عزیرانی که در نماز_شب امشب یاد خواهندشد
🌷شهید اصغر نظری
🌷شهید حسن مردانه
✅🌹مصطفی خمینی
✅🌹 فاضل لنکرانی
✅🌹غلامحسین صمدیان
✅🌹 حسن غیرتمند
✅🌹 صفورا
✅🌹صاحبجان
✅🌹سمیه جلیلیان
نام شهداتون رو برامون بفرستید تا در نماز شب دوستان نماز شب خون یادشون کنند...🌻🌻
التماس دعای فرج
☘💐🌻
#انتخابات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
سلام صبحتون بخیر
💖🌹🌻🦋🌷❤️☘
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت50
تمام فکرم به هم ریخته بود. این راستین خان زیادی گیر میداد. شاید هم حق داشت. دلم از او شکسته بود.
اصلا کاش زودتر ازدواج کند و من هم راحت شوم.
نزدیک خانه بودم که مادر تماس گرفت و گفت بروم خانهی عمه کارم دارد.
وارد خانهی عمه که شدم از پنجرهی پاگرد ساختمانشان، نگاهی به خانهی روبرویشان انداختم. شنیده بودم که خانهی راستین روبروی خانهی عمه است. چه حیاط زیبایی، یعنی او هر روز از کنار این حوض و باغچه رد میشود. مات زده غرق زیباییهای حیاط قدیمی خانهشان بودم که مادرش وارد حیاط شد و یک آن چشمش به من خورد. فوری سرم را دزدیدم. لبم را به دندان گرفتم. "وای اگه شناخته باشه خیلی بد میشه. " زنگ واحد عمه را زدم. عمه بعد از سلام و احوالپرسی و خوش آمد گویی گفت:
–مگه این که کاری پیش بیاد یه سر به عمت بزنی نه؟
–ببخش عمه، فکرم خیلی مشغوله.
–بله، بعد از این که از همسایمون شنیدم امدن خواستگاریت، مامانت لو داد که چه خبر بوده. تو که ازدواج کنی همه راحت میشن.
–راحت، همه که میگن ازدواج تازه اول بدبختیاس.
–تا بدبختی رو چی بدونی، اول بعضی بدبختیا پر از خوشبختیه.
روسریام را در اوردم و موهایم را مرتب کردم و پرسیدم:
–حالا چی شده عمه؟ دوباره مامانم چی میخواد بهم بگه، شما رو واسطه کرده.
–هیچی بابا، کلا این همسایهها دست به دست هم دادن یکیشون بالاخره تو رو واسه پسرشون بگیره، مامانتم میخواد باهات صحبت کنم این رو دیگه قبول کنی. حالا من نمیدونم اینا چه اصراری دارن حتما تو رو شوهر بدن.
همانجا خشکم زد.
–کدوم همسایه؟ پس چرا کسی چیزی به من نگفته؟
–والا این مامانت که همهی کاراش یواشکیه، اونقدر ضایع شدم وقتی مریم خانم فهمید من از قضیهی خواستگاری خبری ندارم. البته خود مریم خانمم نمیدونسته تو برادر زادهی منی، روز خواستگاری فهمیده.
–منظورتون ازمریم خانم همین مادر راستینه؟
عمه طرهایی از موهای سفیدش را کناری زد و گفت:
–اسمشم که از بحری.
خجالت زده سرم را پایین انداختم.
عمه پیر نبود ولی اکثر موهایش سفید شده بود. همین سفیدی موهایش جذابترش کرده بود. با آرایشی که اکثر وقتها روی صورتش بود گاهی فکر میکردم با من همسن است. در خانه خیلی امروزی و شیک بود. با عمه راحتتر از مادرم بودم.
–راستش مادرت میگفت راضیت کنم این یکی رو دیگه جواب مثبت بدی، ولی من میگم اگه پسندیدیش جواب مثبت بده، چون میدونم تو صبر و گذشت من رو نداری عمه. نمیتونی با هر کسی بسازی.
خندیدم.
–الان این تعریف از خودتون بود یا له کردن من عمه؟
او هم خندید.
–چون میشناسمت میگم عزیزم. آدمها با هم فرق دارن، اول فرقهاش رو بشناس اگه تونستی تحمل کنی جواب مثبت بده، از اخم و تَخم مادرت هم ناراحت نشو، اونم نگرانته دیگه، چند روز براش عین تراکتور کارهای خونه رو انجام بدی، کلا همه چی یادش میره.
–ای بابا عمه، همین الانشم همیشه ظرفها رو من میشورم.
لبخند زد.
–عمه جان بیشتر روی کارهای تراکتور تمرکز کن. ظرف شستن که کار دختر سوسولاس. به کارهای سختری فکر کن.
–ای بابا، براش خونه تکونی کنم خوبه؟
ابروهایش بالا رفت.
–راست میگیا این خیلی جواب میده.
یک ساعتی حرف زدیم. دلیل رد کردن راستین را هم کامل برای عمه تعریف کردم.
فقط گفت:
–قسمتت نبوده عمه.
همین که خواستم به خانه بروم صدای زنگ خانهشان بلند شد. از آیفن تصویر مریم خانم مشخص بود.
عمه گفت:
–جدیدا زود به زود میاد اینجا، بعد چشمکی زد و ادامه داد:
–شاید میخواد من نظرت رو عوض کنم، خبر نداره همه چی زیر سر پسر خودشه.
هول شدم و به طرف آشپزخانه رفتم.
–بیا بشین دختر، مگه امده خواستگاریت.
–واسه چی امده عمه؟
–گاهی برای معرفی بعضی خانوادهها میاد. با هم تو خیریه یه کارایی انجام میدیم.
مادر راستین با دیدن من لبخند زد. با لکنت سلام کردم. حسابی احوالپرسی کرد و تحویلم گرفت.
بعد روی مبل نشست و اشاره کرد من هم کنارش بنشینم. بعد رو به عمه کرد و گله آمیز گفت:
–اگه زودتر یه کلام حرف برادر زادت رو میزدی...
عمه حرفش را برید.
–ول کن مریم خانم، این چندمین باره داری میگی، گفتم که قسمت باید باشه.
مریم خانم دستش را روی پایم گذاشت و گفت:
–قسمت رو خودمون رقم میزنیم دیگه.
عمه گفت:
–حالا که نزدیم، ولش کن. از خودت بگو.
مریم خانم شروع کرد از هر طرف حرفی زدن. نمیدانم چرا استرس گرفته بودم. هر دفعه که مادرش بین حرفهایش اسم راستین را میبرد دلم میریخت.
آخر حرفهایش با لبخند نگاهم کرد و به عمه گفت:
–میبینیش منصوره خانم. من عاشق همین حجب و حیاش شدم. مثل دخترای امروزی به بهانهی اجتماعی بودن هر حرفی رو نمیزنه.
عمه لبخند زد و بلند شد و به آشپزخانه رفت.
مریم خانم سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:
–چه خوب شد اینجا دیدمت، میخواست
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
#پروفایل
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا میخواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهچهارم
مردمان كوير در راه هاى بيابانى، مكانى براى نگهدارى آب مى ساختند كه به آن، آب انبار مى گفتند; زمين را گود مى كردند و سپس روى آن را ساختمانى مى ساختند و آب را براى مسافران در آن ذخيره مى كردند.
وقتى كسى در بيابانى،
راهى طولانى را در پيش مى گيرد و پيش مى رود، نگران است نكند كه مسير را اشتباه رفته باشد و به مقصد نرسد! هر كس در مسير، چشمش به آب انبار مى افتد، خيلى خوشحال مى شود، زيرا به آب رسيده است و از تشنگى نجات پيدا كرده است، ولى او خوشحالى ديگرى هم دارد، او مى فهمد كه راه را درست آمده است. اين يك نشانه است، نشانه از صحيح بودن مسير! اين راه سرانجام به مقصد مى رسد.
من هم در كوير دنيا گرفتار شده ام و حرمِ شما همانند آن آب انبار است، هم روح مرا از تشنگى نجات مى دهد و هم به من اطمينان مى دهد كه راه را گم نكرده ام.
آقاى من! 🌷
حرمِ تو مرا به حركت وا مى دارد و دل مرا آسمانى مى كند. من بايد در زندگى خود هدف داشته باشم. به دنبال اميد و آرزويى باشم، زندگى بى هدف، لذّت بخش نيست، اگر دنيا و لذّت هاى آن هدف من باشد، وقتى به آن برسم، به بن بست و پوچى رسيده ام.
من بايد از اين دنيا بگذرم و به آسمان بينديشم، بايد ارزش خود را برتر از همه اين دنياى خاكى بدانم.
وقتى به زيارت تو مى آيم توجّه خود را از دنيا به مَلَكُوت معطوف مى كنم، خدا روح مرا از ملكوت آفريد، زيارت تو هم ارتباط من با روح توست. من از وطن اصلى خود دور افتاده ام، وطن اصلى من، ملكوت است، دوست داشتن آنجا و شوق بازگشت به آنجا، نشانه ايمان است.
اگر من شوقِ آن وطن را در دل داشته باشم، به اين دنيا دل نمى بندم، واى بر من اگر از درد جدايى و دورافتادگى از وطن ننالم! جدايى از ملكوت، رنجى است كه بر جان انسان افتاده است و تا زمانى كه به آنجا بازنگردد، آرامش واقعى را تجربه نخواهد كرد.
همه در اين دنيا در جستجوى چيزى هستند، امّا نمى دانند كه روح آنان، چه مى خواهد و چه را جستجو مى كند. روح انسان مى خواهد به اصلِ خود بازگردد، به دنياى ملكوت پر بكشد و از همه محدوديّت هاى اين دنياىِ خاكى، رها شود.
وقتى من درد جدايى از ملكوت را احساس كردم، نياز دارم كه به جايى پناه ببرم، چه جايى بهتر از حرمِ اهل بيت(عليهم السلام)؟
💝🌻💝🌻💝🌻💝🌻💝
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم چه کنم!
تا کنون چند صباحی است که ندیدم، منتظری چشم به راهت!
نکند منتظران خواب رفتند!
چشم عشاق همه از دوری تو محو شده
دیر میآیی و خدا میگوید، اِصبِری عَبدی، که این یار ناز دارد
ناز دلدار خریدن دارد چه کنم!
من نمیدانم که رهش چیست.
نکند چشمهایم بسته از کوری است
نکند چَشم به راهی، به دِگَر جوری است!
من نمی دانم که رهش چیست!
من منتظرم!!
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتخابات
حجت السلام رئیسی❤️
#رئیسی
#استورے
#سیاسی
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🛑بهلول و قصر متوکل
گویند روزی بهلول برمتوکل وارد شد. متوکل وضع خوب و بد قصر خود را از وی پرسید. بهلول گفت: خوب است اگر دو عیب نداشته باشد.
متوکل پرسید: آن دو عیب کدام است؟ بهلول گفت: اگر از مال حلال است اسراف شده است: انه لا یحب المسرفین(اعراف31)
یعنی: همانا خدا اسراف کاران را دوست ندارد. و اگر از مال حرام است، خیانت کرده ای ان الله لا یحب الخآئنین(انفال 58)
یعنی: همانا خدا، خیانت کاران را دوست ندارد.
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
🛑در بیمارستان زنی دو قلو زایمان کرده بود.
بعد از چند روز آماده مرخص شدن بود، شوهر به طرف صندوق بیمارستان رفت و
گفت: آقا لطفاً حساب بیمار اتاق شماره ۱۷ را بدهید
صندوقدار: ۲ میلیون تومان
مرد:😮آقا لطفاً ارزانتر حساب کنید هر دو👶👶را ببرم☺
💠و جَعَلَ لَکُم مِن اّزواجِکُم بَنِینَ وَ حَفَدَه وَرَزَقَکُم مِّن الطّیّبات نحل/۷۲
و از آن جفتها پسران و دختران و دامادان و نوادگان بر شما خلق فرمود و از نعمت های پاکیزه لذیذ روزی داد .
نکته اساسی که در قرآن کریم وجود دارد توجه به زاد و ولد انسان های
👈 شایسته و مومن 👉
است و آنچه اهمیت دارد افزایش تعداد جمعیت نیکوکاران و صالحان است.
پس فرزندانی صالح تربیت کنیم که سرباز و یاریگر امام زمان علیه السلام باشد.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌸شب بخیر یعنی
💫سپردن خود به خدا
🌸و آرامش در نگاه خدا
🌸یعنی سیراب شدن در
💫دستان و آغـوش پُرمهر خُـدا
🌸شب بخیر یعنی
💫شڪوفایی روزت سرشار
🌸از عشـق به خُـدا
🌸با آرزوی شبی آرام و
💫دوست داشتنی برای شما خوبان
🌸 #شبتون_پر_از_عطر_خدا
💖🌹🌟🌙✨🌹💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
فوائد نماز شب 🦋👇
درمان بیماری های مختلف با خواندن نماز شب
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرموده اند :«بر شما باد به اقامه نماز شب، زیرا نماز شب سنتی است از پیامبرتان رسول خدا . نماز شب عادت و رسم صالحان و پاکان است که قبل از شما بودند و نماز شب موجب دفع بلا و بیماری ها و دردها از بدن می شود.»
💖 ادامه دارد
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عزیرانی که در نماز_شب امشب یاد خواهندشد
🌷شهید علیرضا جوادی
🌷شهید غلامرضا مردانی
🌷شهید ابراهیم همت
🌷شهید قاسم سلیمانی
🌷شهید سجاد زبرجدی
🌷شهید مسلم فراهانی
🌷شهیده راضیه کشاورز
✅🌹گلگز یوسفی
✅🌹 مهسا حسین زاده
✅🌹علی جعفرزنجیرانی
نام شهداتون رو برامونبفرستید تا در نماز شب دوستان نماز شب خون یادشون کنند...🌻🌻
التماس دعای فرج
☘💐🌻
#انتخابات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
💖🌹🌻🌷🦋☘❤️
من منتظرم"
جملهای آشناست...
خدایا از که شنیدم؟
آهان یادم افتاد، از کوفیان...
نکند انتظار من هم از جنس انتظار کوفیان باشد...؟
همین!
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت51
بگم.
استفهامی نگاهش کردم.
نگاه دزدکی به عمه انداخت.
–حالاعمت ندونه بهتره با نگرانی پرسیدم:
–اتفاقی افتاده؟
–نه، ولی ممکنه بیفته.
در مورد اون خواستگاری که میخواد برات بیاد میخواستم یه چیزی بهت بگم. عمه با یک پیشدستی وارد شد و برای مریم خانم میوه گذاشت.
من هنوز مبهوت نگاهش میکردم.
با باز و بسته کردن چشمانش اشاره کرد که صبر کنم. بعد از خوردن میوهاش عمه برای آوردن چای به آشپزخانه رفت.
مریم خانم فوری گفت:
–من الان میرم توام بیا بیرون حرف بزنیم. بعد بلند شد و گفت:
–منصوره خانم چای نیاریها من دیگه باید برم.
من هم فوری روسریام را سرم کردم و گفتم:
–عمه جان منم باید برم.
عمه با چشمهای گرد شده نگاهم کرد.
–یعنی چی برم. شام اینجایی، بشین ببینم.
–ممنون عمه، یه کار واجب دارم باید زودتر برم. حالا دوباره میام. قراره با امیرمحسن بیاییم. با شنیدن اسم امیرمحسن طبق معمول عمه لبخند به لبش آمد.
–الهی فداش بشم. آره یه روز برش دار بیارشها. دلم براش خیلی تنگ شده.
–چشم حتما.
به اتفاق مریم خانم از عمه خداحافظی کردیم و از در بیرون آمدیم.
سوالی نگاهش کردم.
–ببخشید میشه زودتر بگید چی شده. جلوی خانهشان ایستاد.
–بیا بریم داخل تا برات توضیح بدم.
–نه، لطفا همینجا بگید.
کلید را داخل قفل انداخت و در را باز کرد.
–هیچ کس خونه نیست. تو کوچه که نمیشه. چند دقیقه تو همین حیاط حرف میزنیم بعد برو.
وقتی تردیدم را دید، دستم را گرفت و به داخل هدایتم کرد.
–نترس رئیست حالا حالاها نمیاد.
مبهوت گفتم:
–رئیسم؟
–آره بابا، من همه چی رو فهمیدم. اون حالا حالاها نمیاد با اون دختره بیرونن...
سرم را پایین انداختم و با مِن و مِن گفتم:
–امروز فکر نکنم برن بیرون.
با خوشحالی گفت:
–دوباره افتاده بودن به جون هم؟
لبم را به دندان گرفتم.
بگو ببینم این دفعه سر چی دعوا کردن؟
–ببخشید حالا اگه خودشون صلاح بدونن بهتون میگن. چادرش را از سرش کشید و روی تخت گوشهی حیاط نشست.
–اون که چیزی نمیگه، همه رو من خودم کشف میکنم.
–خودتون.
–آره، با دوستش رضا تلفنی حرف میزد فهمیدم. بعدم وقتی فهمید لو رفته، خودش برام توضیح داد.
–خب حالا تو بگو ببینم تو شرکت چی شد؟
با شرمندگی گفتم:
–ببخشید ولی نمیخوام اون بدونه من حرفی از شرکت یا کارای اون به شما گفتم. حالا فکر میکنه دارم جاسوسی میکنم.
–ول کن بابا، مگه شبکه اطلاعاتی اسرائیله، بابا پسر خودمه ها، جاسوسی چیه، حالا شما جوونها هم یه چیزی شنیدید.
بعد سرش را جلوتر آورد و ادامه داد:
–ببین کلا با من راحت باش، بزار منم راحت همهچیز رو بهت بگم،
–در مورد چی؟
–در مورد پسر بیتا. پس یعنی الان من میخوام جلوی بدبخت شدن تو رو بگیرم میخوام جاسوسی کنم؟
–بدبخت شدن من؟
–ببین تو با من همکاری کن، معاملهی دو سر سود میکنی، باور نداری از همون عمت در مورد من بپرس، من بدِ کسی رو نمیخوام. نگران نباش، راستین نمیفهمه تو امدی اینجا. من حواسم هست. تو فقط در مورد رابطش با اون دختره بیا بهم بگو. به نظر من کارای این دختره مشکوکه. البته میدونم اگه راستین بفهمه خبرای شرکت رو به من میگی برات بد میشه، خیالت راحت اون چیزی نمیفهمه. بعد بلند شد.
–من برم میوهایی چیزی برات بیارم...
دستش را گرفتم.
–نه هیچی نیارید، فقط زودتر حرفتون رو بزنید من باید برم. میترسم آقا راستین سر برسه.
–راستش در مورد پسر بیتا خواستم بگم ردش کن، اون خیلی داغونه به درد تو نمیخوره. با دهان باز به دهانش نگاه میکردم.
"خدایا بازم؟"
آب دهانم را قورت دادم و پرسیدم:
–یعنی چی داغونه؟
–یعنی اهل همه چی هست جز زندگی، اگه میخوای بدبخت شی برو باهاش ازدواج کن.
–شما از کجا میدونید؟
–وا؟ میگم مادرش دوستمه، با هم رفت و آمد داریم. مادرش فکر میکنه زنش بده آدم میشه، ولی اشتباه میکنه اون درست بشو نیست. همان موقع صدای ماشینی از پشت در آمد.
مادر راستین دستش را روی دستش زد و گفت:
–این چرا امروز اینقدر زود امد.
بلند شدم و هراسان گفتم:
–کیه؟
او هم بلند شد.
–صدای ماشین راستینه.
–وای اگه من رو اینجا ببینه خیلی بد میشه.
–آره بابا میدونم نقشههای منم نقش بر آب میشه. دستم را گرفت و دوان دوان مرا به طرف زیر زمین کشید. سر پله ها ایستاد و هولم داد طرف پلهها.
–بدو برو زیرزمین، در بازه، همونجا بشین یه گوشه بی صدا، تا من خودم بیاما.
مستاصل مانده بودم که صدای چرخیدن کلید داخل قفل آمد.
مادرش فوری هلم داد.
–برو دیگه امد. کنار پلههای زیر زمین باغچهایی بود که شاخههای درختهایش آنقدر بزرگ و پُر برگ بودند که این قسمت از در ورودی دید کافی نداشت.
از پلهها سرازیر شدم و آرام در را باز کردم و وارد شدم.
صدای سلام دادن راستین به مادرش را شنیدم.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
❓چه اموری باعث رزق و روزی می شود؟
✍ براساس آيات و روايات، اموری که موجب افزايش رزق و روزی می شود :
1⃣ اهميت دادن به نماز ، مخصوصاً نماز اول وقت .
2⃣ راضی بودن پدر و مادر از انسان و دعای آنان .
3⃣ صدقه دادن .
4⃣ دعا کردن پشت سر برادران دینی .
5⃣ گناه نکردن و توبه از گناهان گذشته .
6⃣ خوش اخلاقی و نيت خير و خوب داشتن .
7⃣ رعایت حق الناس و حقوق مردم
8⃣ نیکی کردن به اهل خانه
9⃣ قناعت کردن و ميانه روی در زندگی
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#فرزندعلی
#محمدهلال
#صفحهپنجم
وقتى انسان ها در جهل و نادانى بودند، خدا براى رستگارى آنان، محمّد(ص)را به پيامبرى فرستاد و به او فرمان داد تا همگان را به سوى حقّ و حقيقت راهنمايى كند.
پيامبر در اين راه، سختى هاى زيادى را تحمّل كرد و با مشكلات زيادى روبرو شد، دشمنان به او سنگ پرتاب كردند، او را ديوانه خطاب كردند، آنان با سپاهى بزرگ به جنگ او آمدند و...
روزهاى آخر زندگى پيامبر فرا رسيد، اسلام رشد كرده بود و آن سختى ها به پايان رسيده بود، مسلمانان با خود چنين فكر كردند: "خوب است به پيامبر چيزى به عنوان مزد رسالت او بدهيم،او براى هدايت ما تلاش بسيارى نمود".
اينجا بود كه خدا آيه 23 سوره "شورا" را نازل كرد:
(قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى...).
"اى محمّد! به مردم بگو كه من از شما هيچ مزدى جز دوستى خاندانم نمى خواهم".
خدا اجر رسالت پيامبر را دوستى خاندانش قرار داد. كسى كه مى خواهد راهى به سوى خدا داشته باشد، بايد خاندان پيامبر را دوست بدارد.
آرى، پيامبر از مسلمانان مزد و پاداش مادى نخواست، بلكه چيزى از آنان خواست كه نفعش به خود آنان باز گردد، دوستى خاندان پيامبر، راه سعادت را براى آنان هموار مى ساخت.🔻
پيامبر اين سخن را براى مردم بيان كرد، خدا مى دانست كه عدّه اى پيام اصلى اين سخن را درك نكرده اند، براى همين آيه 47 سوره "سبأ" را نازل كرد و از پيامبر خواست تا به آنان چنين بگويد:
(قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ...)
"اى مردم! آن پاداشى كه از شما خواسته ام به نفع خود شماست".
آرى، اگر پيامبر از مردم خواست تا خاندان او را دوست داشته باشند، براى اين بود كه نفع آن به خود آنان مى رسد، هر كس خاندان پيامبر را دوست بدارد، از نعمت هدايت آنان بهره مند مى شود و در روز قيامت از عذاب رهايى مى يابد.🌷
خدا دوست داشت كه مردم اين مطلب را هرگز فراموش نكنند، پس آيه 57 سوره فرقان را هم نازل كرد:
(قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا)
"اى محمّد! به مردم بگو كه من هيچ مزدى از شما نمى خواهم، فقط از كسانى كه مى خواهند راهى به سوى خدا پيش گيرند، اجر مى خواهم، ]اجر من همان محبّت و مودّت خاندان من است.
🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
☘ آیت الله بهجت (ره) :
🌷 در روایت داریم هر کس عمل کند به دانسته هایش ، خداوند به او آنچه را نمیداند ، خواهد آموخت.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی حاج آقا #قرائتی
✍موضوع: علت مصیبت ها
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
AUD-20210528-WA0052.mp3
7.3M
💎💎«ماجرای یک عهد»
🔺 ماجرای شخصی گناهکار که در شرایط بسیار سخت به امام زمان توسل کرد.
🎤 حاج اقا عالی
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌷 #یا_اباصالح_ادرڪنے_عج
مشهورترین دعاے ما یا مهدیسٺ
فرمانده و مقتداے ما یا مهدیسٺ
اینجا همگے بہ نام او مےگذرند
اسم شب ڪوچہهاےما یامهدیسٺ
💚 #سه_شنبه_های_جمکرانے
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
مداحی آنلاین - مثل باغی که گلاش خشکیده از قحطی آب - جواد مقدم.mp3
6.56M
💚 #سه_شنبه_هاے_جمکرانے
🎶 مثل باغے
🎤 #جواد_مقدم
⏯ #واحد
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
آدم ها خسته که شدند ؛
بی صدا تر از همیشه می روند !
احساسشان را بر می دارند و پاورچین پاورچین ، دور می شوند !
آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند ؛ یک روز صبرشان لبریز می شود ، کم می آورند ، همه چیز را به حالِ خود می گذارند و می روند ...
همان هایی که تا دیروز ، دیوانه وار ، برایِ ماندن می جنگیدند ،
همان هایی که سرشان برایِ مهربانی و هم صحبتی درد می کرد ؛
سکوت می کنند ،
بی تفاوت می شوند ،
و جوری می روند ؛
که هیچ پلی برایِ بازگشتشان ، نمانده باشد ...
آدم ها به مرزِ هشدار که رسیدند ؛
آدمِ دیگری می شوند !!!
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
شکسپیر روزی گفت :
بخاطر اینکه کفش نداشتم ، گریه کردم اما وقتی که یه نفرو دیدم که پا نداشت،
دست از گریه کشیدم .
زندگی پر از نعمته فقط ما
براشون ارزش قائل نیستیم
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
عزیرانی که در نماز_شب امشب یاد خواهندشد
🌷شهید حسین معزغلامی
🌷شهید ملاک الطنانی کودک فلسطینی
🌷شهید محمود آقازیارتی
🌷شهید حاج رسول میردریکوت
🌷شهید بهمنیار بخشی
🌷شهید بهروز پناهنده
🌷شهیده زهرا شریفی
✅🌹گلگز یوسفی
✅🌹 مهسا حسین زاده
✅🌹علی جعفرزنجیرانی
✅🌹سارا
نام شهداتون رو برامونبفرستید تا در نماز شب دوستان نماز شب خون یادشون کنند...🌻🌻
التماس دعای فرج
☘💐🌻
#انتخابات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸