بهناماو
#اربعین ۱۲
🏴🏴🏴🏴
پرچمها نماد یک ملتند. همیشه پرچمها رخ نشان میدادند بر سر باروها، بر دستان پهلوانان جنگی، مانند جایی که رستم ایران مقابل تورانیان قد علم میکند. مانند وقتی که رئیسعلی پرچم استعمار را از پشت بامها پایین میآورد.
نمادهای پرچم هویت یک ملت را نشان میدهد. مورد علایقش را، هویتش را، بایدها ونبایدهایش را و از همه مهمتر وفاق و همدلی ملتش را.
اما در اربعین وقتی با هر رنگ و نژاد زیر پرچم امام حسین علیهالسلام جمع میشویم، یک دریای متصل به اقیانوسیم که میخواهد طوفان ایجاد کند، طوفان واژهها، طوفان ارادهها، طوفان تمدنی بزرگ به مدد بهترین خلق عالم.
با هر رنگی از پرچم یکی میشویم، ما میشویم.
همیشه در پیاده روی اربعین دوست داشتم نماد کوچکی از ایران همراهم باشد. همه بدانند از ایران آمدهام. هرچند که بی نشان هم میفهمیدند ایرانی هستیم، از لباس، از حرفزدن، حتی از کولههامان.
اما با این وجود نمادی پیش خودم میگذاشتم.
آخرین ساعات پیاده روی اربعین بود. جایی که کمکم نور گنبد نورانی ماه بنی هاشم در دیدگان ما طلوع میکرد، صحنهای مرا به شدت متأثر کرد. یک نفر با یک پرچم. بدون هیچ کسی، بدون هیچ همراهی داشت علم کشورش را حمل میکرد. گریه امانم نداد. همه رنگ ها و نژادها زیر پرچم امام حسین علیهالسلام.
او آمده بود تا به امام نشان دهد که ما هم هستیم، هرچند کم هرچند اندک.
میخواهیم به اقیانوس تو متصل شویم.
اقیانوس محبان حسین.
او از ژاپن آمده بود.
https://eitaa.com/del_gooye/151
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#اربعین۱۳
چهارشنبهها ذهنم درگیر یافتن سفرنامههای مختلف برای کانال گذرگاه بود. گذرگاهی که قرار بود پلی از حال به آینده بزند.
در سفرنامهها میدیدم که صاحب اثر و صاحب قلم و صاحب ذوق و قریحه، معجونی از کلمات را میسرشت و میتوشت تا من که از پس چندین قرن کتابش را میخوانم از کوچه پس کوچههای بیت المقدس عبور کنم. تا از پس جنگها، هُرم گرمای تیزی شمشیرها را بچشم.
نمیدانم چه در ذهنشان میگذشت؟ آیا میدانستند اثرشان چه گرههای تاریخی را باز میکند؟ ابنحوقل، ابن جبیر، ناصرخسرو وظایف خود را انجام دادند. این از نوشتهها و پایان نامههای ما پیداست.
اگر اینان الان بودند و طعم پیادهروی اربعین را میچشیدند، چگونه مینوشتند؟ چگونه حب الحسين یجمعنا را روایت میکردند؟ چگونه حضور عرب و عجم را با شوق و اشتیاق به تصویر میکشیدند؟ چگونه تمدن نوین اسلامی را به گوش جهان و همه جوانان جهان میرساندند؟ چگونه للحسین را معنا میکردند برای دنیا دوستان و دنیاداران عالم؟
آنان وظیفه خود را انجام دادند. حال ما باید با هدفی درست و با قلمی نویسا از دیدنیهایمان بنگاریم.
قلم را سلاح کنیم برای جنگ دروغها و فتنهها در عصر آخر الزمانی. باید در کارزار نمایشهای ساختگی، زیباترین و واقعی ترین تصویر را به نمایش گذاریم.
انشالله
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
فقط یک جمله برای ایمان به آخرین پیامبر الهی
محمد صل الله علیه و آله برایم کافی بود:
خَيرُكُم خَيرُكُم لأَهلِهِ و َأَنَا خَيرُكُم لأَهلى ما أَكرَمَ النِّساءَ إلاّ كَريمٌ و َلا أَهانَهُنَّ إلاّ لَئيمٌ؛
بهترين شما كسى است كه براى خانواده اش بهتر باشد، و من از همه شما براى خانواده ام بهترم، زنان را گرامى نمى دارد، مگر انسان بزرگوار و به آنان اهانت نمى كند مگر شخص پَست و بى مقدار.
السلام علیک یا نبی الله
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
دلم زمانی را هوس کرده که درد هایش با اسمارتیز دوا میشد.
دوران کودکی چه خوب بود حتی غصههایش.
حتی قهر و آشتیهایش.
اما امروز هرچه اسمارتیز خوردم دردم آرام نشد.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#اربعین
#جامانده۱
بزرگترين ظلم تاریخ قراردادن مرزها بود، وقتی که همه داراییات را پشت این خطهای خیالی جا میگذاری.
وقتی برای رسیدن به حبیبی باید هزار کیلومتر را با عشق هروله کنی و بعد به دیوار بزرگ مرز برسی و همین مرز میشود باعث و بانی تمام ناامیدیهایت.
باید بیایی جایی که سالیانی نه چندان دور، دور تا دورش را مین کاشتهاند. بیایی جایی که زیر خاکش الماسهایی از استخوان جامانده است. آن وقت با هزار امید شب را روی خاک بخوابی.
حسین جان به عشق تو آمدم تا شلمچه. خودم را رساندم که از قافله عشق جانمانم ولی نشد، جا ماندم. جا ماندم مانند کسی که در روز عاشورای ۶۱ خانه خراب شد و دیر رسید. مانند کسی که اعمالش را مرور کرد و چیز قابل عرضی نداشت و خجالت زده ماند.
حسین جان در شلمچه به یاد کودکانت در خرابه خوابیدم. به یاد کودکانت خرابهنشین شدم. شب سرد پاییزی شلمچه رحم نمیکرد به تن فرزندم. به امید دیدن تو آمده بود. آمده بود رسم نوکری بیاموزد. آمده بود دوباره عاشقت شود. در شب سرد دستانش را گرفته بودم که گرم شود. نکند اول سفری سرما بخورد. به عشق تو با چفیه آمده بود.تیپ زده بود. اما همهاش خاکی شد. میخواست به نیابت از حاج قاسم زیارت کند. کولهاش را پر کردهبود از عکسهای رهبران مقاومت. میخواست پایش تاول بخورد میخواست رنگ و بوی تو را بگیرد، ولی نشد.
این مرزِ خیالی نگذاشت جسمهای بدون مرز به کربلای تو برسند. کم نبودند مثل ما. نه! خیلی بودند از راههای دور، دورتر از من، با بچه کوچک با معلول با پیرزن و پیرمرد. شب در اوج سیاهی دشت شلمچه و در اوج روشنی آسمانش منتظر باز شدن مرز بودند. نه من، که همه برگشتند.
حسین جان راستش را بخواهی هیچ وقت بعد از زیارت تو اینقدر دلشکسته نبودم.دلم شکست روحم بیشتر و آبرویم بیشتر وقتی که التماس میکنی تا به مرز برسی. به مرز میرسی ولی به کربلایت نه... همه آبروی نداشتهام را خرج آمدن کردم.
حسین جان نمیدانم چه شد که جزء زائرانت نشدم. گناهانم بود که جسم دنیایی به کربلا نرسید یا تناقضاتم. این که آرزوی شهادت داشتم و با غسل شهادت پا به سفر گذاشتم ولی در قلبم میگفتم حسین جان سالم برگردیم. حسین جان بچهام چیزی نشود. حسین جان نکند سرما بخورد؟! نکند مریض شود؟! همهاش به خاطر عافیت طلبیست که مثل منی خاک برسر میشود. جا میماند و دست از پا درازتر برمیگردد.
اصلا روی آمدن نداشتم. خجالت زده بودم که لیاقت زیارت نداشتم. باز هم رو سیاهی به زغال ماند.
حسین جان کمکم کن و مرا درست کن، آن گونه که لیاقت وصالت را داشتهباشم. بهحق مادرت فاطمه(س)
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
شطشیرین_210928_155827.pdf
7.95M
مجموعه یادداشتهای این حقیر با موضوع:
پیادهروی اربعین
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به نام:
شط شیرین
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
شطشیرین_210928_155827.pdf
7.95M
💠 «شط شیرین»
🔸مجموعه یادداشتهای ✍️ فاطمه میری، نویسنده و عضو تحریریهی مدادالفضلاء با عنوان «شط شیرین» با محوریت پیادهروی اربعین.
#اربعین #یادداشت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_علی علیهالسلام
#اربعین
#غزل
🔹دلشورههای اربعینی🔹
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
بالی برای پر زدن سویت ندارم
حتی زمینگیرم در این مرز زمینی
«یا مونسَ کلِ غریبِ» اهل عالم
امکان ندارد حال و روزم را نبینی
تو با خبر از حال و روز دردمندان
تو با یتیمان و غریبان همنشینی
حالا یتیمی آمده با دلپریشی
حالا غریبی آمده با دلغمینی
بشنو صدای از نفس افتادهای را
جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی
امشب ببر دل را به پابوس ضریحت
عاشق چه میخواهد به غیر از خوشهچینی
امشب خبرهاییست در صحن و سرایت
امشب حسنزادهست مهمان امینی
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/5208
✅ @ShereHeyat
بهناماو
#جامانده ۲
قول داده بودم به خودم که هیچ چیز حواسم را پرت نکند. میخواستم فقط برای زیارت قدم بردارم. حتی رنگ و ریب جاده مرا نفریبد. از هر شهری که میگذشتیم یاد آثار تاریخی آن شهر میافتادم ولی استغفرالله میگفتم و میگفتم فقط حسین(ع).
تا به خرمشهر رسیدیم. شهر غوغا بود. مردم به هوای یک خبر که معلوم نبود چقدر درست است، خود را به خرمشهر رسانده بودند. ولی همه راهها به سمت شلمچه بسته بود. از هرشهری بخواهید آمده بودند. اما....
به هرسختی خود را به شلمچه رساندیم، ۱۵کیلومتر تا نقطه صفر مرزی. قیامتی برپا بود گویا.
خیلیها ماشینها را رها کردهبودند و به سمت مرز راه افتاده بودند. چقدر ماشین دوبله پارک شده بود. چقدر نیروی انتظامی باید با ادب، شور مردم را مدیریت میکرد و همین کار را سخت کردهبود.
مثل من جامانده زیاد بود که حسرت گذشتن از مرز به دلش مانده بود ولی از لحظات ماندن در پشت مرز نهایت استفاده را میبردند.
مردی مسئول دادن آب بود. پیرمردی آن طرف، نیمهی آب ها را در باغچه کوچک میریخت و بازیافتیها را جدا میکرد.
آن طرفتر موکب داشت با حداقل امکانات چای دست مردم میداد تا شاید کمی گرم شوند و یا خستگی در کنند.
ولی کار سخت را دو دختر جوان میکردند که داشتند دستشوییهای نقطه صفر مرزی را تمیز میکردند. به چهره آنان میخورد تحصیلکرده باشند. بی ریا داشتند سختترین کار را میکردند. این عمل همه عجب آدمی را فرو میریزد.
برای رسیدن به حسین راههای فراوان وجود دارد. شاید به اندازه همه مردم دنیا.
راستش را بخواهید حسین (ع) همه معادلات را برهم میزند.
به عشق حسین(ع) سختترین کارها، به چشمت آسان میشود.
آن وقت است که حسین(ع) میآید و سر کسیه محبتش را شل میکند و به هرکس قدر وسعت قلبش میبخشد.
مرز باز نشد اما خیلیها را امام حسین (ع) از همان پشت مرز شلمچه خرید. از همان جا کربلایی شدند. خوش به سعادتشان.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#امصبر
او را به نام امصدر میشناسند، اهالی لبنان را میگویم. اما دلم میخواهد او را ام صبر بنامم. پروین خلیلی در دوران تحصیل امام موسی صدر در نجف، با ایشان ازدواج کردند و شدند محرم راز. محرم راز کسی که خودش محرم راز و مرحم زخم بینوایان لبنان بود.
او صبورانه دوری از وطن را به امید گرهگشایی از شیعیان لبنان تحمل کرد و شد یک بانوی همراه و همسنگر برای مردی که حالا چشم امید همه مظلومان لبنان به اوست.
بانویی که همسرش در وصف او شعری زیبا سروده. غزلی با عنوان «مهتاب». نکته این غزل آن بود که حروف اول مصرعهای اول آن نام «پروین خلیلی» و حروف اول مصرعهای دوم نام «موسی صدر» را میساختند.
خداوند این بانوی مکرمه را برگزید برای امتحان سختتری. ربودن امام موسی دل همه شیعیان را به درد آورد ولی نمیدانم چه بر دل خانوادهاش آورد. آنانی که سالیان سال به امید خبری خشنود بودند و به نهیب پیغامی بیتاب...
چهل وسه سال دوری. چهل وسه سال اضطراب و نگرانی و چهل و سه سال پاسداری از فرهنگ و مرامی که امام موسی صدر را امام مذهبی شیعیان لبنان کردهبود.
حالا او طلایهدار صبر و امتحان بود. چهل وسه سال دوری همسر و وطن را برای هدف مقدس دیگری برگزید و سربلند به دیدار اهلبیت شتافت روحش شاد.
https://eitaa.com/del_gooye/163
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
مطلب بنده در خبرگذاری رسمی حوزه
الحمدلله
https://hawzahnews.com/xbmH3
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
صورتش سه تیغه بود و موهاش بلند!
راننده تاکسی بود از این لاتای قدیمی...
بهش گفتم ببخشید مخاطب این جمله کیه؟
با لحن لاتی گفت:
«هر کی یه عشقی داره،یکی کفتربازی یکی چاقوکشی...مام عشقمون اربابمونه،اینو نوشتم که اگر یه شبی یا نصفه شبی سوار ماشین ما شد و ما نشناختیم حمل بر بد ادبی نشه»
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
روی سنگهای مرمری زیبا میدوی انگار فارغ از همه دردها و مشکلات به اتمسفری از نور رسیدهای که قرار است زمین و زمان بایستد. تو میمانی و گنبدی از طلا و گوشهای از صحن، کنار شیخ عاملی و زیارت نامه را میخوانی.
اللّٰهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي، وَقَطَعْتُ الْبِلادَ رَجاءَ رَحْمَتِكَ فَلَا تُخَيِّبْنِي وَلَا تَرُدَّنِي...
و همه مشکلات از جلوی چشمانت میگذرند و سختی راه به چشم میآید. اشک قصد ریختن دارد. سرت را که بالا می آوری چشمت دوباره نور میگیرد از منبع نور از جسم منیر و تمام معادلات فیزیک جابهجا میشود و آبی فرو میریزد و الماس میشود. آبها در این حریم کانیاند و نایاب.
انگار همین نگاه برایت بس است انگار زور گرفتهای بروی با همه ناملایمات بجنگی
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
انگار دچار خلسهای، لازمان میشوی همان کودکی که میدوید و بازی میکرد و دنبال کبوتران، انگشتانش را باز میکرد که یکی را داشته باشد.
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
حرمی که برای اهل ایران آرزو و آبروست. حرمی که پایتخت دلها شده برای هر که آرزویش را دارد.
آیا کسی هست که آرزویش نکند؟
https://eitaa.com/del_gooye/167
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
زیارت رفتن رسم خانواده بود. اما این بار فرق میکرد. وقتی پول بنزین را حساب کتاب میکرد دیگر دخل و خرج سفر جور در نمیآمد.
نمیخواست زیارت را از دست بدهد. توی دل گفت: (خدا پول زیارت رو جور میکنه). بعد رفت سراغ بستن ساک.
برنج گذاشت و سیبزمینی و عدس. پلوپز را هم گذاشت تا بشود برای بچهها غذای ساده و خوشمزهای درست کرد.
بی سر و صدا ساک را بست و راهی مشهد شدند.
روز آخر برنجش ته کشیده بود. باید فکری برای غذای خانواده و دوتا وروجک شکمو میکرد. آخرین لحظه وداع کنار باب الجواد خادمی جلو آمد و گفت:
انگار وداع میکنید خب غذای حرم رو نخورده میخواید برید؟
همان موقع دو تا فیش غذا از کتش بیرون آورد.
_ چهارتایی سیر میشید بیشتر فیش پیشم نیست. نوش جونتون
غذا در مهمانسرای حرم حال عجیبی داشت وقتی که بفهمی امام حتی سلیقه تو را هم میداند.
_خانم غذا رو ببین فسنجونه
_کار امام رضا درسته.
https://eitaa.com/del_gooye/168
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
#جوال
روایت داریم حسنات بعد از مرگ هم به متوفا میرسد. کار خیری که باقیات و صالحات او میشود و عاقبت بخیر.
کار شوم نیز در نامه اعمال فرد میماند و در طول سالها وبال گردن شخص میشود.
مثلا کاری که در سقیفه کردند و ظلمی بزرگ برای انحراف تاریخ. لعنه الله علی القوم الظالمین.
نمیدانم در نامه اعمال رضاخان این روزها چه خبر است؟! تمام این نگرانیها و مشکلاتی که امروزه در مرز ایران و ارمنستان داریم، از پی
بیتدبیری اوست. وقتی که از مملکت داری هیچ نمیدانی و با کمک ومساعدت انگلیس روی کار میآیی، مرز را هم متناسب میل او میبندی. آنوقت همین غلط میشود محل فتنه. همین غلط میشود محل نفرین دائمی یک قوم برای رضاخان، رضا میر پنج لعنتی.
خدا لعنت کند کسی که ظلم میکند و پایه ظلم را علم میکند.
...و ولایت فقط مخصوص خداست.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ...» (سوره نساء:59).
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
روز جهانی کودک بر همه دلبندان ایران مبارک
❤❤❤❤❤
ایران جوان بمان
❤❤❤❤❤
روز کودک را به کودک درونم که هنوز در کوچه پس کوچههای امامزاده اسماعیل بازی میکند، تبریک میگویم.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ میپرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد میخورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمیخورد اما به کار آخرت عشاق میآید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.
#شهید_آوینی
۱۶مهر
#نادر_مهدوی
بهناماو
#آغاز_سال_تحصیلی
جور کشیدن زیباست. مخصوصا وقتی جور کسانی را میکشی که دوستشان داری. نه! اصلا به هوای آنان زندگی میکنی.
شروع سال تحصیلی برای من یادآور جلد کردنها بود برای دو عزیزی که کمی از خودم کوچکتر بودند و من شده بودم خواهر بزرگشان. همه کارهای مدرسه را من
میکردم. هم خوشنویس بودم برای نوشتن روی جلد کتابها، هم میرزا بنویس بودم در نوشتن مشقها. بوی کاغذِ نو اتاق را پُر میکرد و حال خانه، آماده مدرسه رفتن میشد. کتابها را ورق میزدم و یاد خاطرات خودم میافتادم.
_ اینجا رو نیگا عوض شده. زمان ما اینجوری نبود که. چقدر کتابشما رنگی رنگی شده...
انگار این زمان چقدر طولانی بوده که من با حسرت از او یاد میکردم. البته حسرت هم داشت. عمر بود که میگذشت و من در کوچهپس کوچههای ذهنم هنوز مشغول بازی بودم.
بوی گس کاغذ یک طرف، بُرندگی چاقوی او یک طرف. وقتی چاقوی تیز کاغذ بنای بر جنگ گذاشته بود، سر انگشت چارهای جز تسلیم نداشت. آنوقت بود که انار تازه، لب باز میکرد و میچکید روی دفتر.
آن روزها با همهی سختی برایم لذت داشت. احساس بزرگی میکردم در عین کوچکی. بچهها باید حرف خانم معلم خانه را هم گوش کنند. شبها مشقشان را قبل از معلم به من نشان میدادند و من هم حسابی حالشان را جا میآوردم. اما با تمام سختگیریها همهی دنیایم بودند. زمان دادن
کارنامه سال اول خواهرم، من پنجم ابتدایی بودم. حال مادرم خوب نبود و تلفنی به مدرسه گفته بود کارنامه را به دختر بزرگم بدهید.
پشت در کلاس صدایم را صاف کردم و رفتم داخل.
_ من ولی دانشآموز...
همین وقت بود که معلم خواهرم خندید و گفت:
_ بیا دخترم این کارنامه! سلام به مادر برسون.
بعدها فهمیدم معنی ولی چیست و علت خنده معلم چهبوده؟
از پس سالهای طولانی حالا که در ظاهر ولی یک دانشآموز شدم. باز هم جلد میکنم و معلمی اما این بار برای پسرم. دیگر روی جلد کتابها اسمش را نمینویسم؛ خودش خطاط شده و رویِ جلد کتابهایش با خط خوش مینویسد:
روحالله...
جور کشیدن زیباست. اصلا به دنیا میآیی که عاشق شوی و وقتی عاشق شدی باید جور بکشی. کاش همهی جور کشیدنها به شیرینی اول مهر بود. کاش نشاندادن عشق به آسانی فقط جلد کردن کتابها بود.
...که عشق آسان نمود اول...
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
https://rasanews.ir/002u24
سواد مصرف کالای فرهنگی
#فاطمه_میری
#خبرگزاری_رسا
#سواد
#فرهنگ
#ایران
https://eitaa.com/del_gooye/175
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (حدود ۷۲۷ هجری قمری-۷۹۲ هجری قمری) در شیراز، نامدار به لِسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیاء، شاعر سده هشتم هجری ایران است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوه سخنپردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است.
#حافظ
#مهر
#ادب_فارسی
#تاریخ_ادبیات
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye