┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋❤️🇮🇷💐
خـــــدایا...!🌿
سلام...
میگن وقتی خدارو صدا میزنی فرشته ها صدات و میشنون...
ولی وقتی بیشتر از ده بار خدارو صدا میزنی؛به فرشته هاش میگه برید کنار ببینم بندم چیکارم داره...!
حتماکارمهمیداره این همه صدام میکنه دیگه.
میخوام بگم بیاین خدارو بیش از ده بار صدابزنیم..
صدابزنیم و بگیم
خدایا
پروردگارا
"اللّٰـــہُـمَّعــَجــِللِـوَلــیـڪَـ الــفَــرَج...♡"
♥-----------------------------♥
• یاربّ
+جانم بندهی من
• إنَّ لنا فیک أملاً طویلاً کثیرا
• ماها خیلی خیلی بهت امیدواریما...
••🍂🌥| بوی عطر خدا
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼📹🎼 سلااام :روزی زیبا با دلیل خوش و روحیه ای عالی براتون آرزو میکنیم.
🔷🦋
#انتخابات
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت60
به شرکت که رسیدم. خانم بلعمی را دیدم که آینه به دست در حال بررسی صورتش است.
با لبخند جلو رفتم.
سلام کرد و گفت:
–مهمون خارجی داریم.
نگاهی به در بستهی اتاق راستین انداختم و با لبخند گفتم:
–نگو که خارجیهام میخوان ما بریم براشون دوربین نصب کنیم که باورم نمیشه. انگشت سبابهاش را روی بینیاش گذاشت.
–هیس، دوربین چیه؟ برادرش امده البته با خانمش. الانم تو اتاقن.
–واقعا؟ از کدوم کشور؟
–نمیدونم، فقط اگه تیپشون رو ببینی باورت نمیشه.
–مگه چطوری هستن؟
خانم بلعمی تا دهانش را باز کرد که جواب مرا بدهد در اتاق باز شد.
راستین به همراه یک روحانی و خانم چادری از اتاق بیرون امدند.
با چشمهای گرد شده نگاهم را بین آن سه نفر و بلعمی چرخاندم.
راستین خان جلو آمد و آنها را به من و مرا به آنها معرفی کرد. با این که خودش گفت برادرم هستن باورم نشد. مگر میشود؟ فرقشان زمین تا آسمان بود.
همسر برادرش که فهمیدم اسمش نوراست جلو آمد و با خوش رویی با من دست داد. خانم زیبا رو و متشخصی بود. در عین حال صورتش یک حالت رنگ پریده و بیمار گونه داشت.
برادرش خیلی شبیهه راستین بود، فقط ریش و لباسی که داشت مظلومترش کرده بود.
راستین رو به من گفت:
– خانم مزینی من با برادرم بیرون میریم، حواست به اوضاع شرکت باشه. نورا خانم میخوان از لبتاب من استفاده کنن میمونن که کارشون رو انجام بدن.
پرواز کردن حس کوچکی بود برای بیان شادی که از واژه واژهی کلماتش در جانم مینشست. مگر میشد به چشمانش نگاه کنم. شک نداشتم قلبم تا چشمهایم بالا آمده و فقط یک نگاه کافی بود تا همهچیز برملا شود. نگاهم به کفشهایش بند بود و فقط سرم را در تایید حرفهایش تکان میدادم.
بعد از رفتن آنها ولدی از آبدارخانه بیرون آمد و گفت:
–عه، کجا رفتن؟ چایی ریختم.
نورا گفت:
–اشکال نداره خودمون میخوریم. بعد به طرف آبدارخانه رفت.
به چند دقیقه نرسید که همه دور میز نشسته بودیم و از هر دری حرف میزدیم. نورا خیلی خون گرم و راحت بود.
بلعمی خیلی زود تخلیه اطلاعاتیاش کرد و فهمیدیم که نورا و شوهرش مُبلغ هستند و مدام در کشورهای مختلف در سفرند. نورا خانم از بچگی در خارج از کشور زندگی کرده است.
بلعمی قندی داخل دهانش گذاشت و پرسید:
–نورا خانم آخه این چه کاریه، خب اونا خودشون دلشون بخواد دین اسلام رو قبول میکنن دیگه چه کاریه بدبختشون کنید و به زور به بهشت ببریدشون.
بعد جرعهایی از چاییاش خورد.
نورا خانم خندید.
–ما فقط میخواهیم نزاریم اونا رو به زور جهنم ببرن. باید آگاه بشن بعد بهشت یا جهنم رفتن رو خودشون انتخاب کنن.
بلعمی گفت:
–آگاهی دادن نمیخواد، یه گشت بزنن تو اینترنت همهچی دستشون میاد.
نورا سرش را تکان داد.
–نه دیگه، اونا حتی به قول شما اینترنتشونم سانسوره، اونا هر چیزی رو در دسترس شهرونداشون قرار نمیدن.
–وا؟ اونجا که آزادیه؟
نورا آهی کشید و گفت:
–آزادی یه دروغ بزرگه، بعضی از اونها خیلی محدودیت دارن، البته تو ایرانم الان متاسفانه شاهد این محدودیتها هستیم. من صبح که امدم اینجا و شما رو دیدم خیلی متاثر شدم.
–وا؟ چرا؟
نورا اشارهایی به آرایش بلعمی کرد و گفت:
–به خاطراینا، تو شرکتهای خصوصی واقعا خیلی به منشیها ظلم میشه.
بلعمی فنجانش را روی میز گذاشت.
–منظورتون آرایشمه؟
– و نوع لباستون.
بلعمی خندید و گفت:
–محدودیت چیه بابا، من خودم دوست دارم اینطور آرایش کنم، کسی کاری با من نداره، تازه نوع پوششم هم به میل خودمه.
انگار نورا حرفش را باور نکرد.
–آخه من با چندتا منشی که صحبت کردم برعکس حرف شمارو گفتن.
–اونارو نمیدونم ولی اینجا اجباری نیست.
نورا گفت:
–پس اگر ساده هم باشید راستین خان توبیختون نمیکنه؟
من فوری گفتم:
–ربطی به مدیر نداره بلعمی خودش اینجوری دوست داره. تو این مدتی که من اینجا کار میکنم این همیینجوریه، انگار کلا با آرایش میخوابه و صبحم بلند میشه میاد.
نورا ابروهایش را بالا داد و به فکر رفت.
همان لحظه آقای طراوت وارد آبدارخانه شد و با خوشرویی احوالپرسی کرد. بعد با اشاره مرا صدا کرد.
پشت میزم که نشستم پرسید:
–شما کم و کاستیهای حسابها رو درآوردی؟ آه از نهادم بلند شد. یادم رفته بود روی سیستمم رمز بگذارم.
از حرفش شوکه شدم و با تردید پرسیدم –چطور؟
صندلی آورد و جلوی میزم نشست.
–نمیدونستم اینقدر به حسابداری مسلط هستید.
–حالا مگه فرقی میکنه.
با لبخند گفت:
–حالا که اینقدر مهارت دارید. من یه پیشنهاد عالی براتون دارم.
"پس بالاخره اینم غیرتی شد، میتونم خواستگاری پسر بیتا خانم رو رد کنم. حداقل این خیلی از اون بهتره."
پرسیدم.
–چه پیشنهادی؟
بلند شد در را بست.
–مطمئنم اگر بشنوید خوشحال میشید. تازه میتونید از راستین هم انتقام بگیرید.
–انتقام؟
–آره دیگه امده
خواستگاریتون ولی...
هینی کشیدم.–خودش بهتون گفت؟
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🟥موج عظیم تهرانی ها در راه است
🔴همایش بزرگ مردم تهران🔴
سخنران: دکتر سید ابراهیم رییسی
زمان: سه شنبه ۲۵ خرداد
مکان: مصلای بزرگ امام خمینی ره
ساعت : ۱۸
🔺️بار دگر از این سید بزرگوار حمایت خواهیم کرد🔺️
🔷️نشر سراسری در تمام فضای مجازی🔷️
✨🌹🍃🕊️✨
روزی به حکیمی گفتند :
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید .
فرمود: لازم نیست یک کتاب باشد
یک کلمه کافیست که بدانی:
"خــــــــدا می بینـــــد"
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨
#مناجات_زیبا
✍روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور،
به هنگام مناجات عرض كرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد:
ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد: ای پروردگار گناه كاران!
موسی علیه السلام شنید:
"لبیك، لبیك ، لبیك!"
حضرت گفت:
خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟
✨خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
📚 کتاب قصص التوابین (ص ١٩٨)
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✅امیدبخشترین آیه قرآن
✍حضرت علی(ع) فرمود: از حبيبم رسول خدا(ص) شنيدم كه اميدبخشترين آيه در قرآن اين آيه است: «حسنات و نیکوکاریها، سیّئات و بدکاریها را نابود میسازد.» (هود،۱۱۴)
💌 قرآن میگوید اگر مرتکب اشتباهی شدی، ناامید نشو، سریع یک کار خوبی انجام بده، مثلا به مادرت خدمت کن یا به نیازمندی کمک کن، تا گناهت پاک شود. برای همین در روایات آمده به کسی که مرتکب گناه میشود،هفت ساعت مهلت داده میشود، اگر استغفار نکرد یا حسنهای انجام نداد، گناهش ثبت میشود.
📚کافی، ج۲، ص ۴۲۹
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
M........S:
✨﷽✨
🌼گنـاه کبیـره چیـست؟
❶ هر گناهی که در قرآن و حدیث، به کبیـره بودن آن تصریح شده باشـد. این قسم متجـاوز از چهـل گنـاه است که در اخبـار اهل بیـت علیهمُالسلام تصریـح شـده است.
❷ هـر معصیتـی که در قـرآن مجید یا سنت معتبره، وعده آتـش بر ارتکاب آن به طور صریح رسیـده باشد، یا اینکه ضمنا باشد. مثـل فرمایش پیغمبر صلےاللهعلیهوآلهوسلم: « مَنْ تَرَکَ الصَّلاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ مِلَّةُ الْاِسْلام» هرکس نماز را بطور عمدی ترک کند. از اسلام به دور است. (جامعالاحادیث،ج۴،ص۷۴) که وعده عذاب در این روایت، به کنایه است نه به صراحت و دلیل این مطلب، روایات کثیره ای است که حضرت باقـر و حضرت صادق علیه السلام فرمودهاند که: «گنـاه کببـره» ، هر گناهی است که خـدای متعـال وعـدهی آتش بر آن داده باشـد.
❸ هـر گناهی که در قرآن یا سنت معتبره، از گناهی که کبیـره بودنش مسلّم است، بزرگتر شمرده شود، آن هم کبیـره هست. مثلا «قتـل نفس» ، از جمله گناهانی است که کبیره بودنش، به هر دو راه گذشته ثابت گردیده است. حال اگر در قـرآن مجید یا سنتی که معتبر است تصریح شود که فلان گنـاه از «قتـل نفس» بزرگتر است، آن گناه هم کبیره مےشود؛ مانند «فتنه کردن» که در قرآن مجید مےفرماید از «قتـل» بزرگتر است. « وَالْفِتْنَةُ اَکْبَرُ مِنْ الْقَتْلِ » فتنه کردن از قتل بزرگتر است.(سوره بقره، آیه ۲۱۷). پس یقینا فتنه هم از گناهـان کبیـره اسـت.
❹ هـر گناهـی که نزد مُتدینین و متشرعین ، بزرگ شمـرده شود؛ بطوری که یقین حاصـل شود که بزرگی آن، منتهی به زمان معصوم مےگردد، مانند نجس نمودن مسجد از روی علم و عمد به قصد هتک احترام خانه ی خدا، یا پرتاب کردن و انداختن قرآن مجید به قصد هتک آن و غیره.
📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ص ۱۵ و ۱۶
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#فرزندعلیعلیهالسلام
#صفحههشتم
#محمدهلال
فصل تابستان بود و من به دلِ كوه، زده بودم، دو ساعت طول كشيد، تشنه بودم، راهنماى ما گفت: اگر مقدارى جلوتر برويم به يك نهر آب مى رسيم. نيم ساعت گذشت و ما به نهر آبى گوارا رسيديم، من دويدم و به سوى نهر رفتم، چه آب زلالى!
من كه تشنه بودم، آب نوشيدم و هرگز با خود نگفتم صبر كنم تا به سرچشمه برسم. بين من تا سرچشمه فاصله زيادى بود. سرچشمه در ميان صخره هاى بلندى بود كه رفتن به آنجا براى من امكان نداشت. من وقتى آب نهر را زلال يافتم از آن نوشيدم و تشنگى ام بر طرف شد.
امام معصوم، همانند آن سرچشمه است و شما امامزادگان همانند آن نهر. وقتى روح من تشنه است و من دسترسى به كربلا ندارم، زيارت تو روح مرا سيراب مى سازد.
ديگر مهم نيست كه بين تو و امام، واسطه اى هست يا نه. مهم اين است كه تو شعبه اى از نور اهل بيت(عليهم السلام) مى باشى و آن نور مقدّس را در وجود خود جلوه گر شده اى. من با زيارت تو، رحمت خدا را به سوى خود جذب مى كنم.
آقاى من!
آن روزگارى كه تو به اين شهر پناه آوردى، روزگار غلبه دشمنان بود، جان تو در خطر بود و تو راز دل خويش را براى همه آشكار نكردى، خيلى ها تو را نشناختند و تو در گمنامى بودى، عظمت تو به همين گمنامى تو در تاريخ است، امّا خدا خواست كه نور تو خاموش نشود و براى همين كرامات فراوان از تو جلوه گر شد و تو جلوه اى از رحمت خدا بر اين مردم شدى. تو در تاريخ، گمنام بودى ولى اين گونه شهره آفاق شدى...
💖💖💖💖💖💖💖
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
مداحی آنلاین - غفلت از گذر عمر - استاد مومنی.mp3
3.01M
♨️غفلت از گذر عمر
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #مومنی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🔴داستان تربیتی واقعی
معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚
ذهنمان را آرام کن😊
وما را در پناه خودت💞
به دور از هیاهوی🍃
این جهان بدار🌏
الهی شبمان را🌙
با یادت بخیر کن🙏
شبتون بخیر💫
❤️🦋🌟🌙✨🦋❤️
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🌹💖🌻🦋❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تمام زندگیم فدای قدمهایت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت61
–از سوالم جا خورد ولی زود خودش را جمع و جور کرد.
–آره دیگه پس کی گفته، من که علم غیب ندارم.
دستم را مشت کردم و روی پایم فشار دادم. خجالت زده به میز خیره شدم.
–اصلا فکر نمیکردم همچین کاری کنه.
–اون ظاهرش با باطنش خیلی فرق داره، آدم درستی نیست، شک نکنید یکی دو ماه دیگه که با پری ناز ازدواج کنه شما رو اخراج میکنه چون دیگه نیازی بهتون نداره، هم خرش از پل گذشته، هم پری ناز میاد و همه کاره میشه. اونم که با تو کارد و پنیره، اون روزم داشت زیرآبت رو پیش راستین میزد.
نگاهش کردم.
–منظورتون از انتقام چی بود؟
صاف نشست و گفت:
–اون میخواد سهم من رو بخره، میدونم که پول قابل توجهی نداره، احتمالا میخواد آپارتمانش رو بفروشه،
"اون که وقتی امده بود خواستگاری گفت باید خونهی مادرش زندگی کنیم. حرفی از آپارتمانش نزد."
آقای طراوت با ناراحتی ادامه داد:
– اون در حق منم خیلی نامردی کرده، ولی هر دفعه من گذشت کردم. مظلوم نماییش رو نگاه نکنید. چون اون فعلا تو شرکت به شما بیشتر از هر کس دیگهایی اعتماد داره، ازتون میخوام تویه کاری کمکم کنید تا حقش رو بزاریم کف دستش.
او همینطور حرف میزد و توضیح میداد ولی من دیگر توصیحاتش را نمیشنیدم. یکه خورده بودم. چه فکر میکردم چه شد. چه خیالات خامی داشتم. طراوت انگار از تایید واریز پول توسط من و این چیزها میگفت ولی من فقط راستین جلوی چشمم بود. یعنی به پریناز هم موضوع را گفته. آبروی من را پیش او هم برده؟
با صدای آقای طراوت به خودم آمدم.
–چرا حرفی نمیزنید؟ اینجوری هم به خاطر این که ضایعتون کرده تلافی کردید هم یه پول حسابی دستتون رو میگیره. هر دو به هدفمون میرسیم. با پیشنهادم موافقید؟
او چه میگفت؟ حرف از تلافی میزد؟ آن هم از راستین؟ مگر میتوانم؟ من اگر به او ضرری برسانم خودم را نابود کردهام. مگر میتوانم راه نفسم را ببندم؟ مگر میتوانم قدرت زندگی کردن را از خودم بگیرم؟ از کسی انتقام بگیرم که باعث تولد دوبارهام شده؟ کسی که دیدن ناراحتیاش نیمه جانم میکند. من نمیتوانم روحم را به صلیب بکشم، نمیتوانم حقیقت قلبم را نادیده بگیرم و بفروشمش، آن هم به پول؟ مگر او چه کرده؟ جز این که به زندگیام روح داده... نه، من نمیخواهم دوباره دلم یخ بزند، سرم را بلند کردم و به آقای طراوت چشم دوختم.
–من اهل این کارا نیستم آقای طراوت. درسته از دستش دلخورم ولی اهل نامردی نیستم.
به جلو خم شد.
–نامردی چیه؟ ما فقط حقمون رو میگیریم.
حرف از حق میزند. مگر با پول حق من ادا میشد؟ اصلا تمام دنیا و حقهایش به چه دردم میخورد وقتی عشق او نباشد.
آقای طراوت حرفش را از سر گرفت:
– اگه کمکم کنی تو هم شریکیها. میتونی یه ماشین زیر پات داشته باشی. با اخم نگاهش کردم.
گفت:
–چیه؟ پولی که ازش میگیرم حقمه، چون روزی که قرار شد با هم شرکت بزنیم من...
نگذاشتم حرفش را ادامه دهد.
–نه آقای طراوت، اون هر کاری هم کرده باشه من نمیتونم. تو رو خدا من رو معاف کنید.
نفسش را از بینیاش بیرون داد و بلند شد.
–واقعا که هر کس... حرفش را نصفه گذاشت و سعی کرد آرام باشد.
–باشه، پس حداقل در مورد حرفهایی که بهتون زدم فکر کنید وچیزی به کسی نگید.
–من اصلا درست متوجه نشدم شما چی گفتین، که بخوام واسه کسی توضیح هم بدم.
با تعجب نگاهم کرد و از اتاق بیرون رفت.
از فکر پیشنهاد ازدواج به کجا رسیدیم.
طولی نکشید که صدای خندههای آقای طراوت را با خانم بلعمی شنیدم.
با اعصاب خرد سیستم را روشن کردم و به کارم مشغول شدم. کاش اصلا به این شرکت نمیآمدم. از وقتی آمدم اینجا مشکلاتم هم بیشتر شد.
موقع ناهار خانم ولدی وارد اتاق شد و به من و آقای طراوت گفت:
–بیایید دیگه، غذاهاتون رو گرم کردم.
آقای طراوت رفت ولی من گفتم:
–من بعدا میخورم.
بعد از به اتاق آمدن آقای طراوت، برای خواندن نماز وارد اتاقک شدم. دیگر نماز خواندنم را پنهان نمیکردم. انگار همین که راستین موضوع را فهمید بقیه برایم اهمیتی نداشتند، شاید هم جرات پیدا کرده بودم.
حال خوشی نداشتم، دلم پُر بود. میخواستم به زمین و زمان گیر بدهم.
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
ای عبد الله، اگر مومن می دانست که پاداش مصائب و گرفتاری هایش چه اندازه است، آرزو میکرد با قیچی تکه تکه شود.✨
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#تلنگر #داستانک
چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است!!
یک: دختر سوری بود که در وقت جان کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت: همه چیز را به خداوند خواهم گفت
دوم: دختر معصومی که ...
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨
🔴 علت طول عمر برخی از علما از زبان آیتالله بهجت (ره)
✍ يکی از معمرين علمای نجف که حدودا #صد_سال از عمر شريفش میگذشت، می فرمود: تا اين ساعت به طبيب مراجعه نکردم، عرض شد: چه طور؟ شما چه برنامهای در زندگی پياده کردهايد که تا کنون بيمار نشدهايد؟
فرمودند: #فقط تابع شرع مقدس اسلام بودهام، در خوردن غذاها از نظر کم و کيف و جهات ديگر، فقط به #دستورات_طبی_دين عمل کردهام. مرحوم مجلسی رحمه الله عليه در يکی از مولفاتش نوشته است: " اگر انسان به طب مأثور از ائمه اطهار عليهمالسلام عمل کند، به بيماری مبتلا نمیشود؛ زيرا آنان عالِم به خواص مأکولات و سبزیها و چيزهای ديگر هستند. "
↫ بنده هم فی الجمله ديده ام شخصی به طب مأثور عمل کرد، حدود ۸۰ سال داشت و مريض نشده بود. زمانی که ما در نجف بوديم، #وبا زياد شيوع داشت، ايشان به عيادت بيماران میرفت. با اين حال به بيماری دچار نشد و فقط در اواخر عمر مرضش اين بود که به نماز جماعت نمیآمد و به استراحت میپرداخت. البته برای کارهای ديگر به بيرون میآمد و نمیدانم که در وقت وفات مريض شد يا نه. انسان می تواند با رعايت آداب شرعی و دستورهای دينی، از اطبا مستغنی ( بی نیاز ) شود.
📚کتاب بهجت عارفان، ص ۱۸۶
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✍امام صادق علیه السلام:
افراد عیب جو همانند مگس هستند که روی ناپاکیها و آلودگیها مینشینند و دنبال کارهای زشت و عیب های مردم هستند و خوبی های آنان را نادیده میگیرند.
📚سفینةالبحار ج۲ ص۲۹۵
امیرالمومنین امام على علیه السلام: خوشا به حال آن کس که عیب خودش، او را از پرداختن به عیب های مردم باز دارد.
📚نهج البلاغه،خطبه۱۷۶
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#خورشیدایران
#صفحهسیام
#هفتمینمسابقه
خبر دادن حضرت رضا(ع) از براندازی برمکیان
رو در رویی حضرت رضا(ع) با برمکیان، به گونهای بود که آن حضرت همواره در انتظار سرنگونی آنها بود، سرانجام حدود یک ماه قبل از همان سال (189 هـ.ق) حضرت رضا(ع) به آن خبر داد.
یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) میگوید: در آن سالی که هارون به مکه رفت، حضرت رضا(ع) نیز به قصد حج از مدینه خارج شد، در مسیر راه در جانب چپ جاده، به کوهی رسید، که نام آن کوه «فارِع» بود، حضرت رضا(ع) فرمود: «بنا کنندهی ساختمان در این کوه، و ویران کنندهی آن کشته میشود و قطعهقطعه میگردد.»
ما نفهمیدیم که منظور حضرت رضا(ع) چیست، هنگامیکه حضرت رضا از آنجا به سوی مکّه رفت، کاروان هارون به آنجا رسید، و در آنجا بار انداخت، «جعفر برمکی» (شخصیّت برجسته دربار هارون) که در آن کاروان بود، بالای آن کوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانی بنا کنند.
سپس کاروان به سوی مکّه رهسپار شدند، پس از مراسم حج، هنگام مراجعت، وقتی که کاروان هارون به پای آن کوه (فارع) رسیدند، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دید طبق دستور قبلی، ساختمان ساخته شده است، دستور داد آن را ویران نمودند.
هنگامی که کاروان هارون به بغداد بازگشتند (بر اثر خشم هارون بر برمکیان، زندگی برمکیان تار و مار شد، عدهای از آنها کشته و عدهای دربدر شدند) جعفر برمکی کشته شد و بدنش را قطعهقطعه نمودند. و خبر امام رضا(ع) از حوادث آینده، تحقق یافت.
آری نفرین امام رضا(ع) در مورد برمکیان هوسباز و حیلهگر آنچنان آنها را ـ آن هم به دست ظالمی دیگر ـ واژگون کرد، و فوّاره اقبال آنها سرنگون نمود که محمدبن عبدالرحمن هاشمی میگوید: روز عید قربان بود، به خانهام رفتم، دیدم زنی فرتوت با لباسهای مندرس نزد مادرم نشسته، و از گذشتهها سخن میگوید، مادرم به من گفت: آیا این زن را میشناسی؟ گفتم: نه، گفت: این زن «عباده» مادر جعفر برمکی است.»
من اندکی با او صحبت کردم، در ضمن گفتارش گفت: «روز عید قربان بود، نزد پسرم جعفر رفتم، چهارصد کنیز در خدمت من ایستاده بودند، در عین حال با خودم میگفتم: پسرم جعفر در ادای حقّ من کوتاهی کرده، ولی امروز که روز عید قربان است، یگانه آرزویم این است که دو پوست گوسفند داشته باشم که یکی را زیرانداز و دیگری را روانداز خود قرار دهم!!»
محمد میگوید: من پانصد درهم به او صدقه دادم، او فوقالعاده خوشحال شد.
💖💖💖💖💖💖💖💖
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
✍امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :
شیعه ما اگـر مرتکب معصیتی شـود ، نمیمیرد مگر اینکه به بلایی چه در مال و چه در فرزند و چه در خودش مبتلا گردد و این ابتلا موجب از بین رفتن گناهانش گردد. و خدا را به گونهای ملاقات نماید که هیچ اثری از گناه در او باقی نمانده باشد و اگرچیزی از گناه در او باقی مانده بود، به هنگام مرگ دچار سختی و شدّت میگردد. (سپس گناهش پاک میشود)
📚 بحارالانوار، ج۶، ص ۱۵۷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠 @ostad_daneshmaand
✨﷽✨
#پندانه
🔴قلبت را غنی کن و بخشنده باش
✍تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند در راه که به کاروانسرایی میرفتند، به غلام خود مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کاروانسرا رفته و بهترین غذاها را میل میکرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلامش به کاروانسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت تا در کاروانسرا کارگری کند و ۱۰ سکه طلا مزد گرفت.بار تاجر از راه رسید، بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کاروانسرا رسیدند، غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: تو چرا غذای گرم نمیخوری؟
غلام گفت: من غلام هستم، به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد. تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار، به من از "عفو، معرفت، قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است. من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، میبخشند. من غنی بودم ولی در خود احساس غنیبودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنیبودن میکنی.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨
#حق_معلم
✍امام سجاد عليه السلام:حق كسى كه با علم،تو را تربيت مىكند.اين است كه:
او را بزرگ بدارى،
وقار محضر او را نگاه دارى.
به كلامش خوب گوش بسپارى.
به سوى او رو كنى.
صدايت را بر او بلند نگردانى.
اگر كسى از معلّم تو سؤالى پرسيد،تو پاسخ ندهى،تا معلّم، خود جواب گويد.
در مجلس او،با ديگرى سخن نگويى.
نزد او از ديگران،غيبت نكنى.
اگر كسى از او،نزد تو بدگويى كرد،حريم او را پاس دارى.
زشتىهاى او را بپوشانى.
و نيكىهاى او را آشكار كنى.
با دشمن او همنشينى ننمايى،
و دوست او را دشمن ندارى.
⬅️ چون چنين عمل كنى،فرشتگان خداى عزّ و جلّ به نفع تو گواهى مىدهند،كه تو او را براى خداى عزّ و جلّ خواستى. و براى خدا از محضر او كسب علم كردى،نه براى مردم.
📚:گلچین صدوق/ج۱/ص۱۰۷
🌸روز معلم مبارک🌸
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌸شب بخیر یعنی
💫سپردن خود به خدا
🌸و آرامش در نگاه خدا
🌸یعنی سیراب شدن در
💫دستان و آغـوش پُرمهر خُـدا
🌸شب بخیر یعنی
💫شڪوفایی روزت سرشار
🌸از عشـق به خُـدا
🌸با آرزوی شبی آرام و
💫دوست داشتنی برای شما خوبان
🌸 #شبتون_پر_از_عطر_خدا
💖🌹🌟🌙✨🌹💖