بهناماو
فقط یک جمله برای ایمان به آخرین پیامبر الهی
محمد صل الله علیه و آله برایم کافی بود:
خَيرُكُم خَيرُكُم لأَهلِهِ و َأَنَا خَيرُكُم لأَهلى ما أَكرَمَ النِّساءَ إلاّ كَريمٌ و َلا أَهانَهُنَّ إلاّ لَئيمٌ؛
بهترين شما كسى است كه براى خانواده اش بهتر باشد، و من از همه شما براى خانواده ام بهترم، زنان را گرامى نمى دارد، مگر انسان بزرگوار و به آنان اهانت نمى كند مگر شخص پَست و بى مقدار.
السلام علیک یا نبی الله
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
دلم زمانی را هوس کرده که درد هایش با اسمارتیز دوا میشد.
دوران کودکی چه خوب بود حتی غصههایش.
حتی قهر و آشتیهایش.
اما امروز هرچه اسمارتیز خوردم دردم آرام نشد.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#اربعین
#جامانده۱
بزرگترين ظلم تاریخ قراردادن مرزها بود، وقتی که همه داراییات را پشت این خطهای خیالی جا میگذاری.
وقتی برای رسیدن به حبیبی باید هزار کیلومتر را با عشق هروله کنی و بعد به دیوار بزرگ مرز برسی و همین مرز میشود باعث و بانی تمام ناامیدیهایت.
باید بیایی جایی که سالیانی نه چندان دور، دور تا دورش را مین کاشتهاند. بیایی جایی که زیر خاکش الماسهایی از استخوان جامانده است. آن وقت با هزار امید شب را روی خاک بخوابی.
حسین جان به عشق تو آمدم تا شلمچه. خودم را رساندم که از قافله عشق جانمانم ولی نشد، جا ماندم. جا ماندم مانند کسی که در روز عاشورای ۶۱ خانه خراب شد و دیر رسید. مانند کسی که اعمالش را مرور کرد و چیز قابل عرضی نداشت و خجالت زده ماند.
حسین جان در شلمچه به یاد کودکانت در خرابه خوابیدم. به یاد کودکانت خرابهنشین شدم. شب سرد پاییزی شلمچه رحم نمیکرد به تن فرزندم. به امید دیدن تو آمده بود. آمده بود رسم نوکری بیاموزد. آمده بود دوباره عاشقت شود. در شب سرد دستانش را گرفته بودم که گرم شود. نکند اول سفری سرما بخورد. به عشق تو با چفیه آمده بود.تیپ زده بود. اما همهاش خاکی شد. میخواست به نیابت از حاج قاسم زیارت کند. کولهاش را پر کردهبود از عکسهای رهبران مقاومت. میخواست پایش تاول بخورد میخواست رنگ و بوی تو را بگیرد، ولی نشد.
این مرزِ خیالی نگذاشت جسمهای بدون مرز به کربلای تو برسند. کم نبودند مثل ما. نه! خیلی بودند از راههای دور، دورتر از من، با بچه کوچک با معلول با پیرزن و پیرمرد. شب در اوج سیاهی دشت شلمچه و در اوج روشنی آسمانش منتظر باز شدن مرز بودند. نه من، که همه برگشتند.
حسین جان راستش را بخواهی هیچ وقت بعد از زیارت تو اینقدر دلشکسته نبودم.دلم شکست روحم بیشتر و آبرویم بیشتر وقتی که التماس میکنی تا به مرز برسی. به مرز میرسی ولی به کربلایت نه... همه آبروی نداشتهام را خرج آمدن کردم.
حسین جان نمیدانم چه شد که جزء زائرانت نشدم. گناهانم بود که جسم دنیایی به کربلا نرسید یا تناقضاتم. این که آرزوی شهادت داشتم و با غسل شهادت پا به سفر گذاشتم ولی در قلبم میگفتم حسین جان سالم برگردیم. حسین جان بچهام چیزی نشود. حسین جان نکند سرما بخورد؟! نکند مریض شود؟! همهاش به خاطر عافیت طلبیست که مثل منی خاک برسر میشود. جا میماند و دست از پا درازتر برمیگردد.
اصلا روی آمدن نداشتم. خجالت زده بودم که لیاقت زیارت نداشتم. باز هم رو سیاهی به زغال ماند.
حسین جان کمکم کن و مرا درست کن، آن گونه که لیاقت وصالت را داشتهباشم. بهحق مادرت فاطمه(س)
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
شطشیرین_210928_155827.pdf
7.95M
مجموعه یادداشتهای این حقیر با موضوع:
پیادهروی اربعین
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به نام:
شط شیرین
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
شطشیرین_210928_155827.pdf
7.95M
💠 «شط شیرین»
🔸مجموعه یادداشتهای ✍️ فاطمه میری، نویسنده و عضو تحریریهی مدادالفضلاء با عنوان «شط شیرین» با محوریت پیادهروی اربعین.
#اربعین #یادداشت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_علی علیهالسلام
#اربعین
#غزل
🔹دلشورههای اربعینی🔹
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
بالی برای پر زدن سویت ندارم
حتی زمینگیرم در این مرز زمینی
«یا مونسَ کلِ غریبِ» اهل عالم
امکان ندارد حال و روزم را نبینی
تو با خبر از حال و روز دردمندان
تو با یتیمان و غریبان همنشینی
حالا یتیمی آمده با دلپریشی
حالا غریبی آمده با دلغمینی
بشنو صدای از نفس افتادهای را
جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی
امشب ببر دل را به پابوس ضریحت
عاشق چه میخواهد به غیر از خوشهچینی
امشب خبرهاییست در صحن و سرایت
امشب حسنزادهست مهمان امینی
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/5208
✅ @ShereHeyat
بهناماو
#جامانده ۲
قول داده بودم به خودم که هیچ چیز حواسم را پرت نکند. میخواستم فقط برای زیارت قدم بردارم. حتی رنگ و ریب جاده مرا نفریبد. از هر شهری که میگذشتیم یاد آثار تاریخی آن شهر میافتادم ولی استغفرالله میگفتم و میگفتم فقط حسین(ع).
تا به خرمشهر رسیدیم. شهر غوغا بود. مردم به هوای یک خبر که معلوم نبود چقدر درست است، خود را به خرمشهر رسانده بودند. ولی همه راهها به سمت شلمچه بسته بود. از هرشهری بخواهید آمده بودند. اما....
به هرسختی خود را به شلمچه رساندیم، ۱۵کیلومتر تا نقطه صفر مرزی. قیامتی برپا بود گویا.
خیلیها ماشینها را رها کردهبودند و به سمت مرز راه افتاده بودند. چقدر ماشین دوبله پارک شده بود. چقدر نیروی انتظامی باید با ادب، شور مردم را مدیریت میکرد و همین کار را سخت کردهبود.
مثل من جامانده زیاد بود که حسرت گذشتن از مرز به دلش مانده بود ولی از لحظات ماندن در پشت مرز نهایت استفاده را میبردند.
مردی مسئول دادن آب بود. پیرمردی آن طرف، نیمهی آب ها را در باغچه کوچک میریخت و بازیافتیها را جدا میکرد.
آن طرفتر موکب داشت با حداقل امکانات چای دست مردم میداد تا شاید کمی گرم شوند و یا خستگی در کنند.
ولی کار سخت را دو دختر جوان میکردند که داشتند دستشوییهای نقطه صفر مرزی را تمیز میکردند. به چهره آنان میخورد تحصیلکرده باشند. بی ریا داشتند سختترین کار را میکردند. این عمل همه عجب آدمی را فرو میریزد.
برای رسیدن به حسین راههای فراوان وجود دارد. شاید به اندازه همه مردم دنیا.
راستش را بخواهید حسین (ع) همه معادلات را برهم میزند.
به عشق حسین(ع) سختترین کارها، به چشمت آسان میشود.
آن وقت است که حسین(ع) میآید و سر کسیه محبتش را شل میکند و به هرکس قدر وسعت قلبش میبخشد.
مرز باز نشد اما خیلیها را امام حسین (ع) از همان پشت مرز شلمچه خرید. از همان جا کربلایی شدند. خوش به سعادتشان.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#امصبر
او را به نام امصدر میشناسند، اهالی لبنان را میگویم. اما دلم میخواهد او را ام صبر بنامم. پروین خلیلی در دوران تحصیل امام موسی صدر در نجف، با ایشان ازدواج کردند و شدند محرم راز. محرم راز کسی که خودش محرم راز و مرحم زخم بینوایان لبنان بود.
او صبورانه دوری از وطن را به امید گرهگشایی از شیعیان لبنان تحمل کرد و شد یک بانوی همراه و همسنگر برای مردی که حالا چشم امید همه مظلومان لبنان به اوست.
بانویی که همسرش در وصف او شعری زیبا سروده. غزلی با عنوان «مهتاب». نکته این غزل آن بود که حروف اول مصرعهای اول آن نام «پروین خلیلی» و حروف اول مصرعهای دوم نام «موسی صدر» را میساختند.
خداوند این بانوی مکرمه را برگزید برای امتحان سختتری. ربودن امام موسی دل همه شیعیان را به درد آورد ولی نمیدانم چه بر دل خانوادهاش آورد. آنانی که سالیان سال به امید خبری خشنود بودند و به نهیب پیغامی بیتاب...
چهل وسه سال دوری. چهل وسه سال اضطراب و نگرانی و چهل و سه سال پاسداری از فرهنگ و مرامی که امام موسی صدر را امام مذهبی شیعیان لبنان کردهبود.
حالا او طلایهدار صبر و امتحان بود. چهل وسه سال دوری همسر و وطن را برای هدف مقدس دیگری برگزید و سربلند به دیدار اهلبیت شتافت روحش شاد.
https://eitaa.com/del_gooye/163
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
مطلب بنده در خبرگذاری رسمی حوزه
الحمدلله
https://hawzahnews.com/xbmH3
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
صورتش سه تیغه بود و موهاش بلند!
راننده تاکسی بود از این لاتای قدیمی...
بهش گفتم ببخشید مخاطب این جمله کیه؟
با لحن لاتی گفت:
«هر کی یه عشقی داره،یکی کفتربازی یکی چاقوکشی...مام عشقمون اربابمونه،اینو نوشتم که اگر یه شبی یا نصفه شبی سوار ماشین ما شد و ما نشناختیم حمل بر بد ادبی نشه»
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye