eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دلتنگم و دیدار تو درمان منست بیرنگ رخت زمانه زندان منست بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه از غم هجران تو بر جان منست @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
(کاش اینو به همه دوستداران امام زمان برسونیم، به اونهایی که واسمون مهم هستن)... وقتی حرف از امام زمان میشه، میشه یاد این حرف امام علی افتاد که حضرت روی منبر کوفه داد میزد و گریه میکرد: " من میخوام درد مردم عالم رو با شما درمان کنم، اما خود شما درد بی درمان مَنید"... . یابن الحسن، بخاطر کوتاهی هایم، شرمنده ام @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 چند متری مانده بود تا به جلوی در شرکت برسم که راستین را گوشی به دست دیدم. خیلی عصبانی و با صدای بلند با یکی حرف میزد. آقایی هم تقریبا همسن و سال خودش روبرویش ایستاده بود و سعی در آرام کردنش داشت. با قدم‌های کوتاه جلو رفتم. راستین فریاد میزد: –هر دوتاتون لنگه‌ی هم هستین. فکر کردی نفهمیدم چه غلطی می‌کنی؟ خودتم می‌دونی من اهل مچ گیری نیستم، خواستم ببینم کی آدم میشی. اسم اونو نیار که دیگه نه می‌خوام ببینمش نه میخوام صداش رو بشنوم. گذاشتی رفتی اونور که من دستم بهت نرسه؟ ببین اگه نمی‌رفتی هم من کاری بهت نداشتم. من اهل شکایت نبودم و نیستم. اتفاقا خوشحالم که رفتی اونور آب، دقیقا با شماها باید مثل همون اونور آبیا برخورد کرد. باید زور بالا سرتون باشه، اونا خیلی خوب بلدن آدمتون کنن، لیاقت شماها آزادی و رفاه اینجا نیست شماها تو سری خورید لیاقتتون همونجاست. ... –آره آزادی، چند سال که اونجا زندگی کردی تازه معنی آزادی رو می‌فهمی احمق جان، کتاب لغت اونا با ما خیلی فرق داره، با این دوزار دوزار دزدیدنت واسه من اتفاقی نمیوفته ولی تو نابود میشی. دیگر به جلوی در شرکت رسیده بودم. راستین پشت به من هنوز لیچار بار طرف پشت خط می‌کرد. آقایی که کنار راستین ایستاده بود دست در جیبش کرد و سرش را تکان داد. بعد چشمش به من افتاد که مات و مبهوت آنها را نگاه می‌کردم. یک قدم به طرفم آمد و پرسید: –کاری داشتید؟ نگاهم را بین راستین و او که حالا متوجه شدم دوستش است چرخاندم و دستپاچه گفتم: –سلام. سرش را زیر انداخت و گفت: –سلام خانم. جلوی راه شما رو گرفتیم؟ –نه، من می‌خوام برم داخل ساختمون، فقط از این سرو صدا تعجب کردم. سرش را بالا آورد و به ساختمان اشاره کرد. –مال اینجایید؟ با تکان دادن سرم جواب مثبت دادم. راستین به طرف ما چرخید. رنگ صورتش تغییر کرده بود و معلوم بود خیلی حرص خورده. با دیدن من به فرد پشت خط گفت: –گوشی، گوشی. بعد گوشی را به روی سینه‌اش چسباند و سعی کرد آرام باشد. رو به دوستش گفت: –رضا جان ایشون خانم مزینی، حسابدار شرکت هستن. از امروز قراره بیان دوباره سرکارشون. آقا رضا دوباره سرش را پایین انداخت و با لبخند گفت: –خیلی خوش‌آمدید، بله قبلا در مورد شما شنیدم. یعنی راستین در مورد من با او حرف زده؟ راستین به من گفت: –تو برو بالا ما هم چند دقیقه دیگه میاییم. رضا از حرف راستین اخم غلیضی کرد و همانطور که او را نگاه می‌کرد خطاب به من گفت: –شما بفرمایید بالا. کلمه‌ی "شما " را محکمتر از کلمات دیگر گفت. راستین بی‌تفاوت گوشی را روی گوشش گذاشت و صحبتش را از سر گرفت. من هم عذر خواهی کردم و از پله‌ها بالا رفتم. در زدم و وارد شدم. خانم بلعمی با دیدنم بلند شد و گفت: –عه، تو امدی؟ مگه مریض نبودی؟ ابروهایم را بالا دادم و گفتم: –خبرا بهت خیلی دیر میرسه‌ها بلعمی جان. از تو بعیده اینقدر از اخبار عقب باشی. بلعمی رو ترش کرد و گفت: –والا دیگه اینجا کسی من رو محرم نمیدونه که بهم حرف بزنه و من رو در جریان قرار بده. با شنیدن صدایمان خانم ولدی هم سرو کله‌اش پیدا شد و با خوشحالی در آغوشم گرفت و گفت: –خدا رو شکر که حالت خوبه، اون دفعه زنگ زدم گفتی دیگه نمیای شرکت که... –نمی‌خواستم بیام. دیگه آقای چگینی درخواست کرد گفت باید بیام. خانم بلعمی به ولدی چشمکی زد و گفت: –می‌بینی آقا ما رو گذاشته سرکار‌ها، صبح که داشتیم میز رو جابه‌جا می‌کردیم گفت قراره حسابدار جدید بیاد. اصلا حرفی از آمدن تو نزد. اصلا جدیدا عوض شده، نم پس نمیده. ولدی گفت: –حق داره بیچاره، کی شد یه حرفی پیش ما بزنه و چند دقیقه دیگه از دهن این و اون نشنوه. آلو تو دهنمون خیس نمی‌خوره. بلعمی خودش را روی صندلی‌اش پرت کرد و گفت: –لابد منظورت منم دیگه، شماها که محرم اسرارش هستین. ولدی نرم‌تر گفت: –برو بابا توام، کلی گفتم. اگه من محرم بودم، این بیچاره بیمارستان بود میومد بهم می‌گفت دیگه. یا امروز بهم می‌گفت حسابداری که میخواد بیاد همین اُسوه‌ی خودمونه... دستم را در هوا تکان دادم. –ول کنید این حرفها رو، بگید ببینم مگه میزم رو کجا بردید؟ ولدی اشاره‌ایی به اتاق قبلی من کرد و آرام گفت: –فکر کنم از این شریک جدیده خوشش نمیاد واسه همین نمیخواد تو اونجا باشی. –همان موقع در اتاق قبلی من و آقای طراوت باز شد و مردی از آن بیرون آمد. مردی میانسال که سیگاری گوشه‌ی لبش بود. روی صورتش دقیقا از کنار لبش تا نزدیکی گوشش جای زخم کهنه‌ایی به ذوق می‌زد. یقه‌ی لباسش به اندازه‌ی دو دکمه باز بود. با دیدنم دندانهای زردش را بیرون ریخت و پرسید: –حسابدار، حسابدار که میگن تویی؟ 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔬اثبات آزمایشگاهی👌🏻 ✅ دعای هفتم صحیفه سجادیه بر ویروس کرونا 🖤🏴🖤🏴
12-doa7.mp3
14.21M
دعای هفتم صحیفه، تقدیم شما👆 ✅ حداقل روزی چند بار این صوت رو در فضای منزلتون کنین تا اگر ویروسی هست، از بین بره. 🔹اگر خودتون و یا عزیزانتون به کرونا هستین که حتما حتما حتما اینکارو انجام بدین👌🏻 ⭕️ تا جایی که میتونین، کنین📤 به نیت شفای تمام بیماران، ختم بفرمایید🤲 💖🦋🌹🏴🖤🏴🖤
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
آيا مى دانى ما چند روز است كه در راه هستيم؟ ما شب يكشنبه 28 رجب، از مدينه خارج شديم. امشب هم شب جمعه، شب سوم ماه شعبان است. ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم. چه توفيقى از اين بهتر كه اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهيم. تا يادم نرفته بگويم كه امشب، شب ولادت امام حسين(ع) نيز، هست. خورشيد را نگاه كن كه پشت آن كوه ها غروب مى كند. پشت آن كوه ها شهر مكّه قرار دارد. آرى، ما به نزديكى هاى مكّه رسيده ايم. امام، همراه ياران خود وارد شهر مى شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام مى دهد. بيا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهيم. بيا كمى با خداى خود خلوت كنيم... خانه خدا چه صفايى دارد! خبر ورود امام حسين(ع) در همه شهر مى پيچد، همه مردم خوشحال مى شوند كه تنها يادگار پيامبر به مكّه آمده است. شهر دوباره بوى پيامبر را گرفته است و خوب است بدانى كه افراد زيادى از شهرهاى مختلف براى انجام عمره، به مكّه آمده اند و آنها هم با شنيدن اين خبر براى ديدن امام لحظه شمارى مى كنند. آرى، امام به حرم امن الهى پناه آورده است. كسانى كه زيرك هستند، مى فهمند كه جان امام حسين(ع) در خطر است. امام در شهر منزل مى كند و مردم دسته دسته به ديدن ايشان مى آيند. مردم مى دانند كه امام حسين(ع) براى اينكه با يزيد بيعت نكند به اين شهر آمده است. او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مكّه آغاز كند. پيش از آمدن امام حسين(ع)، امير مكّه در مسجد الحرام، امام جماعت بود، امّا اكنون امام حسين(ع) تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مى ايستند. خبر مى رسد كه قلب همه مردم با امام حسين(ع) است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت مى رسند. ترس و وحشت تمام وجود امير مكّه را فرا مى گيرد. اگر آن حضرت فقط يك اشاره به مردم كند، آنها اطاعت مى كنند. او با خودش فكر مى كند كه خوب است قبل از اينكه مردم، مرا از شهر بيرون كنند، خودم فرار كنم. او مى داند كه لحظه به لحظه، بر تعداد هواداران امام حسين(ع) افزوده مى شود. پس چه بهتر كه جان خود را نجات دهد. اگر مردم شورش كنند، اوّل سراغ نماينده يزيد مى آيند كه امير مكّه است. امير مكّه سرانجام تصميم مى گيرد شبانه از مكّه فرار كند. خبر در همه جا مى پيچد كه امير مكّه فرار كرده است. همه جا جشن و سرور است. همه خوشحال هستند و اين را يك موفقيّت بزرگ براى نهضت امام حسين(ع) مى دانند. مى خواهى من و تو هم در اين جشن شركت كنيم؟ آيا موافق هستى كمى شيرينى بگيريم و در ميان دوستان خود تقسيم كنيم؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ ✔️‏پیام ‎حسین و ‎عاشورا همین چند جمله از ‎شهید بهشتی‌ست: «ستم‌پذیری هم اندازه‌ی ستمگری گناه است. ای ‎انسان تو آزادی...» @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
تودر‌طلب‌راھ‌گمنام‌شدی‌ ومن‌درطلب‌نام‌گمراھ❗️🚶🏿‍♂ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
•🌻✋🏼° . _مدتۍغصہ‌مۍخوردمـ 💔 _ڪہ‌چرآڪفۺ‌ندارمـ👞 _اݦادَرخمِ‌ڪۅچہ، کسۍرآدیدمـ 👀 _ڪہ‌پآنداشٺ!🚶🏻‍♂ +ڔفیق . .🙂 خیلێ‌اَزچیزایۍڪہ‌الاݩ‌داري🌱 آرزوےآدماۍدیگس : )♥️ 🔐 🤲🏻☕️ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
شفای بیماران مخصوصا بیمار مورد نظر یه حمد شفا قرائت بفرمائید .... @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🏴🌟✨🌙🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
من منتظرم، ماه بیاید! کوچه باغُ و شبِ مهتابُ و دلِ غم زده‌ام! راه بیابد! @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
* تاريخ: سال 1340 شمسى مردم تو را به عنوان "آقا افتخار" مى شناسند. تو چندين سال نزد اساتيد منطقه كاشان به تحصيل علوم دينى پرداختى، سپس به تهران رفتى تا از اساتيد آنجا نيز بهره بگيرى، چندين سال در مدرسه سپهسالار تهران درس خواندى و سپس به شهر نجف رفتى تا بزرگان آن حوزه را درك كنى. چند سال در نجف مى مانى و سپس وظيفه خود مى دانى كه به وطن خويش بازگردى تا چراغى براى هدايت مردم باشى. تو به تربيت نسل فردا همّت مى گمارى و معرفت به مكتب اهل بيت(عليهم السلام) را در قلب مردم اين شهر رشد مى دهى. علم و دانش تو زبانزد كسانى است كه با تو رفت و آمد دارند، براى تدريس در دانشگاه تهران از تو دعوت مى كنند، امّا تو قبول نمى كنى. دوستانت به تو اعتراض مى كنند و مى گويند: "در اينجا مانده اى كه چه بشود؟ اين مردم قدر تو را نمى دانند". تو در پاسخ مى گويى: "براى دانشگاه تهران، افراد ديگرى پيدا مى شوند كه كار تدريس را انجام بدهند، امّا اگر من از اينجا بروم، چه كسى جاى من مى آيد؟ آيا درست است كه براى رسيدن به پست و مقام، اين مردم را رها كنم و بروم؟". □□□□■■■■□□□□ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
📚 یه روز دانشجویی برای خوردن غذا می ره سلف دانشگاه. مستقیم میره سر میز اساتید. جلو استادش شروع می کنه به غذا خوردن استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه: تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن.؟؟؟!!! شاگرد با خونسردی کامل میگه : ببخشید پس من پرواز می کنم میرم یه جای دیگه.😆😂 استاد بیشتر عصبانی میشه و تصمیم می گیره بعد جلسه امتحان حالشو بگیره، موقع تمام شدن جلسه استاد می بینه راهی نداره واسه رد کردنش. میگه ازت یه سوال می پرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره میدم، شاگرد قبول می کنه. بهش می گه دوتا کیسه هستن که داخل یکی پر پوله و دیگری عقل و شعور شما کدومو انتخاب میکنی؟؟ شاگرد: کیسه پر پول استاد می گه : ولی من کیسه عقل و شعور رو انتخاب می کردم شاگرد: بله دقیقأ هر کی هر چی رو که نداره انتخاب می کنه استاد که دیگه خونش به جوش اومده بود ، زیر برگه فقط مینویسه گاو شاگرد هم بهش نگاه نمی کنه ... ولی بعد چند لحظه بر می گرده میگه ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی ولی امضا نکردی 😆😂😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
عجب!!!!!
از این داستان به این نتیجه میرسیم که درخت هرچه بارش بیشتر باشه سرش خمیده تره..... این استاد فقط به علمش نازید در حالی که از درون خالی بود.... چه اشکالی داره گاهی شاگرد و استاد کنار هم قرار بگیرند باهم هم سفره و هم صحبت شوند......🦋🦋🦋 التماس تفکر
العبدالصالح 🌺🌺 ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻃﺮﻓﺔُ ﺍﻟﻌﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺟﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
خاطره.mp3
1.59M
💢 🎤 برادر مجید صمدیان شبتون شهدائی 🌟✨🌙🏴🖤