#سرگذشتپری
طاهره خانم کمی دست و پای عذرا رو ماساژ داد و گفت : خیر ببینی خواهر ، چقدر گفتم سر به سرشون نزار !! کاری به کارشون نداشته باش، گوش نکردی !!! الهى دستاشون بشکنه که این بلا رو سر تو آوردن . به طاهره خانم گفتم من برای شام اشکنه بار میزارم برای شما هم میارم . بلند شدم و به سمت اتاق خودم راه افتادم . چند روز بعد که عذرا حالش خوب شد ، قصد رفتن به خونش رو
کرد. طاهره خانم با عذرا به خونه ی عذرا رفتن . دو ساعتی گذشت که طاهره خانم با عذرا به خونه برگشتن . عذرا توی حیاط
نشست و توی سر و صورت میکوبید و عروس و پسرهاش رو نفرین میکرد . نزدیک رفتم و از طاهره خانم پرسیدم چی شده !! طاهره خانم لبش رو به دندون گرفت و با چشم اشاره ای به عذرا کرد و زیر لب گفت: خیر نبینن !!! کسی در رو به روش باز نکرد و وسایلش رو توی کوچه ریخته بودن توی صورتم کوبیدم و کنار طاهره خانم وایستادم . عذرا حسابی گریه و زاری کرد و بعد بلند شد و به اتاق رفت . طاهره خانم یکی از اتاق های خودش رو به عذرا داد و بهمراه هادی رفتن و وسایل عذرا رو آوردن و برای همیشه عذرا تو خونه ی طاهره خانم موندگار شد . اولای پاییز
بود . چند روزی بود که کمر درد شدیدی داشتم و زیر دلم درد میکرد . سر شب ، درد شدیدی توی شکمم پیچید و دادم رو بلند کرد . هادی وحشت زده بی بی رو صدا کرد و بعد بدنبال طاهره خانم رفت بی بی وارد اتاق شد و تشکی برای من پهن کرد و منو توی جا خوابوند اما درد امونم رو بریده بود و نمیتونستم دراز بکشم . کمی بعد عذرا وارد اتاق شد و به بی بی گفت : طاهره رفت دنبال رقیه !!! بعد بالای اتاق نشست و منو نگاه کرد . هر چند دقیقه یکبار هم دستهاش رو ، رو به آسمون بلند میکرد و میگفت : خدایا یا نده یا اگه میدی بچه ی سالم بده !! بی بی نگران بود و دستهاش رو روی هم میمالید و منو دلداری میداد . یک ساعت طول کشید که ننه رقیه همراه طاهره خانم وارد اتاق شدن . ننه رقیه دستهاش
رو شست و چادری روی من انداخت و منو معاینه کرد و رو به طاهره خانم گفت: برو و ظرف آب گرم رو حاضر کن . از درد به خودم میپیچیدم و داد میزدم . عذرا دستش رو روی صورتش میکوبید و از من میخواست داد نزنم بی بی کنارم نشسته بود و دستم رو محکم توی دستش گرفته بود و ریز لب دعا میخواند ننه رقیه ، ازم میخواست زور بزنم اما من نمیتونستم . با گریه می گفتم من نمیتونم بچه رو به دنیا بیارم . دارم میمیرم. چند باری از
حال رفتم و با کشیده های طاهره خانم بهوش اومدم.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام