eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.7هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
به ۵ سال دیگه فک کن! از الان عادت غذایی و ورزشی رو بساز که ۵ سال دیگه یه بدن سالم داشته باشی. از الان رو چیزایی سرمایه گذاری کن و وقت بزار که ۵ سال دیگه شرایط مالیت رو به رشد باشه. از امروز عادت های یادگیری رو بساز که ۵ سال دیگه بازدهیشون رو توی زندگیت ببینی. از روزمرگی هات فاصله بگیر تصور کن اگه ۵ سال دیگه به اندام دلخواهت، به هدفت، به خونه ی رویاهات، به شغلی که دوست داشتی،به آدم‌های که دوست داشتی تبدیل شی و... رسیدی. @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده
داستان زندگی زهره من هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت.... صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد .. تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و  گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم .. همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب.. باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره  ...👇 @delkade_matn
مامان بدرقشون کرد و جلوی در رامین باهاشون روبه رو شد.. مامان تا وارد اتاق شد گفت خوب بود خدایی، مگه نه زهره؟ ظرف میوه رو برداشتم و گفتم ولی خیلی عجله داره.. میگه دو روز دیگه جواب بده.. آخه به این زودی مگه میشه.. رامین گفت مرد سالمی به نظر میرسید.. من میترسیدم معتادی، چیزی باشه ولی... این خانواده نداره؟ مادری.. خواهری.. چرا هیچ کس همراهش نیومده بود؟ سینی چای رو ، جلوی رامین گذاشتم و گفتم راست میگی.. کاش ازش میپرسیدم .. مامان صورتش رو جمع کرد و گفت چه ایرادهای بنی اسرائیلی میگیرید.. یارو مرد گنده است.. بچه داره.. دلش خواسته تنها بیاد وقتی قطعی شد به خانواده اش بگه .. گفتم شاید .. ولی حبیبه خانوم اومد بگو زهره میگه باید دوباره حرف بزنم تا بتونم تصمیم بگیرم .. مامان باشه ای گفت ولی شنیدم که زیر لب گفت آخر هم اینو میپرونه ... موقع خواب چشمهام رو میبستم ولی از بس ذهنم درگیر بود خوابم نمیبرد .. یه دلم میگفت جواب منفی بدم و خودم رو راحت کنم میدونستم دوباره با کلی مشکل مواجه میشم ولی از طرفی هم دلم میخواست مستقل بشم .. صاحب خونه و شوهر و بچه بشم .. از کلافگی بلند شدم و یه لیوان آب خوردم و به سختی خوابیدم .. دو روز بعد حبیبه خانوم اومد و جواب خواست و همونطور که به مامان گفته بودم خواستم دوباره ببینمش.. این بار قرار شد بریم بیرون و با هم صحبت کنیم .. غروب بود که اومد دنبالم ..تو ماشینش نشسته بود .. دوست داشتم واسه دفعه اول از ماشین پیاده میشد .. به اجبار سوار ماشین شدم و سلام دادم .. نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت حالت خوبه .. من منتظر بودم جواب قطعی بدید.. همیشه اینقدر دیر و سخت تصمیم میگیرید .. گفتم ما یکبار تو زندگی شکست خوردیم این بار باید بیشتر فکر کنیم .. لبخندی زد و گفت من خیلی سریع تصمیم میگیرم و خیلی سریع عملی میکنم .. کمی گشتیم و جلوی یه آبمیوه فروشی نگه داشت .. سفارش داد و دستهاش رو گذاشت زیر چونش و گفت الان هر چی میخواهی بپرس که باید تا آخر شب جواب بهم بدی .. نفهمیدم جدی گفت یا شوخی .. آب دهنم رو قورت دادم و پرسیدم با خانوادتون مشکل دارید ؟ سرش رو تکون داد و گفت نه .. چرا اینو میپرسید؟ شالم رو مرتب کردم و گفتم آخه .. چطور بگم ..د یدم تنها اومدید .. نوک بینیش رو خاروند و گفت من مشکلی ندارم ولی اونا ازم دلخورن .. مخالف جداییم بودند .. میگفتند بخاطر دخترت زندگی کن ولی من اجازه نمیدم کسی تو زندگیم دخالت کنه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 رفتن به قسمت‌اول https://eitaa.com/delkade_matn/15295 @delkade_matn
عصر بود که به همراه مادرم آماده ی رفتن شدیم، کفش های خودم اندازه ام نبود و صندلای قدیمی مادرم رو مجبور شدم تا بپوشم، باز هم کمی تنگ بود، ولی چاره ای نداشتم، حالم به قدری بد بود که حوصله ی رفتن به بازار و خرید کفش رو نداشته باشم، تو ماشین همه سکوت کرده بودن، عطا با این که بهانه‌گیری کرده بود تا باهامون بیاد، مادرم نذاشت، میفهمید تو چه شرایطی هستم. پدرم رو به روی مطب دکتر ایستاد، استرس و اضطراب این که‌ خدایی نکرده مشکلی برای بچه پیش اومده باشه، قلبم رو پر کرده بود. مادرم دستم و گرفت و وارد مطب شدیم، پدرم نیومد و گفت تو ماشین منتظرمون میمونه، می دونستم چه حالی داره، خیلی نگرانم شده بود‌. مادرم من و روی صندلی نشوند، جلو رقت تا با منشی صحبت کنه، چیزی نشد که پیشم برگشت، پنج، شش نفری توی مطب بودن، نیم ساعتی رو منتظر بودیم تابالاخره نوبتمون شد، مادرم توضیح داد که اوایل بارداریمه و پاهام ورم کرده، گفت تا یه حدودی عادیه، ولی وقتی پاهام و دید متعجب شد و ازم پرسید علائم دیگه ای هم دارم یا نه، مثل تنگی نفس تو خواب، سرگیجه و... این دو روزی که پاهام ورم کرده بود مگه تونسته بودم بخوابم! با نه‌گفتنم، ازم خواست تا بخوابم و سونو بشم، نگاه کردن به سقف مطب بیشتر مضطربم می کرد، صدای پچ پچ مادرم و دکتر رو می شنیدم، چند دقیقه ای طول کشید، بالاخره اومد و روی شکمم ژل ریخت و شروع کرد، با شنیدن صدای ضربان فکر کردم که‌مشکلی نیست، اما دکتر زود گفت: - ضربان قلب جنین مشکل داره! قلبم ایستاد. دکتر دستگاه رو خاموش کرد و بهم دستمال داد، نفهمیدم چطوری دکمه های لباسم رو بستم و از تخت پایین اومدم، رو به روی دکتر ایستادم و درحالی که چیزی نمونده بود تا زیر گریه بزنم گفتم: - خانم دکتر مشکلش‌چیه؟ در حالی که می نوشت سرشو بلند کرد و نگام کرد و آب پاکی رو روی دستم ریخت. - جنینت تو خطره خانم!
✅هر آنچه در ذهن مجسم می کنید از کره مریخ نخواهد آمد بلکه در همین جهان وجود دارد اگر چنین نبود شما توانایی مجسم کردن آن را نداشتید . دکتر_وین_دایر ،،،،،،.،،،،،،.،،،،،،.،،،،،،.،،،،،، 🟣چارلز بوکفسکی یجا میگه: ما برای ادامه دادن ،هیچکسی را نداریم جز خودمان... در نهایت همه ما هم روزی به این حقیقت میرسیم که نمی‌تونیم به هیچ‌کس جز خودمون تکیه کنیم... شاید غم انگیز باشه، ولی در انتها همه یه روز با تمام وجود این واقعیت رو درک میکنن... @delkade_matn
آقایان بخوانند تــو زن ها را نمیشناسی... آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند، هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود. حتی میتوانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی. وعده ها و قول هایت را طوری یادشان میماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی، ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت، لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی، لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی، حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند، حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند. میدانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا میکنند... @delkade_matn
هیچگاه ناامید نشو اگر همه درها هم به رویت بسته شوند سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند... حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی! بدان که در پس گذرگاه های دشوار، باغی پرنور و زیبا قرار دارد… شکر کن ... پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است! بنده آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید 🙏 @delkade_matn
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقایون محترم، در همه جا و همه وقت احترام به خانوم فراموش نشه، دوست داشتن همیشگی است. @delkade_matn
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وای به حال زن و شوهری که بخاطر چیزی که طرف مقصر نبوده و اصلا دخالتی نداشته،همسرشو تمسخر و سرزنش کنه.... @delkade_matn
🌹 🍃 چند تا تاریخ مهم هست که باید یه جا یادداشت تا همیشه تو یادتون بمونه!!! 1⃣ تاریخ ازدواج 2⃣ تاریخ نامزدی 3⃣ تاریخ تولد همسر یا نامزد 4⃣ تاریخ آشنایی با همسر یا نامزد و ... ✔️ نیازی نیست زیاد هزینه کنید 👈 یک بغل 👈 یک شاخه گل 👈 یک شام عاشقانه 👈 یک پیامک عاشقانه 👈 یک نامه عاشقانه روی کاغذ ✅ میتونه انرژی فوق العاده ای به زنان بده؛ این انرژی از طرف زنان به شما برگشت خواهد خورد @delkade_matn