eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ شعری که جایگزین ساسی مانکن و آهنگ های مبتذل برای دانش‌آموزا توی مدارس شده. 💯کار فرهنگی تمیز برای مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن. گزیده ی خبرها در همه پیامرسانها👇 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🌷 آیت الله پهلوانی(ره) : 👌 دنیا جای پایداری نیست ، گذرگاهی است به قدر احتیاج ؛ دل به این گذرگاه نبندید. @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>ث
✅خوردن نان در صبح ✍️امام صادق علیه السلام: وقتی نماز صبح را خواندی، تکه نانی میل کن تا با آن دهانت را خوش بو کنی، حرارت خود را خاموش نمایی، دندان‌هایت را محکم کنی، لثه‌ات را محکم سازی، روزی‌ات را جلب کنی و اخلاقت را زیبا سازی. 📚بحارالانوار.ج66 ص 345             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
⚠️ 🌱 یادتون باشه‼ دین ... سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه! روزه بگیری و نماز نه! ذکر بگی و ترک غیبت نه! نماز بخونی و اهنگ غیر مجاز گوش بدی!! چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ... ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ... حواسمونو جمع کنیم @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
... 🍃علامه حسن زاده آملی : این قدر به زور و بازویتان متکی نباشید ؛ رزق را باید از جای دیگر بدهند ؛ شما دائما اهل طهارت و پاکی باشید ، رزق تان هم وسیع خواهد شد. @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
❤️ امام صادق علیه‌السلام : به دیدار هم بروید و برای هم حدیث بخوانید همانا با حدیث قلبهای زنگار گرفته جلا میابد و با حدیث امر ما زنده می‌شود.پس خداوند رحمت کند کسی رد که امر مارا زنده کند 📚بحارالانوار، ج۱، ص۲۰۲ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
دوستان عزیز سلام عصرتون بخیر....... پست هايی که برای شما ارسال می شه با وسواس انتخاب می شه پس گاهی بخاطر طولانی بودن اونا رو از دست ندید..... 💐💐💐💐
حتما حتما حتما ببینید
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود جبریل مامورست و فکر مجلس‌آرایی بود میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره‌گر از چرخ مینایی بود @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
مداحی آنلاین - بر همه عالم مبارک - امیر عباسی.mp3
1.6M
بر همه عالم تهنیت بادا جشن پیوندت یا رسول الله ذکر جان، کوثر و حمد و تبارک یا خدیجه یا محمد مبارک 🎤 سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد. 🎊🎉             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا امیرالمؤمنین شبتون بخیر 🌸✨💫🌟⭐️🌸
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام....... خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یا امام زمان .... دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه... @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃⛰💎☀️سلااام، روزتون بخیــر ☕️ 🍃🏕زندگی را از طبیعت بیاموزیم 🌿🌧چون ابر با کرامت 🌿☘چون بید متواضع 🌿🌲چون سرو راست قامت 🌿🌳چون صنوبر صبور 🌿🌲چون بلوط مقاوم 🌿☀️چون خورشید با سخاوت 🌿🌊چون رود روان 🌿💦 وچون چشمه زلال @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 خدایا خودت جوری رفع و رجوعش کن که من سالم به خانه برسم. –نفس عمیقی کشید. –مشکل اینجاست که من نمی‌دونم چطوری باید با احتیاط بگم. احتیاطی که توی ذهن منه خیلی زمان می‌بره. تا اون موقع هم مرغ از قفس پریده. با تعجب پرسیدم: –مرغ؟ لبخند زد. –منظورم سوژه‌ی مورد نظره. نگاهم را به کیفم که روی پایم بود دادم. حرفهایش را نمی‌فهمیدم. مطمئنم منظورش من نیستم. چون او که راحت با من حرف می‌زند. شاید می‌خواهد به آقا رضا در مورد مسائل کاری چیزی بگوید یا تذکری بدهد. کمی فکر کردم و ناگهان گفتم: –آهان فهمیدم، می‌تونید کسی رو واسطه قرار بدید، کسی که مورد اعتماد اون شخص باشه. بشگنی زد و گفت: –آفرین، بهترین راه همینه. خوشحال از این که راه حلی جلوی پایش گذاشته‌ام بدون فکر گفتم: –اگه می‌خواهید به آقا رضا چیزی بگید من حاضرم واسطه بشم و حرفتون رو بهش برسونم. نوچی کرد و نجوا کرد. –"تمام حرفم حول دلیست که حواسش پرت است." حرفش را چندین بار در ذهنم مرور کردم. یعنی ممکن است منظورش من باشم؟ سرم را بلند کردم تا تاثیر حرف خودش را در چهره‌اش ببینم. نگاهش را غافلگیر کردم. فوری چشم‌هایش را به خیابان سُر داد و سرعتش را بیشتر کرد و دیگر تا سر خیابان محله‌مان حرفی نزد. وقتی ترمز کرد. تشکر کردم. خواستم پیاده شوم که گفت: –من باید جایی برم وگرنه تا سر کوچه می‌رسوندمت. –اتفاقا تشکرم برای همین بود که اینجا نگه داشتید و نزدیک‌تر نرفتید. لبخند زد. –میری پیش نورا خانم؟ –راستش نمی‌دونم. به مامانم خبر ندادم. بهش زنگ می‌زنم اگر اجازه داد میرم. ابروهایش بالا رفت و گفت: –انتظار هر حرفی رو داشتم جز این حرف. تو می‌خوای جایی بری از مادرت اجازه می‌گیری؟ اخم کردم. –معلومه، حتی تا سر چهار راه بخوام برم بهش می‌گم. تحسین آمیز نگاهم کرد. –تو فوق‌العاده‌ایی. متمایزی دیگه، چی میگن؟ خاص، هم‌رنگ دوستان نشدن. متفکر نگاهش کردم. سعی ‌کردم منظورش را بفهمم. "فکر کنم تعریف کرد. خودتم متمایزی، تعریف کردنتم با همه‌ی آدمها فرق داره. فقط من اون جمله آخریه رو نفهمیدم." دستم را روی دستگیره در گذاشتم. –متوجه منظورتون نشدم. به طرفم چرخید. –یعنی کارهات مثل بقیه نیست. تو این موقعیتی که هستی می‌تونی مستقل زندگی کنی مثل خیلیها، ولی اینقدر با خانواده بودن یه دختر فوق‌العادس که آدم لذت میبره. –خب فرهنگها فرق می‌کنه، وقتی من توی همچین خانواده‌ایی بزرگ شدم خب معلومه که افکارمم همینجوری میشه، به نظرم طبیعیه. سرش را همراه انگشت سبابه‌اش تکان داد. –موافقم، طبیعی، چقدر خوبه آدمها طبیعی باشن، عادی، سنتی، اصیل، مثل دیگران غیر طبیعی نبودن چقدر خوبه، عالیه، عالی... مبهوت به حرفهایش گوش می‌کردم. کم‌کم حرفهایش برایم عجیب میشد. انگار از چیزی ناراحت بود و با اینطور حرف زدن خودش را تخلیه می‌کرد. وقتی سکوت و تعجبم را دید آهی کشید و گفت: –می‌دونم الان زیاد متوجه نمیشی من چی می‌گم، امیدوارم هیچ وقت متوجه نشی. یه وقتهایی یه زخم‌هایی می‌خوری که حتی نمی‌تونی برای کسی توضیحش بدی. یه چیزایی رو زیاد واضح نمیشه شرح داد. فقط کسی متوجه میشه که خودش زخم خورده باشه. جوری غمگین حرف میزد که ناراحت شدم. –ناراحتیتون مربوط به گذشته هست؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. پایین را نگاه کردم، چون چیزی که می‌خواستم بگویم آنقدر برایم درناک بود که نمی‌توانستم به چشم‌هایش نگاه کنم. –به خاطر رفتن پری‌ناز اینقدر ناراحت هستید؟ صورتش قرمز شد با اخم نگاهم کرد. –چرا این حرف به ذهنتون رسید؟ من نمیخوام سر به تنش باشه حالا به خاطرش ناراحت باشم؟ اتفاقا خیلی هم خوشحالم. اصلا تو چرا این فکر رو کردی؟ از یک طرف از حرفش خوشحال شدم که دیگر به پری‌ناز فکر نمی‌کند از یک طرف هم از طرز حرف زدنش ناراحت شدم. در را باز کردم. –با اجازتون من دیگه برم. –نخیر اجازه نداری، در رو ببند. در را بستم و کمی در خودم جمع شدم. ناگهان زیر خنده زد. –یعنی اینقدر جذبه داشتم که ترسیدی؟ فقط نگاهش کردم. –خواستم قبل از این که بری سوءتفاهم بر‌طرف بشه، تو منظور من رو اشتباه متوجه شدی. من منظورم مشکلات و رنجهای زندگیه که گاهی به خاطر همون امثال پری‌ناز هیچ وقت دست از سرت برنمی‌دارن. حرفی نزدم. او ادامه داد: –اگه نمیخوای چیزی بگی می‌تونی بری. در را باز کردم و گفتم: –امیرمحسن میگه همه‌ی اتفاقها‌ی زندگیمون علی و معلولیه، که ریشه‌ی اکثرش به خودمون برمی‌گرده. خداحافظ. بعد فوری پیاده شدم و در را بستم و راه افتادم. 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋🌻❤️🌹🦋❤️🌹🦋 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : 👌 تا می توانید دل را از غم های دنیا خالی کنید. 📚 المعجم الاوسط ، ج۵ ، ص۱۸۶ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
⚜️ امام حسن عسکری علیه السلام: خدا به موسی فرمود: اگر میخواهی ثواب صد سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود، مردم را به امام زمانشان آشنا کن! 📚 بحار الانوار، ج۲، ص۴ تفسیر امام عسکری اللهم عجل لولیک الفرج ________________ 💢 دفتر آیت الله تبریزیان 💢 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🔔 ⚠️ هــرگاه مـایـل به بــودی این سـ۳ـه نکته را فراموش مکن! ➊ می بیــند. ➋ می نـویسد. ➌ در هر حال می آید. 🚫 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شخصی که دچار عجب شده بود.... خنده حلال زنه تو حرم امام رضاعلیه السلام بهم گفت خیلی خری😱😱😱 مردم‌از خنده😂😂 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
چقدر دوست داشتنی هستند آدمهایی که تا آخر خوبند آنهـا که برای غرور و احساس ما هم به اندازه خودشان ارزش قائلند آنهایی که دست دوستی می‌دهند و تا همیشه می مانند دلت را بتکان اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لابه لای اشتباه‌ هایت یک تجربه را بیرون بکش قاب کن بزن به دیوار دلت اشتباه کردּن اشتباه نیست در اشتباه ماندنּ اشتباه است ارسالی زینب از کاشان🌹🌹 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
انتخاب عکس شهادت حمید سیاهکالی مرادی همسر شهید که سیره حضرت زینب (س) را در زندگی خود پیاده می کند بابیان اینکه شهادت آخر مسیر زندگی او خواهد بود گفت: یک روز حمید به من گفت بیا باهم عکس های مناسب برای شهادت را انتخاب کنیم و انتخاب کردیم. بعد از اعلام خبر شهادت من به سراغ فایل عکس های انتخابی رفته و عکس ها را به خانواده دادم. هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد. یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم... اردیبهشت ماه 94 برای رفتن به سوریه داوطلب شد اما چندین بار این اعزام به تعویق افتاد تا اینکه در آبان ماه به هدف خود رسید. و حالا همسرم به آرزویش رسیده است. ادامه دارد @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>