بهناماو
«بوی گلاب میآید، کسی اینجا حاجتروا شده...»
#راهیان_پیشرفت
(قسمت ششم)
اردو کمکم تمام میشود، سؤالاتم زیاد است، نمیخواهم مزاحم شوم و کاروان عقب بیفتد. مهمترین آنها بحث لجنهای طلا و نقره بود که نفهمیدم چی شد... شاید خاصیت طلاست که به گوشم زنگ میزند، خب ما خانمها که توقعی نداریم از دنیا غیر همین خرید چند کیلو طلا در سال. گذشته از شوخی این نکته حیاتیاست که در کنار #مس، طلا هم وجود دارد و این امر هم میتواند در پیشبرد اقتصاد کشور بسیار مؤثر باشد.
اما آن چیزی که بیشاز هرچیزی عیان است، قدرت و توانایی صنعتی ایران در سایه همت و غیرت فرزندان همین خاک است، همین خاکی که خدا از میلیونها سال قبل برای ما کنار گذاشته و دل ما را به آن خوش کرده است. روزیروزی دورِدور اگر نابخردی تجاوز کند، با خون و جانمان حافظش هستیم؛
۶۰ درصد از انرژی جهان در خلیج همیشهفارس است؛ یعنی ما قادر به تغییر معادلات جهان به نفع خودمان هستیم.
اینجا گوشهای از توان داخلی بود که به دور از ناتوانخواندنمان، به شکوفایی رسیده بود. اینجا یک تکه از پازل قدرت صنعتی ایران در تولید کالاهای استراتژیک بود؛ این تکه از پازل، #مس_سرچشمه بود.
اینجا یعنی #مس_سرچشمه استان کرمان، یک نمونه کامل خودباوری بود.
اینجا پر بود از اصطلاحات فنی، پر بود از خانههای مسکونی، بچههای ریز و درشت، یک شهر صنعتی تمامعیار که دلم میخواست به خانهها بروم و پای حرف بانوی خانه بنشینم و بگویم بانو دستمریزاد.
در برگشت به سمت گلزار شهدای کرمان میرویم.
روایتهای آقای #تقدیری از شهید جمهور،
جمله «دلم برای رئیسی سوخت» را باز هم در ذهنم تداعی میکند، چهقدر بار روی کمرم حس میکنم. نوشتن و روایت درست الآن وظیفه بزرگیاست.
به گلزار میرسیم، اذان میگویند خودم را به نماز میرسانم. دور حاجی پر بود از دلداده، عاشق... چهقدر مردم با شهداء انس دارند و این محبت از نعمات خداست. سر قبر شهید #مغفوری میروم، بوی گلاب میآید کسی اینجا حاجتروا شده.
در اتاق مسئول گلزار شهداء پای خاطراتش مینشینیم و دلی سبک میکنیم از شهادت #سید_نصرالله و امیدی به آیندهای روشن. آینده نزدیکِنزدیک کنار قدس با یاران خراسانی و ایرانی و یمنی و سوری و عراقی و لبنانی، آنجا دیگر نوبت فلسطینیهاست که موکبداری کنند، چون آنان میزبانند.
انشاءالله...
🖊 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye