eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا… به عشقت پرده صبح را از پنجره ی احساسم که رو به بیکرانه‌های آسمان توست باز می‌کنم آرامش را از تو استمداد می‌کنم پس به یادت می‌گویم: زندگی سلام صبح بخیر @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل تأخیرِ تو بر هَم زده تنظیمِ جهان را...... @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 –عزیزم، مگه پیش قرارداد چقدر میدن؟ به کجای ما میرسه؟ تازه به ندرت شرکتی پیش قرار داد میده، معمولا میگن کار رو تحویل بدید بعد. از حرفش شوکه شدم. نه از جمله‌هایی که گفته بود. از کلمه‌ایی که اول جمله‌اش به کار برده بود. غرق شده در کلمه‌ایی شدم که شنیده بودم. واقعا من عزیزش بودم؟ تا حالا نشنیده بودم به کسی همچین کلمه‌ایی بگوید. پس تکه کلامش نبود. احساساتم با هم درگیر شده بودند. احساس شرم و شوق از حرفی که شنیده بودم و حس مسئولیت پذیری به خاطر پیشنهادی که مطرح کرده بودم. بعد به خودم تلنگر زدم. اصلا چه معنی دارد که او مرا اینطور صدا بزند؟ سرم را پایین انداختم و با انگشت سبابه‌ام شروع به نقش زدن بر روی میز کردم. ناگهان فکری در ذهنم جوانه زد. فوری فکرم را مطرح کردم. –اگر سرمایه‌ی اولیه تامین بشه چی؟ سرش را کج کرد. –از کجا؟ –حالا هر جا، فکر کنید مثلا جور شده. –اگر این معجزه رخ بده شاید بشه کاری کرد. –این خیلی خوبه، شما دعا کنید بقیه‌ی کارها جور بشه و ما به اون مرحله برسیم، انشاالله اونش جور میشه. –چطوری؟ –خودم. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –پول جهیزیم و یه پس‌اندازی که چند ساله تو بورسه. دستهایش را به هم گره زد و گفت: –پس یعنی می‌خواهید با ما شریک بشید؟ –راستش بهش فکر نکردم. من فقط میخوام کار پیش بره. حالا اگه موافق هستید از فردا کار رو شروع کنیم. –باشه شریک آینده، گرچه می‌دونم نشدنیه، راستین موضوع را با آقارضا هم در میان گذاشت. او هم نظر راستین را داشت و از من خواست که تلاش بیهوده نکنم. گفت حتی همه چیز هم خوب پیش رود و رقبا و پارتی‌بازیهایی که در این بین وجود دارد اجازه نخواهد داد که ما به هدفمان برسیم. حرفهایشان را قبول داشتم اما یک نیرویی از درونم به من می‌گفت که این راه را امتحان کنم. انرژی و انگیزه‌ایی داشتم که برای خودم هم عجیب بود. از همان شب با امیرمحسن و صدف در این مورد صحبت کردم. با هر کسی که به ذهنم می‌رسید ممکن است بتواند راهنمایی و کمکم کند مشورت ‌کردم. صدف گفت می‌توانم فردا با او به فروشگاه بروم و با خود آقای صارمی صحبت کنم. پیامی برای راستین فرستادم تا اطلاع دهم که فردا شرکت نمیروم و مختصر توضیحی دادم. آن شب صدف پیش من ماند تا فردا با هم به فروشگاه برویم. تازه از خواب بیدار شده بودم که راستین زنگ زد و گفت: –من دیشب خواب بودم. الان پیامت رو دیدم. میخوای منم باهات بیام؟ خیلی دلم می‌خواست او هم بیاید ولی برای خودم بهتر بود که نباشد. –قراره با صدف برم. حالا من صحبتهای اولیه رو انجام بدم، ببینم چی میگن، بعد اگر لازم شد شما هم بیایید. الان وقتتون بیخودی تلف میشه. –باشه پس کارت که تموم شد، زنگ بزن باید با هم جایی بریم. –کجا؟ –همونجا اطراف شرکت کاری هست که مربوط به توئه. –یعنی چی مربوط به منه؟ –حالا امدی می‌بینی. –شما آدرس بگید من کارم تموم شد خودم میام. مکثی کرد و بعد آرام گفت: –باشه پیام میدم. 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ببين چه جاى سرسبز و خرّمى! درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند. امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان "خُزَيْميّه" است. ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم كه امشب، شب عيد غدير است! همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(س) بروند. ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(ع) مى رويم. هوا روشن شده است و امروز عيد است. همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم. با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است. آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟ او زينب(س) است كه در حضور برادر نشسته است: ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟ ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت: "اى ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد". امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند و مى فرمايد: "خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد". آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
کوتاه در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام "زنان وفادار" که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آن را تعریف می کنند؛ در سال ۱۱۴۰ میلادی شاه کنراد سوم شهر را "تسخیر" می کند، مردم به این قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پیام می دهد که حاضر است اجازه بدهد فقط "زنان و بچه ها" از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی "با ارزش ترین دارایی" خودشان را هم بردارند و بروند، به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند. قیافه ی فرمانده دیدنی بود وقتی دید هر زنی "شوهر" خودش را "کول کرده" و دارد از قلعه خارج می شود. "زنان مجرد" هم "پدر یا برادرشان" را حمل می کردند. شاه خنده اش میگیرد اما خلف وعده نمی کند و اجازه می دهد بروند و این قلعه از آن زمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته می شود. " اینکه با ارزش ترین چیز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود و اینکه اینقدر باهوش بودند که زندگی عزیزان خود را نجات دادند تحسین برانگیز بود." کاری کنیم که در این روزگار نیز با ارزش ترین "داراییهای دنیوی" ما عزیزانمان باشند، نه پول و ثروت و ماشین و خانه و پست و مقام...! * چرا که ارزش اینها به انسانهای دور و برمان است، به «انسانیت همه مان»* @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚 🦋💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
از نسل بزرگ موج و دریا باشیم ای کاش که در رکاب آقا یک تن ازسیصد و سیزده نفر ما باشیم. التماس دعا   @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼سلاااام ؛ روزتون دلپذیر 🍃🌺📹🎼صبحتون به دلنشینی طبیعت 🍃🌻درود برشما عزیزان صبحتون بخیر و شادی 🍃🌺هر صبح بشارتی‌ست بر ما که هیچ غیرممکنی را نیست که ممکن نشود 🍃🌼و هیچ شبی را نیست که صبح نشود 🍃🌺همانطور که در پشت هر ابر خورشیدی است 🍃🌸و در پس هر سختی آسانی 🍃🌼در هر اشک نیز لبخندی است 🍃🌺و بعد از هر تلخی ، شیرینی 🍃🌸پس به اسمش گرفتار باشید 🍃🌼و به رسمش امیدوار 🍃🌺که مهربان ترین مهربانان است او 🍃🌸روزتون در پناه پروردگار مهربان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🌐چرخیدیم و چرخیدیم رسیدیم به دوره 50-60 سالگی ❣️در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود. 🌹پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند. برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند . ❣️اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند . نه مانند پنجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند ! و نه همچون پنجاه شصت ساله‌های جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی ! 🌹پنجاه شصت ساله‌ امروز ایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد می‌گیرد تا بعد ببیند چه باید بکند! نگرانی‌های یک آدم بیست ساله را دارد . در روزگاری که فرزندانش ، خیلی برایش تره خُرد نمی‌کنند ، او باید حواسش به همه‌ آنها باشد. و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد . و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد . ❣️پنجاه شصت ساله ‌امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها . بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمی کند و نمیفهمد. 🌹برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد!!؟😔 ❣️باید به تنهایی با همه این مشکلات کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند. اگر بازنشسته شود ، ماندن در خانه ، همان و اوقات تلخی های سرزنش کننده همان !!! 🌹روزگارش ثبات اقتصادی ندارد . و آینده‌اش نيز هنووووووووز مبهم است !؟ اما دیگر بدنش طاقت ندارد گاهی فشارش بالا می‌رود و گاهی پایین می آید ، گاهی تپش قلب می‌گیرد ، وگاهی بی حوصله ، گاهی نفس نفس میزند ، گاهی تنگی نفس میگیرد، خلاصه ...... ، حتی جرأت نمیکند بگوید بابا عمری از من گذشته است! نیم قرن و.... اندی ... ❣️پنجاه شصت ساله‌هاى این روزگار همان‌هایی هستند که در بلاتکلیف‌ترین دوران این سرزمین رشد کرده اند ، نسل سوخته ای که تمامی آزمون و خطاها ، روی آنها صورت گرفته ، بدیهی‌ترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب میشد ، هر چیز خوبی برایش بد بود! همه چیز گناه سنگینی بود حتی خندیدن ! دلهره و ترس و نگرانی جزئی از وجودشان شده و با آن هابزرگ شده اند. 🌹به جای لذت دوران جوانی تیر و ترکش نصیبشان شده و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر موحش آژیر خطر و سوت کر کننده خمپاره و بمب ❣️او همه راه ها را رفته است همه سدها را شکسته است اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده ! چون باید به دیگران کمک کند ، تا قفل های واقعی و مصنوعی را بازکند. 🌹آنها در بچه گی مطیع بودند و پر کار، در هر صفی که فکر کنید ایستاده اند ، این پنجاه شصت ساله های امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند ، و آماده به کار! همیشه منتظر سرابی به نام آینده ‌بهتر بوده اند ، ❣️توهّمی که نیامد و شاید هیچوقت هم نیاید !؟ 🌹 پنجاه شصت سا‌له‌ عزیز 👌قوی باش🍃🌹🌹🌹 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
☘☘☘☘☘☘☘☘ 🌾ناامیدی خردمندان هم به زمین می زند. 🍁خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است . خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است . به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی ، دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد ، خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی ، و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت . ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است . می گویند یک سال پس از آن عده ایی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است . @delneveshte_hadis110
➣ 📜 خداوند هيچ ڪس را جـز به توانايى‏ اش تڪليف نمى ‏ڪند آنچه ز خوبى‏ به دست آورده به سود او و آنچه از بـدى‏ به دست آورده به زيان اوســت‏. 📒سوره مبارڪه البقرة آیه ۲۸۶ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
❓ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هرکس می‌خواهد دعایش مستجاب شود، برای نجات مؤمنین و مؤمنات دعا کند. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص١۵۵ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست.. نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است... آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند.... و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم، در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است... پس یقین داشته باش که مشکل امروزت،اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست... این یکی هم حل می شود ...میگذرد و تمام میشود... غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که درسی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری!!!!! همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی است...شک نکن!! @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 هر آدمی در وجودش یک مادربزرگ دارد که به وقت دلتنگی می تواند به کمکش بیاید. مادربزرگی که سماور را جوش می کند، چای دارچین و هل دم می کند قوری و قندان میبدی اش را می آورد؛ با مرغ های آبی آوازخوانش . کنار استکان کمر باریک و نعلبکی گل گلی، پولکی اصفهان می گذارد؛ توی پیاله تاجیکی. می رود نان سنگک می گیرد و نخود و لوبیا و سبزی پاک می کند و آش رشته بار می گذارد. او بوی نعنا داغ و ‌پیاز داغ را با هیچ عطری عوض نمی کند. از ‌وانتی، سبزی خوردن تازه می خرد و پاک می کند و تربچه نقلی و پیازچه ها را گلچین می کند و از زرشکیِ تربچه ها و سفیدیِ پیازها شادی و شور می چیند. زیتونِ سوغات لاهیجان و گردوهای باغ آهار و پنیر خانگی هم در پیشدستی سفالینش می گذارد. و دل می دهد به صورتی گل کوکبی که پیازش را خودش کاشته و آن برگ های سبز و عنابی بوته زرشک که در گلدان شیشه ای قدیمی اش گذاشته است. هر آدمی مادربزرگی دارد که به وقتش برایش قصه می گوید، مَتَل و حکایت و خاطره تعریف می کند؛ شعر و ترانه و لالایی می خواند. من چنین مادربزرگی ندارم. مادربزرگ هایم سالهاست که به رحمت خدا رفته اند؛ برای همین است که خودم مادربزرگ خودم شده ام. حالا سالهاست که ما، نوه و مادربزرگی هستیم که در یک پیراهن زندگی می کنیم. صفایی دارد مادربزرگانه زیستن. تو هم بلند شو مادربزرگ خودت باش!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋💖🌹🏴🇮🇷🇮🇷
من ماندم و لحظه های جاری بی تو یک بغض عظیم بی قراری بی تو بعد تو قفس جهنمی دلگیر است ای وای به حال این قناری بی تو اللهم عجل لولیک الفرج @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴☀️سلاااام روزتون بخیر دوستان عزیز 🍃🌺بــــارالهــا ... 🍃🌸ما را به نور الهي راهنمایی بفرما 🍃🕊و مسير سبز انسان بودن را نشانمان ده... 🍃🌸قدمهايمان را استوار و ايمانمان رافزونی بخش ... 🍃🌺مهــربــانــا... 🍃🌸ما را قلبی گشاده و پاك ببخش ... تا با همه كس و همه چيز با مهر و احترام روبرو شویم ... 🍃🌴☀️الهی آمین... @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>