نه میگذریم
نه میبخشیم
نه فراموش میکنیم
نه کوتاه میآییم
نه بی خیال انتقام میشویم
ولی باز هم
حسابمان با دشمنانت صاف نمیشود
چقدر جای نبودنت درد میکند
نزدیک به #سومین_سالگرد
#هایکو
ما توی بین الطلوعین ظهوریم! در بین الطلوعین شاید خیلیها خوابشون ببره. اما فضل الله المجاهدین علی القاعدین.*
*) "فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا"
ﻭ ﺟﻬﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥِ [ﺑﻲﻋُﺬﺭ] ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. (۹۵نساء)
#حاج_حسین_یکتا
امروز من هم مثل شاردن بودم در سرزمین ناشناخته، امروز من پایم به حرمسرای یک آرایشگاه باز شد. روایتهای تلخ و ناگواری دیدم که به حَسب مسلمان بودنم از گفتن آنها عذر دارم، اما به حَسب نامتجانس بودنم با آن مکان، بسان شاردن قرن ده هجری، برخی اتفاقات این چند ساعته را بیان میکنم.
لینک خبرگزاری رسمی حوزه 👇
https://hawzahnews.com/xc25v
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
شاعر اگر سعدی شیرازی است
بافتههای من و تو بازی است
این شعر عجیب به دلم نشست چون سعدی شیرین سخن، نثر هم مینوشته، پس خطاب این بیت من هم هستم. اگرچه نوشتههایم را دوست دارم ولی نباید یادم برود زبان فارسی که با آن کتابت میکنم یادگار بزرگانی چون سعدیست. فارسی شکّرشکن است، حلاوتی دارد که جان میبخشد ولی دل را نمیزند.
دلم میخواهد هزار بار با بافتههایم بازی کنم
باز کنم دوباره بهتر ببندم شاید قشنگ شود. شاید برازنده زبان فارسی شود.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
🚩 در سختترین مواقع هم افسرده نباشید
انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمینشدنی نیست. انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود.
هیچکس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سختترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند.
چرا افسرده باشیم؟
ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا #شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟
افسرده نباشید چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.
آنوقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم.
«ما راستقامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند.»
تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمیتواند پشت ما را خم بکند .
شهید آیتالله دکتر سیدمحمدحسین بهشتی
هرکاری میکنی خاکش کن؛ خدا رشدش میده🤫🌱
وقتی ﮐﻪ خوبیﮐﺮدنات فقط برای خدا باشه، ﺩیگه ﻗﺪﺭ نشناسی برات اهمیتی نداره!!!
چـون میدونی خـدا به جـایِ همه،
برات جبران میکنه♥️
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
ستارهدنبالهدار
نفس زنان خودم را به ایستگاه میرسانم.
این ترم سرویس جامعه الزهرا (س) خیلی دورتر از قبل شده و بار کتابت من سنگینتر.
این سنگینی و این دوری سختی را برایم بیشتر جلوه میکند، اما نمیدانم دلیل اصلی این سختی سِنّی است که بالا رفته یا قلبی که بنای همکاری ندارد.
به هرحال طبق قاعده فقهی وجوب مقدمه واجب، زودتر به ایستگاه میرسم. هنوز سرویس ما نیامدهاست ولی اتوبوس دیگری میآید و برادران روحانی را سوار میکند، چند نفر هم که این قاعده فقهی را رعایت نکردهاند، بدو بدو خود را به اتوبوس میرسانند. حالا من ماندهام و یک خیابان خلوت و آخرین روزهای کوتاه پاییزی و خورشیدی که دارد کمکم طلوع میکند.
ساعت به وقت آمدن سرویس شده و به قول مولوی:
اندک اندک جمع مستان میرسند
دوستانم از چند طرف به سمت محل ایستگاه میآیند
سوار اتوبوس میشوم و شروع به نوشتن میکنم، حالتی عجیب از این همه تکاپو دارم.
برایچه چند سالی است که رنج تحصیل علم دینی را بر خودم گوارا کردم. نکند در آخر کار تحفهی دندانگیری در نامهی اعمالم نباشد؟!
این حس تمام تنم را میسوزاند.
ولی دلخوش دارم به یک عبارت از حضرت زهرا (س) که همیشه از خدا آن را طلب کردهام:
(خداوندا مرا خرج کاری کن، که مرا به خاطر آن آفریدی).
به سمت پژوهشگاه میروم و سوار آسانسور میشوم، یکی از دوستان قدیمیام را میبینم، میگوید: امروز برای خودم لقمه درست کردم، چند تا هم اضافه درست کردم به نیت حضرت زهرا (س).
از من اکراه از او اصرار، لقمه را به من میدهد.
حال عجیبی پیدا کردم، انگار نشانهای، ذوذنبی* از امید از کنار دلم رد میشود، و کلبهی دلم را روشن میکند. انگار حضرت مادر میخواهد بگوید ما شما را تنها نمیگذاریم.
*ستاره دنباله دار
#جامعةالزهرا
#بانوی_طلبه
#امید
https://eitaa.com/del_gooye/504
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
تولد ۱۵ سالگی من مصادف شده بود با روز عاشورا. خیلی حس بدی داشتم دلم نمیخواست به خودم فکر کنم، ولی از سالها قبل فکر میکردم اگر ۱۵ ساله شوم دیگر خیلی چیزها فرق میکند، حتما یک اتفاق عجیبی، یک خرق عادتی برایم اتفاق میافتد. نوجوان بودم و سر پر سودایی داشتم و فکر میکردم هیچکس من را درک نمیکند.
القصه
۱۵ سالگی من گذشت و خیلی بعدتر هم گذشت، حالا من مادر پسری هستم که امشب ۱۵ ساله میشود. جزء همان دهه هشتادیهایی که گاهی تعجب میکنیم از کارهایشان. بسیار پر توانتر از ۱۵ سالگی خودم. بسیار با بصیرت از زمان نوجوانی خودم.
امشب شب تولد او و شب یلداست. شبی که با آمدنش تا ابد یلدای مرا شیرین کرد. یلدایی که نیاز نیست مثل نیاکانم تا صبح به انتظار طلوع خورشید بنشینم. خورشید من ۱۵ سال شده که طلوع کرده.
نمیدانم در دلش چه میگذرد؟ حال و هوای دلش شبیه به ۱۵ سالگی من است یا نه چون پسر است اصلا این چیزها برایش مهم نیست.
ولی این را میدانم که ۱۵ سال است با او بزرگ شدم، هم مادر شدم، هم تمام دوران رشد را با او لحظه لحظه طی کردم. شاید نتوانم بازبانم بگویم که زیباترین داشتهی من است.
اما میتوانم بنویسم. بنویسم که دوست دارم زیباترین داشتهام از آن خدا باشد.
راستی سالگرد مادر شدنم مبارک.
توضیح عکس: تخت سلیمان(تکاب)
.
📌سفرنامهای از مشاطهخانه
✍ انتشار یادداشت فاطمه میری، عضو تحریریه مجتهده امین در خبرگزاری حوزه
🔗 متن کامل خبرگزاری رسمی حوزه
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
بهناماو
میهماننوازی
ما ایرانیان مهماننوازی را از شما یاد گرفتیم.
وقتی هربار که به زیارتتان آمدیم، با لبی خندان دستی پر به خانههامان برگشتیم.
مشهد برای شما محل شهادت است و برای ما محل شهادتین. وقتی هر بار به آستانبوسی میرسیم، میگوییم: شهادت میدهیم که رضا(ع) فرزند زهراء(س) را عزیزتر از عزیزانمان دوست داریم.
شهادت میدهیم امام نیز ما را دوست دارد و باز و باز ما را مهمان خوان پر محبتش میکند و ما دوباره نمکگیر میشویم.
ما مؤمنیم به شما، با هر رنگ و دینی.
سایهات از سر ما کم نشود حضرت یار
آخرین لحظات وداع
باب الجواد (باب المراد)
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
☑️ ستاره دنبالهدار
نفس زنان خودم را به ایستگاه میرسانم.
این ترم سرویس جامعه الزهرا (س) خیلی دورتر از قبل شده و بار کتابت من سنگینتر.
این سنگینی و این دوری سختی را برایم بیشتر جلوه میکند، اما نمیدانم دلیل اصلی این سختی سِنّی است که بالا رفته یا قلبی که بنای همکاری ندارد.
به هرحال طبق قاعده فقهی وجوب مقدمه واجب، زودتر به ایستگاه میرسم. هنوز سرویس ما نیامدهاست ولی اتوبوس دیگری میآید و برادران روحانی را سوار میکند، چند نفر هم که این قاعده فقهی را رعایت نکردهاند، بدو بدو خود را به اتوبوس میرسانند. حالا من ماندهام و یک خیابان خلوت و آخرین روزهای کوتاه پاییزی و خورشیدی که دارد کمکم طلوع میکند.
ساعت به وقت آمدن سرویس شده و به قول مولوی:
اندک اندک جمع مستان میرسند
دوستانم از چند طرف به سمت محل ایستگاه میآیند
سوار اتوبوس میشوم و شروع به نوشتن میکنم، حالتی عجیب از این همه تکاپو دارم.
برایچه چند سالی است که رنج تحصیل علم دینی را بر خودم گوارا کردم. نکند در آخر کار تحفهی دندانگیری در نامهی اعمالم نباشد؟!
این حس تمام تنم را میسوزاند.
ولی دلخوش دارم به یک عبارت از حضرت زهرا (س) که همیشه از خدا آن را طلب کردهام:
(خداوندا مرا خرج کاری کن، که مرا به خاطر آن آفریدی).
به سمت پژوهشگاه میروم و سوار آسانسور میشوم، یکی از دوستان قدیمیام را میبینم، میگوید: امروز برای خودم لقمه درست کردم، چند تا هم اضافه درست کردم به نیت حضرت زهرا (س).
از من اکراه از او اصرار، لقمه را به من میدهد.
حال عجیبی پیدا کردم، انگار نشانهای، ذوذنبی* از امید از کنار دلم رد میشود، و کلبهی دلم را روشن میکند. انگار حضرت مادر میخواهد بگوید ما شما را تنها نمیگذاریم.
#جامعةالزهرا
#بانوی_طلبه
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«نخستین زن که با پروردگارش یاعلی گفتهاست»
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهاست
نخستین زن که با پروردگارش یاعلی گفتهاست
ملائک در طواف چادرش، پروانهپروانه
به سوی جانمازش میرود سلانهسلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانهریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش
جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش
ندانمهای عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهاست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهاست
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را
بمیرم بسته میشد آن نگاه آهستهآهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه آهستهآهسته
صدای روضه میافتد به راه آهستهآهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهستهآهسته
بُنَّیَ تشنهای مادر برایت آب آورده…
سیدحمیدرضا برقعی
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
-----------❀❀✿❀❀---------
@tarikh_j
بهناماو
اولین باری که این شعر را شنیدم، احساس کردم چیزی فراتر از حس شاعری دارد، چیزی شبیه به عنایت، توجه خاص. عنایتی شبیه به عنایت مادرانه.
بدون اینکه بدانم شاعر این ابیات فرزند حضرت زهراست.
امشب شبی است که سخت میگذرد برای همهی بچههای حضرت زهرا س.
و امشب میگذرد و من هنوز زندهام...
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
امروز اخبار گفت: «شیشهای به همت دانشمندان نانو در ایران اختراع شده که حرارت را عبور نمیدهد.» خوشحال از این اکتشاف، دلم ناخواسته راهی کوچههای مدینه میشود.
شب، تاریکی و کوچههای خشت و گلی، که نه عایق صوتاند و نه حرارت.
آنوقت علی(ع) میماند و کودکان یتیم
فاطمه(س) که باید آرامشان کند و تنها به وصیت دختر پیامبر جامه عمل بپوشاند، اما کسی هست که علی(ع) را آرام کند؟
این حجم از غربت برای سکّان زمین و آسمان چقدر غیرقابل محاسبه است، دیوارهایی که آه علی(ع) را هم عبور میدهند و درهایی که عایق حرارت نیستند و به سرعت آتش میگیرند.
علی(ع) میماند از کهکشانی از غم که اگر تا آخر دنیا هم بین شیعیانش تقسیم شود، باز هم از درد علی(ع) کم نمیکند.
----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
مسجد قلب شهر است
خانهدار شدیم وقتی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) اولین مسجد را بنا نهادند. مکانی برای تمام مسلمانان، با هر رنگ و نژادی. به لطف خاتم الرسل، مسجد مکانی شد برای اجتماع مسلمانان با یکدیگر برای کاراجتماعی در راستای تحقق جامعهاسلامی و تمدن نوین اسلامی.
ما خانهدار شدیم، خانهای که از آنِ هیچکس نبود ولی برای همه بود و این اجتماع نقیضین، عین قاعده لطف بود که خدا از جانب عزیزترین خلقش به آدمابوالبشر هدیه داد.
مسجد، هویت اجتماعی مردم روزگار را زنده کرد و خاکستر نیمه جان مردم خسته را دوباره به شعله انداخت تا ققنوسی پر ابهت و زیبا از هم زیستی مسلمانان را به نمایش گذارد.
هم زیستی برادرانه، آنهم نه از جنس رگ و خون، بلکه به قاعده این آیه شریفه: «أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ» و در زیر ولایت خاتم الرسل در برابری و برادری در سایهی قاعده استثنای: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَکُمْ.
مسجد این ودیعهی الهی، در طول هزار و چهارصد سال رشد یافته و به بالندگی رسیده است؛ گاهی هم از گزند نااهلان در امان نبوده و دچار عزلت شدهاست. اما آنچه واضح است رفتار و تمدن اسلامی مردمان در اعصار گوناگون است که هویت مسجد را بارور و یا کم رونق میکند. مردمانی که تصمیم گرفتهاند در راه صلاح و رستگاری قدم بردارند و یا نه، اندک مطاع دنیا، آنان را کفایت کرده و اهل رهتوشه نبودند برای سفری به طولانی قیامت.
مساجد ایران ما هم تحولی ققنوس وار داشته است. تحولی زیبا چون همان ققنوس که وصفش شد. اگر دلیل خداست که بهترین دلیل است و اگر محمد(صلیاللهعلیهوآله) خاتم پیامبران است؛ پس محل عبادت این خدا هم باید به اوصاف بیاید و اینگونه شد که بتها شکست و طاقها تَرَک برداشت و آتشها سرد شد. آتشکدهها اولین مکانها در ایران بودند که خود را آراستند برای خدایی که منزه است از دوگانگی. پس وقتی اوست آتش و هیزم به چهکار آید؟!
ایران رنگ و بوی آسمانها گرفت، از همان وقت که به یگانگی آن یگانه معترف شد.
ایران کهن در سایه اسلام بالنده میشود و گِل وجودش با عطر اهلبیت خوشبو میشود، تا زمان به صفویان میرسد. حالا حکومت هم، تشیع را فریاد میزند، فرزندانِ زهرا(سلاماللهعلیها) عزیز بودند، عزیزتر شدند. محقق کَرکی خود را به دارالخلافه قزوین نرسانده، شاه طهماسب خود به پیشواز مرجع عالی میرساند برای آستان بوسی. حکومت شیعی باید بسیار روزگار بگذراند تا مس وجودش، طلای آبدیده شود.
مسجد قلب شهر بود، مسجدی که سنگ بنایش برای عبادت کندهشدهبود و به انحراف آتشکده شدهبود. مسجد جامعِ دارالخلافه قزوین، حالا مکانی برای تجمع برادران دینی بود برای تفقه در دین، فرقی نمیکرد زیر ایوان خمارتاشی بنشینند یا زیر ایوان هارونی. کمکم کاسبها دور مسجد جمع میشوند و مدارس هم بی بهره نمیمانند، خواه علوم دینیه تدریس کنند خواه علوم علمیه. از گذار آنها اولین خیابان ایران هم قد راست میکند و میشود خیابان سپه.
مسجد قلب شهر بود وقتی بچههای محل، خود را آنقدر بزرگ دیده بودند که به جنگ اهریمن بروند، دشمنی که تاب انقلاب ایرانشان را نداشت. انقلابی که بنا داشت متصل به انقلاب آخرالزمانی آن مرد انقلابی شود(و میشود ان شاءالله).
اتوبوسها کنار مسجدِجامع صف به صف ایستادهاند تا جوانان شهر را به جبههها برسانند.
جنگ تمام شد و بهار آمد و روسیاهی به ذغال ماند. وقت پیشرفت بود و وقت صدور خوبیها به همه مسلمانان منطقه.
منطقهای که پر شده بود از کثیفی داعش و صهیونیست.
مسجد قلب شهر بود برای راهی کردن دهه هفتادیهایی که چشم مستضعفان سوری منتظر هنرنمایی آنان بود.
رفتند و هنرنمایی کردند، گفتند، (یادت باشد) و ما هم یادمان ماند که حمید ریز نقش مسجد خیابان سعدی شد شهید سیاهکالی مرادی که یک ایران را شیفته و واله خودش کرده بود.
مسجد قلب شهر بود حتی وقتی که خرمشهر داشت سقوط میکرد.
مسجد قلب شهر است همین الانی که داعیه تمدن اسلامی داریم و مسجد قلب شهر خواهد بود زمانی که انقلابیترین مرد تاریخ (انا بقيه الله) بگوید.
🖊فاطمه میری طایفهفرد
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye