علم روانشناسی میگه:
-خواب آروم رو جایگزین سریال دیدن کن
-غذای سالم رو جایگزین فست فود کن
-مشاور خوب رو جایگزین دوستان سمی کن
-ورزش کردن رو جایگزین تلویزیون دیدن کن
-سپاس گزاری رو جایگزین نق زدن کن
-مسئولیت پذیری رو جایگزین غصه خوردن کن
-عمل کردن رو جایگزین فکر کردن زیاد کن
#روانشناسی
@delkade_matn
#روانشناسی 🌱
•چطوری بحث و دعوا رو تو رابطه مدیریت کنیم؟
۱ . با داد و بیداد هیجان بالا حرف زدنش رو قطع نکن ، بمونه تو دلش شر میشه و حالا حالا ها داستان داری.
۲ . پرونده رو پیش هرکسی باز نکن ، شمام یادتون بره اونا یادشون نمیره و گاها آتیش بیار معرکه میشه.
۳. فوری موضع نگیری نکن ، ذهنت رو باز بگذار و خوب بشنو ، شاید حرف درستی میزنه.
۴. روتین های زندگی رو دستمایه انتقامنکن ، دیگه غذا نمیذارم ، دیگه خرجی نمیدم و ....
تحت هیچ شرایطی : به خانوادش توهین نکن ، به شخصیتش توهین نکن .
ایندوتا به این زودی ها فراموش نمیشنهر یه کلمه اش یه زلزله ست.
#رابطه
#مدیریت
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
رفتن به قسمتاول
https://eitaa.com/delkade_matn/15295
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
نتونستم برم تو، بحث بالا گرفته بود، کارن هِی از من می گفت، می گفت که از پدرم شکایت می کنه و پدرم در جواب می گفت که طلاقم و ازش می گیره، اشکام تند تند می ریخت، احساسم بین دوتاشون مونده بود، نهمی تونستم پدرم و از خودم برنجونم، نه دلم می خواست این حال کارن رو ببینم.
پشت در اونقدر موندم و آهسته گریه کروم تا این که در باز و پدرم داخل شد.
نگاش به من افتاد، زود اومد سمتم و زیر بغلم و گرفت و جسم بی جون من و تا داخل ساختمان همراهی کرد.
- بهت گفتم برو تو، پشت در نشسته بودی که چی؟ دعوای من و کارن شنیدن داره!
مادرم تازه متوجه ی ورودم شده بود، با پدرم من رو روی کاناپه نشوندن، چشمای قرمزم گویای این کهگریه کردم بود.
پدرم رو یه مادرم گفت:
- یه لیوان آب دست زهرا یده، ازکِی بیرون پشت در بود.
مادرم زود به آشپزخونه رفت، لیوان آبی برام آورد، پدرم کلافه رو به روم نشست ک هِی به موهاش چنگ می کرد، مادرم کنارم نشست و مجبورم کرد که یه کمس از آب رو بخورم.
- لیوان و روی میز گذاشتم و مضطرب رو به پدرم گفتم:
- بگو چی شده؟
اشاره ای به وضعیتم کرد و گفت:
- با این حالت چی بگم؟بذار یه کم بهتر شی!
مصر و سمج گفتم:
- میخوام همین الان بشنوم!
و پدرم به سختی همونی رو گفت که قبلا احسان برام پیامک کرده بو، احسان، کارن و دو نفر دیگه از دوستانشون و همکادی المیرا دسته جمعی با نقشه ای می خواستن به من تعرض کنن که کارن اونارو ناکام گذاشته بود، حالا که اونا ناکام مونده بودن سعی داشتن کارن رو خراب و زندگیشو نابود و من و ازش دور کنن!
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻لازمه این نکته رو حتما به بچههامون یاد بدیم تا در آینده زندگی بهتری داشته باشن🌱
@delkade_matn
سیاستهای زنانه
🍂خوش خلقی در خانه🍂
✅وقتی که شوهر از سرکارش بر می گردد و از چشم هایش پیداست که خستگی در عمق جانش نشسته،
سزاوار است که همسر او به استقبالش برود و با چهره باز و نشاط و آکنده از محبت، او را بپذیرد،
🌹رسول اکرم (ص) فرمودند:
👌🏼وظیفه زن این است که تا درِ خانه به پیشواز شوهرش برود
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب دل ها باشید...
دل عزیزترین چیزهاست...
@delkade_matn
🍃🍃 🤍 🍃🍃
✉️ هنوز هم اگر واسطه گری در ازدواج رونق بگیره مشکلات کمتر میشه
من خودم واسطه چند ازدواج شدن ولی جرات نزدیک شدن به دهه شصتی ها رو ندارم از بس اکثرشون پر توقعاند
حدودا
ده هشتادی ها دنبال علاقهاند
دهه هفتادی ها دنبال آینده اند
دهه شصتی ها دنبال بهترین مورد خلقت
✍🏻 لوک مجازی
@delkade_matn
#همسرانه
وقتی همسرت حالتو می پرسه
از جملات دیگه ای هم استفاده کنید
با تو همیشه خوبم
با داشتن همسری مثل تو معلومه که خوبم
به لطف تو خوبم
زنده باشی همسرم؛عالیم
تو خوب باشی منم خوبم
🌹🍃
❤️
@delkade_matn
#جالبه_بدونید
میگـن : حلقهٔ ازدواج را به این خاطر
در انگشت چهارم در دست چپ میپوشند که :
یک رگ مستقیماً از انگشتِ چهارم
به قلـب شخص می رسد
و آنرا" vena amoris " یا رگِ عشق میگویند
🌹🍃
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحلیلی جالب از شعر یه توپ دارم قلقلیه...
🎙#دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️کمال گرایی در زن و شوهر
@delkade_matn
#روانشناسی 🌱
•چطوری بحث و دعوا رو تو رابطه مدیریت کنیم؟
۱ . با داد و بیداد هیجان بالا حرف زدنش رو قطع نکن ، بمونه تو دلش شر میشه و حالا حالا ها داستان داری.
۲ . پرونده رو پیش هرکسی باز نکن ، شمام یادتون بره اونا یادشون نمیره و گاها آتیش بیار معرکه میشه.
۳. فوری موضع نگیری نکن ، ذهنت رو باز بگذار و خوب بشنو ، شاید حرف درستی میزنه.
۴. روتین های زندگی رو دستمایه انتقامنکن ، دیگه غذا نمیذارم ، دیگه خرجی نمیدم و ....
تحت هیچ شرایطی : به خانوادش توهین نکن ، به شخصیتش توهین نکن .
ایندوتا به این زودی ها فراموش نمیشنهر یه کلمه اش یه زلزله ست.
#رابطه
#مدیریت
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پدر و مادرها باید همیشه خوش قول باشند؛
اما....
⭕️ در چنین مواردی باید بدقولی کنند و ضمن گفتن دلیل بدقولیشان، بابت این بدقولی عذرخواهی کنند.
🔹 محسن پوراحمد خمینی
🔸 روانشناس و مشاور خانواده
#کلیپ_تصویری
🌸
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #یک_نکته_مهارتی
⭕️ اهمیت تفاوت قائل شدن خانم به پوشش خود در محیط عمومی خانه و اتاق خواب...
محسن پوراحمدخمینی
روانشناس و مشاور خانواده
🌸🍃
💓
@delkade_matn
#تربیت_کودک
#انتقاد_کردن، به نوعی جراحی شخصیت است.
وقتی جراحی می خواهد توموری را از بدن بیمار خارج کند، مواظب است تابه رگ و پی های سالم اطراف تومور آسیب نزند.
والدین نیز وقتی که تیغ انتقاد را در دست میگیرند لازم است مواظب قسمتهای سالم شخصیت فرزندشان باشند، مثلا وقتی میخواهند از نوجوان به خاطر عدم مسئولیت پذیری انتقاد کنند نباید کل شخصیت او را زیر سوال ببرند.
پس جملاتی مثل:«کلا از تو ناامید شدم، تو هیچی نمیشه و ...» آسیب زننده است.
بهتراست بعد از گفتن بعضی نکات مثبتش که مطمئنا دارد، فقط از عدم مسولیت پذیری او انتقاد کنند.
❀
@delkade_matn
#تربیت_کودک
علت بی ادبی و بد رفتاری كودک:
١- نياز به توجه
٢- تناقض در رفتار والدين
٣- احساس بی پناهی و طرد شدگی
٤- احساس غم و اضطراب
٥- بالا بودن استاندارد های والدين بدون توجه به شرايط سنی كودک
٦- فشار و سخت گيری والدين
٧- تنبيه
٨- رفتار ناعادلانه و غير منصفانه
٩- مقايسه و تبعيض
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
سیروان پسر رستم خان... پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را م
سیروان پسر رستم خان...
پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند
🍃 @delkade_matn
پشتام را به دیوار قهوه ای رنگ اتاق پدر تکیه دادم و به پزشک حاذق و محبوباش چشم دوختم، گوشی از گوش جدا کرد و گفت:
- خداروشکر همه چیز نرماله...فقط قند و چربی کمتر مصرف کنید که خدایی نکرده بعدا مشکلی پیش نیاد...
پدر در گلو خندید خم شدو خوشه ای انگور در پیشدستی گذاشت و به سمت او دراز کرد:
- همیشه هم گفتم این دکتر ما فرنگ رفته اس، تو کل ایران بگردین مثل اش و پیدا نمیکنید...
- شما لطف دارید رستم خان...
پدر نگاهم کرد و با اشاره ای مرا به سمت خود دعوت کرد:
- بیا این سیروان ماروهم معاینه کن، یه چند وقتیه تو خودشه، پیداست مریض احواله...
قبل از اینکه بنشینم دکتر مشغول معاینه شود، دست در جیب بردم و با چهره ای جدی رو به دکتر گفتم:
- والا ما که حال جسمیمون خوبه، رستم خان الکی نگران میشه...دکی جون بهش بگو که نگرانی براش سـ. ـمه...
دکتر و پدر هردو خندیدند و او مشغول جمع کردن وسایل اش شد...
- امروز زنام از شیراز برمیگرده...رفته یه هوایی به سرو کلهاش بخوره...اگه بود میگفتم یه معاینه ای هم از اون
کـ. نید زنارو که میشناسی حساسان و پر از استرس...آخرشم همین استرس هم رو پوستون چروک میندازه هم موهای سرشون و سفید میکنه...بد میگم بگو بد میگی...
دکتر خندید و در صدد تأیید سر تکان داد:
- حرف شما کاملا درسته رستم خان...
ادامه دارد.... 🌱
#همه_بخوانید
⭕️ "کوری عاطفـی چیسـت؟"
کوری عاطفی یعنی اینکه؛
زن و مرد در زندگی حرفی برای گفتن ندارند و هرکدام از آنها در عین اینکه در خانه هستند اما هرکدام در اتاق خودشان و یا مشغول کار خودشان هستند....
اما به محض رسیدن به دوست و قوم خویش زبان باز میکنند و کلی حرف نگفته دارند؛ حتی در بارهی همسرشان....!
+ اگر به این مرحله رسیدید؛ دچار کوری عاطفی شدید و خیلی زود باید به فکر چاره باشید.
@delkade_matn
💠 وقتی که زن و شوهر در پایان کار روزانه یا...
#پدرانه
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
از بازار خارج شدیم و به طرف رستوران رفتیم .. تا وقتی به رستوران رسیدیم و نشستیم من سکوت کرده بودم ..
منو رو گرفت سمتم و گفت من میرم دستهام رو بشورم واسه منم تو انتخاب کن ..
جوابی ندادم .. منو رو گذاشت جلوم روی میز و گفت اگر انتخابت منم تا برگردم غذا سفارش دادی اگر انتخابت خانوادته تا برگردم اینجا نیستی .. برمیگردی هتل وسایلت رو جمع میکنی میری پیششون ..
بلند شد سرش رو کنار گوشم آورد و گفت میدونی که چقدر جدی ام و این شانس آخریه که بهت میدم ..
منتظر جوابم نموند و به سمت دستشویی رفت ... بدون مکث گارسون رو صدا کردم و غذا سفارش دادم .. میدونستم اینقدر لجباز و کله شق هست تا کاری رو که میگه رو انجام بده ..
تصمیمم رو گرفتم تا یه مدت دیگه اسمی از خانواده ام نمیبرم .. خودم هم حوصله ی بحث و دعوا نداشتم و دوست نداشتم برگردم به اون خونه...
همزمان با اومدن حسین ، غذاهامون رو هم آوردند .. حسین لبخندی زد و دیس پلو رو کشید سمتش و گفت دمت گرم خوب میدونی چی دوست دارم و با اشتها مشغول خوردن شد ..
خوشحال بود نه از اینکه من انتخابش کردم بلکه بخاطر اینکه حرفش رو به کرسی نشونده بود ...
دو روز بعد به تهران برگشتیم .. تمام این مدت حسین بهم محبت میکرد و هرچی میدید واسم میخرید ولی من اصلا خوشحال نبودم و ته دلم یه غمی بود که انگار هیچ درمونی نداشت ...
از فرودگاه سوار ماشینمون شدیم و نزدیک خونه بودیم که حسین گفت وسایل بمونه تو ماشین برگشتنی میبریم خونه ..
با تعجب پرسیدم مگه الان خونه نمیریم ؟
حسین بدون اینکه نگاهم کنه گفت نه دیگه .. بریم دیدن مادرم ...
سرش رو تکون داد و آرومتر گفت بنده خدا یه عمر آرزو داشت عروس بیاد تو خونش اونم که ....
ناراحت گفتم حسین من الان خسته ام .. زیاد مرتب نیستم بزار بمونه فردا شب بریم ...
حسین باز نگاهم نکرد و خونسرد گفت قرار نیست که بپسندنت .. خوبی همینطور ...
تصمیمش رو گرفته بود و بحث باهاش بیخودی بود ..
نزدیک خونشون شدیم و حسین ماشین رو پارک کرد ..
استرس تمام وجودم رو گرفته بود .. قلبم تند میزد .. از برخوردشون میترسیدم ..
همینطوری مادر و خواهرش رک بودند وای به حال الان که خودشون رو محق میدونستند ..
حسین کادوها و سوغاتیهایی که براشون خریده بود رو از ماشین درآورد و روسریهای کادو شده رو داد به دستم و گفت بگو اینا رو تو انتخاب کردی و خریدی ..
لبم رو از حرص جوری گزیدم که حس کردم بریده شد ..
زنگ زدیم و در با صدای تیکی باز شد ....
ادامه دارد
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موفقیت از چه لحظه ای شروع میشه؟
رمز پیشرفت چیه؟
#دکتر_انوشه
❤️
@delkade_matn
❤️🍃❤️
🛑 #سبقت_صددرصدمجاز🛑
👈زوج ها باید در شناخت یکدیگر از هم سبقت بگیرند
🔴این سبقت کاملا مجاز بوده
و در پیشرفت زندگی شادتر بسی سودمندتر است.
┈┈•°.⤳❁ ♥️ ❁⬿.°•┈┈
💕@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
رفتن به قسمتاول
https://eitaa.com/delkade_matn/15295
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
خودش فیضشو برده بود و بقیه رو دور زده بود، بقیه ازش شکار بودن، روزی صدبار اینارو با خودم مرور کرده بودم، این که کارن الان پشیمون بود و اونجوری ازم مقابل احسان حفاظت کرد ارزش داشت، وگرنه کارن گذشته چیزی نداشت که دل خوش زندگی باهاش باشم، من کارن حال رو می دیدم، شخصی کهپشیمونه و داره برا زندگیمون تلاش می کنه، اما فعلا جرات و جسارت حمایت ازش رو نداشتم.
پیشونیم خیس از عرق شد، فاتحه ی زندگیم رو خوندم، پدرم حتما طلاقم رو می گرفت.
پدرم در حالی که پشتی مبل تکیه می داد گفت:
- پاشو برو لباساتو عوض کن!
از جام بلند شدم، دستم و روی شکمم گذاشتم که پدرم کلافه خم شد و دست روی پیشونیش گذاشت و با صدای آرومی گفت:
- کاش پای یه بچه دیگه وسط نبود!
پر بغضنگاش کردم، بلند شد و بالا رفت، مادرم تا اتاق همراهیم کرد.
روی تخت نشستم که مادرم گفت:
- ما از کجا باید می دونستم که کارن اینقدر عوضیه، پدرت از دیشب بهم ریخته اس، یه ساعت خواب آروم نداشته، تا چشماش به هم می رسید با کابوس از خواب بیدار می شد، هذیون می گفت، حق داره، منم وضع بهتری نداشتم، این خبر دیروز و دیشب پدرتو از پا در آورده بود، یه ساعت رو حیاط راحت می رفت، می ترسیدم برم پیشش، آخه می دونستم چه حالی داره!
- الان چی میشه؟
کنارم نشست و گفت:
- تو از این ماجرا خبر داشتی؟ واکنشی ازت ندیدم!
سرم و تکون دادم. متعجب گفت:
- واقعا؟
- یه چند روزی هست کهمیدونم، جمع کروم تا بیاماینجا، گوشیم و ازم گرفت، از خونه بیرون می رفت و در و قفل می کرد، اون روزا که برای بابا فیلممی فرستاد، گوشیم و ازم گرفته بود.
متعجب گفت:
- چی میگی؟
لب زدم.
- همینه!
- اذیتت کرد؟!
- نه، تو این چندروز تمام سعیشو کرد که بگه عوض شدم.
مادرم با پوزخندی گفت:
- عوضی، چون ترسیده، حالا تو نگران نباش، پدرت مفصل از خدمتش در میاد!
ولی من اینو نمی خواسنم، ملتمس گفتم:
- به بابا میگی گوشیم و بده، تو ماشین ازم گرفتش!
با لحن تندی گفت:
- کهچی بشه؟ میخوای به کارن زنگ بزنی!
- نه، چرا این کار و کنم آخه؟ لازمش دارم.
در حالی که بلند می شد گفت:
- خیلخب، باشه بهش میگم!
#کپیازاینسرگذشتحرام
#تجربه
#همسرداری
🌺🍃🌺🍃🌺
ازت ممنونم کـــــــه همیشه مواظبِ قلبت🧡
هستی، مراقبی وسطِ این دنیای کــــــدر ،
بینِ کلی آدما و اتفاقای تیره ، نورِ وجـــودِ✨
تو حالِ خوب گمشدمون رو پیداش کنه ؛
ازت ممنونم که با وجود سختیا و آشوب
بودنات؛ همیشه حواست بوده آدمخوبهی😇
قصهها بمونی ، جنگیدی کـــــــه شیرینیِ
مهربون بودناتو به تلخـــــیِ خسته بودنا
هدیه کنی 🧡
ازت ممنونم که هنوزم یادت❣
نرفته واژهها و حرفهامون جون دارن ،
ممنون که یادت نرفته زندگــــی چقدر به
دلخوشی های بیشتری نیاز داره 🧡
🍃🌺من به جای همه واسه اون وقتایـــی که
دیده نشدی، به وجودِ قشنگو قویِ تو
افتخار میکنم ☺️
تو همیشه لبخند بزن، تو
نفس بکش، تو دلیلِ ادامهی خوبیها توی
این دنیا بمون🧡
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
پله ها رو به سختی بالا میرفتم احساس مجرمی رو داشتم که قربانگاهش میبرند .. از برخوردشون میترسیدم و توی دلم آشوب بود ..
در واحد باز بود .. حسین زودتر وارد شد و من پشت حسین ..
مادر حسین رو به روی تلویزیون به مبل تکیه داده بود و با وارد شدن ما حتی نگاهش رو از تلویزیون برنداشت و با اخم جواب سلاممون رو داد ..
حسین خم شد صورت و دستش رو بوسید و به من که عقب تر ایستاده بودم اشاره کرد که منم همون کارو انجام بدم..
با اینکه قلبا مایل نبودم ولی بخاطر این که زودتر آرامش به زندگیم برگرده قبول کردم و همین که یک قدم برداشتم نسرین از اتاق خواب بیرون اومد و با عصبانیت داد زد اینو واسه چی آوردی اینجا ..
نزدیکم شد و هولم داد به سمت در و گفت من مثل این داداشم بی غیرت نیستم گورت رو گم کن که الان محسن میاد خون راه میندازه ..
حسین بلند شد دست نسرین رو گرفت و گفت تو دخالت نکن .. من خودم با محسن حرف میزنم ..
دستش رو از دست حسین کشید و گفت خاک تو سرت هنوز پای چشم داداشت کبوده، هنوز لبش زخمیه تو دختر میمون اون خانواده رو برداشتی بردی ددر دودور...
منتظر واکنش حسین نموندم و گفتم درست حرف بزن و قبل از حرف زدن تو آینه به خودت نگاه کن ..
نسرین به حسین گفت بفرما بردی خوروندی هار شده ، زبون درآورده ...
حسین داد زد بسه تموم کنید ..
نشست کنار مادرش و نگاه تندی بهم انداخت و گفت از تو بزرگتره .. اینو بفهم ..
با فاصله ازش نشستم و زیر لب گفتم خودش احترامش رو نگه داره ..
نسرین کنار آشپزخونه کامل پشتش رو کرد به ما و نشست ..
حسین کادوها رو به سمت مادرش کشید و تند تند شروع به صحبت کرد و یه جورایی داشت دل مادرش رو به دست می آورد ولی مادرش با همون ابروهای گره خورده زل زده بود به تلویزیون و جوابی نمیداد ..
حسین سرش رو به سمت من چرخوند و گفت زهره برو ببین چای هست بریز بیار ..
از عصبانیت نفس بلندی کشیدم و اشاره کردم که نمیتونم ..
اخم پررنگی کرد و گفت واسه مامان روشن بریز...
مجبوری بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم .. چهارتا چای ریختم و برگشتم .. سینی رو روبه روی حسین و مادرش گرفتم .. حسین برای خودش و مادرش چای برداشت و گفت برای نسرین هم بگیر..
این یکی رو واقعا نمیتونستم .. برگشتم که سرجام بشینم در باز شد و محسن وارد شد .....
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر همسرتون رو بدزدند و در ازای آزادیش ۵ میلیارد پول بخوان شما چکار میکنید ؟☺️
جواب هاتونو اینجا بگید👇😂
@zarigoli9500
@delkade_matn