بهناماو
#اربعین
#جامانده۱
بزرگترين ظلم تاریخ قراردادن مرزها بود، وقتی که همه داراییات را پشت این خطهای خیالی جا میگذاری.
وقتی برای رسیدن به حبیبی باید هزار کیلومتر را با عشق هروله کنی و بعد به دیوار بزرگ مرز برسی و همین مرز میشود باعث و بانی تمام ناامیدیهایت.
باید بیایی جایی که سالیانی نه چندان دور، دور تا دورش را مین کاشتهاند. بیایی جایی که زیر خاکش الماسهایی از استخوان جامانده است. آن وقت با هزار امید شب را روی خاک بخوابی.
حسین جان به عشق تو آمدم تا شلمچه. خودم را رساندم که از قافله عشق جانمانم ولی نشد، جا ماندم. جا ماندم مانند کسی که در روز عاشورای ۶۱ خانه خراب شد و دیر رسید. مانند کسی که اعمالش را مرور کرد و چیز قابل عرضی نداشت و خجالت زده ماند.
حسین جان در شلمچه به یاد کودکانت در خرابه خوابیدم. به یاد کودکانت خرابهنشین شدم. شب سرد پاییزی شلمچه رحم نمیکرد به تن فرزندم. به امید دیدن تو آمده بود. آمده بود رسم نوکری بیاموزد. آمده بود دوباره عاشقت شود. در شب سرد دستانش را گرفته بودم که گرم شود. نکند اول سفری سرما بخورد. به عشق تو با چفیه آمده بود.تیپ زده بود. اما همهاش خاکی شد. میخواست به نیابت از حاج قاسم زیارت کند. کولهاش را پر کردهبود از عکسهای رهبران مقاومت. میخواست پایش تاول بخورد میخواست رنگ و بوی تو را بگیرد، ولی نشد.
این مرزِ خیالی نگذاشت جسمهای بدون مرز به کربلای تو برسند. کم نبودند مثل ما. نه! خیلی بودند از راههای دور، دورتر از من، با بچه کوچک با معلول با پیرزن و پیرمرد. شب در اوج سیاهی دشت شلمچه و در اوج روشنی آسمانش منتظر باز شدن مرز بودند. نه من، که همه برگشتند.
حسین جان راستش را بخواهی هیچ وقت بعد از زیارت تو اینقدر دلشکسته نبودم.دلم شکست روحم بیشتر و آبرویم بیشتر وقتی که التماس میکنی تا به مرز برسی. به مرز میرسی ولی به کربلایت نه... همه آبروی نداشتهام را خرج آمدن کردم.
حسین جان نمیدانم چه شد که جزء زائرانت نشدم. گناهانم بود که جسم دنیایی به کربلا نرسید یا تناقضاتم. این که آرزوی شهادت داشتم و با غسل شهادت پا به سفر گذاشتم ولی در قلبم میگفتم حسین جان سالم برگردیم. حسین جان بچهام چیزی نشود. حسین جان نکند سرما بخورد؟! نکند مریض شود؟! همهاش به خاطر عافیت طلبیست که مثل منی خاک برسر میشود. جا میماند و دست از پا درازتر برمیگردد.
اصلا روی آمدن نداشتم. خجالت زده بودم که لیاقت زیارت نداشتم. باز هم رو سیاهی به زغال ماند.
حسین جان کمکم کن و مرا درست کن، آن گونه که لیاقت وصالت را داشتهباشم. بهحق مادرت فاطمه(س)
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
شطشیرین_210928_155827.pdf
حجم:
7.95M
💠 «شط شیرین»
🔸مجموعه یادداشتهای ✍️ فاطمه میری، نویسنده و عضو تحریریهی مدادالفضلاء با عنوان «شط شیرین» با محوریت پیادهروی اربعین.
#اربعین #یادداشت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_علی علیهالسلام
#اربعین
#غزل
🔹دلشورههای اربعینی🔹
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
بالی برای پر زدن سویت ندارم
حتی زمینگیرم در این مرز زمینی
«یا مونسَ کلِ غریبِ» اهل عالم
امکان ندارد حال و روزم را نبینی
تو با خبر از حال و روز دردمندان
تو با یتیمان و غریبان همنشینی
حالا یتیمی آمده با دلپریشی
حالا غریبی آمده با دلغمینی
بشنو صدای از نفس افتادهای را
جز تو ندارم من امیرالمؤمنینی
امشب ببر دل را به پابوس ضریحت
عاشق چه میخواهد به غیر از خوشهچینی
امشب خبرهاییست در صحن و سرایت
امشب حسنزادهست مهمان امینی
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/5208
✅ @ShereHeyat
بهناماو
گذرگاه مهران
انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک میشود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بیکفن.
خوب عزاداری میکنی در محرم، دل را پاک نگه میداری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف میخواهد.
دلت حال و هوای خانهپدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمیگوید.
...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری میشوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیدهای.
من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سالها قد نمیدهد.
باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم.
اما جنگ برای بعضیها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آنقدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند.
در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین میکنم و به سمت مهران میروم.
هیچ چیزی نمیتوانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران.
۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است.
حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر میکنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظهای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد.
ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدنهای رنجورشان آمدهبودند به استقبال زائران اربعین. بدنهایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آنها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنیست. مادران دلشان برای هم میسوزد چون درد مادر شدن را چشیدهاند. سختی بزرگکردن بچه را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مردهاند و زندهشدند.
مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه میخورند. گاهی کِرِم میزنند. گاهی کلاه بر سر فرزند میگذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود.
من هم میخواستم برای بچهام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم.
اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد.
فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمیرسد.
اربعین برای من همانجا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیهالسلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تکتک قدمهای زائران شریکند. چه خوش معاملهای! و چه خوش محبوبی!
از اربعین نگفتم از مهماننوازیها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراجالشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقههی مستانهشان را میشنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
#اربعین
#مهران
#ایران
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#اربعین
به قاعده یک چرخ مینی بوس کم داشت، پل کوچک روی شط را میگویم. اما راننده جوان خیال رد شدن از همان پل نیمبند را داشت و دوستانش هم حسابی دل توی دلش میگذاشتند.
من و همراهان این صحنه را از اتوبوس میدیدیم. اتوبوس ما پشت سیطره منتظر بود تا راه باز شود. توی اتوبوس ما هم غوغایی به پا شدهبود. همه با هم تحلیل میکردند که چه میشود.
راننده مینیبوس این مقدار کمبود فضا را بین دو لاستیک تقسیم کرد و با دنده سنگین آرام آرام جلو میرفت و دوستانش هم به او فرمان میدادند.
آب شط سریعتر از همیشه در حرکت بود و بنای ملاحظه شیطنت بچهها را نداشت.
مینیبوس یواش یواش حرکت میکرد تا رسید به قسمتی از پل که ریخته شدهبود.
چشمانم را بستم و دستهایم را رویش گذاشتم که شاهد این سقوط نباشم. ولی دیدم صدای نفسهای گرمی در اتوبوسمان شنیده میشود. گویا این قسمت پل را هم رد کردهبود و دوستان ما داخل اتوبوس نفس راحتی کشیدند.
آخر مسیر کل اتوبوس ما به وجد آمده بود و بلند راننده را تشویق میکردند. وقتی مینیبوس به سلامت گذشت، کل اتوبوس ما شروع به دست زدن کردند. این شادی برایم جالب بود، جوانترها سر از اتوبوس بیرون آوردند و حسابی از راننده مینیبوس تعریف کردند.
این صفحه حسابی ذهنم را مشغول کرد، شور جوانی در یک کشور چقدر میتواند جلوبرنده باشد. حتی با وجود کمبودهایی که کاملا عیان هستند. قطعا کشور عراق با تدبیر میتواند از این همه پتانسیل برای پیشبرد اهداف خود کمک بگیرد. اهدافی که انشاءالله در مسیر اسلام و اهلبیت(علیهمالسلام) به کار گرفته شود.
@del_gooye
بهناماو
تیمار
#اربعین
خسته و کوفته و سرماخورده رسیدیم به کربلا، یک مدل موتورهایی بود که قابلیت سوار شدن هفت نفر را داشت، البته به سختی. سفرهای قبل ندیده بودم این مدل موتور را.
سوار شدیم و رفتیم سمت حرم. حرم از دور پیدا بود. ولی از علم ناقصم نمیدانستم حرم حضرت عباس(علیهالسلام) است یا امام حسين(علیهالسلام). با پرس و جو فهمیدم روبروی گنبد امام حسین(علیهالسلام) ایستادهام. همان لحظه خودم را خوشبختترین فرد روی زمین یافتم. این سفر خواهرم و جوجههایش هم با من بودند و عیشم را نوش میکردند. چند قدمی نرفتهبودیم که موکبی شلوغ داشت شیر داغ میداد. شیر که نه در عراق خیلی مثل ایران شیر مرسوم نیست. این در واقع همان شیر تغلیظ شده بود که با آب جوش حل میشد و معجونی خوشمزه تولید میکرد. از آن موکب به آسانی رد نشدیم و چند لیوانی شیر خوردیم. انگار به تن سرما خورده ما نیروی عجیبی تزریق میشد. با آن شیر گرم در گرمای شهریور، دردها بود که از تن خارج میشد. انگار امام(حسين علیهالسلام) حتی از درد جسمی ما خبر داشت و او ما را با اسباب و مسبباتش، تیمار کرد.
دیگر دل بود که پر میکشید زیر قبه، کنار ابراهیم مجاب، گوشه در، برای خاکبوسی آستان.
تو همچو من سر کویت هزارها داری..
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد..!
#محرم #امام_حسین #اربعین
سلام عرض و ادب
دوستانی که عازم سفر شدید، اول برای همه جاماندهها دعا کنید و بعد به جای تکتک ایرانیها قدم بردارید. قطعا این نیت قشنگ، روی دلهای دور از این فضا اثر میگذارد. از ته دل برای حسینی ماندن فرزندان خود و ایران جانمان دعا کنید. شما به اجابت نزدیکاید، پس بسمالله
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_دوازدهم
بهناماو
گذرگاه مهران
انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک میشود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بیکفن.
خوب عزاداری میکنی در محرم، دل را پاک نگه میداری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف میخواهد.
دلت حال و هوای خانهپدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمیگوید.
...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری میشوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیدهای.
من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سالها قد نمیدهد.
باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم.
اما جنگ برای بعضیها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آنقدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند.
در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین میکنم و به سمت مهران میروم.
هیچ چیزی نمیتوانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران.
۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است.
حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر میکنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظهای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد.
ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدنهای رنجورشان آمدهبودند به استقبال زائران اربعین. بدنهایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آنها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنیست. مادران دلشان برای هم میسوزد چون درد مادر شدن را چشیدهاند. سختی بزرگکردن بچه را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مردهاند و زندهشدند.
مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه میخورند. گاهی کِرِم میزنند. گاهی کلاه بر سر فرزند میگذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود.
من هم میخواستم برای بچهام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم.
اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد.
فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمیرسد.
اربعین برای من همانجا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیهالسلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تکتک قدمهای زائران شریکند. چه خوش معاملهای! و چه خوش محبوبی!
از اربعین نگفتم از مهماننوازیها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراجالشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقههی مستانهشان را میشنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
🖊فاطمه میری طایفه فرد
#برای_زینب
#اربعین
#مهران
#ایران
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
بهناماو
«من اول عاشق شدم!»
میدانم من اول تو را شناختم، من اول تو را پسندیدم، اول من عاشق شدم.
من تو را از حسرتهای #راهیان_نور شناختم، همان حسرت دوران نوجوانیام وقتی که کاروان مدرسه به سمت تو میآمد. من از شهداء ممنونم که اولبار با خیال آنان به تو رسیدم. من، تو را در راهروی آموزش و پرورش ناحیه دو شناختم، وقتی که نتوانستم از کنار تابلوی عکس #چغازنبیل به راحتی بگذرم.
من، تو را در مزار برادر امامعلی(علیهالسلام) شناختم، #دانیال_نبی، آنوقت که گنبدش تمام چشمم را گرفتهبود.
من اول عاشق شدم، برای تمدن نهفته در زمینت یا نه، فرزندان گمشده در خاکت؛ برای کدامش نمیدانم! برای گرمی خونهایی که در رگهای مردان و زنانت میجوشد یا دستهای پیرمرد و کودک #اروندکنار که با اشتیاق برای اتوبوس ما، در آسمان تکان میخوردند...
نمیدانم جذبه کدام داراییات مرا به تو عاشق کرد، هرچه بود، #نفت نبود! من هنوز #جزایر_مجنون را ندیده، مجنونت شدم. امام هم عاشق بود، همان موقع که گفت جزایر باید حفظ شوند، مردم هم عاشق امام بودند و عاشق تو که نگذاشتند مُهرِ مجنون از پیشانی ایران پاک شود. اصلاً شهداء مجنون بودند که اینگونه پای حرف امام ایستادند، آنها مجنون بودند، لیلی داشتند، مرام داشتند...
راستش را بخواهی برای رفتن به #اربعین، #شلمچه را بیشتر میپسندم، با وجود اینکه نقشه میگوید #مهران! شلمچه باب ورود است، شلمچه اذن دخول است برای زیارت ارباب؛ اجازه از همه استخوانهای زیر خاک تو، اجازه از #علی_هاشمی، اجازه از #بهروز_مرادی، از #محمدعلی_جهانآرا، از...
نفت حتی در ورطه دلیلهایم نمیگنجد، اما #مسجد_سلیمان چرا، تاریخ پربارش، مزار #بهنام_محمدیاش. #دزفول به درس و مکتب میبرد این طفل گریز پای را و در کنار دانشگاه #جندی_شاپور قرار میدهد.
دلم هوای امام رضا(علیهالسلام) که میکند، #سبزهقبا به دادم میرسد. من در #چغازنبیل دنبال ربّ خویشم، در زیگورات تو، خدایم را برای این همه نعمت ستایش میکنم. من، آب زندگانی را در آسیاب دشمن نه! در آسیابهای آبی شوشتر تو میبینم.
خدا ببخشد مرا که بیرسمی میکنم و مست میشوم در نرگسزارهای #بهبهان، آنوقت دیگر دیر و خرابات نمیخواهم، گوشه قدمگاه امامرضا(علیهالسلام) کنج #ارجان_قدیم* مرا کافیاست.
دلم به گرمای تو خوش است، حالا دیدی که بیشتر دوستت دارم؟ من اول عاشق شدم، #خوزستان!
*ارجان نام قدیم بهبهان است.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
#سفرنامه
#خوزستان
#بهبهان
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«من اول عاشق شدم!»
میدانم من اول تو را شناختم، من اول تو را پسندیدم، اول من عاشق شدم.
من تو را از حسرتهای #راهیان_نور شناختم، همان حسرت دوران نوجوانیام وقتی که کاروان مدرسه به سمت تو میآمد. من از شهداء ممنونم که اولبار با خیال آنان به تو رسیدم. من، تو را در راهروی آموزش و پرورش ناحیه دو شناختم، وقتی که نتوانستم از کنار تابلوی عکس #چغازنبیل به راحتی بگذرم.
من، تو را در مزار برادر امامعلی(علیهالسلام) شناختم، #دانیال_نبی، آنوقت که گنبدش تمام چشمم را گرفتهبود.
من اول عاشق شدم، برای تمدن نهفته در زمینت یا نه، فرزندان گمشده در خاکت؛ برای کدامش نمیدانم! برای گرمی خونهایی که در رگهای مردان و زنانت میجوشد یا دستهای پیرمرد و کودک #اروندکنار که با اشتیاق برای اتوبوس ما، در آسمان تکان میخوردند...
نمیدانم جذبه کدام داراییات مرا به تو عاشق کرد، هرچه بود، #نفت نبود! من هنوز #جزایر_مجنون را ندیده، مجنونت شدم. امام هم عاشق بود، همان موقع که گفت جزایر باید حفظ شوند، مردم هم عاشق امام بودند. اصلاً شهداء مجنون بودند که اینگونه پای حرف امام ایستادند، آنها مجنون بودند، لیلی داشتند، مرام داشتند...
راستش را بخواهی برای رفتن به #اربعین، #شلمچه را بیشتر میپسندم، با وجود اینکه نقشه میگوید #مهران! شلمچه باب ورود است، شلمچه اذن دخول است برای زیارت ارباب؛ اجازه از همه استخوانهای زیر خاک تو، اجازه از #علی_هاشمی، اجازه از #بهروز_مرادی، از #محمدعلی_جهانآرا، از...
نفت حتی در ورطه دلیلهایم نمیگنجد، اما #مسجد_سلیمان چرا، تاریخ پربارش، مزار #بهنام_محمدیاش. #دزفول به درس و مکتب میبرد این طفل گریز پای را و در کنار دانشگاه #جندی_شاپور قرار میدهد.
دلم هوای امام رضا(علیهالسلام) که میکند، #سبزهقبا به دادم میرسد. من در #چغازنبیل دنبال ربّ خویشم، در زیگورات تو، خدایم را برای این همه نعمت ستایش میکنم. من، آب زندگانی را در آسیاب دشمن نه! در آسیابهای آبی شوشتر تو میبینم.
خدا ببخشد مرا که بیرسمی میکنم و مست میشوم در نرگسزارهای #بهبهان، آنوقت دیگر دیر و خرابات نمیخواهم، گوشه قدمگاه امامرضا(علیهالسلام) کنج #ارجان_قدیم* مرا کافیاست.
دلم به گرمای تو خوش است، حالا دیدی که بیشتر دوستت دارم؟ من اول عاشق شدم، #خوزستان!
*ارجان نام قدیم بهبهان است.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
#سفرنامه
#خوزستان
#بهبهان
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
از دل ای آفتِ جان صبر توقع داری
مگر این کافرِ دیوانه به فرمانِ من است
#اربعین
#حرم
#حسین
#خانه_پدری
#نجف
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye