فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا این جهان رو پاک پاک افریده...🌺
🖌#دڪتر_انوشه
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده
داستان زندگی زهره
من #زهره هستم
بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت....
صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد ..
تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم ..
همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب..
باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره ...
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
دو ساعته به قزوین رسیدیم و از یکی دو نفر آدرس رو پرسیدیم و خیلی زود خونه ی دعانویس رو پیدا کردیم ..
در کوچکی بود که ته یک کوچه ی باریک بود .. بالای در یه پرچم سبز رنگ زده بودند
مامان زنگ زد و در رو کمی هول داد .. خانم جوونی به حیاط اومد مامان وارد حیاط شد و با زن صحبت کرد و به من اشاره کرد که وارد بشم ..
زن ماروبه سمت اتاقی هدایت کرد .. دورتادور اتاق با پارچه های سبز و پرچم پوشیده شده بود بالای اتاق میز کوچکی بود و چند تا کتاب و وسیله روش بود ..
نیم ساعت دیگه پیرمرد لاغر اندام و قد کوتاهی وارد اتاق شد کلاه سبز رنگی به سرش گذاشته بود ..
پشت میز نشست و گفت همه میدونند که فقط بعدازظهرها مشتری قبول میکنم چون از راه دور بدون مرد اومدید قبولتون کردم ..
مامان تند تند ازش تشکر کرد و مشکلمون رو گفت ..
پیرمرد چندتا میله ی فلزی رو تو دستش بازی داد و انداخت روی میز...
شروع کرد به حرف زدن ..
وقتی دخترت رو حامله بودی آبجوش ریختی روی زمین بدون گفتن بسم الله .. بچه ی اجنه مرده.. واسه انتقام بچه ات رو تو شکمت اذیت کردن شکلش رو عوض کردن و کاری کردند که همیشه بابتش چشمت گریون باشه ..
مامان چشمهاش رو که تر شده بود با روسریش پاک کرد و گفت درسته آقا سید تمام فکر و ذکرم این بچمه..
پیرمرد با دست اشاره کرد که ساکت باشه .. ادامه داد بختش رو جوری گره انداختن که تا آخر عمر مجرد بمونه ..
مامان مضطرب و نگران گفت چاره چیه ؟
پیرمرد کلاهش رو تو سرش جابه جا کرد و گفت پیش خوب کسی اومدید خودم دعا میدم بختش باز میشه .. فقط...
مامان میون کلامش پرید گفت فقط چی؟
_چون شر اجنه منو میگیره باید صدقه ی سنگینی بدم بخاطر همین هزینتون زیاد میشه .. دویست هزار تومن .. دارید دعاها رو بنویسم ؟
مامان کمی مکث کرد و دستش رو به طرف پیرمرد دراز کرد و گفت پول ندارم اونقدر یکی از النگوهام رو بدم قبول میکنید؟
پیرمرد دستی به دوردهانش کشید و گفت نمیخوام دست خالی برگردید النگو رو دربیار تا منم دعا رو بنویسم ...
ده دوازده تا دعا داد چندتاش رو باید تو اسفند میسوزوندم ، چند تاش رو تو حموم روی سرم میریختم و یکیش رو که خیلی تاکید داشت که مهمه باید موقع عقد یه زوج جوون میزاشتیم تو سفره ی عقد ....
همونجا تو صورت مامان نگاه کردم میدونستم که به احتمال زیاد میزاره تو سفره عقد مهناز..
مامان هم متوجه ی نگاهم شد و رو کرد به پیرمرد و پرسید آقا سید فرقی نداره سفره عقد کی بزارم؟ غریبه، فامیل...
پیرمرد که هنوز مشغول نوشتن بود گفت نه فرقی نداره ولی بدون که شر میوفته تو زندگیشون .. واسه کسی بزار که جلوی چشمت نباشه تا ناراحت نشی...
به جای مامان پرسیدم شر میوفته یعنی چی ؟
پیرمرد گفت ممکنه جدا بشن..
سکوت مارو که دید ادامه داد که اونم میتونم دعا بدم رفع شر بشه .. بفرستید پیش خودم ...
دعای آخر رو هم نوشت داد دست مامان و گفت برو که بعد از این فقط خوشی و خوشبختی دخترت رو میبینی..
مامان کلی دعا کرد و ازش تشکر کرد و برگشتیم به سمت تهران ..
تمام راه رو سکوت کرده بودم و فکر میکردم .. اگر فقط خودم بودم هیچ کدوم از این کارها رو نمیکردم ولی وقتی مامان رو غصه دار میدیدم مجبور بودم ..
به محض رسیدن مامان گفت که کارهایی که دعانویس گفته انجام بدم ..
دعا به دست سمت حمام میرفتم که گفتم مامان تو سفره عقد مهناز نزار... مهناز گناه داره..
مامان دستش رو به حالت برو بابا تکون داد و گفت تو نمیخواد فکر اونا باشی ، فکر خودت باش ..
بعد طوریکه انگار با خودش حرف بزنه گفت اونا شانس دارن حتی اگه طلاقم بگیره دوباره میان میگیرنش .. تو نگران نباش...
تمام دستورات رو مو به مو انجام دادیم و منتظر عقد بودیم که دعای آخر رو انجام بدیم..
یک هفته بعد از بله برون مراسم عقد مهناز بود و ما از صبح خونه ی دایی بودیم ..
سفره ی عقد رو میچیدند که مامان نزدیکم شد و کنار گوشم گفت به بهانه ی کمک برو و دعا رو بزار .. مواظب باش جلوی چشم نباشه ..
با عذاب وجدان و کلی دلهره دعا رو توی سفره گذاشتم موقع جاری شدن عقد به چهره ی شاد و خندون مهناز که نگاه کردم از کارم پشیمون شدم و دلم طوری براش سوخت که قطره اشکی از گوشه ی چشمم جاری شد..
مامان که حواسش به من بود نزدیکم اومد و کنار گوشم گفت احمق آبرومون رو نبر میگن دختره از حسودی و حسرت گریه میکنه ....
تعريف از مرد دیگر در حضور همسر درست نیست📛📛
حتی اگر آن شخص نزدیک ترین دوست و ازنزدیکانتان باشد.
@delkade_matn
⭕️ #تفاوت خصایص دو جنس زن و مرد
🔸مرد می خواهد تنها باشد و مشکلش را خودش حل کند.
🔸زن همدرد می خواهد و نمی خواهد تنها باشد.
🔸مرد می خواهد از نظر همسرش قهرمان باشد.
🔸زن می خواهد شوهرش بداند که به او تکیه کرده است.
🔸مرد از وقت گذراندن بیش از حد همسرش با فرزندان حسودی می کند.
🔸زن از وقت گذرانی همسرش با بچه ها لذت میبرد.
🔸مرد گمان می کند اگر یک بار گفت "دوستت دارم" این برای همیشه در خاطر زن میماند.
🔸زن نیاز دارد که "دوستت دارم" به هر دلیلی تکرار شود.
🔸مرد نیاز به دادن عشق دارد.
🔸زن نیاز به دریافت کردن عشق دارد.
🔸مرد عاشق دیدن خوشحالی زن است.
🔸زن با دیدن خوشحالی زیاد مرد به تفّکر فرو میرود.
🔸مرد دوست دارد تشویق بشود و زن دوست دارد حمایت بشود.
🔸ناراحتی مرد به زن احساس دوست نداشته شدن میدهد.
🔸مرد در سکوت فکر می کند و فقط جملات ضروری را بیان می کند.
🔸زن با صدای بلند تمامی افکارش را بیان می کند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@delkade_matn
#روزی_چندباربخون
1_ یادت باشه تا خودت نخواي هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه
۲_ یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کنيد
۳_ یادت باشه خدا هميشه مواظبته
۴_ يادت باشه هميشه ته قلبت يه جايي براي بخشيدن آدما بگذاري ....
۵_ منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهاي خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند
۶_ زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبي را بشکند
مراقب حرفهايمان باشيم .
۷_ گاهي در حذف شدن کسي از زندگيتان حکمتي نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد
۸_ آدما مثل عکس هستن،زيادي که بزرگشون کني کيفيتشون مياد پايين
۹_ زندگي کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگي را ديرشروع ميکنيد
۱۰_ دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند…
۱۱_ هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداي ديروز و امروزت ، فرداهم هست…
اگر باشي ...
۱۲_ ما اولين دفعه است که تجربه بندگي داريم ولى اوقرنهاست که خداست …
@delkade_matn
بعضی مردها فکر میکنند اگر یکبار همسرشان را سورپرایز کنند، دیگر برای باقی عمرشان بس است.
اما نه اشتباه نکنید میتونید در راه برگشت به خانه همسرتان را در مکانی زیبا دعوت کنید و با یک هدیه کوچک سورپرایز کنی
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
رفتن به قسمتاول
https://eitaa.com/delkade_matn/15295
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
تو سرویس یه کمی الکی طولش دادم، وقتی وارد هال شدم نبود، تو اتاق خواب رفتم و دیدم که پشتش بهمه، با فاصله ازش دراز کشیدم، این شب ها که دستم و می گرفت تا بخوابم، بهش عادت کرده بودم، با این که تو پَرش زده بودم دوست داششتم برگرده و دستم و بگیره!
نفس عمیقی کشیدم، دستش تکون خورد، از روی پهلوش بلند شد و روی گوشش گذاشت.
چشمام و بستم تا بخوابم، ولی خوابم نمی برد، هم حرفهای کارن نمی ذاشت بخوابم
احساس کردم که سمتم برگشت، دوست نداشتم باهاش چشم تو چشم شم، برای همین همونطور بی حرکت با چشمای بسته خودم و به خواب زدم که صداشو بالاخره شنیدم.
- بیداری؟
چیزی نگفتم که حرکت دستاشو بین موهام حس کردم.
- می دونم بیداری!
وقتی بینیم و گرفت و کشید، چشمام و باز کردم و صورتم و عقب کشیدم، در حالی که با دستام صورتم و می پوشوندم طوری رفتار کردم که انگار خواب بودم.
- ولمکن خوابم میاد!
ولی اون خودشو جلو کشید و گفت:
- چون حالم و بد کردی، نمیذارم بخوابی!
دستام و برداشتم و تو این فاصله ی نزدیک به چشماش زُل زدم و اون گفت:
- راست گفتم بهت، باورم کن، باشه؟
و صبح روز بعد شروع جنگ روانی بود، کارن هنوز خونه بود که زنگ در و زدن، از چشمی به بیرون نگاه کردم و با دیدن المیرا خودم رو باختم، کارن در حالی که می پرسید ازم کیه، من رو پس زد تا از چشمی نگاه کنه!
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
16.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌تفاوت نیاز وتوقع در فرزند
@delkade_matn
❤️🔥✨خانوما
رفتارتون رو مثل یک ملکه مقتدر کنید.
✍🏻یادتون باشه ملکه نیازی به جیغ و داد
اصرار بی مورد ،غز زدن نداره
•● ارام باشید و با مرد زندگیتون به سان یک پادشاه قدرتمند رفتار کنید.
@delkade_matn
هدیه بدهیم
🛑 رسُولُ اَللهِ صَلَّى اَلله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : هِبَةُ الرَّجُلِ لِزَوْجَتِهِ تَزِيدُ فِي عِفَّتِهَا.
🔰 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند :
هدیه شوهر به همسرش، عفت را در وی می افزاید.
📚من لايحضره الفقيه ج4 ص381
@delkade_matn