eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ❤️🌻🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آقاجان ... هوایت می‌زند بر سر، دلم دیوانه می‌گردد چه عطری در هوایت هست نمیدانم... نمیدانم... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 اینبار من بودم که سردر گم نگاهش کردم. –فکر می‌کردم اخراجت کنه ولی نه اون به من چیزی گفت نه من گفتم که اخراجت کنه، گرچه حقته. –اخراج چیه؟ تو کی رو می‌گی؟ –آقا رضا دیگه. –نه بابا من که اون رو نمی‌گم. –پس واسه چی رنگت شده مثل گچ دیوار؟ سرش را پایین انداخت. –اون فیلم رو دیدم. –کدوم؟ –همون که پری‌ناز برات فرستاده بود. به صندلی‌ام تکیه دادم و دستهایم را روی سینه جمع کردم. –تازه دیدی؟ فکر می‌کردم با مشورت تو تصمیم می‌گیره، بالاخره هر دوتون تو یه تیم هستید دیگه. نگاهم کرد. اشک در چشم‌هایش حلقه بود. –من بگم غلط کردم تو می‌بخشی؟ دلیلش رو که بهت گفتم. بابا منم آدمم اشتباه کردم الان دارم تاوان پس میدم. من نه با تو دشمنی دارم، نه بد کسی رو میخوام. –خب واسه همین میخوام دلیل کارت رو بدونم دیگه. گوشی‌اش را در دستش جابه جا کرد. –همه چی رو برات توضیح میدم فقط به این شرط که درخواست پری‌ناز رو انجام ندی. آرنجهایم را روی میز گذاشتم و دقیق نگاهش کردم. –یعنی چی؟ خواست اون چه ربطی به تو داره؟ –دستهایش را جلوی صورتش گرفت و گریه کنان گفت: –ربط داره، من می‌دونم اون میخواد چیکار کنه، الان شوهرم بهم زنگ زد گفت. اخمهایم را در هم کشیدم. –میشه درست حرف بزنی؟ من اصلا نمیفهمم چی میگه، نگفتی شوهرت با پری‌ناز چیکار می‌کنه؟ نکنه اونم نوکرشه؟ دستهایش را پایین انداخت و سرش را به علامت مثبت تکان داد. –توی همون موسسه خراب شده با هم آشنا شدن. پری‌ناز گاهی به خونمون میومد. پری‌ناز من رو تو این شرکت آورد. قبل از من یکی دیگه اینجا کار می‌کرد. اون به خاطر من با آقای چگنی صحبت کرد اون منشی قبلی رو رد کنه بره و من بجاش بیام. وقتی دید سر پول همش با شهرام دعوا دارم و شهرام اکثرا نمیاد خونه، گفت چرا خودت کار نمی‌کنی، که اینقدر هر روز سر این چیزا اعصابت رو خرد نکنی. چون اونم می‌دونست شهرام اهل کار نیست. بعدشم گفت بیام اینجا منشی بشم. اینه که یه جورایی مدیونش شدم. –خب چرا شوهرت نمیاد خونه؟ پس کجا میره؟ –خونه مادرش. –چرا؟ –چون مادرش نمی‌دونه که اون ازدواج کرده، یعنی شهرام بهش نگفته. ابروهایم بالا رفت. –چی؟ یعنی مادر شوهرت نمی‌دونه که نوه و عروس داره؟ –نه. از جایم بلند شدم و میز را دور زدم. یک صندلی آوردم و روبرویش نشستم. –شما یواشکی ازدواج کردید؟ سرش را تند تند تکان داد. –خب نمیشه که، اسمت تو شناسنامه شوهرت... حرفم را برید، ما عقد موقتیم. هینی کشیدم و لبم را گاز گرفتم. چه می‌گفتم، نمیشد سرزنشش کرد چون دیگر کار از کار گذشته بود. –پس پدر و مادرت چطوری قبول کردن؟ –مادرم وقتی دختر بچه بودم فوت کرد و بعد پدرم رفت و زن گرفت. زن بابام می‌خواست از شرم خلاص بشه بابام رو راضی کرد، البته بابام نیازی به اصرار نداشت از اولم کاری به کارم نداشت. –خب خودت چرا قبول کردی؟ –من که از خدام بود. عاشقش بودم. شهرام می‌گفت اگرم باهات ازدواج کنم من نمی‌تونم عقدت کنم چون مادرم میخواد خودش برام زن بگیره. می‌گفت مادرش یه معیارهایی برای عروسش تو ذهنشه که من اونا رو ندارم. می‌گفت نظر مادرش براش خیلی مهمه. صورتم را مچاله کردم و با صدای بلند گفتم: –یعنی شوهرت بهت خیلی راحت گفت تو زن رسمی من نخواهی بود بعد توام قبول کردی؟ دوباره آن سر بدون مغزش را تکان داد. من دوباره پرسیدم: –این معنیش اینه هر وقت مادرش بخواد میره براش زن بگیره که. –دقیقا، از همون اولم این رو خودش گفت. به چشم‌های از حدقه درآمده من نگاه کرد و گفت: –شهرام من رو دوست داره، گفت حتی اگر زن هم بگیرم تو رو ول نمی‌کنم. گفت خواستگاری هر کس برم اولش بهش میگم که یکی از معیارهام اینه که آزاد باشم و اونم آزاد میزارم. نباید کاری به کار هم داشته باشیم. اگر قبول کرد باهاش ازدواج می‌کنم. واقعا شهرام کلا پایبند نیست. اخلاقش اینجوریه. من این رو پذیرفتم. پوزخندی زدم. –پس آقا دنبال خوشگذرونیه؟ تو رو هم ساده گیرآورده. همانطور که لاک ناخنهایش را با استرس می‌کَند گفت: –من عاشقشم، اونم اینطوره فقط... –حتما از روی دوست داشتنشه که تو و بچش رو قایم کرده، آره؟ بلند شدم و دست به کمرم زدم. –تا حالا شده یکی یه کار اشتباه کنه و تو اونقدر حرص بخوری که بخوای سرت رو بکوبی به دیوار؟ هنوز مشغول کَندن ناخنهایش بود. –خودم بارها به خاطر کاری که کردم این کار رو کردم. میدونم اشتباه کردم. ولی من مطمئنم اگر با هر کسی به جز شهرام ازدواج می‌کردم بدبخت میشدم. یعنی فکر شهرام نمیذاشت زندگی کنم. –آهان، الان خیلی خوشبختی؟ لبهایش را گزید و گفت: –کاش فقط خوشبخت نبودم. روی هر چی بدبختی بود رو سفید کردم. میدونی زندگی با یه بچه اونم با شوهری که فقط آخر هفته‌ها میاد یعنی چی؟ وقتی بچم شب و نصفه شب تب می‌کنه و گریه و ناله میکنه نمی‌دونم باید چیکار کنم. 🦋🌹💖🦋🌹💖🦋 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
◈ ✍ 🌿 علامه حسن‌زاده آملی(ره) : وضو نور است و تداوم آن باعث ارتقاء به عالم قدس خواهد شد. ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏝آداب و رسومِ‌اقوام🏝🍃 🍂🍁مراسمِ زارگیری 🍁🍂 🍃🌴🏕روستای سلخ ؛شهرستان جزیره قشم ؛ استان هرمزگان 🍃🏕🏝در قدیم ؛مردم‌ ساحل‌نشین‌ جنوب‌ ایران‌، ارواح‌ و جن ها را به‌ صورت‌ باد مى‌پنداشتند و معتقد بودند که‌ هر بادی‌ جنى‌ دارد؛!! که‌ با آن‌ به‌ درون‌ جسم‌ انسان مى‌رود و آنها را تسخیر و «هوایى‌» مى‌کند . 🍃🏕🏝 آنان؛ این جن‌ بادهای خطرناک‌ و موذی‌ و آسیب‌رسان‌ را ؛ «مضراتى‌» مى‌نامیدند. 🍃🏕🏝راه درمانشان مجلسی است با ساز و آواز و قربانی و خوردنی و اسباب مخصوص( زارگیری)، که در آن بیمار در حالی که سر خود را پوشانده تحت تأثیر ریتم موسیقی است 🍃🏕🏝در مراسم «زار» دو ساز کوبه‌ای به همراه آواز نواخته می‌شود. 🍃🏕🏝درمان بیماران اهل هوا به دست «بابازار» و یا «ماما زار» ها است. 🍃🏕🏝این مراسم دو روز تا دوازده روز طول میکشید. 🍃🏕🏝جالب است بدانیدکه این آئین هنوز هم در گوشه و کنار اقوام جنوبی و حاشیه دریا وجود دارد . ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹یه یادگاریِ بسیااار ارزشمند از استاد مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی؛ موسس حوزه علمیه مجتهدی تهران؛ 🍃🌺 اعمال و اذکارِ در ظاهر بسیاار ساده و آسون ؛ اما با نتایجِ عالی برای عاقبت بخیر شدن و برکت در زندگی👌😍. 🍃🌴💐 پنج عمل و ذکرِ ی که انجامش قبل از خوابیدن ؛ باعثِ ثواب👇 ۱_ختم قرآن ۲_هزار دینار صدقه دادن ۳_خریدن وآزاد کردنِ یه بنده ۴_رهایی از آتش جهنم ۵_و ثواب هزار رکعت نماز؛!!! 🌷اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌷 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عمرسعد به اين فكر است كه چه كسى را نزد امام حسين(ع) بفرستد. اطرافيان به طرف حُزِيْمه اشاره مى كنند. حُزِيْمه، روبروى عمرسعد مى ايستد. عمرسعد به او مى گويد: "تو بايد نزد حسين بروى و پيام مرا به او برسانى". حُزِيْمه حركت مى كند و به سوى خيمه امام حسين(ع) مى آيد. نمى دانم چه مى شود كه امام به ياران خود دستور مى دهد تا مانع آمدن او به خيمه اش نشوند. او مى آيد و در مقابل امام حسين(ع) قرار مى گيرد. تا چشم حُزِيْمه به چشم امام مى افتد طوفانى در وجودش برپا مى شود. زانوهاى حُزِيْمه مى لرزد و اشك در چشمش حلقه مى زند. اكنون لحظه دلباختگى است. او گمشده خود را پيدا كرده است. او در مقابل امام، بر روى خاك مى افتد... اى حسين! تو با دل ها چه مى كنى. اين نگاه چه بود كه مرا اين گونه بى قرار تو كرد؟ امام خم مى شود و شانه هاى حُزِيْمه را مى فشارد. بازوى او را مى گيرد تا برخيزد. او اكنون در آغوش امام زمان خويش است. گريه به او امان نمى دهد. آيا مرا مى بخشى؟ من شرمسار هستم. من آمده بودم تا با شما بجنگم. امام لبخندى بر لب دارد و حُزِيْمه با همين لبخند همه چيز را مى فهمد. آرى! امام او را قبول كرده است. لشكر كوفه منتظر حُزِيْمه است، امّا او مى رود و در مقابل سپاه كوفه مى ايستد و با صداى بلند مى گويد: "كيست كه بهشت را رها كند و به جهنّم راضى شود؟ حسين()بهشت گمشده من است". در لشكر كوفه غوغايى به پا مى شود. به عمرسعد خبر مى رسد كه حُزِيْمه حسينى شده و نبايد ديگر منتظر آمدن او باشد. خوشا به حال تو! اى حُزِيْمه كه با يك نگاه چنين سعادتمند شدى. تو كه لحظه اى قبل در صف دشمنان امام بودى، چگونه شد كه يك باره حسينى شدى؟ تو براى همه آن پنج هزار نفرى كه در مقابل امام حسين(ع) ايستاده اند، حجّت را تمام كردى و آنها نزد خدا هيچ بهانه اى نخواهند داشت. زيرا آنها هم مى توانستند راه حق را انتخاب كنند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗ساعت به وقت عاشقی🕗 🕊صلوات خاصه امام رضا(ع): اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💞🕊💞 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی... با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغاز می کنیم: سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ☘💐🌷🇮🇷🇮🇷
یا امام زمان ....   ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی   نیامدی که ببینم شبیه دریایی ،   ببین دوباره غروب است و جاده آماده   بنا به گفته مردم غروب می آیی !   شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم   بیا الهه غربت سوار صحرایی . ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 زندگی خیلی مشکلات داره که باید خودم حلش کنم. در حقیقت من تنها زندگی می‌کنم. آدمهای مثل من زندگیشون دو سر سوخته. هیچ وقت نمی‌تونن روی خوشبختی رو ببینن. دوباره روی صندلی نشستم. –چون آدمهایی مثل تو نمیخوان. مثلا اگر تو با یه آدم درست و حسابی ازدواج می‌کردی چی میشد؟ فوقشم یکی دوسال گریه و آه و ناله می‌کردی بالاخره تموم میشد. بعد دیگه درست مثل آدم زندگی می‌کردی و پدر بالای سر بچه‌هات بود. حالا الان بچت کوچیکه نمیفهمه چند سال دیگه میخوای چیکار کنی؟ بچت مدرسه نمیخواد بره. به همه میخوای دروغ بگی؟ میخوای بگی بچم پدر نداره؟ به نظرم تو شوهر نکردی، زن گرفتی. درمانده نگاهم کرد. –یه غلطی کردم خودمم توش موندم. گاهی خیلی پشیمون میشم، ولی چیکار می‌تونم بکنم؟ من ازش یه بچه دارم. خانوادمم فکر می‌کنن دارم خوشبخت زندگی می‌کنم. چون هیچ وقت شکایتی نمی‌کنم. راستش زندگی با بابام برام خیلی زجر آور بود. –با بابات یا زنش؟ –زن بابام کاری به کارم نداشت. هر جا میرفتم میومدم اصلا نمی‌پرسید کجا میرم. دیر میومدم اصلا نگرانم نمیشد. با دوستهای خوبی رفت و آمد نداشتم ولی اون مثل مادرای دیگه نگرانم نمیشد، به قول دخترای امروزی گیر نمیداد. دوستام از این که مادراشون بهشون گیر میدادن ناراحت بودن من از این که زن بابام کاری به کارم نداشت حرص می‌خوردم. –پس اگه کسی بهت گیر نمیداده مشکلت با پدرت چی بوده؟ –همین بی‌تفاوتیش، پدرم همش می‌گفت تو دختر عاقلی هستی و خودت خوب و بد رو تشخیص میدی. واسه راحتی خودش این حرف رو میزد. آخرم تو همین رفت و آمدهای دوستانه شهرام رو دیدم و... آه جگر سوزی کشید و ادامه داد: –الانم پدر و زن بابام کاری به زندگی من ندارن. یه بار که شکایت شهرام رو پیش پدرم کردم گفت: –انتخاب خودت بوده دخترم، ما که نمی‌تونستیم زورت کنیم فراموشش کنی، هر کس خودش باید برای زندگیش تصمیم بگیره. حالا بازم خودت هر تصمیمی بخوای می‌تونی بگیری. اگه اذیت میشی طلاق بگیر خب. –خب چی بگه؟ مگه حرف بدی زده؟ –آره، خیلی حرفش دردآوره، کاش مجبورم می‌کرد طلاق بگیرم و می‌گفت خودم مثل کوه پشتتم. کاش اصلا نمیذاشت عقد موقت بشم، کاش تو گوشم میزد و می‌گفت تو بچه‌ایی خوب و بدت رو نمی‌فهمی و من باید برات تصمیم بگیرم. پوفی کردم و بلند شدم و پنجره را باز کردم. هوا سرد بود ولی لازم بود کمی ببلعمش، چند نفس عمیق کشیدم. بیچاره پدر و مادرها دست ما بچه‌ها موندن. هر کاری هم بکنن باز ما طلبکاریم. دوباره به طرف بلعمی برگشتم. روبرویش ایستادم. –من و باش که فکر می‌کردم شوهرت معتاده، الان که فهمیدم ماجرا چیه بیشتر دارم حرص میخورم. –کاش معتاد بود. کاش بیکار بود. کاش نقص عضو داشت. کاش دست بزن داشت. کاش همه چیز بود ولی اینطور نبود. کاش عاشقش نبودم. چشم‌هایم را در حدقه چرخاندم. –تا تو خودت نخوای چیزی عوض نمیشه. –چیکار می‌تونم بکنم؟ حرف بزنم میره دیگه نمیاد. من اصلا نمی‌دونم با مادرش کجا زندگی میکنه، نمیدونم خونشون کجاست. –وای بلعمی... واقعا راست میگی؟ –دروغم چیه. –هرچی بیشتر حرف میزنی بیشتر به ...حرفم را نصفه گذاشتم و دوباره گفتم: –دیگه نگو بلعمی، دیگه تعریف نکن. کم‌کم دارم فکر می‌کنم مشکل مغزی چیزی دارشتی و رو دست خانوادت مونده بودی و این شوهرت لطف در حقت کرده و گرفتت. به روبرو خیره شد. –اتفاقا یه بار تو دعواهامون خودش همین رو گفت. –چی گفت؟ –گفت برو خدا رو شکر کن که من امدم گرفتمت وگرنه کی تو رو می‌گرفت. حرصی گفتم: –ولش کن، دیگه در موردش حرف نزن. تو امروز تا من رو سکته ندی ول نمی‌کنی. واقعا یه خسته نباشید جانانه بهت میگم با این شوهر کردنت. لابد واسه دوستاتم تعریف می‌کنی که بالاخره به عشقت رسیدی؟ شروع به تکان دادن پایش کرد. –آره، کلی هم براشون پیاز داغش رو زیاد می‌کنم و میگم دارم کیف دنیا رو می‌کنم و شوهرم خیلی دوسم داره. از حرص دندانهایم را روی هم فشار دادم و در دلم به پدرش حق دادم که نسبت به او بی‌تفاوت باشد. چقدر درست گفته‌اند قدیمیها، "عقل که نباشد جان در عذاب است." من هم چاره‌ایی ندیدم جز بی‌تفاوتی و گفتم: – الان من چیکار می‌تونم برات انجام بدم؟ 🦋🌹💖🦋🌹💖🦋🌹💖 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
اکسیر اعظم و حلال تمام مشکلات مرحوم لطیفی برای حل مشکل اقتصادی به امام زمان متوسل شده بود حضرت فرموده بود چرا از اکیسر اعظم نماز جعفر طیار غافلی ! یکی از تجار ورشکسته به حضرت معصومه متوسل شده بود درهمین حین آقای بهجت به حرم مشرف میشود ومیگوید ای کسی که از شیراز آمده ای برو نماز جعفر طیار بخوان که بعداز خواندن نمار جعفر تمام امورش اصلاح میشود وتمام امامان به خواندن این نماز اهتمام داشتند و امام رضا علیه السلام ۴ رکعت از نماز شب را با نماز جعفر شروع میکرد وکمترین خاصیت این نماز این است کل گناهان را می بخشد و دعا را مستجاب میکند ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿:💕⃟🍯؎•° بهتــــریــــن‌👌 هدیــــه زن و شوهر به یکدیگر... 🎥استاد پناهيان ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
✍امام صادق علیه السلام: به درستی که انسان گناهی را که مرتکب می شود با آن گناه از او دفع می گردد. 📚بحارالانوار ج73 ص358 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
💠پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: ✍️هر کس ماندگارى مى ‏خواهد و البته ماندگارى [ابدى] وجود ندارد ☜باید صبحانه را زودتر بخــورد ☜کفـش مناسب بپـــوشــــد ☜رداى(بالاپوش)خودراسبک کند ☜و کمتــر با زنـــان بیامیـــــزد ↫پرسیدند: اى پیامبر خدا! سبک بودن رَدا به چیست؟ فرمودند: به کم بودنِ بدهى. 📚من لایحضره الفقیه ج 3 @sulook
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عمرسعد از اينكه فرستاده او به امام ملحق شده، بسيار ناراحت است. در همه لشكر به دنبال كسى مى گردند كه به امام حسين(ع) نامه ننوشته باشد و فرياد مى زنند: "آيا كسى هست كه به حسين نامه ننوشته باشد؟". همه سرها پايين است، امّا ناگهان صدايى در فضا مى پيچد: "من! من به حسين نامه ننوشته ام". آيا او را مى شناسى؟ او قُرَّه است. عمرسعد مى گويد: "هم اكنون نزد حسين(ع) برو و پيام مرا به او برسان". قُرَّه حركت مى كند و نزديك مى شود. امام حسين(ع) به ياران خود مى گويد: "آيا كسى او را مى شناسد؟" حَبيب بن مظاهر مى گويد: "آرى، من او را مى شناسم، من با او آشنا و دوست بودم. من از او جز خوبى نديده ام. تعجّب مى كنم كه چگونه در لشكر عمرسعد حاضر شده است". حبيب بن مظاهر جلو مى رود و پس از دادن سلام با هم خدمت امام مى رسند. قُرّه خدمت امام سلام مى كند و مى گويد: "عمرسعد مرا فرستاده است تا از شما سؤال كنم كه براى چه به اين جا آمده ايد؟" امام در جواب مى گويد: "مردم كوفه به من نامه نوشتند و از من خواستند تا به اين جا بيايم". جواب امام بسيار كوتاه و منطقى است. قرّه با امام خداحافظى مى كند و مى خواهد كه به سوى لشكر عمرسعد باز گردد. حبيب بن مظاهر به او مى گويد: "دوست من! چه شد كه تو در گروه ستمكاران قرار گرفتى؟ بيا و امام حسين(ع) را يارى كن تا در گروه حق باشى". قُرّه به حبيب بن مظاهر نگاهى مى كند و مى گويد: "بگذار جواب حسين را براى عمرسعد ببرم، آن گاه به حرف هاى تو فكر خواهم كرد. شايد به سوى شما باز گردم"، امّا او نمى داند كه وقتى پايش به ميان لشكر عمرسعد برسد، ديگر نخواهد توانست از دست تبليغات سپاه ستم، نجات پيدا كند. كاش او همين لحظه را غنيمت مى شمرد و سخن حبيب بن مظاهر را قبول مى كرد و كار تصميم گيرى را به بعد واگذار نمى كرد. اينكه به ما دستور داده اند در كار خير عجله كنيم براى همين است كه مبادا وسوسه هاى شيطان ما را از انجام آن غافل كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠 کوچک شمردن گناه باعث مى شود آن گناه آمرزيده نشود : 🌷 حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده اند : از گناهان كوچك هم بپرهيزيد زيرا آمرزيده نمى شود. سؤال شد كه گناهان كوچكى كه آمرزيده نمى شوند چيست؟ فرمودند: اين كه شخص گناه بكند و بگويد: اين كه گناه مهمى نيست. خوشا به حالم اگر گناهم فقط اين باشد. 🌹قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام: اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ قُلْتُ و َمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَقُولُ طُوبَى لِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي غَيْرُ ذَلِك؛ 📚 منبع: کتاب كافي جلد 2 صفحه 287 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
» 📿 زیاد بفـــرستید زیــــ↶↶ــرا: صلوات ڪلید حــل مشڪلات صلوات موجب استجابت دعـا صلوات را می ریزد. 🌸اللّهُمَّ ✨🌸صَلِّ ✨✨🌸عَلَی ✨✨✨🌸مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ آلِ ✨✨✨✨✨🌸 مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨🌸وَ عَجِّلْ ✨✨✨🌸فَرَجَهُمْ ✨✨🌸وَ اَهْلِکْ ✨🌸اعْدَائَهُمْ 🌸اَجْمَعِین ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>