🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊🌸ظرافتهای اخلاقی شهدا
وقتی شهردارارومیه بود،۲۸۰۰تومان حقوق می گرفت.یه روزبهم گفت:بیاهرچی تواین ماه خرجی داریم روبنویسیم،تااگه چیزی اضافه اومدبدیم به فقرا...همه چیز رونوشتم آقامهدی مبلغ مورد نیازمون رو برداشت،مابقی حقوقش روهم لوازم التحریرخرید ودادبه یکی ازکسانی که از قبل شناسایی کرده بود ومی دونست محتاجند...بعدهم گفت:این هم کفاره گناهان این ماه مون....
#شهیدمهدی_باکری
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌸🍃ظرافتهای اخلاقی شهدا
با آقا مهدی سوار برتویوتا داشتیم می رفتیم جایی،هوا بشدت گرم بود،اما جرات نمی کردم کولر رو روشن کنم .بالاخره به خاطر گرما طاقتم تموم شدوکولر ماشین رو روشن کردم.
آقا مهدی گفت:الله بنده سی (بنده خدا)می دونی کولر روشن می کنی مصرف بنزین بیت المال میره بالا؟خاموش کن!
فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟
خاموش کن!مگه رزمنده ها توی سنگر ،زیر کولر نشستن که تو کولر روشن کنی؟
#شهیدمهدی_باکری
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🌺کلام شهید...
خداوند از مؤمن ادای تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را.
فقط اخلاص، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن.
#شهیدمهدی_باکری
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
✨💦آخه این چه شهرداریه که داریم....
باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا. » با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیلی خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.
#شهیدمهدی_باکری
#فرماندهی_ازآن_توست_یاحسین
#ظرافتهای_اخلاقی_شهدا
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
✨💦اخلاق ناب فرماندهی...
یک روز گرم تابستان ، شهید مهندس (مهدی باکری ) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت .
یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید ، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد ، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید :
( امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید ؟ )
جواب دادند : نه ، جزء جیره امروز نبوده . مهدی با ناراحتی پرسید : ( پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید ؟
( گفتند : دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما . مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد :
( از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند ) .
به او گفتند : حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید . مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد
(خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !)
#شهیدمهدی_باکری
#فرماندهی_ازآن_توست_یاحسین
#ظرافتهای_فکری_اخلاقی_شهدا
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺