eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍رسول خدا(ص) فرمودند: در آخرالزمان از فتنه بدتان نیاید؛ زیرا آن فتنه‏‌ها منافقان را [رسوا و] نابود می‌کند. 📚کنزل العمال، حدیث 3170 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌹استغفار کردن زیاد، ۴ خاصیت دارد: 🔹رهایی از غم و اندوه 🔸احساس امنیت 🔹نجات از تنگناها 🔸زیاد شدن رزق و روزی ✍ آیت الله مجتهدی(ره) 🌸 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سریر عدل و عطوفت ارض در انتظار اجلال جلوس موعود منتظران اسـت و هستی، نام غریب زمین و آشنای آسمان رابا نای نیاز، زمزمه میکند. ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃⛈🕊☔️📹 آوای آرامبخش آب و ترنمِ زیبای زندگی😍👌. سلام صبحتون بخیر و شادی ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 - خانم دكتر خواهش ميكنم بهم بگين كه چه اتفاقي افتاده! خودتون كه بهتر ميدونين مامان قلبش ضعيفه، استرس براش مثل سم ميمونه! نميتونم بذارم اتفاقي براش بيفته. هستي رو به خانم دكتر گفت: - خانم دكتر اتفاق بدي افتاده؟ - بسيار خب؛ اما قبلش ميخوام كه آمادگي كامل نسبت به حرفي كه ميخوام بزنم داشته باشي. بهتره اول از ديد علمي به قضيه نگاه كنيم. مبيناجان شما خودت پرستاري و به خوبي متوجه اين مسائل ميشي؛ پس اجازه بده كه باهات راحت صحبت كنم. اين بار ديگه مطمئن شدم كه اتفاق خوبي قرار نيست بيفته، اشكِ پايين اومده از چشمم رو با پشت دست پاك كردم. بغضم رو فرو دادم و سرم رو به نشونه ي تأييد بالاوپايين كردم كه سـ*ـينه اش رو صاف كرد و گفت: - كيست تخمدان، تودهه اي تخمدانيِ معمولاً خوشخيمي هستن كه اغلب از نسج تخمدان توليد ميشن و در بسياري از موارد از فوليكولهاي سطح تخمدان سرچشمه ميگيرن. درواقع كيست تخمدان از تودهه اي كيسه مانندي كه شامل يه جداره و مقداري مايع ساده داخل آن جمع شده، تشكيل ميشه. درضمن تخمدانهاي با كيسته اي متعدد (پلي كيستيك) نسبتاً خوشخيم هستن؛ ولي درمانشون در بيماراي مختلف برحسب شرايط بيمار، مثل وزن و اينكه ازدواج كرده يا نه و بچه ميخواد يا نميخواد كاملاً متفاوته! به بررسيها و آزمايشاي دقيقتر و مراجعه هاي متعدد به پزشك نياز داره. علاوه بر اين افرادي كه هنوز ازدواج نكردن هم نبايد رها شن؛ چون اختلالات و تغييرات هورموني ايجاد عوارض ميكنه و حتي ميتونه حالتي شبيه ديابت تو بيمارا ايجاد كنه. اما اين غدهاي كه توي شكم تو تشكيل شده بهتره بگم كه خيلي بزرگ شده و بيشتر شبيه به يه سرطان پيشرفته شده و از نوعيه كه با دارو برطرف نميشه و نيازمند عمل جراحي سختيه. توي اين عمل جراحي به طوركامل بايد ر ِحمت برداشته بشه تا اين غده ديگه اجازه رشد نداشته باشه. متأسفانه اين نوع بيماري به مرگ خاموش مشهوره؛ چون علائم خيلي آشكاري نداره و درصورتيكه سريع به پزشك معالج مراجعه نشه وضعيت بدي رو به وجود مياره. هرچي زودتر بايد براي عمل جراحي آماده بشي. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی_آنلاین_شور_بگیرید_آی_عاشقا.mp3
2.89M
🌸 (ع) 💐شور بگیرید آی عاشقا علی‌اصغر اومد 💐انگاری با اومدنش خود حیدر اومد 🎤 🌹🦋 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
MabasPayambar1395[05].mp3
4.45M
همراه با مولودی های نوستالژی ویژه ۵ ولادت امام علی علیه السلام 💐💐💐 دار و ندار دل من ولای حیدره ، زندگیم نذر فاتح خیبره … 🎙حاج میثم مطیعی https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون نوبت بُرَيْر است تا جان خود را فداى امامش كند. برير معلّم قرآن كوفه است. او با آنكه حدود شصت سال سن دارد، امّا دلش هنوز جوان است. او نيز، با اجازه امام به سوى ميدان مى شتابد: "من بُرَير هستم و همانند شيرى شجاع به سوى شما مى آيم و از هيچ كس نمى ترسم". او مبارز مى طلبد، چه كسى مى خواهد به جنگ او برود؟ در سپاه كوفه خبر مى پيچد كه معلّم بزرگ قرآن به جنگ آمده و مبارز مى طلبد. شرم در چهره آنها نشسته است. آيا به جنگ استاد خود برويم؟ صداى بُرَير در ميدان طنين انداخته است. عمرسعد فرياد مى زند: "چرا كسى به جنگ او نمى رود؟ چرا همه ايستاده اند؟". به ناچار يكى از سربازان خود به نام يزيد بن مَعْقِل را به جنگ بُرَيرمى فرستد. ــ اى بُرَير! تو همواره از علىّ بن ابى طالب دفاع مى كردى؟ ــ آرى! اكنون هم بر همان عقيده ام. ــ راه تو، راه باطل و راه شيطان است. ــ آيا حاضرى داورى را به خدا بسپاريم و با هم مبارزه كنيم و از خدا بخواهيم هر كس كه گمراه است كشته و هر كس كه راستگو است پيروز شود؟ ــ آرى! من آماده ام. سكوتى عجيب بر كربلا حكم فرماست. چشم ها گاه به بُرَير نگاه مى كند و گاه به يزيد بن معقل. بُرَير دست به سوى آسمان برمى دارد و دعا مى كند كه فرد گمراه كشته شود. سپاه كوفه آرزو مى كنند كه يزيد بن معقل پيروز شود. عمرسعد دستور مى دهد تا همه لشكر براى يزيد بن معقل دعا كنند. آنها به اين فكر مى كنند كه اگر بُرَير شكست بخورد، بر حقّ بودن سپاه كوفه بر همه آشكار خواهد شد. به راستى، نتيجه چه خواهد شد؟ آيا بُرَير مى تواند حريف خود را شكست دهد؟ آرى! در واقع، اين بُرَير است كه يزيد بن معقل را به جهنم مى فرستد. صداى "الله اكبر" در لشكر حقّ، بلند است. بدين ترتيب، بر همه معلوم شد كه راه بُرَير حق است. عمرسعد بسيار عصبانى است. گروهى را براى جنگ مى فرستد. جنگ بالا مى گيرد. بدن بُرَير زخم هاى بسيارى برمى دارد. در اين گيرودار، مردى به نام ابن مُنْقِذ از پشت سر حمله مى كند و نيزه خود را بر كمر بُرَير فرو مى آورد. برير روى زمين مى افتد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ). روح بلند بُرَير نيز، به سوى آسمان پر مى كشد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
باب الحرم سید رضا نریمانی.mp3
2.87M
|⇦•شور بگیرید آی عاشقا .. ویژۀ ولادت حضرت علی اصغر سلام الله علیه _ سید رضا نریمانی •ೋ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ انقدر نگیم انقلاب بـرای ما چـه کرد! رفیق؛ ما برای انقلاب چه کردیم؟!!! ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💌 من نزد قلب‌های شکسته‌ام... 📚حدیث قدسی ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌷داستان کوتاه روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی‌توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. 🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
شبتون بخیر التماس دعا فرج 🙏🙏🙏 ❤️🌙✨🌟❤️
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 باورم نميشد. اي كاش همه ي اينها يك خواب بود! دستم رو جلوي دهانم گذاشتم و با نهايت وحشت و ترس گفتم: واي خداي من! هستي گفت: - خانم دكتر مطمئنًا راه ديگه اي بايد وجود داشته باشه، عمل جراحي كه آخرين راه نيست. - متأسفانه تو وضعيت كنوني ايشون عمل آخرين راهه. - يعني بعد از اين عمل ديگه نميتونه بچه دار بشن؟ - متأسفانه بايد بگم علاوه بر اينكه نميتونه بچه دار بشه، بعد از عمل ازدواج هم نميتونه بكنه. گريه ام گرفته بود. دلم به حال خودم سوخت. دستم روي قلب بيقرارم رفت و گريه ام شدت پيدا كرد. مثل ديوونه ها شده بودم. هيچوقت به اين فكر نكرده بودم كه ممكنه چنين بلايي سرم بياد. هيچوقت به نزديك شدن مرگم فكر نكرده بودم. قلب سوخته و مچاله شده ام رو فشار دادم و ناباورانه به هستي كه با چشمهاي مضطرب من رو نگاه ميكرد خيره شدم. - هستي ... اينا واقعي نيستن... يعني من... بگو كه واقعي نيستن... هستي چشمهاي اشكبارش رو بهم خيره كرد و دستهاي يخ كرده ام رو توي دستهاش گرفت، با گريه اشك چكيده روي گونه ام رو پاك كرد و گفت: - قربون چشماي نازت برم، دنيا كه به آخر نرسيده. همه چيز درست ميشه، مگه نه؟! براي يه لحظه دلم خواست كه زندگي كنم، غذا بخورم، با خيال راحت شب رو آسوده بخوابم، به آينده ام فكر كنم، همچنان روياهاي قشنگي براي زندگيم ببافم و به هدفم فكر كنم -براي پدر و مادرم زندگي مرفهي بسازم تا ديگه مجبور به كار كردن نباشن.- تو تمام اين مراحل زندگي من جايي براي تشكيل زندگي و بچه دار شدن وجود نداشت، پس مصمم گفتم: - بسيار خب! من مشكلي با انجام عمل ندارم. هستي با تعجب گفت: - مبينا متوجهي داري چي ميگي؟! - كاملاً! - حتماً يه راه ديگه هست. اصلاً چرا بايد عمل انجام بدي؟ خانم دكترگفت: - اين عمل حتماً بايد انجام بشه! - اگه انجام نده چي؟ - بعد از انجام بقيه آزمايشا بهتر ميتونم تشخيص بدم. برات يه آزمايش اورژانسي مينويسم، همين الان جوابش رو برام بيار! همچنان توي بهت بودم. قلبم از شدت تپش توي سـ*ـينه هم آروم نميگرفت. همراه با هستي از مطب خارج شديم. سوئيچ ماشين رو بهش دادم و اون ماشين رو روشن كرد. سرم رو به پشتي صندلي تكيه دادم و بيصدا اشك ريختم. چقدر درمونده شده بودم. براي لحظه اي حس كردم كه ديگه به پايان خط رسيدم. زندگيم رو به پايان بود و اين رو با تمام سلوله اي بدن بي حسم احساس ميكردم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم. او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟ از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند. آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود. در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند. فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند. دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند. اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند. حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند. عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند. مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند. مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است. آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم! او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى. آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد. عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد. همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟ عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام. آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا! ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد. عبّاس بايد چه كند؟ او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef