بسم الله الرحمن الرحیم
چای☕🍬
حلاوت را در چای تلخ و گس وقتی میفهمی که از شیرینی کاذب قهوهی فوری، نسکافه و هات چاکلت خسته شده باشی. رفیق باید آیینه رفیق باشد؛ چای هم مثل آینه است که حرف تلخش را به کامت می ریزد و بعد از آن آرامش و خلسهای نصیبت میکند که انگار همه خستگی ها و همه ناکامی ها برطرف شده است؛
و می توانی برای ادامه زندگی تاب بیاوری. رفیق خوب مثل چای گس لاهیجان است که شاید اول به دلت ننشیند؛ ولی وقتی صداقتش را ببینی، بو می کشی تا عطر زیبای دم کرده اش را بیابی.
برای هم چای خوش عطر ایرانی باشیم که دیر دم میکشد اما وقتی دم کشید. مطمئنی که همه رنگش همین است و برای خوشایند تو خود را به رنگ و لعاب نزدهاست.
... دخترک چادرش را زیر دستش تنظیم می کند که نکند چادر از روی سرش سر بخورد و نتواند سینی چای را درست به داماد تعارف کند.چادر را محکم میکند و دسته سینی را با دقت با گوشه چادر حمایل می کند.
_ بفرمایید.
_ممنونم.
_از کجا شروع کنیم؟
_شما بفرمایید خانم ها مقدمان.
_دلم می خواهد برای هم چای ایرانی خوش عطر و واقعی باشیم.
_ انشاالله
@del_gooye
بسم الله الرحمن الرحیم
بانوی مهدوی
#فاطمه_میری
طفل نو پای مکتبی بودم که نام سرباز امام زمان را بر روی گرده هایم حس کردم.نمی دانستم کجای دنیا ایستادم؟ مرکز ثقل جهان جایی بود که من بودم و روح و جسمم و علمم به این مقام نرسیده بود. کم کم درس هایم جدی شد، تلاشم مضاعف، وقتها هم برنامهریزی شده. پله های ترقی بود که به گمانم یکی یکی طی میکردم و سرخوش و مستانه پا بر روی پلههای بعدی میگذاشتم.
رشته مورد علاقهام را که انتخاب کردم دیگر برای خودم تاریخ دان شده بودم سراغ هر موضوعی نمی رفتم دنبال موضوعات ویژه و خاص بودم. مطالعات زیادی به حواشی تاریخ میزدم و دیگر برای خودم داشتم مدعی می شدم.گاهی برای هم زاد پنداری با دیگران از لفظ کارشناسی و کار شناسی ارشد به جای سطح دو و سه استفاده میکردم. کم کم فراموشم شد که روز اول طلبگی مهر سربازی امام زمان عجل الله بر روی چادرم نقش بسته بود.چه میخواستم و چه نمیخواستم این لقبی بود که به او منتسب شده بودم.
تا کرونا آمد و دنیا را متحول کرد. ناامیدی بود که فراگیر شد و من هم جزء ناامیدان .جزء ناامیدان خسته و دور از وطن و خانواده.حالا کلاسی هم نبود که دل خوش باشم. تفریح و بیرون رفتنی نبود دیگر نمی شد حتی حرم رفت.
یادم افتاد چند سالی بود که در زیر سایه ای مردی رئوف از تباری پاک و مطهر زندگی مشترکم را شروع کردم. یادم آمد که ملقب به سربازی ایشان شدم و چقدر خجالت کشیدم که هیاهوی درس و کار و زندگی مرا از او_ که همه زندگی و حیات معنوی من بود_دور کرده بود. با آمدنش، زندگیم امید دوباره یافت. ذهنم داشت به اصل خود متمایل می شد. همان اصلی که در هیاهوی مستانه علمآموزی از او دور شده بودم. یاد حرف حضرت روحالله افتادم اگر تهذیب نباشد علم توحید هم به درد نمیخورد.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
حالا دنبال شیر خدا بودم که در هیاهوی ارقام برای بانگ رحیل ابناء بشر، نجات بخش عالمیان باشد.موعودی که در همه ادیان بوده و همه قدر سهم و درک خود از عالم به آن اعتقاد داشتند. فرقی نمیکرد که مسیحی باشند یا یهودی و یا زرتشتی.
و حالا در هیاهوی این وبای مدرن سراغ اصل خود رفته بودم. آن موقع بود که از صمیم قلب از بودنش خوشحال شدم؛ چقدر بال پرواز گرفتم وشاکر خداوند شدم که مرا در گرداب آخرالزمان تنها نگذاشته و برای من و همه بشر رهبری و مقتدایی به قاعده لطف خود به ودیعه گذاشته است.( چقدر! زندگی با حضور شما زیباتر می شود)
روزهای ناامیدی همه اش به حکومت مهدوی فکر میکردم حکومتی که عادلان زمام امور را به دست میگیرند و ظالمان منسوخ همیشه تاریخ می شوند. تصور نماز در مسجد الاقصی از آمال زیبای روزهای سختم بود.
نمی دانم که در حکومت مهدوی جایگاهم چگونه است؟ چه اندازه زمینهسازی برای ظهور کردهام؟ دینم در اثر آخرالزمان محفوظ می ماند یا نه؟ چقدر دوست داشتم از اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا باشم همانهایی که سید شهیدان اهل قلم از آنان می گفت و چه لقب زیبا و پر جذبه ای برای کسی که اهلش باشد. چقدر برای ظهور آماده شده بودم؟ چقدر به درد اسلام خورده و میخورم؟ چقدر شهد شیرین اعتقاداتم را به کام جامعه ریختهام؟
نمی دانم تحمل این همه وظیفه خطیر را دارم؟اصلا اگر نداشتم چرا من را به این مسیر مستقیم کردید؟
حالا که تفضلتان به این کمترین رسیده یاری ام کنید
که سخت محتاجم.
شاید سرباز خوبی نبودم ولی ارادت و عشقم به این هدف و آرمان واقعی بوده.همین هم لطف شما بوده که این راه را نشانم دادید.
پس مرا رها نکنید با علم لا ینفع. با احساس بزرگ بینی و خود خواهی.که بد زمین میخورم.
بگذارید باقی مانده عمر را در رکابتان باشم و این فقط از شما برمی آید.
به حق مقربان کویتان من را به خود وا نگذارید.
@del_gooye
شهید استاد مرتضی مطهری:
در مورد سعد و نحس ایام باید به سراغ سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام برویم و ببینیم آیا در سیره آنها این مسائل مطرح بوده است یا خیر؟ ما هرگز نمیبینیم که پیغمبر یا ائمهی اطهار خودشان در عمل از این حرفها یک ذره استفاده کرده باشند، بلکه عکسش را می بینیم.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
#واقعه_نوشت
فاطمه میری
آزادگی
این روایت خیلی حرف دارد اگر اهلش باشی.
پیامبر اکرم(ص) درباره اهمیت مومنان و مسلمانان میفرمایند: "همه چیز مسلمان، از مال، آبرو و خونش بر مسلمان دیگر حرام است. هرگاه مومن برادر دینی خود را متهم نماید، ایمان او آب میشود و از بین میرود همان طوری که نمک در آب حل میشود و از بین میرود".
سالها مرحومه نامداری با توجه به شرایطی که خواسته نا خواسته برایش ایجاد شده بود؛نقل محافل سینمایی بود.اتفاقات زندگی اش روی پردهی سینمایی مردم، در حال رخداد بود.
تا زمانی که فیلمی از او در سویس منتشر شد.هجمه ها زیاد شد و متهم به ریا کاری و ...
حالا چقدر از این آب گل آلود ماهی گرفته شد بماند.حالا خودش نیست که از خود دفاع کند یا استوری بگذارد و واقعیت را بگوید.اما هستند کسانی که قبل از این اتفاق اتهاماتی از جنس حکومتی بودن،ریا کاری و تبذیر به او میبستند.این هجمه ها غیر از او به جامعه ایران وارد میشد.به مذهبیها و چادریها.
آن قدر شرایط به او فشار آورد که کارش به قرص های آرام بخش کشید و بعد خبر فوت ناگهانی اش.
حالا وقت این است که دایه های عزیز تر از مادر از فرصت پیش رو استفاده کنند. بی یاد اتهامات قبلی به این مرحومه، حالا دارند خاطراتشان را با او مرور میکنند.دنبال دشمن مجازی می گردند.تا قبل از این موضوع نفس را برآزاده تنگ میکردند.اما حالا نان به نرخ روز می خورند.
حالا از روح او برای منافع خود سود میجویند.
حالا آزاده نماد مجری مظلومیست که حکومت مانع اجرا و پیشرفت او شده.
اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید.آزاده یعنی اینکه بعضی از رفتار ها و کنش های انسان از انسانیت او نشات میگیرد. در هر دین و مسلکی باشی دروغ،تهمت،ریا،...قبیح است.مواظب معصومیت از دست رفته خود باشید.
یاد درس بلاغت افتادم استاد ناخنش را روی پوستش کشید و گفت :(کلم) یعنی اثر گذاری،مثل خراش دادن.
مواظب کلاممان باشیم.مواظب قضاوتها و دلسوزی های نابهجا.
🌈🌈🌈🌈
#آزاده_نامداری
@del_gooye
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام زورش را زده بود، یک بار گریه، یک بار بهانه، یک بار غر. اما نشد که نشد. سهم او از خاله و سهم خالهاش از او دوری بود. دوری. اما شاید خاله بتواند بفهمد. ولی فاطمه بهار هنوز با مفهوم زندگی و شرایط آن آشنا نشده بود.
_ خاله امروز میری ساکتو میبری؟
_نه خاله جونم نه قربونت. فردا میرم.
_خاله مگه نگفتم اینو نگو من دوست ندارم شما بمیری.
_ ببخشید عزیزم. عادت کردم. ولی من میمیرم برات.
_ خاله پس ساکتو بزار که مطمئن بشم امروز نمیری.
...
امروز که تمام شود فردا که می آید اینقدر زورش به دنیا رسید.
_ خاله نرو.
_ رفتنی باید بره
_ کاش خونتون نزدیک ما بود.
_ عزیزم دلت تو دل منه از این نزدیکتر؟!
_ خاله! کی میایی؟ خورشید خانم چند بار باید بیدار بشه؟
_ زود میام عزیزم،خورشید خانم هم زود بیدار میشه و به موقع.
... حالا وقت بزرگ شدنش بود شاید مبارزهای مثبت و شاید چوبکاری خاله.
_ باباعلی این کاسه رو پرآب می کنی؟ میتونم قرآن رو بردارم؟
_ آره عزیز بابابزرگ.
_ خاله بیا از زیر قرآن رد شو که زود بیایی و سالم.
_فدات شم اینا رو کی یادت داده آخه؟
_می خوام زود بیایی. می خوام ببینمت.
_ خدا به دل دختر کوچولو ها که دوری رو نمیتونن تحمل کنند، صبر میده. خداروشکر که دارمت فاطمه بهار.
_ ممنونم خاله جون.
براساس دیالوگ های واقعی
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بسم الله الرحمن الرحیم
فردوسی
📚📚📚📚📚📚📚
قرن چهارم هجری، اوج شکوفایی تمدن شیعی، دوره اقتدار آلبویه اولین حکومت مستقل شیعه و ظهور دانشمندان و نویسندگان و ادیبان بزرگ است.
بزرگانی که تاکنون، از نامشان به نیکی یاد میشود. از بین شاعران اما، فردوسی چیز دیگری است برایم. یک شیعه بیاماواگر و یک شاعر بزرگ در تاریخ ادبیات فارسی، آن هم در قرن چهارم.
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
قرن چهارمی که طلیعه بروز و ظهور فرهنگ و تمدن شیعی است و شاهنامه، کتابی که طلایهدار حفظ و صیانت از زبان فارسی است و داستانهایی که در اوج زیبایی، نشان از روزگاری دور دارد:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ و فسون و بهانه مدان
فردوسی زحمات زیادی کشیده تا این ابیات، شاهنامه شوند. دل کنده از سلطان محمود غزنویها تا کتابش بعد از هزارسال، بماند و سندی برای تمدنی بزرگ باشد. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سالسی
عجم زنده کردم بدین پارسی
شاعری که به غایتِ شعر، تمام و به غایتِ دین، کمال را داشت.
اما نمیدانم پس از گذران روزگار، چرا این بلاها بر سر مزارش رخ داده است، سالها محل جولان افرادی بوده که میخواستند با بزرگکردن فردوسی، ارزشهای دینی و اسلامی را کوچک کنند، اما غافل بودند که فردوسی، خود بزرگ است و دین اسلام از حافظه تاریخی ملت ایران و از درون قلب و پی آنان پاکشدنی نیست.
باورش برهمه سخت است که چه بر سر مزار او آوردند: از پیکندنهای نابجا تا طراحی اهرام ثلاثه مصر؛ خرابکردنها و آمد و رفتهای معماران خارجی که حتی یک بیت از او را نشنیده بودند و در آخر، طرحی که اکنون بر روی مقبره اوست، نمادی از مقبره کوروش. راستش رفتارشان را نمیفهمم، اما این را میفهمم که سهم فردوسی مقبرهخرابکردن نبوده است. سهم فردوسی ساختن مزاری پر شکوه و هنری و به غایت زیبا و هنرمندانه بوده که با مضمون شعرهایش مطابقت داشته باشد، به دور از هرگونه معمار اجنبی.
امسال وقتی به سنگ مزارش رسیدم، دیدم همه مشغول خودشان هستند، ژست میگیرند و لایک میخرند، عکس میگیرند و لایو میروند و در این میانه، ناگاه به خودم نهیب میزنم فاتحه یادت نرود. فراموشت نشود حالا که تا اینجا آمدهای، تحفهای از نور نثارش کنی. در پی کنجکاویهای همیشگی درباره ابنیه تاریخی، به راهنمای مقبره مراجعه کردم. بعد از مواجهشدن با سؤالات من گفت: تمام ایام عید را اینجا بودم و منتظر، شاید کسی سؤالی بپرسد، اما همه در حال و هوای عکس یادگاری بودند، حالا خویشانداز یا سلفی، چه فرقی میکند!
شروع کرد به توضیحدادنِ بخشی از آنچه در بالا آمد...
در موزه آرامگاه فردوسی، نسخه چاپی اما بدل دو مجلد، از قدیمیترین نسخ شاهنامه در ویترینی شیشهای به نمایش گذاشته شده بود. یکی نسخه فلورانس ایتالیا بود، مربوط به ۲۰۰ سال بعد از زندگانی فردوسی و قدیمیترین نسخه خطی موجود و دیگری شاهنامه بایسنقری هرات بود که الآن در کاخ گلستان محبوس است و امکان دیدنش فراهم نیست. نمیدانم چرا شاهنامه باید در ایتالیا باشد و یا چه کاری باید انجام شود تا به خانهاش برگردد؟ در این موضوع اهلفن نیستم، ولی من عادت ندارم چیزهای باارزش خود را به کسی، حتی امانت دهم. در آرامگاه غریبتر از هر کسی شاید خود فردوسی بود. هنوز که هنوز است نتوانستیم با اشعارش آنطور که باید و شاید، انس بگیریم.
در کنار موزه، خانه ابدی اخوان ثالث بود، شجریان هم در گوشهای دیگر از باغ شخصی فردوسی خوابیده بود و عدهای بر سر مزارش... برخی از آنان، حرمت متوفی را نگه نداشته بودند و برای آرامش روحش، سوهان بودند، بگذریم... از باغ شخصیِ فردوسی در تابرانِ توس که خارج میشدم یاد شعر اخوان ثالث افتادم که اخیرا با بیانی شیوا از زبانی آشنا شنیده بودم که این شعر را در وصف صحیفه سجادیه و دعای ابوحمزه ثمالی خوانده بودند:
ای تکیهگاه و پناهِ زیباترین لحظههایِ پرعصمت و پرشکوهِ تنهایی و خلوت من؛
ای شط شیرین پرشوکتِ من...
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
@del_gooye
https://eitaa.com/del_gooye/41
یادم نمیرود چهار پنج ساله بودم روی کاغذهای باطله مینوشتم؛در واقع فکر میکردم می نویسم.به مادرم می گفتم برایم بخوان او هم شروع میکرد از روی خط های بی معنی من داستانی به غایت معنوی و زیبا می ساخت و برایم می خواند. تا مدتها فکر میکردم چیزهایی که مینویسم بسیار خوب هستند و این شروع داستان بود. کارتون هایی که می دیدم مرا با آرزویم همسو میکرد. بابالنگدراز یا زنان کوچک که حس نوشتن را درمن پررونق میکرد و شروع کردم به نوشتن. اولین باری که رسماً چیزی نوشتم داستان مروارید بود اول راهنمایی بودم برای یکی از مسابقات فرستادم. نمیدانم اصلاً به دستشان رسید یا نه چون خیلی نگذشت نوشتههایم را در جعبه اشیا گمشدهی مدرسه یافتم خیلی حالم گرفته شد. ولی هنوز نوشته ام را دارم. وقتی می خوانمش از ته دل میخندم.
اولین باری که مطلبم در روزنامه چاپ شد کلی ذوق کردم ولی اصلاً رو نداشتم بدهم کسی بخواند. درباره واقعه عاشورا، تعداد افراد، آب و هوا و غیره بود. یک بار هم داستانکی از من جایی چاپ شد.اما بیشتر اوقات مواجه روزنامهچیها با نوشته هایم مناسب نبود به من می گفتند که باید تحصیلکرده باشی تا مطلب تو را چاپ کنیم و من سال اول حوزه بودم آن روز نوشتم:باید شاعر شوم زیرا کسی از شاعران مدرک نمیخواهد میگویند شاعر است دیگر ذوق و قریحه دارد اما این را به نویسنده نمی گویند و هرچه مدرکت حجیم تر،نوشتههایت فاخرتر.
یک بار هم به خانه شهیدی رفتم برای مصاحبه که حسابی مورد تفقد قرار گرفتم؛ تا اینکه یک کتاب شهید را با راهنمایی همسرم بازنویسی کردم که جز عزیزترین هاست برایم. جرات قلم به دست گرفتن را داشتم اما جرات خواندن دیگران را نداشتم. بارها مطالبم را با نام مستعار چاپ کردم که حتی دوستانم هم نمیدانستند من هستم. تا اینکه چند وقتی است که مرکب کهنه را زین و یراق کردم تا باهم بتازیم به داستان ها و اسطوره ها و به عمق تاریخ و به فراسوی زمان.
حالا برای نوشتههایم وقت میگذارم، وقت مطالعه. سعی میکنم با زاویه جدید به موضوعات نگاه کنم و نگاه منصفانه را دور نکنم و یا در مطالعه تاریخی ناخواسته تحریف ایجاد نکنم.
الان دیگر از علاقههایم مینویسم، از آثار تاریخی که دیدهام و لذتی که از دیدارشان نوش کردهام. یکی از مولفههای تمدنهای باستانی جهان داشتن نوشته ها و آثار مکتوب باقیمانده از آن تمدن هاست. هرچه کتاب و متون قدیمی تر، آن سرزمین متمدن تر.
با نوشته ها پس از مرگ هم میتوانیم زندگی کنیم، زندگی دوباره. یادخاطرهای از سید شهیدان اهل قلم افتادم که مرا خیلی متعجب کرد و به حال و هوایش غبطه خوردم. ایشان خودشان می گویند: شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را – اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه و… – در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم. سعی کردم که «خودم» را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد. من حتی یک چند خط هم دلم نمی آید گم بکنم چه برسد که بسوزانم. یک انسان متعالی چقدر می تواند روی خودش کار کرده باشد و به این مقام رسیده باشد که جز برای خدا ننویسد. حرف آخر خداوند به قلم ها قسم یاد کرده (نون والقلم و ما یسطرون) پس بدان فاطمه قلم مهم است. مواظب باش با نوشته های خود خاکریز خودی را هدف نگیری. مواظب باش قلمت برای غیر اهل روان نشود. از آرمانهایت بنویس. به امید روزی که قلم هایمان آرمان هایمان را بنویسد و آرمان هایمان ما را به خدا نزدیکتر کند.
@del_gooye
تسلیت به خانم ملکه
دوک فیلیپ به دیدار حق شتافت
محضر نامبارک سرکار عِلّیّه الیزابت الکساندرا مری، الیزابت دوم
سلام علیکم
مصیبت وارده را خدمت شما و خاندان منحوس سلطنتی تسلیت عرض میکنم، باقی بقای عمر شما باشد. خبر شتافتن ایشان به دیار حق را که شنیدم، خیلی متعجب شدم، راستش اگر این فیلیپجانتان، میتوانستند از جایی عمر قرض میگرفتند که زندگی کنند، حتماً این کار را میکردند. «شتافتن»! چه بگویم به زور و کِرکِر راهی دیار حق شد. چند وقتی بود که جناب ملکالموت در صدد بازپسگیری جانشان بودند ولی از آنجا که خاندان سلطنتی دست بگیر دارند، حتی به آسانی جان هم نمیدهند. جناب فلیپ اگر تنها دوماه دیگر زنده میبود یک قرن را رد کردهبود که الحمدلله اجل مهلت نداد.
میدانم هفتادسال با عشق به یکدیگر جنایت کردید، حق دارید، دوری همسر باوفایتان، این نمونه کامل زنذلیلان تاریخ، بسیار سخت و جانکاه است. اصلا دست و دلتان تنهایی به سفاکی و خونریزی نمیرود. هرجا را که مینگرید نشان از جنایاتتان دارد. از خدای بزرگ و متعال میخواهم این هجر را به وصال معشوق(فیلیپ) پایان دهد و به زودی در دوزخ الهی وصال حاصل شود.
دعای همه مظلومان عالم پشت سرشما است تا وصال رخ دهد... اگر وصال رخ دهد و جنابتان به معشوق برسید، همه خیابان و کوی و برزن را از شوق این وصل چراغانی میکنیم.
به امید آن روز...
و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ينقلبون
@del_gooye
#رمضان_المبارک
رمضان از راه رسید مثل هرسال با قدمهای ساده و مهربان امسال کرونا هم هست شاید سفرهها خالیتر از سالهای قبل سفرههای مادی و معنوی. سفرههای مادیِمردم که در گرو تدبیر اهل فن آن است. مدیرانی که وعده سفرهی بزرگ میدهند و سفره مردم را کوچک و کوچکتر میکنند. کار را به جای میرسانند که برای کوچکترین نیاز اولیه، مردم صفنشین شوند. اما سفرهی معنویت دست خودمان است. زاد و توشهای که از رجب و شعبان با خود بر سر سفره کریمانه رمضان میگذاریم. حال و هوایی که مراقبش بودیم هوایی نشود. مرغی که بر هر بامی ننشیند و از هرجایی آب و دانه نخورد. این مرغک که به ماه رمضان می رسد حال و هوای عبادت دارد. به همراه لحظههای غروب و افطار و سحر پرمیکشد تا عمقِبهشت، تا صحن بینالحرمین. دلی که هوای رمضان دارد باید در بهار رجب (أین رجبیون) شود و در شعبان با آموزههای محمدی(صلی الله علیه و آله) آشنا و مأنوس.آنگاه به شهر رمضان راه یابد و هر چه که بار خود را از این دو ماه مبارک بردارد در رمضان آمادهتر است. برای شعف معنوی سالیانه و یا فستیوال معنویت و عرفان و یا هر چیز دیگری که میخواهی اسمش را بخوانی. یعنی آخر همهی کارهای خوب،یعنی مثبت بینهایت. چرا که کارهای خوب در محاسبه مضاعف اندر مضاعف میشوند. با یک حساب سرانگشتی میارزد هر کار خیری را بگذاری رمضان انجام دهی. یا خود را بیارایی برای حظ و بهره بردن از ماه مبارک. آنقدر که به قدر برسی و قدر بدانی و قضا و قدر خود را رقم بزنی. شاید شهادت نصیبت شود. شاید مسجدالحرام؛ شاید مسجدالاقصی و هر جایی که خود قدرش را بیابی. رمضان ماهیست که سفره معنوی استفاده از قرآن فراختر شده است و ثواب آن غیر محاسبه. قرائت آیهای از قرآن برابر ختم قرآن. اگر اهل حساب و کتاب هم باشی میارزد که قرآن را در این ماه زمین نگذاری.
اما خواب مومن، که آن هم عبادت است.پس دایرهی عبادت برای همه گسترده شدهاست. انگار خداوند عزوجل دنبال بهانهایست که بیحساب و کتاب در حساب آخرتت، ثواب و ثواب و ثواب حساب کند. انگار بیبهانه میشود خوب بود، خوب زیست، خوب ماند. اگر اهل سفرهی رمضان باشیم.
فاطمه میریطایفهفرد
#قدر
#رمضان
#مهمانی
#نویسندگان_حوزوی
@del_gooye
همسایه سایه دارد.
همسایهای داشتیم که دنیای زیبایی داشت.باهمهی وسایل خانهاش حرف میزد و آن را برای ما هم تعریف میکرد. عاقله زنی بود برای خودش. عروس و داماد داشت. نوه داشت. ولی کودک درونش بسیار شاداب بود و کودکی میکرد. آنقدر جدی دربارهی ماشین لباسشویی، تلویزیون و فرش خانه اش حرف میزد که باوَرَت میشد آنها در خانه راه میروند و زندگی میکنند. در خانه تنها هم نبود ولی در حال و هوای خود خانهداری میکرد. مثلاً میگفت: امروز دکتر آمد تلویزیون را دید و ویزیتش کرد. امروز فرشم ناراحت شده بود؛ نازش کردم تا آرام بگیرد. ماشین لباسشویی سرما خورده بود به او شربت دادم منظور از شربت، مایع ظرفشویی بود که به جای پودر توی مخزن ماشین لباسشویی میریخت. یاد ندارم غیبت کرده باشد و یا بدخلقی و ناراحتی روزگار را برای ما تعریف کند. حالش خوب بود؛ حال دلش خوبتر. نمازهایش را در آسمان اقامه می کرد.بارها در دوران کودکی محوتماشای نمازش شده بودم تا اینکه به زمین میرسید ونمازش را سلام میداد .
ماه رمضان سفره پر تنوعاش را با همسایه ها تقسیم میکرد. حلوا و شله زرد را به در خانهی همسایه ها میداد. گاهی همسایه ها را مهمان حیاط پر دار و درخت و سبزهی خود میکرد. ماه رمضان میشد از وسایلش کمتر کار میکشید. واقعاً ماه رمضان را برای وسایل بیجان خانهاش تصور میکرد. میگفت او هم مثل من روزه است. چند روزیست ماشینم را روشن نکردهام تا استراحت کند. اما حالا از پس سالها، آن روزهای قدیم را یاد ندارد. اصلاً شاید کسی را به یاد نیاورد در حال و هوای خود گرم عبادت است. بی آنکه بچههایش بفهمند در کجا سیر میکند.#رمضان از راه رسید؛ مثل هر سال با قدمهایی ساده و مهربان.امسال کرونا هم هست، و شاید سفرهها خالیتر از سالهای قبل.
حالاهمسایه نمیتواند سفره رنگین کند برای همسایه ها...
امسال رمضان خیلی یادش کردم. به خاطر یادگاری خوبی که به من داده بود.یادگاریاش همین خاطرات دلچسب است که از پس سالها کمرنگ نشده.بلکه جان گرفته و تا قرن جدید زندگی میکند.
یادگاری او شاید همین حرف زدن های من با درخت و سبزه و گربه و هرچیز بماهو موجود باشد.یادگاری ها خوبند.
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
@del_gooye
🔴 رمضان با دولت صفآفرین
🔆رمضان از راه رسید مثل هرسال با قدمهای ساده و مهربان امسال کرونا هم هست شاید سفرهها خالیتر از سالهای قبل سفرههای مادی و معنوی. سفرههای مادیِ مردم که در گرو تدبیر اهل فن آن است. مدیرانی که وعده سفرهی بزرگ میدهند و سفره مردم را کوچک و کوچکتر میکنند. کار را به جای میرسانند که برای کوچکترین نیاز اولیه، مردم صفنشین شوند. اما سفرهی معنویت دست خودمان است.
متن کامل در کانال نویسنده ✍️ فاطمه میریطایفهفرد
#ماه_رمضان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#شیخ_مفید
به مناسبت وفات شیخ مفید
به قصد مسجد، از خانه بیرون زده بود همه فکرش، مشغول خوابی بود که شب گذشته دیده بود. یعنی چه میشود؟ خواب من شیطانی نبود، این را مطمئنم. پس تعبیر آن چه میشود؟ من چگونه به حسنین(علیهماالسلام) تعلیم دهم؟ آنان امامِ برحق من هستند. با پاهایش سنگریزههای کوچهپسکوچههای کَرَخ را کنار میزد و با خود زمزمه میکرد: من کجا و بانوی دوعالم فاطمه کجا!؟ از من خواسته به فرزندانش تعلیم دهم؟ حتماً تعبیری دارد این خواب من. خدایا کمکم کن!
شیخ مشغول عوالم خود بود که خود را در جلوی مسجد کرخ بغداد یافت. بعد از نماز در گوشهای از مسجد درگیر رویای ناپیدای خود بود که بانویی عفیف به سمتش آمد. در حالیکه دستان پسران خردسال خود را گرفته بود، گفت:
- حضرت استاد عرضی داشتم خدمتتان.
- بفرمایید بانو درخدمتم.
- از شما میخواهم به این دوفرزندم علم بیاموزید و متعلم به علم دیانت کنید. اینان دو سید جلیلالنسب هستند. سیدمرتضی و سیدرضی.
نگاه شیخ با نگاه دو کودک معصوم تلاقی میکند و نور امید و علم را در چشمان آنان مییابد. یاد احوال آن روز خود میافتد، از پس خوابی نامعلوم که حالا به عینیت رسیده بود. برقی از رضایت در چشمان شیخ تابید، رو به مادر کرد و گفت:
- با کمال میل حاضرم آنان را به شاگردی بپذیرم. مادرشان سفارش آنان را کرده است.
📚📚📚📚📚📚📚📚
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
☑️ شاهنامه: روزه، کردار مردان خداست
حکیم ابوالقاسم فردوسی در #شاهنامه میگوید: طهمورَث پادشاه ایران، یاری وفادار به نام شَهرَسپ داشت که هر روز را #روزه و هر شب را به #نماز میایستاد. #طهمورث در اثر همنشینی با #شهرسپ از بدیها پیراسته شد. حکیم فردوسی در بیان این داستان میگوید: نماز شب و روزه، آیین کسی است که خداوند جهاندار، حبیب او باشد. یعنی نماز شب و روزه، نشانهی دوستان خداوند است.
خنيده بهر جاى شهرسپ نام
نزد جز بنيكى بهر جاى گام
همه روز بسته ز خوردن دو لب
بپيش جهاندار بر پاى شب
چنان بردل هر كسى بود دوست
نماز شب و روزه آيين اوست
🔘نسخه فلورانس ایتالیا
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye