eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
توسل به حضرت رقیه.mp3
4.55M
🎙 🔹توسل به حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها 📌 برگرفته از جلسات «حکایات» @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
ghafele salar.mp3
11.25M
حاج حسین فخری بنام بعد من قافله سالار تویی، خواهر من  سلام بر حسین @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
4_5821370201660198076.m4a
7.67M
روضه و مداحی علی اصغر(ع) با نوای دلنشین کربلایی شیخ عطاءالله طیبی(ره) با ذکر صلوات و خواندن فاتحه‌ای روحشون را شاد کنیم. مارو به دوستانتون معرفی کنید                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️مداحی عربی بسیار زیبا ویژه محرم 🎙با نوای:حاج میثم مطیعی شفای همه مریضا و رفع مشکلات🙏 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هاى مدينه بسيار تاريك است. امام و جوانان بنى هاشم به سوى قصر حركت مى كنند. اكنون به قصر مدينه مى رسيم، امام رو به جوانان مى كند و مى فرمايد: "من وارد قصر مى شوم، شما در اين جا آماده باشيد. هرگاه من شما را به يارى خواندم به داخل قصر بياييد". امام وارد قصر مى شود. امير مدينه و مروان را مى بيند كه كنار هم نشسته اند. امير مدينه به امام مى گويد: "معاويه از دنيا رفت و يزيد جانشين او شد. اكنون نامه مهمّى از او به من رسيده است". آن گاه نامه يزيد را براى امام مى خواند. امام به فكر فرو مى رود و پس از لحظاتى به امير مدينه مى گويد: "فكر نمى كنم بيعت مخفيانه من در دل شب، براى يزيد مفيد باشد. اگر قرار بر بيعت كردن باشد، من بايد در حضور مردم بيعت كنم تا همه مردم با خبر شوند". امير مدينه به فكر فرو مى رود و درمى يابد كه امام راست مى گويد، زيرا يزيد هرگز با بيعت نيمه شب و مخفيانه امام، راضى نخواهد شد. از سوى ديگر، امير مدينه كه هرگز نمى خواست دستش به خون امام آلوده شود، كلام امام را مى پسندد و مى گويد: "اى حسين! مى توانى بروى و فردا نزد ما بيايى تا در حضور مردم، با يزيد بيعت كنى". امام آماده مى شود تا از قصر خارج شود، ناگهان مروان فرياد مى زند: "اى امير! اگر حسين از اين جا برود ديگر به او دسترسى پيدا نخواهى كرد". آن گاه مروان نگاه تندى به امام حسين(ع) مى كند و مى گويد: "با خليفه مسلمانان، يزيد، بيعت كن"، امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: "چه سخن بيهوده اى گفتى، بگو بدانم چه كسى يزيد را خليفه كرده است؟". مروان از جا برمى خيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مى كشد و به امير مدينه مى گويد: "اى امير، بهانه حسين را قبول نكن، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد، گردنش را بزن". مروان نگران است كه فرصت از دست برود، در حالى كه امير مدينه دستور حمله را نمى دهد. اين جاست كه امام، ياران خود را فرامى خواند، و جوانان بنى هاشم در حالى كه شمشيرهاى خود را در دست دارند، وارد قصر مى شوند. مروان، خود را در محاصره جوانان بنى هاشم مى بيند و اين چنين مى شنود: "تو بودى كه مى خواستى مولاى ما را بكشى؟". ترس تمام وجود مروان را فرا مى گيرد. مروان اصلاً انتظار اين صحنه را نداشت. او در خيال خود نقشه قتل امام حسين(ع) را طرح كرده بود، امّا خبر نداشت كه با شمشيرهاى اين جوانان، روبرو خواهد شد. همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب اين گستاخى مروان را بدهند؟ ولى امام سخن مروان را ناديده مى گيرد و همراه با جوانان، از قصر خارج مى شود. مروان نگاهى به امير مدينه مى كند و مى گويد: "تو به حرف من گوش نكردى. به خدا قسم، ديگر هيچ گاه به حسين دست پيدا نخواهى كرد". امير مدينه به مروانِ آشفته مى گويد: "دوست ندارم همه دنيا براى من باشد و من در ريختن خون حسين، شريك باشم". مروان ساكت مى شود و ديگر سخنى نمى گويد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تشخیص.mp3
5.02M
🎙 ▪️تشخیص▪️ ⚠️ یادآوری یک مسئله مهم به تمام به خصوص جوانان و نوجوانان 📣 گوش دهید و برای تمام مخاطبین خود ارسال کنید. 👤 🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل تنگ من ... به گمانم : عاشق تر از من نداری در این آخرالزمانه که هر روز دلم بیشتر از دیروز برایت تنگ می شود تنگ ... عاشقانه نمی نویسند برایت ؟ دل بد مکن آقا : ماه محرم است و انسان های زمین عزا دارند و حال و هوای عشقبازی با حسین ترا دارند ..!! ببخش مولاجان : هوای زمین گرم است و سوزان و انسان ها را به شکایت کِشانده اما من لذت می برم از این همه گرما : میدانی چرا ؟ در این گرمای سوزان زمین : قلب م گرم تر می شود به حضور تو : احساس می کنم : عشق تو از ماورای وجودم به هستی ریخته و شور میزند بر دنیا .. گرم است بازار عاشقی من با تو در این زمانه که لحظه ها و ثانیه هایم : آتشین است به یادت .. مرا که می شناسی : بهانه بسیار دارم برای عاشقی کردن که تو باشی و من باشم و این عاشقانه ها که برایت بخوانم و بنویسم تا کمی از غربت غیبت ت کم کنم .. می دانم تنها مانده ای مولای من اما من هم یکی از همین انسان های زمین م که نمی توانم ترا تنها ببینم که غیبت : سخت می گذرد برایت .. عاشورا نزدیک است و من مشتاقانه در انتظار تو هستم : شنیده ام اهل آسمان و زمین برای تکریم به دیدارت می رسند : خوش به حال آنها که میهمانِ آستانِ عشقِ تو هستند در دلم "قدر " می خواهد با مهدی ... دلم می خواهد ، نظر بر نامه اعمالم داری : ببینی عاشقی روسیاه تر از من نداری اما نامه ام همه به نام مهدی ست ... عشق ت جاری ست در لحظه هایم ... نام ت : ذکرِ مدام من است در زمین تا بیایی .. زهرا کمالی @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
✨﷽✨ 👑پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، پرندهو قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ... اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد : 👌آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود ، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود. ‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
مدّتى گذشت، يك روز رختخواب خود را برداشتى و به حرم آوردى. خادمى كه در حرم بود از تو سؤال كرد: "ارباب! چرا رختخوابت را به اينجا آورده اى؟". تو پاسخ دادى: "اكنون وقت اداى نذر من است، من آمده ام گنبد را بسازم و تا گنبد ساخته نشود از اينجا نمى روم". آرى، پسر تو شفا گرفته بود... كار ساختن گنبد شروع مى شود، معمارى از كاشان را خبر كرده اى، كارگران هم آمده اند، همه مقدّمات كار را فراهم مى كنى، عدّه اى از مردم هم براى كمك مى آيند. سرانجام كار ساختن گنبد به پايان مى رسد، بعداً هم اين گنبد با كاشى هاى فيروزه اى، زيبايى بيشترى مى گيرد و دل هاى آسمانى را به سوى خود مى كشد. ■■■□□□□□■■■ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
4_5929418260133971841.mp3
39.24M
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حضرت زهرا نریمانی @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام عزیزان عزاداریهاتون قبول باشه ان شاءالله...... امیدوارم مارو هم فراموش نکرده باشید شدیدا محتاج دعای خیرتون هستیم‌‌‌‌‌‌‌...🖤🖤🖤 امشب شب علی اکبر علیه السلام هست خیلی ها التماس دعا دارند فراموششون نکنید🖤🖤🖤 ماهم قابل باشیم شما رو دعا می‌کنیم التماس دعای فرج 🏴🏴🏴🏴 @kamali220
خا.mp3
1.8M
💢 🎤 شبتون امام حسینی 🦋💖🌹🏴🏴🏴🏴🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 التماس دعای فرج @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
۩۞۩ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد سوگند به هر چهارده آیه نور سوگند به زخم های سرشار غرور آخر شب سرد ما سحر می گردد مهدی به میان شیعه برمی گردد یا اباصالح ادرکنی @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
* تاريخ: قبل از سال 1300 شمسى تو خادم محمّدهلال(ع) هستى، سال هاست كه اين افتخار نصيب تو شده است. از روزگار نوجوانى كه با آقا آشنا شدى دلت را به عشق او گره زدى و با جان و دل به زائران آقا خدمت مى كنى. وقتى نام كربلا را مى شنوى، اشك در چشمانت حلقه مى زند، بعضى از دوستان تو به كربلا رفته اند، تو هم دوست دارى كربلايى شوى، زير لب چنين زمزمه مى كنى: بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا***بر دلم ترسم بماند، آرزوى كربلا عشق به كربلا در وجودت شعله مى كشد، امّا تو از نظر مادى توانايى سفر به كربلا را ندارى. از طرف ديگر، وقت ازدواج تو فرا رسيده است و بايد تشكيل خانواده بدهى، با دست خالى كه نمى توان زن گرفت. زمين يا خانه هم كه ندارى. تو دستت از مال دنيا خالى است و فقط يك عشق بزرگ در سينه دارى: عشق به محمّدهلال(ع). شبى از شب ها كه در حرم هستى با خود مى گويى: چرا از آقا حاجت خود را نخواهم؟ چرا با او درد دل نكنم؟ صبر مى كنى تا حرم خلوت شود، به سمت ضريح مى روى، دست در پنجره هاى ضريح مى گيرى و شروع به خواندن شعر محتشم كاشانى مى كنى و با سوز چنين مى خوانى: از آب هم مضايقه كردند كوفيان***خوش داشتند حرمت مهمان كربلا اشك از ديدگانت جارى است، صداى گريه اى به گوش تو مى رسد، خانمى كه براى زيارت آمده است، صداى تو را مى شنود، او از شنيدن اين شعرها بى تاب مى شود، تو از سوز جان مى خوانى و مى سوزى و مى سوزانى: اين كشته فتاده به هامون حسين توست***وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست سخن تو به اينجا مى رسد: خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك***مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد صدايى به گوش تو مى رسد، خانمى كه كنار ضريح است با تو چنين سخن مى گويد: "ديگر بس است. حاجتت را گرفتى، ديگر مخوان!". تو ديگر سكوت مى كنى... فردا صبح از خانه بيرون مى آيى، يكى تو را مى بيند و به تو مى گويد: "تو به زودى به كربلا مى روى!". از سخن او تعجّب مى كنى، تو با كسى در اين باره سخنى نگفته بودى. چه رازى در ميان است. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
دنیای بی حسین نفسگیر ومبهم است هرصبح بی سلام برایم جهنم است آدم همیشه دربدر شاه کربلا ست @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
صبح شده است و اكنون مردم از مرگ معاويه باخبر شده اند. امير مدينه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوى مسجد مى روند تا با يزيد بيعت كنند. از طرف ديگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه مى زند. او در فكر آن است كه آيا امام همراه با مردم براى بيعت با يزيد به مسجد خواهد آمد يا نه؟ امام حسين(ع)، از خانه خود بيرون مى آيد. مروان خوشحال مى شود و گمان مى كند كه امام مى خواهد همچون مردم ديگر، به مسجد برود. او امام را از دور زير نظر دارد ، ولى امام به سوى مسجد نمى رود. مروان مى فهمد كه امام براى بررسى اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصميم ندارد به مسجد برود. مروان با خود مى گويد كه خوب است نزد حسين بروم و با او سخن بگويم، شايد راضى شود به مسجد برود. ــ اى حسين! من آمده ام تا تو را نصيحت كنم. ــ نصيحت تو چيست؟ ــ بيا و با يزيد بيعت كن. اين كار براى دين و دنياى تو بهتر است. ــ ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون); اگر يزيد بر امّت اسلام خلافت كند، ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند. اى مروان! از من مى خواهى با يزيد بيعت كنم، در حالى كه مى دانى او مردى فاسق و ستمكار است. مروان سر خود را پايين مى اندازد و مى فهمد كه ديگر بايد فكر بيعت امام را از سر خود، بيرون كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef