eitaa logo
دل‌گویه
318 دنبال‌کننده
800 عکس
36 ویدیو
31 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌او عاشق تر از آنم که در دار مکافات بار گنه عشق به دوش تو گذارم شاید
. آستین چین‌دار ✍فاطمه میری طایفه فرد از همین مانتو‌های بازاری تنش بود، جلو باز و آستین سه ربعی. یک شال هم انداخته بود دور سرش، موهایش هم کمی بیرون بود و به صورتش می‌خورد نهایت یک کرم زده باشد. کنار آخرین غرفه حجاب نمایشگاه قرآن با همسرش ایستاده بود و مانتو‌ها را رصد می‌کرد. - بیا بیا سعید این قشنگه؟ و با دستش مانتو سفیدی را برانداز می‌کرد که آستین بلندی داشت و مچش با چین زیبا شده بود. -سعید این مدل آستین خیلی قشنگه. -آره خوبه از اینی که پوشیدی بهتره قطعا اصلا از قیافه نمی‌شد حدس زد که این خانم دنبال یک مانتو زیبا و در عین حال اسلامی‌ست، ولی سلیقه‌اش این را می‌گفت. -مدل دیگه‌ای بود آخه؟ همین قشنگه خوشم اومد بردارم؟ -بردار فقط همه‌ی رنگ‌هاشو ببین -واسه عید مانتو گرفتما، حقوقت... -تو چی کار داری دارم دیگه. از این مدلا دیگه پیدا نمیشه... این تشنگی از نبود لباس مناسب اسلامی در بازارها، در ساعات آخر نمايشگاه قرآن موج می‌زد. کم نبودند سعید‌هایی که دلشان به این مانتوهای بازار، رضا نبود ولی مجبور بودند. شاید هم حوصله لباس دادن به خیاط را نداشتند. کم نبودند از این خانم‌هایی که اسمش را نفهمیدم ولی قلبش و دلش لباسی مناسب می‌خواست و نمی‌یافت. نمايشگاه قرآن تمام شد و خیلی‌ها بودند که دلشان می‌خواست به این مدل‌ لباس‌های اسلامی در همه‌ی ایام سال، دسترسی داشته باشند. در جامعه اسلامی دسترسی به مایحتاج دینی امری طبیعی است. امروزه این امر طبیعی را در پوشاک بانوان‌ نمی‌بینیم. شاید اگر در مسئله عرضه و تقاضای بازار ملزومات حجاب بیشتر دلسوزی می‌شد، شاهد خیابان‌های قشنگ‌تر و معنوی‌تری بودیم. دیر شده، اما قطعا می‌شود تا حدود زیادی از کاستی‌ها را جبران کرد. فقط یک سؤال پیش می‌آید امسال چرا نمايشگاه قرآن کمتر از سال‌های اخیر بود؟ @AFKAREHOWZAVI
به‌نام‌او بعضی دعاها زود مستجاب می‌شوند. مثلا بعد چند وقت انتظار، می‌رسی به ، در این همه ازدحام. آن‌وقت گله می‌کنی: - آخه خدا من... چطوری عکس بگیرم؟ همان موقع باران شدید می‌بارد و همه‌ی محلی‌ها وقت دیگری را برای بازدید انتخاب می‌کنند و ما می‌مانیم با ترانس برق ترکیده از رعد و برق و موزه بدون نور و رنگین‌کمان بعد از باران و شکوفه‌های بهاری از دل تمدن درآمده و... ...و شهری به وسعت . @del_gooye
خلیج همیشه فارس آمده بودند بمانند. پرتغالی‌ها را می‌گویم. این از قلعه‌هایشان پیدا بود، از استحکام و زیبایی چیزی کم نگذاشته بودند، برای خود زمین بازی، کلیسا و... ساخته بودند. نه یکی، نه دوتا، بلکه در بهترین و استراتژیک‌‌ترین مناطق خلیج فارس، فرقی نمی‌کرد خاکش سرخ باشد مانند جزیره هرمز یا مستحکم باشد مثل جزیزه قشم. توپ‌های جنگی‌شان را با کبر و غرور، در اطراف قلعه‌ها مستقر کرده بودند و در خیال خام سلطه بر این دریای باشکوه غرقه بودند. اما امامقلی رویای سروری بر خلیج فارس را برایشان به کابوسی هولناک تبدیل کرد... و دست آخر هم آنان را برای همیشه از خلیج همیشه‌فارس بیرون کرد... شاخاب‌پارس باشی یا خلیج فارس یا بحر ایران، فرقی ندارد، زیرا همیشه هویتت را با نامت حفظ کرده‌ای. همیشه، تاریخ اسنادی به یادگار می‌گذارد که به مزاج تحریف‌کنندگان خوشایند نیست، مثل قدیمی‌ترین نقشه‌های جهان که نام زیبای تو را فریاد می‌کنند. مثل قدیمی‌ترین کتب که در تاریخ مکتوب، استواری تو را نمایش می‌دهند. ایران پر است از مردانی چونان رئیسعلی که حتی تاب دیدن پرچم بیگانه را بر روی بارو‌های تو نداشتند. فرق نمی‌کرد که بیگانه از جنس دولت غیرفخیمه باشد یا دیگر هم‌دستانش. خون ریخته‌شده یاران رئیسعلی بر کرانه خلیج همیشه‌فارس، نشانه مظلومیت، اما اقتدار نام ایران دارد. کم نیستند همانند نادر مهدوی‌ها که خواب از چشم متجاوز بگیرند. «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسد این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق».(سید مرتضی آوینی) خلیج فارس یعنی تمام زیبایی جزیره هفت‌رنگ هرمز، یعنی بزرگی و صلابت قشم، یعنی همه صفای مردم لارک، یعنی نجابت زنانی با پوشش جنوب، یعنی همه خنده‌های کودکانه بچه‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های بندرعباس. یعنی دستان پینه‌بسته مردان غیور این سرزمین بعد از چیدن خرمای نخلستان، یعنی زبان فارسی با لهجه جنوبی، یعنی بوم سبز، بوموسی، یعنی بزرگی و کوچکی تنب‌هایت، یعنی زردکوه و آریانا، یعنی دفاع و صیانت از جایی به نام پارس. چقدر در اوج مظلومیت، زیبایی! دریای اردیبهشتی! https://b2n.ir/m15603 🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او حس خوب آموزش به نوجوانان پر شر و شور و شروع یک روز خوب ان‌شاءالله
دل‌گویه
کادوی روز از طرف بچه‌های کلاس
به‌نام‌او پیچ زندگی نمی‌دانم اگر قزوین بودم چه می‌کردم؟ از روحیه‌ای که از خودم سراغ دارم احتمالا الان همه کارهای خانه‌ی مادر، تحت نظرم بود. حتما برنامه‌ای داشتم که حداقل هفته‌ای یک بار خانواده، همدیگر را ببینند. شاید هم مجبور می‌کردم خواهر و برادر را که خانه‌های‌شان را بفروشند تا خانه‌هایمان را یکی کنیم و یکجا کنار هم باشیم. آن‌وقت اگر خانه حیاط داشت که می‌شد نور علی نور. بعد من هرروز می‌رفتم و سری به باباعلی می‌زدم تا برایم پروین بخواند و مامان‌پروین برایم چای بیاورد. من هم پُر می‌شدم از نگاه زیبا‌ی‌شان. بعد من به بهارم گلدوزی یاد می‌‌دادم و حتما ذهن سیال بازیگوشش را ترغیب می‌کردم به گفتن و نوشتن. نوشتن همه‌ی دنیای دخترانه زیبایش. شاید هم باقلواهایم در شهر زبانزد می‌شد. پیچ باقلوا پیچم رقیب نداشت و کنایه می‌زد به پیچ طره یار. حتما خانه‌ام همیشه بوی شیرینی خانگی می‌داد. اما شاید دوست داشتم بروم کنج عمارت عالی قاپو و خط بنویسم و از صریر صدای قلم مدهوش شوم. شاید هم خیاط می‌شدم و کنار مادر، درس می‌گرفتم‌. شاید هر شب حافظ بهانه‌ای بود برای دیدن برادر وقتی دلش تفأل می‌خواست. اما الان زیر سایه حضرت عمه خاتون نفس می‌کشم و شده‌ام یک طلبه. طلبه‌ای که تاریخ را نمی‌توان از او کَند حتی با کندن پوستش. ببخشید خشن شدم ولی برای دلالت حرف‌هایم لازم داشتم به این همه خشونت. الان دلم تنگ همه نداشته‌هایم است و دلم امید دارد به همه‌ی داشته‌هایی که گاهی فراموش‌شان می‌کنم. الان قلم به‌دست شدم برای دل. دلی که اصلا بنا نیست طبق قاعده بازی رفتار کند. دلی که بنا گذاشته به دنیا از زاویه‌ی زیبایی‌ها نگاه کند. الان شده‌ام نویسنده بی‌قاعده، مثل افعال بی‌قاعده‌ی صرف که کلی حرص در می‌آورد ولی در اوج بی قاعدگی، موزون بود. الان دلم می‌خواهد همه‌ی خواسته‌هایم در قم باشد. آن‌وقت می‌شود مصداق همین بیت: ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
کتیبه فارسی با تصویری از شیر شمشیر به دست در کنار شمایل حضرت علی (ع) در یکی از روستاهای ارمنستان
به‌نام‌او وقتی میشه یک عصر بهاری را در قاب دل ثبت کنی. مادر پسری غروب جمعه پارک محله به صرف شیرنی و چای
◾️منصور دوانیقی، سه بار شمشیر کشید تا إمام صادق علیه‌السلام را به شهادت برساند، امّا... در تاریخ آمده است: روزی منصور دوانیقی ملعون، امام صادق علیه‌السلام را توسط شخص نانجیبی به نام «ربیع» به قصر خود کشاند و سه مرتبه شمشیر خود را بلند کرد تا إمام علیه‌السلام را به شهادت برساند اما در هر مرتبه از کار خود منصرف می‌شد و شمشیر را غلاف کرد و در نهایت حضرت را رها کرده و إمام علیه‌السلام از قصر او خارج شدند. ➖ ربیع ملعون، معترضانه به منصور دوانیقی گفت: چرا کار او را نساختی؟! منصور گفت: در هربار که شمشیر کشیدم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چهره‌ای غضب‌آلود در مقابل من متمثّل شد و من از ترس، شمشیر را غلاف کردم تا اینکه در بار سوم که شمشیر کشیدم، فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی کَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ ▪️رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌من نزدیک شد، پنجه‌های خود را گشوده بود و دامن به‌کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و نهایت خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجه‌های خود بفشارد. 📚مُهَج الدعوات،سیدبن‌طاووس،ص۱۹۲ ✍ آه یا رسول الله... کاش در جای دیگر، در مقابل یک نانجیبی دیگر، نیز متمثّل می‌شدید... در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبّلَهُ رسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع الموده، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ -----------❀❀✿❀❀--------- @tarikh_j
دل‌گویه
به‌نام‌او تخت سلیمان یک دلیل می‌تواند تو را مجاب کند تا سختی بیش از هزار کیلومتر را به جان بخر
به‌نام‌او این متن را دی ماه نوشتم ولی جایی بازنشر ندادم تا اول اسفند که در دل‌گویه‌ گذاشتم. در واقع این متن درد گویه بود از مشاهداتم و رنجی که از این مشاهدات می‌کشیدم. القصه با تمام نقدهایی که به عملکرد جناب ضرغامی در چند ماه گذشته دارم، برای شنیدن خبر بازسازی راه تخت سلیمان خدا قوت می‌گویم. ان‌شاء الله هرچه زودتر به ثمر بنشیند. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او فرهادِ لیلی دلم برای فرهاد می‌سوزد، مجنون اوضاع خوبی داشت، معشوقی داشت که اگر برایش مجنون شده‌بود او هم لیلی مانده‌بود. لیلی هم مجنون بود، مجنون هم لیلی بود. اما فرهاد! فرهاد مجنون بود ولی لیلی او شیرین بود، در واقع شیرین لیلی نبود؛ شیرین شهرآشوب بود. اما وقتی در کسوت مجنون نشینی، فرهاد هم باشی نمی‌توانی مجنون نباشی. ساده کنم: اصلا کار نداری که لیلی می‌فهمند یا نه. فرهاد یک ورژن خارق‌العاده بود، او عشق بماهو عشق را خواسته بود. آن‌وقت حتی اگر داستان دلدادگی‌اش تاریخ درست و درمانی نداشته باشد، سنگ‌های بیستون می‌آید و دلدادگی‌اش را جار می‌زند، در گوش تاریخ، در چشم مردم زندگی زده، فرهاد می‌کَند سنگ را برای شیرین اما عشق را درو می‌کند برای کسانی که لاف عشق می‌زنند و حتی طعمی از تعلق نچشیده‌اند. چقدر شاعر قشنگ گفته: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. حالا در این زمانه متمدن به ظاهر آرام ولی در آشوب و بی‌قراری، کدام هستی؟ مجنون، فرهاد، شیرین، لیلی کدام؟ نکند خسرو هستی و ...؟ راستش خودم فرهاد را بیشتر می‌پسندم ولی دوست دارم شیرینم، لیلی باشد. او هم مرا بخواهد، پیچیده نیست، دلم حال فرهاد دارد ولی شیرین نمی‌خواهد. چه تناقضی! فرهاد که شرط نمی‌گذارد، نهایت بشوم مجنون، شاید هم لیلی اما فرهاد نه! شرط فرهاد شدن بی شرط شدن است. شاید -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او روزی من هم می‌روم روزی که صدای بسته شدن در را همه شهر بشنوند...
تعریف انرژی‌بخش خواهر درباره این نوشته‌ در جواب: بزرگوارید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا