eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ــ بيا! اين سه هزار سكّه سرخ كه از من خواسته بودى. اين سكّه هاى اضافه را هم آورده ام تا با آن خدمتكار برايت بخرم. ــ نه! نزديك نيا. تو بايد شرط سوّم را هم انجام بدهى. ــ به خدا قسم اين كار را مى كنم. اگر بخواهى حسن و حسين را هم مى كشم. تو فقط به من نه نگو! ــ نه! نمى شود، بايد اوّل على را بكشى، بعداً من از آنِ تو هستم. ــ من كنار كعبه قسم خورده ام كه در شب نوزدهم على را بكشم. ــ خوب! پس تا آن موقع صبر كن! قُطام خيلى زيرك است، مى داند اگر ابن ملجم به كام خود برسد، شايد انگيزه او براى قتل على(ع) كم شود، براى همين تلاش مى كند تا همواره آتش شهوت ابن ملجم شعلهور باشد، قُطام از ابن ملجم مى خواهد تا هرشب به خانه او بيايد و فقط او را ببيند، نقشه قُطام اين است كه بعد از كشتن على(ع)، مراسم عروسى و زفاف برگزار شود. قُطام خيلى خوشحال است، او براى رسيدن شب نوزدهم لحظه شمارى مى كند، در اين مدّت او مى خواهد چند نفر را پيدا كند تا ابن ملجم را در اين مأموريّت مهمّ يارى كنند. او براى اشعث بن قيس پيغام مى فرستد. اشعث يكى از بزرگان كوفه و پدر زنِ حسن(ع) است. در جنگ صفّين يكى از فرماندهان سپاه على(ع) بود، وقتى كه معاويه در جنگ صفين آب را بر روى لشكر على(ع) بست، على(ع) اشعث را با سپاهى فرستاد و او توانست آب را آزاد كند. متأسّفانه او به تازگى با معاويه همدست شده است، او به قُطام قول مى دهد كه ابن ملجم را در اجراى نقشه اش يارى كند. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🌿﷽🌿 دايه جلويم را گرفت و شروع كرد به سخن گفتن از تنبلي حاجعلي. كه بيشتر روزهاي سال بي كار است ولي امروز كه صبح ناهار داده و شب هم بايد مهماني مادرم را اداره كند از بس غر زده بود همه را كلافه كرده بود تازه دده خانم و يك خانه شاگرد هم از صبح زود دم دستش .بوده اند. اصالً نظم زندگي به هم ريخته بود. شادي پدر حدّ و مرزي نداشت دايه رفت و نفسي به راحت كشيدم. تمام بدنم مي لرزيد. خيلي آهسته به صنوقخانه رفتم تا چادرم را در آن جا بگذارم. بعد در را بستم. اگر كسي بيايد، خواهم گفت كه دارم لباسم را عوض مي كنم. ولي كسي نيامد و من كاغذ را :خواندم. مخاطبي نداشت. روي يك تكه كاغذ چهار گوش با خطي بسيار خوش نوشته بود دل مي رود ز دستم ، صاحبدلان خدا را دردا كه راز پنهان ، خواهد شد آشكارا عمه جان نامه را از صندوقچه بيرون كشيد و به دست سودابه داد. واقعاً كه خط زيبايي بود. ولي كاغذ از گذر زمان زرد و كهنه بود و بوي غم مي داد. ناگهان محتويات اين صندوقچه قديمي كه هنگامي كه عمه جان در آن را گشود به نظر سودابه يك مشت خرت و پرت بي ارزش بود، معنا پيدا كرد. اهميت يافت و ارزش واقعي خود را نشان داد. :انگار هنوز در اين صندوقچه قلبي خونبار با گذر زمان مي تپيد. عمه جان ادامه داد دل مي رود ز دستم ، صاحبدلان خدا را دردا كه راز پنهان ، خواهد شد آشكارا پس طاقت او هم طاق شده؟ نكند دست به كاري بزند كه آبروريزي شود! پس فهميده كه من هم ... چه كنم؟ عجب غلطي كردم. عجب خطي دارد. پس خطاط هم هست. حالا مي توانم به پدرم بگويم خطاط است. ولي دكان نجاري را چه كنم؟ تازه آن جا شاگرد است ... مي روم نامه را مي اندازم سرش. مي گويم خجالت بكش ... ديگر حق نداري مزاحمم بشوي ... ديگر حق نداري اين طور با حسرت به سراپايم نگاه كني ... ديگر حق نداري برايم نامه پراكني كني. ولي اگر بگويد اين نامه را براي شما ننوشت آن وقت چه؟ اسمي كه روي نامه نيست. مخاطبي ندارد. شايد اصالً براي من نبوده! مبادا كس ديگري را زير سر دارد؟ چرا دور و برم را نگاه نكردم. شايد دختري، زني، پشت سر من .مي آمده؟ چرا خودم را كوچك كردم؟ ... مي برم نامه را توي صورتش مي كوبم ولي به جاي همه اين ها، آن تكه كاغذ بي ارزش مچاله شده را بردم و خطوط آن را بوسيدم. من، دختر بصيرالملك. خاك بر سرم. كاش پايم مي شكست. كاش به در دكانش نمي رفتم. ديگر به سراش نمي روم. تا همين جا .بس است 💧💧💧💧💧 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🪴 🪴 🌿﷽🌿 به خونه خودشون که رسید برقها خاموش بود، آروم لباساشو در آورد و آهسته توی اتاقشون رو نگاهی انداخت، فاطمه خوابیده بود، رفت بالای سرش، به چهره سفید و ساده فاطمه نگاهی انداخت، به موهای قهوه ایش، به نفسهای آرومش... سری پایین انداخت و آهی کشید، لحظه ای با خودش فکر کرد کاش فاطمه اینقدر دوست داشتنی نبود، کاش فاطمه هم عین سها یا عین مژگان زن داداشش بود، بی تفاوت و آزاد، بی قید. شاید اون موقع سهیل هم عین سهند برادرش آزاد بود که هر جوری رفتار کنه، درسته سهیل خیلی بیشتر از سهند زیاده روی کرده بود، اما فرق این دو تا همین بود، سهند خیلی ترسو تر از خودش بود، مطمئن بود که اگر اون هم دل و جرات سهیل رو داشت، ازش کم نمی آورد. اما صورت رنگ پریده فاطمه بهش میگفت، مژگان کجا و فاطمه کجا؟ مژگانی که برای تلافی کارهای شوهرش اون هم روابطش رو با مردهای دیگه آزاد تر کرده بود کجا و فاطمه صبور و پاک اون کجا،جلف بازی های مژگان کجا و متانت فاطمه کجا؟ بدخلقی مژگان با سهند و خوش خلقی هاش با مردهای دیگه کجا و لبخند دائمی فاطمه تنها و تنها برای سهیل کجا؟ دلش میخواست با دستهاش موهای حالت دار فاطمه رو نوازش کنه، یا حتی برای لحظه ای که شده محکم بغلش کنه، اما میترسید... میترسید که پس زده بشه و اون وقت.... با اینکه دلش نمی خواست، ازاتاق خواب بیرون اومد و رفت توی اتاق کارش خوابید، میترسید کنار فاطمه بخوابه، میدونست نمی تونه فاطمه دوست داشتنی خودش رو ببینه اما در آغوشش نگیره ... تمام مدت توی این فکر بود که چطور به فاطمه ثابت کنه که هنوز هم بی نهایت دوستش داره، که زیر قولش نزده، که حتی تصمیم گرفته بوده که تمام عادات بدش رو رها کنه... فقط امیدوار بود که دیگه شیدا دور و بر زندگیش نچرخه و الا... ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🪴 🌿﷽🌿 تفکر فرهنگي سيد کاظم و دوستان عراقي شهيد اين را بارها مشاهده کردم که شخصيتهاي فرهنگي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در مسجد را تجربه کرده باشند، در هر کار و مسئوليتي وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات فرهنگي خودشان را بروز ميدهند. هادي نيز همينگونه بود. او در زمينه ي کارهاي فرهنگي و اردويي تجربيات خوبي داشت. در همان ايامي که در کنار رزمندگان عراقي با داعش مبارزه ميکرد، برخي طرحهاي فرهنگي را ارائه کرد که نشان از روحيه ي بالاي فرهنگي او بود. يک بار پيشنهاد داد براي يکي از مراسمات عيد، براي رزمندگان حشدالشعبي هديه تهيه کنيم. ما هم اين کار را به خود هادي واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز فرهنگي هديه ي خوبي تهيه کرد. هادي در کل سه بار به مأموريتهاي نظامي حشدالشعبي اعزام شد. در عمليات آزادسازي منطقه ي بلد در کنار نيروهاي خطشکن بود. فرمانده او با آنکه عالقه ي خاصي به هادي داشت، اما خيلي از دست او عصباني ميشد! ميگفت اين پسر خيلي مهربان و دلسوز است اما ترس را نميفهمد در مقابل نيروهاي داعش بدون ترس جلو ميرود، هر چه ميگوييم مراقب باش اما انگار متوجه نميشود، اين رزمنده شجاعانه جلو ميرود و راه را براي بقيه ي نيروها باز ميکند. هادي نه ترس را مي‌فهميد و نه خستگي را ... يک بار فرمانده محور جلوي خود هادي اين حرفها را ز، هادي وقتي اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کرده ايم. هادي به عنوان تصويربردار به جمع آنها پيوسته بود، او تصاوير و فيلمهاي خاصي را از نزديکترين نقطه به سنگر تکفيريها تهيه ميکرد. از ديگر کارهاي او رساندن آب و تغذيه به نيروهاي درگير در خط مقدم بود. اما مهمترين کار فرهنگي هادي برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي حشدالشعبي در ايام اربعين بود. هادي اصرار داشت کارهاي فرهنگي رزمندگان عراقي به اطلاع مردم و شيعيان رسانده شود. لذا راهپيمايي اربعين را بهترين زمان و مکان براي اين کار تشخيص داد. واقعاً هم تفکر فرهنگي او جالب بود. هادي يک چادر در نيمه راه نجف به کربلا راه اندازي کرد و نمايشگاه تصاوير نبرد با داعش را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران کربال قرار داد. برادر ناجي ميگفت: هادي براي اين نمايشگاه خيلي زحمت کشيد. کار عقب بود و کاروانها از راه ميرسيدند. هادي گفت که شبها کمتر بخوابيم و کار را به نتيجه برسانيم. طي چند شبانه روز هادي بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد و مخاطب بسياري داشت. اما همين که نمايشگاه آغاز شد، هادي به نجف برگشت! او عاشق گمنامي بود و نميخواست کسي بفهمد اين نمايشگاه مهم کار او بوده. بعد از تجربه ي موفق اين نمايشگاه به سراغ سيد کاظم آمد. هادي طرح جديدي براي برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود. ميخواست در يک فضاي مناسب کار فرهنگي را گسترش دهد. اعتقاد داشت که تصاوير و فيلمهاي اين مبارزهي مقدس براي آيندگان ثبت شود و همزمان بايد به ديد عموم مردم رسانده شود. هادي روي اين طرح خيلي کار کرد. اما مسئوالن حشدالشعبي با اين دليل که نيرو و شرايط برگزاري اين نمايشگاه را ندارند، طرح را به تعويق انداختند تا اينکه هادي براي بار آخر راهي مناطق عملياتي شد. اما مهمترين کار فرهنگي که از هادي ديدم مربوط ميشد به کاري که به خاطر آن به ايران برگشت. هادي تعداد زيادي چفيه و پيشاني بند با نام مقدس يا فاطمـه الزهرا آماده کرد و با خودش به عراق آورد. او ميدانست بهترين کار فرهنگي براي رزمندگان، پيوند دادن آنان با حضرات معصومين، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا ، است ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد. اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ، نور رستگارى مى بیند، از او در مى گذرد اگر چه از همو ضربه مى خورد اما به کشتنش راضى نمى شود. جنگى چنین فقط از دست و دل کسى چون حسین برمى آید. کسى به موعظه کسانى برخیزد که او را محاصره کرده اند و هر کدام براى کشتنش از دیگرى سبقت مى گیرند. کسى دلش براى کسانى بسوزد که با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر و کمان ، کمین کرده اند تا ضربات بیشترى بر او وارد آورند و زودتر کارش را بسازند. واااااااااى ... مشت بر پیشانى مکوب زینب ! اگر چه این سنگ که از مقابل مى آید، مقصدش پیشانى حسین است . فقط کاش حسین ، پیراهن را به ستردن خون پیشانى ، بالا نیاورد و سینه اش طمع تیر دشمن را برنیانگیزد. پرتو یازدهم رویت را مخراش ! مویت را پریشان مکن زینب ! مبادا که لب به نفرین بگشایى و زمین و زمان را به هم بریزى و کائنات را کن فیکون کنى ! ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ، آتش گرفتن گونه هاى خورشید، برپا شدن طوفانى عظیم به رنگ سرخ ، آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید، برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون ، این تکانهاى بى وقفه زمین ، این لرزش شانه هاى آسمان ، همه از سر این کلامى است که تو اراده کردى و بر زبان نیاوردى : ))کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فرو بریزند، کاش ... اگر این ))کاش (( که بر دل تو مى گذرد، بر زبان تو جارى شود، شیرازه جهان از هم مى گسلد و ستونهاى آسمان فرو مى ریزد. اگر تو بخواهى ، خدا طومار زمین و آسمان را به هم مى پیچد، اگر تو بگویى ، زمین تمام اهلش را در خویش مى بلعد، اگر تو نفرین کنى ، خورشید جهان را شعله ور مى کند و کوهها را در آتش خویش مى گدازد. اما مکن ، مگو، مخواه زینب ! چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ ، چون ماهى به خاك افتاده در تب و تاب بسوز، اما لب به نفرین باز مکن . اتمام حجت کن ! فریاد بزن ، بگو که : ))و یحکم ! اما فیکم مسلم !(( واى بر شما! آیا در میان شما یک مسلمان نیست . اما به آتش نفرینت دچارشان مکن . گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که : ))ننگ بر تو! پسر پیامبر را مى کشند و تو نگاه مى کنى ؟!(( بگذار او گریه کند و روى از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد. بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند: ))مادرانتان به عزایتان بنشیند! براى کشتن این مرد معطل چه هستید؟! و همه آنها که پرهیز مى کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین ، به او حمله برند و هر کدام زخمى بر زخمهاى او بیفزایند. بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد. بگذار آن دیگرى که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد. بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش حسین را به خاك بیندازد. بگذار خولى بن یزید اصبحى ، به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود، به خاك بیفتد و عتاب و ناسازگارى شمر را تحمل کند. بگذار... نگاه کن ! حسین به کجا مى نگرد؟ رد نگاه او... آرى به خیمه ها بر مى گردد، واى ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند. از اعماق جگر فریاد بزن : ))حسین هنوز زنده است نامرد مردمان !(( اما نفرین نکن ! ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷