eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشید روزهای آخر بارداریش رو میگذروند . در حال دوخت لحاف و تشک برای بچه بودم که که درد زایمانش شروع شد !! یکم براش جوشونده درست کردم و براش جا پهن کردم و توی رختخواب خوابوندمش و سراغ قابله و سمیه رفتم !! وقتی به سمیه خبر رو دادم پرسید: بچه پسره دیگه ؟؟ سرم رو تکون دادم و گفتم هنوز که زایمان نکرده ولی چه فرقی داره، دختر باشه یا پسر !! سمیه پوزخندی زد و گفت : اره راست میگی حتما فرقی نداره ! اما بهجت خانم می گفت معصومه پسر میاره !!! گفتم: عروست توی خونه ی من داره زایمان میکنه اگه خواستی بیا و نوه ای که بخاطرش دنیا رو بهم ریختی رو ببین!!! در ضمن به شوهر خوش غیرتشم بگو !! و بدون اینکه منتظر جواب بمونم با قابله به سمت خونه برگشتم !! قابله نگاهی به خورشید انداخت و گفت هنوز برای زایمان زوده !! خورشید درد میکشید و مدام داد میزد ! خانجون گوشه اتاق نشسته بود و هر بار خورشید داد و هوار میکرد ، اخم میکرد و میگفت اینقدر سلیطه بازی در نیار !!! انگار فقط تو داری میزایی ، آبرومون رفت !!! کل ده صدای تو رو شنیدن !! اخمی کردم و گفتم : خب بچه ام درد داره!!! چیکار کنه ؟ نه که مادرشوهرش از صبح سر بالینشه !! شوهرش یه دم از جلو در کنار نرفته و دلواپسشه !! صبح رفتم به سمیه خبر دادم ، یه توک پا اومد به عروسش سر بزنه ؟! خانجون از جا بلند شد و گفت : الحق که دریده ای خاتون و از اتاق بیرون رفت !!! خورشید داد می زد و ازم کمک می خواست !! به قابله التماس میکردم تا زودتر بچه رو به دنیا بیاره !! چند ساعت بعد قابله آستین هاشو بالا زد و گفت: پاشو سر بچه معلومه ، سریع آب جوش و پارچه تمیز رو آماده کن !! قابله سر بچه رو گرفت و بیرون کشید ، با دیدن پاهای بچه جیغی زد و بچه رو روی زمین انداخت !!