#سجادهصبر🪴
#قسمتهشتادنهم🪴
🌿﷽🌿
چند ماه گذشته بود و اول مهر بود، روزی که علی باید
برای اولین بار قدم به مدرسه میگذاشت، فاطمه بعد از
اینکه
ریحانه رو برده بود خونه همسایه بغلیشون برگشت و
آینه و قرآن به دست جلوی در ایستاد و برای پسرش دعا
میکرد که سهیل گفت:
-بابا بیاین دیگه، دیر شد.
فاطمه نگاهی به سهیل که جلوی در توی ماشین نشسته
بود کرد و گفت: باشه، چند لحظه صبر کن.
بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای
علی که کنارش ایستاده بود کرد. بعد چند لحظه گفت: بیا
مامان جان، این قرآن رو ببوس.
قرآن رو پایین نگه داشت، علی مثل مادرش چشماش رو
بست و عاشقانه بوسه ای به قرآن زد.
فاطمه جوری که صورتش مقابل صورت علی قرار
بگیره روی پاهاش نشست و گفت: نگران که نیستی؟
-نه مامان جون
-میدونستم. چون تو همیشه پسر خیلی قوی ای بودی،
قبل از این که از این در بری بیرون یک قولی بهم
میدی؟
-چه قولی؟
-قول میدی که از همین امروز اونقدر تلاش کنی که قوی
بشی و خدا انتخابت کنه؟
علی کمی فکر کرد و با لحن کودکانه ای گفت: که بشم
یار امام زمان؟
فاطمه که میدید تربیتش جواب داده خوشحال لبخندی زد
و گفت: آره، خودت که میدونی امام زمان منتظرته.
علی مغرورانه گفت: باشه مامان، قول میدم.
فاطمه پیشونی پسرش رو بوسید و از زیر قرآن ردش
کرد، هر دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند.
-خودت بر میگردی یا بمونم ب رسونمت خونه؟
-نه، یه ذره توی مدرسه شون وای میستم، بعدش خودم
میرم خونه، تو برو به کارت برس، ظهرم خودم برش
میگردونم.
-باشه، امروز دیر میام، بعد از شرکت میخوام برم با
چند تا باغدار صحبت کنم.
-به نظرت قبولت میکنن؟ اونها که نمیشناسنت
وقت زیاده که اعتمادشون رو جلب کنم، فعلا محصولات
از الان تا زمستون که وقت د ر برداشت پرتغالاست
تابستونیشون رو میخرم، که هم قیمتشون کمتر و با پولی
که دارم میتونم بخرم هم اینکه میتونم واسه مرکباتشون
سرمایه گذاری کنم و اعتمادشون رو جلب کنم ... از
پسش بر میام
-آره، مطمئنم از پسش بر میای
سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار
شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به
جای کار
کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم
داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره
و
توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا
کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی
زیادتر،
احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد
ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خوردن
وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر.
فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که
توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک
مرد
معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که
سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه
که
اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود...
-سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی بهم ثابت شد
که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم
رو
هوا نمیمونه
سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور
میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما
دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین
گفت: چرا؟
-چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت
حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی
سخت بود
...خدایا شکرت
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فکر کنم شنبه اردیبهشت همون شنبه ای هست که همش میگیم
از شنبه
تاریخ رو ببین خداییش ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
اگه دیگه از این شنبه شروع نکنی آیا دیگه امیدی هست ؟،؟؟؟😂😂
➥ @hedye110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
رفق و نرمی با هیچ چیز همراه نشد مگر اینکه آن را آراست و از هیچ چیز جدا نشد مگر اینکه آنرا زشت گردانید.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
مداحی_آنلاین_بار_سنگین_حجت_الاسلام.mp3
951.9K
♨️بار سنگین
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
شريف ترين اخلاق، تواضع، بردبارى و نرم خويى است.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#سجادهصبر🪴
#قسمتنود🪴
🌿﷽🌿
سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر
کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر
شرایطی مایه
آرامشش بود.
بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین
پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت: میبینم که
پسر
بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا
خوش اومدی پهلوون.
بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست
پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره
علی
رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت: ببینم
چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست.
علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش
تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون
توی
دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد.
فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت: نکنه شامم نیایا.
-باشه میام، مواظب خودت باش.
بعد هم سوار ماشین شد و رفت.
-امسال دومین سالیه که میخوایم عید رو تنها توی این
شهر دور از خانواده هامون جشن بگیریم.
سهیل در حالی که سعی داشت پرتقالی رو که روی
بالاترین شاخه درخت بود بکنه گفت: کو تا عید، هنوز
دو ماه
مونده.
-آره، اما هر سال از همین موقعها مامان میومد کمکم تا
گردگیری کنیم ... سهیل دلم واسه همه تنگ شده
-عزیز دل سهیل، همین مهر بود که مامانت یک هفته
اومد اینجا و موند، سها و کامرانم که دو هفته پیش اینجا
بودن،
مامان و بابای منم که هر روز زنگ میزنن، دلت واسه
چی تنگ شده؟
فاطمه که تلاش سهیل رو میدید گفت: نمیدونم دلم گرفته،
تو که همش سر کاری، وقت سر خاروندنم نداری، منم
که
اینجا به جز چند تا دوست کسیو ندارم ... اصلا نمیدونم
... دلم میخواد غرغر کنم
سهیل با یک پرش بلند دستش به پرتقال رسید و محکم
کندش و گفت: بالاخره تونستم...
بعد هم در حالی که پوستش میکند گفت: غر غر کن، هر
چقدر دوست داری غرغر کن، من سر تا پا گوشم...
فاطمه چیزی نگفت و به حیاط خونشون نگاهی انداخت،
سهیل که نصف پرتقال رو به سمت فاطمه دراز کرده
بود
گفت: راستی بهت گفتم اینجام یک صخره داره مثل
همون صخره ای که توی شهر خودمون داریم؟
فاطمه پرتقال رو گرفت و توی دهنش گذاشت و گفت:
نه، نگفته بودی.
-چند روز پیش کشفش کردم، یک آدرس گرفته بودم از
یک سری باغ که برم باهاشون صحبت کنم، توی مسیر
همچین جایی رو دیدم، بی نظیر بود، باید یک بار
ببرمت.
فاطمه بی حال سری تکون داد که سهیل گفت: خوب
غرغر که نکردی، اجازه میدی من برم؟ کاری نداری؟
فاطمه در حالی که از روی پله بلند میشد گفت: بیا، حتی
نمیذاری من حرف بزنم. برو به سلامت...
سهیل خندید و فاطمه رو که داشت به سمت در خونه
میرفت از پشت بغل کرد و گفت: قول میدم امشب دیگه
زود
برگردم اون وقت تو هرچقدر که دلت میخواد غرغر
کن. خوب؟
فاطمه لبخندی زد و گفت: باشه. منتظرتم.
سهیل موهای فاطمه رو بوسید و خداحافظی کرد و رفت.
فاطمه نگاهی به رفتن سهیل کرد و بعد خسته وارد خونه
شد، احساس بدی داشت، نمیدونست چرا چند روزه
اینقدر
احساس بدی داره، دلش میخواست سهیل همش کنارش
باشه، با این که کار و بار سهیل حسابی گرفته بود اما
ذره ای
از مشغولیتش کم نشده بود، حالا چندتا ماشین برای حمل
بارهای باغها داشت و چند تا کارگر، کارش داشت روز
به
روز پر رونق تر میشد، اما ... خسته آهی کشید و به
سمت اتاق بچه ها رفت، علی توی اتاقش مشغول درس
خوندن
بود، کلاس سوم بود، نگاهی بهش کرد، پسر دوست
داشتنی ای که خیلی شبیه سهیل بود، پوست سفید و چشم
و ابرو
و موهای سیاهش زیباترش کرده بود، علی که متوجه
نگاه مادرش شد سرش رو بالاتر کرد و گفت: چیزی شده
مامان؟
-نه مامان جون...
بعد به سمتش رفت و عاشقانه بوسیدش و یک خسته
نباشید بهش گفت،
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
قرآن راسادهنخوان!
یادبگیرآنراباصداۍخدابخوانے..
یادتباشد؛
قرآن،نامہۍعاشقترینرفیقتوست:)💚🕊
👤•.استادشجاعی•.🎙
#تلنگرانه1
#خداگونه1
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
یهبندهخداییمیگفت:
همهدارندمیگنشھدارفتنتامابمونیم
ولیمنمیگمشھدا؛
رفتنتاکهمادنبالشونبریم..
آرهجاموندیم!💔
#شهیدانه🤍🍃🌸
گمنامیعنیکسیکه
حتینخواستبهاندازهنامی
ازدنیاسھمداشتهباشد؛
#شهیدگمنام
#شهیدانه
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
جهت پیروزی رزمندگان اسلام این دعا را بخوانید:
"اللهمَّ اُنصُر عبادَك المؤمنين على الكافرين نصراً عزيزاً"
ارسال با شما
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️میلیونی منتشر کنید
استوری شود
#سنصلی_فی_القدس
@hedye110
JoshanSaghir.pdf
658.9K
🖥 متن دعای جوشن صغیر
※ در جنگ ۳۳ روزه حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی در سال ۱۳۸۵ و پیروزی قاطع حزبالله، حاج قاسم نقل میکند: ظاهراً هیچ امیدی به شکست دشمن نبود، در ملاقاتی با آیت الله خامنه ای، ایشان با اطمینان میگویند در جنگ پیروز میشوید و برای این منظور فرمودند :«به رزمندگان بگویید دعای جوشن صغیر بخوانند.»
※ امشب با این سپر فوقالعاده قدرتمند معنوی رزمندگان اسلام را حمایت کنیم.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️جشن فلسطینیها در الاقصی به دلیل شنیدن خبر حمله موشکی و پهپادی ایران
@hedye110
🚨بسم الله القاصم الجبارین
🌹إِن يَنصُركُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُم
اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! «آل عمران۱۶۰»
🤲🏻 دعا برای پیروزی و نصرت رزمندگان اسلام فراموش نشود.
#فلسطین_غزه
@hedye110