eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی(جلسات روزاے زوج رو از دست ندین)♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ ناظر 🌱اون همون کسی‌ هست که همه‌جا حاضر و ناظره. 🤔مگه باهاش کار نداری؟! 💢پس با چه رویی می‌خوای باهاش حرف بزنی وقتی که حرام خدا رو حلال کردی؟! ✨وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ؛ اوست كه بر بندگان خود قاهر و مسلط است و اوست حكيم آگاه. 📖سوره‌انعام، آیه۱۸. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍مثقال‌ ذرّه ⚖قیامت، حساب‌کردن مثقال‌ذرّه‌هاست! دُرُشت‌ها که حساب و کتابش معلومه!😏 مثقال‌ ذرّه، همون چند ثانیه‌ای‌ست که با بوی عطرت، هوش از سر نامحرم می‌بری! مثقال‌ ذرّه، همون چند لحظه‌ای‌ست که با ناز و کرشمه با جوون مردم حرف می‌زنی و ساعت‌ها فکرش رو درگیر می‌کنی! 💅مثقال‌ ذرّه، همون چند دقیقه‌ایه که با هفتاد قلم آرایش و موهای افشون، ساعت‌ها روح و روان جوونی رو آزار میدی! 💔مثقال‌ ذرّه، همون زمانیه که با همسرت بلندبلند می‌خندی و اطرافت مجردهایی‌ست که دلشون می‌لرزه! ♨️مثقال‌ ذرّه، همون جانم‌ و قربان پراندن‌ها به نامحرمیه که مدت‌ها دلش رو دربند می‌کنی! 💡مثقال‌ ذرّه، همون‌هاییه که به چشم نمیان و پیش ما خیلی کوچکن و پیش خدا بزرگ. 🗻مثقال‌ ذرّه، همون‌هایی هستن که مثل کوهی از گناه در نامه عمل دیده می‌شه! ✨وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ؛ و هر کس هموزن ذرّه‌ای کار بد کرده آن را می‌بیند! 📖سوره‌زلزال، آیه۸. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍جمعیت خاموش 🍃انگار دریل را برداشته‌اند به مغزش فرو می‌کنند. هر دفعه که شماره را می‌گیرد، همان گوینده خانم، روی اعصابش می‌رود و می‌گوید: «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد.» ☘خدا می‌داند که چند بار چادر را روی سرش انداخته و توی کوچه سرک کشیده است تا شاید اثری از هوشنگ ببیند. سرشب هرچه قربان صدقه‌اش رفت که توی خانه بماند، گوشش بدهکار نبود. 🌾اکبر آن‌قدر خسته بود که سرشب خوابش برد وگرنه خون خونش را می‌خورد. حمیده دوست نداشت پدر و پسر رودرروی هم قرار بگیرند؛ ولی امشب شورَش را درآورده است. ساعت روی دیوار یک شب را نشان می‌دهد. شاید مجبور شود، اکبر را بیدار کند. دلهره امانش را بُریده بود. 💫از خانه آن‌ها‌ تا خیابان راه زیادی نیست. همان سرشب صدای جمعیت را شنید که می‌گویند: «زن، زندگی، آزادی.» آشوب به دلش نشست. می‌دانست هوشنگ برای هیجان و همراه جماعت شدن سرش درد می‌کند. برای همین اصرار داشت که نرود. 🎋با صدای زنگ گوشی دلش هُری ریخت. صدا آشنا بود؛ ولی نفهمید کجا شنیده است. تا اینکه گفت: «من محسنم دوست هوشنگ یادش آمد! او همان پسری است که چند سال پیش به خانه آن‌ها می‌آمد و با هوشنگ درس می‌خواند.» 🍂با لکنت زبان گفت: «هووووشنگ پیش شماست؟» محسن صدایش می‌لرزید. گلویی صاف کرد و گفت: «هوشنگ رو اوردن بیمارستون امام رضا خودتونو برسونید.» ⚡️گوشی از دست حمیده خانم اُفتاد. رنگ صورتش پرید. خود را به زور به اتاق خواب رساند. دست لرزان خود را روی دوش اکبر گذاشت و تکان داد. اشک پهنای صورتش را پوشانده بود. اکبر هاج‌واج لب تخت نشست. 🍂حمیده با صدای پُر دردش گفت: «هوشنگ بیمارستونه همین الان از اونجا زنگ زدن!» اکبر صدای گوینده رادیو در گوشش پیچید: «این روزا حواستون به بچه‌هاتون باشه. باهاشون حرف بزنید. نکنه خیلی زود دیر بشه.» 🌾همان حرف‌هایی بود که امروز توی ماشین به گوشش رسید؛ ولی او بی‌خیال از کنارش گذشت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍یاایهاالعزیز! ☘روزهای جمعه ما برادر و خواهرها دست بچه‌هایمان را می‌گرفتیم و به مادر سرمی‌زدیم. آن روز هم مثل هرجمعه نشسته‌بودیم دور هم گُل می‌گفتیم و گُل می‌شنیدیم که سمانه فیلش یاد هندوستان کرد و به مادر گفت: «راستی مامان می‌شه خاطرات بچگی‌هامون رو بگین؟» 🌸مادر هم انگار بدش نمی‌آمد یادی از گذشته‌ها بکند. خاطرات تک‌تک ما را و حتی شیطنت‌هایمان را پیش بچه‌ها می‌گفت. نوبت به من رسید. مادر از همان نگاه‌های خاص و مهربان به من کرد و گفت: «روز تولد سعید جمعه بود، دم‌دمای اذون صبح. اولین کلمه‌ای هم که به زبون اورد و من حسودیم شد، بابا بود. خدابیامرزه پدرتونو.» 🍁مادر به خاطره‌گویی ادامه داد؛ ولی من دلتنگ آن روزها شدم و حواسم رفت به یادگاری‌های دوران بچگی‌هایم که الان داخل زیرزمین خاک می‌خوردند. 💎بعد از ناهار یواشکی دور از چشم دیگران به زیرزمین رفتم. درِ جعبه‌ای که یادگار آن روزها بود، باز کردم. داخل آن خرت و پرت‌های زیادی که آن روزها به عنوان گنج پنهان می‌کردم، قرار داشت. 📝یک پوشه‌‌ای هم پُر از نامه بود. پرت شدم به آن دوران که آرزوهایم را روی برگه می‌نوشتم و داخل پاکت می‌گذاشتم و چسب می‌زدم. بعد هر کدام از آرزوهایم برآورده می‌شد، در آن را باز می‌کردم و از خدا تشکر می‌کردم. میان همه نامه‌ها یکی بود که باز نشده بود. تعجب کردم و زود بازش کردم. 💌نوشته بودم: امروز معلممون راجع به امام‌ زمانمون گفته که اگه بیاد دیگه هیچ بچه‌ای ناراحت و مریض نمی‌شه... خدا جون امروز آرزو می‌کنم که آقا بیاد...! 💦اشک از چشمانم سرازیر شد. به روزها و سال‌هایی فکر می‌کردم که مثل باد می‌گذشتند. خبری از آزادی پدرمان از زندان غیبت نمی‌شد. تقصیر ما بچه‌های ناخلف است که کاری نمی‌کنیم. 💡با خود زمزمه کردم: ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن آهی در این بساط به غیر از امید نیست یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن از یـاد بـرده‌ایم شمـا را پـدر! ولی این کودک فراری خود را قبول کن 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍حسرت 🔥آن روز، روزِ حسرت‌هاست. 🍁آن‌جا، جایِ دست‌گزیدن‌هاست. 💦آن‌وقت، وقتِ بی‌فایده بودن پشیمانی‌هاست. ✨•[أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ ياحَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ...* 💫کاش بیشتر دوستت داشتم... بیشتر... خیلی بیشتر...] 🔸*مبادا کسی روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهیها... 📖سوره‌زمر، آیه۵۶. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍تباه ✨وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ ...* 📌کارای قشنگتو با منت‌گذاشتن، ضایع نکن! 📍کارای حال‌خوب‌کُنِ‌ت‌رو با کوچک‌کردن، تباه مکن! 💔کارای خوبتو به باد نده با شکستنِ یک دل، حتیٰ!! 🔸*اعمال خود را ضایع و باطل نگردانید. 📖سوره‌محمد، آیه‌۳۳. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍معجزه‌ی شیرین 🍃آسمان هم دهان باز کرده بود و به حال زار من گریه می‌کرد. چطور منِ مادر با دست خود داشتم بچه‌هایم را به سمت قتلگاه می‌بردم؟! ☘باورم نمی‌شد که من همان فرشته سابق باشم. کِی این‌همه تغییر کردم که خودم متوجه نشدم. من همان کسی هستم ابتدای زندگی با سعید صحبت کردم که بچه زیاد می‌خواهم. سعید اما دو تا را کافی می‌دانست. با همه‌ی این حرف‌ها، با دل من راه می‌آمد. 🌾همان ابتدای زندگی رفتم دکتر متخصص زنان، برای شروع بارداری چکاب دادم. خانم دکتر وقتی نتیجه آزمایش‌ها را دید، گفت: «تنبلی تخمدان داری! برای باردارشدن شاید بیشتر از یکسال طول بکشه و شاید به طور طبیعی باردار نشی.» 🍃هاله‌ای از غم وجودم را فرا گرفت. وقتی به سعید گفتم به من دلداری داد. در کمال ناباروری خیلی زود باردار شدم. شادی کنج قلبم آشیانه کرد. اولین نوه از سمت خودم و همسرم برای خانواده‌ها بود. 🌺همه را سورپرایز کردیم و گفتیم باردارم. سه ماهگی رفتم برای غربالگری اول. دکتر دستگاه را روی شکمم گذاشت. مانیتور، جنین را کوچک نشان می‌داد. دکتر مدام دستگاه را این‌طرف و آن‌طرف کرد. بعد گفتند: «بچه قلبش ایست کرده و رشدش متوقف شده است.» خبر مثل پُتک روی سرم آوار شد. خودم را باخته بودم. سعید با حرف‌هایش کمک کرد تا خودم را یواش‌یواش جمع کنم. 🌾بعد از گذشت سه ماه، دوباره اقدام به بچه‌دارشدن کردیم. دکتر گفتند: «احتمالش زیاده مثل قبل بشه.» من اما چله‌ی زیارت عاشورا برداشتم. خیلی زود باردار شدم. روز سونوگرافی فرا رسید. ضربان قلبم شدت گرفت. ☘دکتر سونوگرافی با صدای بلند به منشی گفتند: «بزن بارداری دوقلو.» چی می‌شنیدم؟! دوقلو آن هم وقتی که من تنبلی تخمدان دارم! پرده اشک جلوی دیدم را گرفت. خدا معجزه‌اش را به من نشان داد. یک معجزه‌ی شیرین. 🍃پسرها به دنیا آمدند. عاشق آن‌ها بودم. دچار افسردگی بعد از زایمان شدم. مدام با همسرم کَل‌کَل می‌کردم. خسته و کسل بودم. حالا بچه‌ها دو ساله هستند. فهمیدم دوباره باردارم آن‌هم دوقلو. 🍂دچار شُک شدم. لب‌هایم خشک شد. داغی بدنم را فراگرفت. به فکر سقط جنین افتادم. سرچ کوتاهی در اینترنت کردم. خیلی راحت پیدا شد. نوبت گرفتم. باورم نمی‌شود که دارد جزو دسته قاتلین، اسمم ثبت می‌شود. ☘حس مادرانه وجودم را فرا گرفته است. نه من نمی‌توانم چنین ظلمی را در حق پاره‌های جگرم انجام دهم. من مادرم. مادری با تمام محبت‌هایش. راهم را به طرف امامزاده محمد‌بن‌موسی کج می‌کنم. دست‌هایم را در شبکه‌های نقره‌ای آن قلاب می‌کنم. صورتم را روی آن می‌گذارم. بغضم می‌ترکد. دست روی برآمدگی شکمم می‌کشم. آهسته می‌گویم: ببخشید یه لحظه خودخواه شدم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍سقوط ✊می‌خوای دلت قُرص باشه! پاتو بذار یه جای محکم😉؛ جایی که ته دره سقوط نکنی. مواظب باش وارد تیم شیطون😈 نشی. 🌱در تیم خدا باش! ✨" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ "؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یاوران خدا باشید. 📖سوره صف، آیه۱۴. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍بهترین میزبان 🎆من و تو هر روز توی یه مهمونیه بزرگیم! 🌱میزبان من و تو، همون کسی‌ هست که به ما از هرکس، حتی‌خودمون مهربون‌تره! 🤔در عجبم از این آدمیزاد که چطوری حُرمت میزبان رو می‌شکنه؟! ✨" وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين " ‹ که تـو بهترین مهمان نوازی...› 📖سوره‌مومنون، آیه‌۲۹. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️رگبار انتقاد 🙎‍♀چرا فلان چیز را نخریدی؟ چرا از این مارک خریدی؟ چرا میوه پلاسیده خریدی؟ 😲همین سؤالات و ایرادات رگباری، موجب ناراحتی و سردشدن روابط خواهد شد. 👀شاید خانم‌ها توقع داشته باشند مردان نامه نانوشته را بخوانند! شاید نه؛ بلکه می‌خواهند به راحتی ذهن‌خوانی کنند! و شاید فکر می‌کنند مردها از جنس آدم آهنی 🤖هستند و خستگی‌ناپذیر! 🗒چه خوب می‌شد خانم‌ها یک لیست خرید با مشخصات مدنظر خودشان بنویسند. 💞چه خوب می‌شد هنگام ورود همسر یک تشکر و خداقوت به او بگویند. 🌱چه خوب می‌شد در فرصت مناسب با زبان نرم، پیشنهاد و شکایت خود را ابراز کنند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍شاه‌کلید 💢یه آیه توی قرآن هست، یه دنیا حرف داره‌! 🗝بزرگترین آیه قرآن، آخرش یه جمله کوتاه داره که شاه‌کلید ساده‌ای هست. 😏بعضی‌ها این در و آن در می‌زنند، دنبال کتاب‌اخلاق، ذکرهای‌خاص و استاداخلاق هستند. 🤭غافل از اینکه خدا یه دستور کوتاه داره که گفته اگه عمل کنی، خودم همه‌چیو یادت می‌دم. 😲خیلی عجیبه! خودِ خدا استادت می‌شه. ✨اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللّٰهُ تقوا داشته باشید، خدا به شما تعلیم می‌دهد. 📖سوره‌بقره، آیه‌۲۸۲. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍سکانس انتخابی 💧تشنه وارد آشپزخانه می‌شود. لیوان را زیر شیر آب می‌گیرد تا پُر شود. هول‌هولکی آب می‌خورد. عجله دارد که زودتر ماشین‌بازی‌ را ادامه دهد. لیوان را لبه‌ی اُپن می‌گذارد. صدای شکستن لیوان و پخش شدن تکه‌های شیشه‌ کف آشپزخانه سکوت خانه را می‌شکند. 🎥سکانس اول: مادر با عجله خود را به آشپزخانه می‌رساند. نگاه غضب‌آلودی به کودک می‌کند. سرش داد می‌زند: «بچه حواستو جمع کن! نگاه کن آشپزخونه رو به چه روزی انداختی؟! واسه‌ی من آبغوره نگیر! برو بیرون جارو کنم. مواظب باش پاتو زخمی نکنی.» 🎞سکانس دوم: مادر با عجله خود را به آشپزخانه می‌رساند. رنگ صورتش پریده و با نگرانی به سرتاپای کودک نگاه می‌کند. او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «فدا سرت عزیزم. ببینم شیشه دست و پا‌تو نبُریده برم واست چسب‌زخم بیارم؟ مواظب باش پاتو روشون نذاری تا بیام جارو کنم.» 🧂تلنگر نمکی: حتما و قطعا لیوان جهیزیه از روح و روان بچه مهم‌تر نیست! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍ته‌تغاری 🍃قطرات عرق از سر و روی خدیجه می‌بارید. رنگ صورتش پریده بود. بعد از تحمل درد زایمان و به دنیا آمدن بچه، خیالش راحت شد. لب‌هایش با ذکر صلوات تکان می‌خورد و دلش آرام می‌شد. ☘سونوگرافی هم نرفته بود تا بداند بچه‌اش چه می‌باشد. البته برایش فرقی نداشت. دعا می‌کرد که سالم باشد. مامای زایشگاه الزهرا‌ با لب‌هایِ کش آمده به سمت خدیجه آمد. کنار تخت او ‌رسید، خداقوت گفت. 🌾با چشمان برق زده سؤالش را ‌پرسید: «خانم شما چند تا بچه داری؟» 🍀_سه تا دختر به نام‌های محدثه، مائده و مرضیه! 💫چهره ماما گرفته ‌شد و چینی روی پیشانی‌اش نشست و گفت: «دلت می‌خواد الان چی داشته باشی؟» خدیجه بدون مکث و بلافاصله گفت: «هرچی خدا بخواد. فقط الهی سالم باشه!» 🍃ماما بلند بلند خندید و گفت: «مبارکه دوقلو دختر به دنیا آوردی!» چشمان قهوه‌ای خدیجه دُرُشت ‌شد. چند لحظه در شوک فرو رفت. باورش نمی‌شد. از ته دل خدا را شکر کرد. خبر به دنیا آمدن دختران دوقلو به عباس هم ‌رسید. خانواده‌‌ی عباس دوست داشتند عروسشان، پسر به دنیا بیاورد. 🌺عباس از خوشحالی روی پای خود بند نمی‌شد. از بیمارستان بیرون ‌زد. وقتی برگشت جعبه‌ی شیرینی در دست او بود. همه‌ی پرستارها و بیماران آن بخش را شیرینی داد. وقتی به خانه رفت، بقیه منتظر بودند ببینند خدیجه خانم چی به دنیا آورده است. 🌾عباس نمی‌توانست جلوی خنده خود را بگیرد. با دست‌هایش اشاره کرد دو تا هستند و دخترند. فاطمه و فائزه با توجه به دوقلو بودنشان شیرینی خاصی داشتند. خیلی زود قد کشیدند. نه تنها شبیه هم نبودند؛ بلکه فاطمه لاغر بود و فائزه چاق! فاطمه زرنگ بود و فائزه تنبل! ✨بعد از گذشت هفت سال بار دیگر خدیجه باردار ‌شد. عباس نگران سلامتی خدیجه بود. نگاهی به چهره‌ی کشیده و زیبای خدیجه کرد و گفت: «این آخرین بچه‌ایه که می‌زایی گفته باشم‌!» 🎋خدیجه از توجه عباس در دلش قند آب شد و لبخند زد. نه ماه بارداری مثل باد گذشت. روز موعود فرا ‌رسید. خدیجه مثل همه‌ی این سال‌ها حس خوبی داشت. حس شیرین مادری که قابل وصف نبود. همان لحظات خوشِ نگاه کردن به صورت نوزاد و نوازش کردن او با سر انگشتانِ خود که با دنیایی عوض نمی‌کرد. 🍃صدای گریه بچه خبر از به دنیاآمدن او می‌داد. وقتی پرستار، بچه را کنار خدیجه آورد و گفت: «بیا پسر تُپُل و خوشگلتو ببین.» هرچند دختر یا پسر بودن برای او فرقی نمی‌کرد؛ ولی در دل قربان صدقه پسرش رفت. پرستار نوزاد را در آغوش خدیجه قرار داد. همزمان با مکیدن نوزاد، او هم صلوات‌هایش را می‌فرستاد. 🌺نگاهی از روی شوق و ذوق به چهره‌ی نوزاد کرد. لبخند روی لب‌هایش نقش بست. با صدای آرامی گفت: «عزیز دلم، گُل‌پسرم، ته‌تغاری خونه‌مون، خوش‌اومدی.» 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍حریم عمومی 😊با مهربانی و لب‌های کش‌آمده، اشاره می‌کند روسری‌ات را بپوشان. نه تنها اعتنا نکرد؛ بلکه با صدای بلند گفت: فضولیش به تو نیامده!👀 💢آنجایی حرفش درست است که به حریم خصوصی‌ او تجاوز شود و امر و نهی کنند. جامعه حریم عمومی‌‌ای است که بعضی‌ها آن را با خانه خود اشتباه گرفته‌اند!😏 ✨وَ لَا تَجَسَّسُوا؛ دنبال اسرار یکدیگر نباشید. 📖سوره حجرات؛ آیه ۱۲. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️تنهایی 💡تا محرومیت را نچشیده‌باشی؛ قدر عافیت را درک نمی‌کنی. 🌪تا ناامنی نباشد، قدر امنیت را نمی‌فهمی. 🫂تا تنها نباشی قدر باهم بودن را نمی‌دانی. 💫تا تنها نباشی، قدر خدا را نمی‌شناسی. 👶تا بی‌فرزند نباشی قدر فرزند، روشنی چشم را نمی‌فهمی. 🌱قدر زر، زرگر شناسد. قدر گوهر، گوهری. ✨"رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً " خدایا! مَرا تنها مَگذار..🌙 📖سوره انبیاء، آیه ۸۹. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍کیان ایران 🌾شب چادر خود را روی شهر پهن کرد. چراغ‌های روشنِ خیابان، دل تاریکی را شکافت. همه‌جا را مثل روز روشن کرد. آسمان شهر ایذه دلش گرفت. او شاهد رفتار تعدادی مردم ناآگاه بود که نظم شهر را بهم ریخته بودند. ترافیک، بوق‌های‌ ممتد و راهبندان توسط آن عده معدود درست شد. 🍃کیان پسر بچه ده‌ساله همراه خانواده سوار بر ماشین از خیابان‌ها عبور می کردند. صداهای آن جماعت به گوشش رسید که شعار می‌دادند: «زن زندگی آزادی.» 🍀کیان با خودش فکر می‌کرد: «مگه زن‌ها آزاد نیستن؟ » ذهنش به کمک او آمد و گفت‌: «چرا آزادِ آزادن که ریختن تو خیابون و مردم‌آزاری می‌کنن. اینا به دنبال برهم‌زدن امنیتن نه اونی که شعار می‌دن!» ⚡️لحظاتی حادثه شاهچراغ جلوی چشمان مشکی‌اش جان گرفت. همان حادثه‌ای که تروریست‌های از خدا بی‌خبر، دانش‌آموزانی به نام‌هایِ‌ آرشام، محمدرضا و علیرضا را به شهادت رساندند. 💫نمی‌دانست چرا ته دلش از آن‌هایی که مردم را اسیر خود کرده بودند، خوشش نمی‌آمد. نگاهی به آسمان کرد. ستاره‌ای به او چشمک زد. به نظرش رسید آسمان برای او آغوش باز کرده است. 🍃دوباره فکرش به زمان گذشته رفت همان روزی که قایقی را برای جشنواره‌ی‌ ابن‌حیان ساخت. وقتی آن را تست کرد و کار کردن آن را دید، ذوق زده شد. یادآوری خاطره شیرینِ اختراعش، لب‌هایش را کش آورد. نگاهی به ماشین‌های اطراف کرد. ناراحتی و خشم توی صورت تک‌تک سرنشینِ آن‌ها دیده می‌شد. 🍂پدر پشت فرمان بود و به سمت اغتشاشگران می‌رفت. نیروهای امنیتی خطر را به آن‌ها گوشزد کردند که برگردند. پدر لحظه‌ای ماند چه کند؟ صدای پسرش کیان را شنید که می‌گفت: «باباجون به نیروهای امنیتی اطمینان کن و برگرد.» پدر ثانیه‌ای تعلل نکرد. فرمان را به سمت دیگر چرخاند. ☘صدای گوش‌خراشی از فاصله دور به گوش کیان رسید. دلش هُری ریخت. صدایی شبیه گلوله، همان که در فیلم‌ها دیده و شنیده بود. صدای جیغ، بوق، گلوله و موتور درهم‌آمیخته شد. ماشین‌ها و مردم راه گریزی نداشتند. 🎋چشمان دُرُشت کیان شیاطینی اسلحه به دست را روی موتور دید. بی‌هدف به طرف مردم و نیروهای امنیتی شلیک می‌کردند. گلوله‌ای زوزه‌کشان به سمت او آمد. در بدنش فرو رفت. همان لحظه آرامش عجیبی را حس کرد. انگار روی زمین نبود. آخرین نگاه خود را به آسمان کرد. ستاره روشن‌تر از قبل به او چشمک می‌زد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍فریب رسانه ❌سرمستی پیروزی خیالی، انسان را نفریبد! همان پیروزی غیر واقعی که به خورد مغزهای ناآگاه می‌دهند!😏 حال آنکه خدا پیروزی قطعی را از آن حق و جبهه‌ی حق اعلام می‌کند.✊ 🌱روزی به نفع ما و روزی علیه ماست. صحنه‌گردان اصلی این روزها رسانه‌هایی‌ست پوشالی، خائن و فریبکار؛ ولی پیروزی واقعی به زودی آشکار خواهد شد! ✨و تِلْکَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ؛ و ما این روزها[یِ پیروزی و ناکامی] را [به عنوان امتحان] در میان مردم می‌گردانیم. 📖سوره‌آل‌عمران، آیه۱۴۰ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍زمانی ‌در‌ زمین 🌏دنیایی که توی اون زندگی می‌کنیم، مایه‌ی تعجبه😳؛ مثلا دیدن شخصی که در عین قدرتمندی 💪 بخشنده‌س . از اون شگفت‌انگیزتر رئیسی👨‍💻 هست که با مدیرا و کارمنداش سخت‌گیر و با فقیرا و ضعیفا‌ی جامعه مهربونه🌱! 🌹این‌جور صفات در مورد امام جامعه و پیروان حقیقی اونه. ☀️یه زمانی میرسه که توی این زمین شاهد یه همچنین گل‌خوشبویی خواهیم بود، همان موعود آینده که منجی جهان می‌شه. ✨«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: المَهدی سَمِحٌ بِالمالِ شدیدٌ عَلی العُمّالِ رحیمٌ بِالمَساكینِ. حضرت مهدی(علیه‌السلام) بخشنده است و مال را به وفور می‌بخشد، بر مسئولان و کارگزاران بسیار سخت‌گیر و بر فقرا و ضُعفا رئوف و مهربان است. 📚الملاحم و الفتن، ص ١٣٧. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍خشکسالی 🍁زمین تَرَک‌خورده بود. بیل به سختی در زمین فرو می‌رفت. پدرم دانه‌های گندم را دانه‌دانه در حفره‌هایی که به سختی می‌کند قرار می‌داد و روی آن را با خاک می‌پوشاند. در دل به کار بیهوده‌ی پدرم حرص می‌خوردم. هیچکدام از اهالی روستایمان وقت خود را تلف نکرده و دانه‌های گندم را هدر نداده بودند. اسفندماه بود و دریغ از قطره‌ای باران در آن سال. 🍂بیل که می‌زد از زمین خاک برمی‌خواست. طاقتم به‌سرآمد و گفتم: «مگه نباد زمین خیس باشه تا بذرها سبز بشن!» 🎋اشک چشمان قهوه‌ای‌اش را پوشاند در جوابم گفت: «پسرم کُفرنگو. وظیفه من کاشتنه! بعضی از دانه‌ها روزیِ حشرات می‌‌شن، هر کدوم هم خدا خواست سبز می‌شه!» 💫فروردین و اردیبهشت هم باران نیامد. خردادماه خواستم به پدر بگویم: «دیدی گفتم بی‌خودی گندمارو کاشتی!» یک لحظه هوا تیره و تار شد. لکه‌ی ابر سیاه، آسمان را پوشاند. بارانی آمد که زمین کاملا سیراب شد. 🌾آن سال تنها کسی که گندم برداشت کرد، پدرم بود. روزگار سخت و قحطی آن سال باعث شد، پدرم از آن محصول مقداری برای آذوقه برداشت و بقیه را به نیازمندان ‌داد. خاطره آن سال از ذهنم بیرون نمی‌رود. 🍃دلم از کم‌کاری‌مان می‌سوزد! امروز دعاهای‌فرج من و دیگران در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری‌ست که پدرم آن روز به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍لحظات زجرآور 🍂برای پدر و مادر سخت‌ترین امتحان، بیماری فرزند است. به چشم خود، دردکشیدن و آب‌شدن گوشت‌جانِ عزیزشان را دیدن و غصه خوردن است. همراه با مداوای فرزند، بهترین و تنها کاری که از دست آن‌ها برمی‌آید دعاست. 🌱 در همین حین کوله‌بار گناه آنان سُبُک می‌شود.* و چه زیبا خدا آنان را می‌خرد. ✨*قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : فِي الْمَرَضِ يُصيبُ الصَبيَّ، كَفّارَةٌ لِوالِدَيْهِ ؛ امام علي - عليه السلام - فرمودند: مريضي كودك، كفّاره گناهان پدر و مادرش مي باشد. 📚الکافي، جلد۶، ص۵۲. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍چرا بچه نباید آرایش کند؟ 💡بچه به اقتضای سنش باید به دور از خیلی چیزها باشد. یکی از آن‌ها لوازم آرایشی است. دلایل زیادی را می‌توان برشمرد که مهمترین آن‌ها به قرار زیر است: 🌱۱. بچه‌ای که از لوازم آرایشی استفاده می‌کند، دچار مشکل بیش‌فعالی می‌‌شود. 🌱۲. ناراحتی‌های پوستی برایش بوجود می‌آید؛ چون لوازم بهداشتی برای بزرگترها تولید می‌شوند. 🌱۳. احساس کودکانه را از دست می‌دهند. 🌱۴. اعتماد به نفس ندارد و فکر می‌کند باید آرایش کند تا زیبا به نظر آیند. 🌱۵. دچار غرور می‌شود. 🌱۶. تنها و جدای از هم‌سن‌وسالشان می‌شود. 🌱۷. به جای بازی کردن، وقتش صرف آرایش کردن می‌شود. 💢حواسمان به این هدیه‌های آسمانی باشد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍می‌خوای پولدار شی؟ یه بازی اختراع کردم 😃👌 من شماره حساب میدم، بعد -هرکی پول نریزه -میبازه میبازه میبازه😐 -این بازیا زندگیمو -میسازه میسازه میسازه😄 مسخره بازی درنیارینا 😑☝️ دان کنید بذارید قشنگ بازی کنیم😂😂 👌با تواَم آقا! خانم! یه وقت بذار، تو خونه با همسرت مشغول بازی و سرگرمی بشو. بازی‌هایی مثل: منچ بازی، یه‌قُل‌دوقُل، قایم باشک، گُل یا پوچ، اسم فامیل و هُپ‌هُپ یا همین بازی اختراعی‌من😂 کارتت پُر پول می‌شه هاااا 🌹هیجان و نشاط را به خونه‌تون وارد کنید. اونوقت؛ نه‌تنها تو و همسرت؛ بلکه بچه‌هاتونم کِیفور می‌شن! 👨‍👩‍👧‍👧بذارید با خندهاتون، کدورت‌ها از بین بره و به‌جاش چشمه‌ی مهر و محبت جاری بشه. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍برهنگی 🌱پوشش نوعی از زیبایی و نعمت است. 🍃برهنگی، پستی و زشتی‌ست. 🍛لقمه‌ی حرام یا شبه‌ناک، شرم و حیاء را از بین می‌برد و نعمت‌ها را سلب می‌کند. 💢نداشتن پوشش نه‌تنها ارزش نیست؛ بلکه نوعی حقیرشدن و خواری‌ست. ✨فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ۚ وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ؛ سرانجام هر دو از آن خوردند، (و لباس بهشتیشان فرو ریخت،) و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند! (آری) آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد! 📖سوره‌طه، آیه۱۲۱. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍جهادی از جنس قلم 🥀اگر صورتمان نیلی نیست اگر بازو و پهلویمان مجروح نیست قلبمان ماتم مادر دارد. 💡چشممان می‌سوزد، اشکمان می‌ریزد. جهاد می‌کنیم. جهادی از جنس سخن و روشنگری. جهادی از جنس قلم و آگاهی‌دهنده. جهادی از جنس شهادت. همان جهادی که سلاله‌ی پاکش آیت‌الله خامنه‌ای در توصیف حضرت زهراسلام‌الله‌علیها می‌فرمایند: مادر خوب، همسر خوب، مجاهد فی‌سبیل‌الله. منظور از جهاد همان جهاد تبیین است که رهبرعزیزمان این روزها بر آن تکیه دارند. ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها دو خطبه‌ی طوفانی ایراد کردند؛ یکی در مسجد در میان انبوه مردم، یکی هم در بستر بیماری خطاب به زنان مدینه که به عیادتش آمده بودند. سخنان حضرت بسیار مهم و اعتراضی بود. 💢حال آنکه در این روشنگری‌ها کلمه‌ای زشت و توهین‌آمیز به زبان نیاورد. و یا همان چهل شب‌ که به در خانه‌ی انصار و مهاجر رفتند تا آگاهی بدهند. در نهایت گریه‌های آگاهی‌بخش اوست. 💫جهاد بانوی دو عالمین به همین‌جا ختم نمی‌شود و تا قیام قیامت با وصیت‌نامه قهرآمیز و قبر مخفی‌شده‌اش ادامه دارد. صحرای محشر نیز با پیراهن خونین حسینش هدایت و شفاعت را با خود به همراه دارد. 🏴یابن الحسن در عزای مادرت برگرد. مردم سراغ صاحب عزا را می‌گیرند. شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🏴🏴🏴 بازو مثل همیشه دستش را به سمت دختربچه‌‌اش بالا برد تا نوازش کند. درد پیچید در تمام بدن. سوزش بیشتری در دست و بازو احساس کرد. زینب منتظر ماند تا موهای نرم و بلندش زیر انگشتان پراحساس مادر، شیرینی را به کامش بنشاند. سر را بلند کرد، صورت مادر درهم‌کشیده شد. قلب کوچکش غصه‌‌دار گشت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 سلام‌الله‌علیها