فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوای زن و شوهری 😂😂
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهکار به خانمهایی که میخواهند برای همسرشان عزیز شوند...💞
دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه تا چیز هست که جسم تورو بیمار میکنه
🖌
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️تفاوت محبت به همسر و فرزند🌸
#دکترسعید_عزیزی
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#سیاست_مردانه 👨👨
🍧 ⛔️ در مقابل همسر خود از گرفتاری های روزانه و حوادث تلخ زندگی با قیافه عبوس و ناراحت صحبت نکنید.
🍧 هدیه و مهر و محبت نسبت به همسر خود را بیشتر کنید
و از خریدن هدایای هرچند کوچک هرازگاهی امتناع نکنید.
خانم ها هدیه دادن و گرفتن را بسیار دوست دارند.
🍧- توجه داشته باشید که اگر کم و کسری در نوع رفتار و شرایط منزل وجود دارد با کمال محبت و خونسردی تذکر دهید،
چون واقعا اخم و خشونت زندگی را به تباهی می کشاند.
🍧 به بستگان و همسر خود احترام بگذارید و هرگز جلوی معاشرت همسر خود با بستگان و خویشانش را نگیرید.
#تجربه
#واقعی
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موشن_گرافی
#انتخاب_همسر
اگر تصمیم گرفته اید با کسی از دواج کنید که از همسرش جدا شده، بعد از انجام مشاوره این نکته ها را هم جدی بگیرید.
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 #فونت_موشن | ازدواج را برای جوانان سخت نکنید
🔸به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید.!
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
🌙❤️🩹 سرگذشت دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن...... @delkade_matn
🌙❤️🩹 سرگذشت
دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن......
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
وا دیگه کی روبند داره که من داشته باشم؟همین خوبه!
+بریم یه دور تو شهر بزنیم مردمو با خبر کنیم!
ماشین رو راه انداخت و گفت: کجا تورو دیده؟ خودت دیدیش؟
شونه بالا انداختم و گفتم: یکی دو باری دیدم یه پسره میاد سر خیابون، ولی فکر کردم واسه خاطر افسانه است، چمیدونستم به من چشم داره!
-در..میارم چشما..شو!
نگاه کوتاهی بهش انداختم و گفتم: باز گذرمون رو به شهربانی ننداز!
نچی کرد و گفت: دونه دونه شاهکارات رو یادم ننداز!
نرم خندیدم و نگاهم رو دادم به خیابونا، خیاط خونه نزدیک بود و خیلی زود رسیدیم!از اتومبیل پیاده پیاده شدم دیار هم پیاده شد و گفت ساعت چند بیام؟
-دو ساعت دیگه!میگم این افشار رو با خودت بیار بلکه چشمش به افسانه بخوره
عقلش سر جاش بیاد!
+لازم نکرده نگران افشار باشی اون خودش علامه دهره! اگه بخواد میاد!
-شاید میخواد ولی نیاز داره هولش بدن این طرفی، اون شبی رفت تو فکر!
+برو دختر انقد سر نکش تو کار این و اون، از اون پنجره جدات کردم حالا رفتی تو کار افشار و افسانه؟
با ذوق گفتم: چقدرم اسمشون بهم میاد!
دیار خندید و گفت: برو دیگه، دختره فضول!
از خداحافظی کردم و رفتم توی خیاط خونه، چشم چرخوندم افسانه رو ببینم اما اثری ازش نبود...
شونه بالا انداختم و سر کلاسم نشستم تمام اون دو ساعت با هر باز و بسته شدن دری چشمم اون سمتی میرفت بلکه ردی ازش ببینیم اما نبود که نبود!
کلاسم تموم شد، از کلاس بیرون اومدم دیار درست جلوی در به اتومبیل تکیه داده بود، رفتم سمتش و سلامی دادم و سوار ماشین شدم و گفتم: امروز افسانه نیومده بود!
-نمیخوای از فکرشون دربیای؟!
آهی کشیدم و گفتم: اصلا به من چه؛ والا! بریم که خسته و گشنه ام!
دیار ماشین رو راه انداخت و همونطور که نگاهش به بیرون بود گفت: اون پسره کجا وایمیساد؟
-دیار، بگذر توروخدا، میخوای بری دعوا! غلط کرد بدبخت از کجا میدونسته؛ اگه آدم بدی بود که مزاحمم میشد!
+لازم نکرده دلت واسه اون بسوزه، غلط اضافه کرده!
از سر خیابون گذشتیم خداروشکر پسره اونجا نبود؛ درست سر کوچه ای که از افسانه جدا میشدم بودیم که شلوغی کوچه اشون توجهمو جلب کرد رو به دیار گفتم: دیار اونجا رو ببین چه شلوغ شده!
-باز فضولیت گل کرد؟
+آخه ببین مامور اونجاست؛ یعنی چیشده؟
-ول کن دختر لابد باز کسی شلوغ کاری کرده اومدن گرفتنش، اوضاع مم...لکت زیاد خوب نیست!
از بین جمعیت فقط یک لحظه صورت گریون افسانه رو دیدم و...
#تجربه
#واقعی
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#سرگذشتکارن
کارن ولی مثل دیوونه ها می خندید، خودم و به صندلی چسبوندم، دیوونه شده بود که با این سرعت می روند، مثل این که از جونش سیر شده بود! صدام بی اختیار بالا رفت.
- چیکار میکنی؟ داری به کشتنمون میدی!
نیم نگاهی بهم انداخت و با پوزخند مسخره اش گفت:
- چیه؟ میترسی بمیری؟!
در حالی که با ترس به جلوم نگاه می کردم گفتم:
- نمی خوام با تو بمیرم! من زندگیمو دوست دارم، میخوای بمیری برو تنها بمیر چیکار من داری!
- من تو قعر چاهم برم تو رو با خودم میبرم دختر دایی، کجای کاری!
داد زدم.
- چی از جونم میخوای بزن کنار!
- بگو رادمهر بهت چی گفت؟! چیکارت داشت تا بذارم بری!
نمی تونست با این کاراش من و مجبور کنه تا حرف بزنم، با این که توی وضعیت خیلی بدی بودم ولی غرورم نمی ذاشت جلوش کوتاه بیام، یه دختر بودم درست، ولی نه دختر ضعیفی! بس بود هرچی خودم و شکستم.
- حرف نمیزنی نه؟
تو سکوت با نفرت نگاش کردم،باهام لج کرد، میدونستم قراره بدتر شه و فاتحه ی خودم و خوندم، چشمام و بستم و ناخونام و توی صندلی فرو کردم، مثل دیوونه ها دور زد، طوری که به در چسبیدم. قلبم توی دهنم میزد، نمی فهمیدم داریم کجا میریم، نمی تونستم به خیابون نگاه کنم، فکر کنم دوباره داشتیم از تهران خارج می شدیم، بی اختیار یاد دفعه ی قبل افتادم، اونجوری تو بیابون می خواست من و ول کنه بره! نکنه این بار واقعا....
داد زدم.
- نگه دار!
خندید، دادم زدم و دستم و تو فرمون بردم، هرچه باداباد، دیگهتحمل نداشتم، از یه طرف اون، از یه طرف من، سعی داشت دستام و از فرمون جدا کنه ولی نمی تونست.
تک و توک ماشینایی که رد میشدن برامون بوق می زدم، کارن دستشو آورد بالا و محکم روی دستام که روی فرمون بود می کوبید، من اما به جای این که ولش کنم فرمونو بیشتر می چسبیدم، نفهمیدم چی شد که یهو تکون شدیدی خوردم و دستام سست از فرمون جدا افتاد و به جلو پرتاب و سرم شیشه ی جلوی ماشین و نشونه گرفت.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
☘♥️
#خانم_خونه_باید_بدونه
#خانم_باید_خانمی_ڪنه
👸زن با دلبری، لوندی و خصوصیات زیبای دخترانه و زنانه سخت ترین و خشن ترین مردها رو میتونه عاشق و شیفته خودش ڪنه
💔متاسفانه خصوصیات اخلاقی و رفتاری خیلی از خانمها امروز بوی مردانه و جنس نر گرفته
❌برابری زن و مرد به معنای برابری رفتاری .اخلاقی و عملڪردی در زندگی زناشویی نیست . قرار نیست هر دو جنسیت خود را فراموش ڪنند
👈🏻 اگر همسرت از صبح با بسیاری درگیر بوده و اڪنون با عصبانیت به خانه برگشته و حتی به غلط این رفتار را به خانه آورده . روش شما نباید دقیقا رفتار شبیه ایشون باشه
اتفاقا در همین لحظات است ڪه مرد خسته و خشن یا شیفته همسر مهربانش خواهد شد و یا ڪم ڪم از او سرد میشود
درست است مرد باید با روی خوش به خانه بازگردد . اما حالا ڪه اینگونه برگشته . زن زیبا رو و مهربان مرهمی بر دردهای جسمی و روحی آن مرد خواهد شد
❌دوباره موضع نگیرید . دوباره پیام نگذارید ڪه چرا به نفع آقا یون پیام میگذارید . خیر اصلا اینگونه نیست به هیچ وجه . عرض ڪردم مرد هم باید سعی ڪند با روی خوش به خانه برگردد . و زن نیز با رفتار زنانه به استقبال مرد برود
👈🏻 یڪ سلام و احوالپرسی گرم . یڪ استڪان چای . ڪمی ماساژ روحی و جسمی و هر روش عشق آفرین ، معجزه خواهد ڪرد . با همسرتان صحبت ڪنید و چای بنوشید و از اندوه و درد هم بڪاهید . سنگ صبور هم باشید . خانه را تبدیل ڪنید به آرام ترین و بی استرس ترین نقطه دنیا برای همسرتان . این اتفاق دو طرفه است ڪم ڪم اثرات فوق العاده رفتار هوشمندانه و ظریف خودتان را به وضوح خواهید دید
💟 زن نماد زندگی . احساس . عاطفه و عشق ورزیدن است و اگر بخواهد و ڪمی صبور باشد . اندڪ اندڪ خواهد توانست زندگی را مطابق با میل خود و حتی مطابق با سلیقه همسر و تمامی افراد خانواده پیش برد.
@delkade_matn
۲۰ خرداد ۱۴۰۳