🏴✨کلام شهید....
خدا نکنه که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود.
#پناه_می_برم_به_خدا از روزی که گناه، فرهنگ و عادت مردم شود.
#شهیدسیدحمیدسیاهکالےمرادی
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
🌸🌿فوق العاده به پدرومادرش احترام می گذاشت.
خودم حس می کنم عاملی که آقا حمید رو لایق شهادت کرد،همین است!
یه بار که تصادف کرده بود وحتی براش مقدور نبود که از بسترش تکان بخوره مادرش که تماس می گ فت به نشانه احترام وضعیت خودش رو تفییر می داد (اگر خوابیده بود می نشست واگر نشسته بود می ایستاد... )
بهش می گفتم مادرت که تورو نمی بینه چرا از جات بلند میشی می شینی یا می ایستی ؟
در جواب گفت
««مادر مرا نمی بیند ؛ خدا که مرا می بیند!....»»
#شهیدسیدحمیدسیاهکالےمرادے
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا
#فاصله_ای_که_باشهداداریم
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
✅سخت تر از سخت
بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان... با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی...تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی...
دیدار بعدی ما در معراج شهدای قزوین، سخت تر از سخت بود... در تمام لحظات قبل از این دیدار به خودم می گفتم چیزی نشده، رفتن حمید دروغ است، حمیدم که سه روز پیش با او تلفنی صحبت کردم، اتفاقی برای او نیفتاده است.
حتی وقتی از پله های معراج بالا رفتم و پیکرش را دیدم با خود می گفتم الآن دست می زنم و می بینم که تمام این لحظات که عمری بر من گذشت خواب است؛ اما وقتی دیدم و لمسش کردم بدن و صورت سردش را یاد افتادم که همیشه دست های سردش را به من می داد و می گفت فرزانه جان با دست هایت گرمم کن؛ و من در آن لحظه تصمیم گرفتم با دست هایم گرمش کنم.
به یاد گریه شب آخر افتادم که حمید به من گفت «فرزانه دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی توانی بلرزانی». برای همین سرم را کنار صورتش بردم و گفتم مرا ببخش که در شب آخر دلت را لرزاندم...
🕊 #شهیدسیدحمیدسیاهکالےمرادے🌷
🍀#شهداےمدافع_حرم🌸
💫#بااین_ستاره_ها
#راه_رامیتوان_پیداکرد🍃