eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان عزیزم سلام..... ما خادمهای شما خیلی به دعای خیر شما عزیزان نیازمندیم مارو دعا کنید 🏴🏴🏴🏴🏴
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو دعای روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الی مَرْضاتِکَ دلیلاً ولا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین. خدایا، در این ماه برای من به سوی خشنودی ات دلیلی قرار ده و برای شیطان راهی به سوی من قرار مده و بهشت را منزل و آسایشگاهم قرار ده، ای برآورنده حاجات خواهندگان. ❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️ 🏴🏴🏴🏴🏴
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❣ اندر دل من درون و بیرون همه اوست اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
↷❈🍂❂🥀❂🍂❈↶ 💫پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم» فرمودند: اگر تمام درختان قلم، و دریاها جوهر، و جنیّان حسابگر و آدمیان نویسنده شوند نخواهند توانست فضائل علی بن‌ ابی‌طالب علیه‌السلام را اِحصا و شمارش نمایند!✨ @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
مولایم این خواسته زیادیه که یک دوستدار، اشتیاق همراهی محبوب را داشته باشه؟ اینکه ما دوست داریم با شما سحر برخیزیم، به شما اقامه نماز کنیم، با شما خانه‌ی خدا را طواف کنیم مولای من... دست خودمون نیست بعضی موقع ها احساس تنهایی و وحشت میکنم! مثل کودکی که در کوچه ای شلوغ... پدر را گم کرده است... قسمت می دهم... العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان راستی! راستی! آن بالا؛میان نوشته هایم👆👆 یک مورد از قلم افتاد... دوست دارم، باشما رهسپارکربلا شوم...🚶‍♀🕌 @delneveshte_hadis110
⚫️! پس از آن ڪه ابن ملجم ملعون بر فرق آقا امیرالمومنین علیه السلام ضربت شمشیر زد، حضرت دستور دادند او را حاضر ڪنند و بعد از او سوال ڪردند آیا من امام بدی برای شما بودم؟ من می‌خواستم روح تو را زنده ڪنم و تو مرا ڪُشتی؟! انسان از بی‌معرفتی مردم آن زمان جگرش میسوزد ڪه از بین امام شان، آن حجت خدا، آن خلیفة الله، آن عقل ڪل ڪه مظهر تمام خوبی‌ها بودند و آن معاویه ای ڪه مظهر جهل و نادانی بود، معاویه ملعون را انتخاب ڪردند. 🔺🔻مثل ما شیعیان ڪه هزار و صد و اندی سال است ڪه بین حاڪمیت خواسته‌های نفسمان و حڪومت امام زمانمان، هوای نفسمان را انتخاب ڪرده‌ایم و آن حضرت را ڪنار گذاشته‌ایم.😭😔 📣شاید هر روز امام زمان ما از ما این سوال را بپرسد ڪه آیا من امام بدی برای شما هستم❓ من می‌خواهم روح شما را زنده ڪنم و شما را به سعادت ابدی برسانم، چرا سراغ من نمی‌آیید❕ + اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج❣ ‌🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام رضا(ع) در آغاز امامت حضرت رضا(ع) در 35 سالگی (در سال 183) با شهادت پدر روبرو شد، و از آن پس زمام امور امامت را به دست گرفت و به رسیدگی امور پرداخت. امام کاظم(ع) در فرصت‌های مختلف، حضرت رضا(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفی نمود، ولی در عین حال هوس‌های نفسانی باعث شد که جمعی از شیعیان بیراهه رفتند و حتی بعضی از برادران آن حضرت، مثل زید النّار و ابراهیم، با آن حضرت به گونه‌ای رفتار کردند، که برادران یوسف(ع) با یوسف(ع) رفتار نمودند. در اینجا نظر شما را به دو نمونه از صراحت امام کاظم(ع) بر امامت حضرت رضا(ع) جلب می‌کنم: 1- مخزومی نوه‌ی جعفر طیّار نقل می‌کند: امام کاظم(ع) ما (بنی هاشم) را به خانه‌ی خود دعوت کرد، هنگامی ‌که به محضرش رفتیم، فرمود: «آیا می‌دانید برای چه من شما را به اینجا جمع کرده‌ام؟» گفتم: نه، فرمود: «گواهی دهید که این پسرم (اشاره به حضرت رضا(ع) ) وصیّ من، و سرپرست امور من و خلیفه من بعد از من است، هرکس از من طلب دارد، از او بگیرد، به هر کسی وعده‌ای داده‌ام، از او بخواهد که ادا کند، و هر کسی که ناچار شده با من ملاقات نماید قبلاً از ناحیه‌ی او نامه‌ای نزد من بیاورد، سپس با من ملاقات کند.» 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Taheri_Babolharam_net.mp3
6.47M
|⇦•روشنیِ راهِ من علی.. زیبا ویژۀ شهادت امیرالمومنین علیه السلام به نَفسِ کربلایی حسین طاهری •✠• ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ دشمن از (ع) می‌ترسید که پیشنهاد را مطرح کرد! ای کاش که این را به دست برسانند! ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
امام على عليه السلام: ريشه خردمندى، انديشه است و ميوه آنْ سلامتى أصلُ العَقلِ الفِكرُ ، وثَمَرَتُهُ السَّلامَةُ غررالحكم حدیث 3093@delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام طاعات و عبادات قبول باشه ان شاءالله 🌹🌹 اگر براتون مقدور هست برای پدر یکی از دوستان نماز لیله الدفن بخونید.... به نام سید حسن علی فرزند سید علی خدا بهتون جزای خیر بده ان شاءالله 🌹🌹
4_5908755816718010037.mp3
899.4K
برای پیمودن راه صدساله در یک شب آماده‌ای ؟ ❣هرکسی ی سال عبادت اصلا نکرده بــیـــاد.. شــبــــ قـــدره ⚠️ نذار شیطون در گوشتون بگه ، ببین تو ی سال آدم نشدی حالا میخوایی.. 💪✌️ آرررررره ، بگو میخوام ی امشب عبادت کنم 🌹ــــــ💞ــــــــــ💞ــــــــــ💞ــــــ🌹 امشب باید با هم رشد کنیم، قد بکشیم و ب جایی برسیم ک فرشته ها هم ب اونجا راهی ندارن دستتو دراز کن ، رو ب آسمون بذار خدا دستتو بگیره و بکشه سمت خودش ب اجازه بده قلبتو بگیره توو دست خودش بذار ی امشب ت با ش عشقبازی کنه ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 میوه‌ها را شستم و در ظرف میوه گذاشتم. همه‌ی کارهای مربوط به پذیرایی را انجام دادم و لباس مناسبی پوشیدم و منتظر آمدن مهمانها شدم. گوشی‌ام زنگ خورد. صدف بود. نشسته بود مثلا برای من حرف و نقشه آماده کرده بود که چه حرفهایی به راستین بگویم. بعد از تمام شدن تلفن به سالن آمدم تا نظر امیر محسن را هم بدانم. ولی وقت نشد مهمانها آمدند. با صدای زنگ آیفن مادر از اتاق بیرون آمد و به حالت قهر به طرف آیفن رفت. مادر می‌خواست مرا تحت فشار قرار بدهد تا جواب مثبت بدهم. کاش از ماجرا خبر داشت. بعد از این که چند دقیقه کنار مهمانها نشستم. به همراه راستین برای سرهم کردن دروغی تلخ به اتاق رفتیم. هر دو غرق فکر روبروی هم نشسته بودیم. گاهی نگاهش می‌کردم ولی او سرش پایین غرق فکر بود. "خدایا آخه چی میشد اگه اینجوری نمیشد؟ اصلا اگه می‌خواست این ازدواج سر نگیره چرا شروع شد؟ حداقل به جای این یه آدم بی‌ریخت درب و داغون می‌فرستادی دلم نمی‌سوخت. نمیشد نه؟ آره میدونم نمیشد اون موقع قشنگ عذاب نمی‌کشیدم." سرش را بلند کرد و چشمانم را غافلگیر کرد. نگاهم را به زمین دوختم. بالاخره سکوت را شکست. –میگم می‌خواهید به مادرم بگم چند دقیقه به بهانه‌ی راضی کردن شما بیاد تو اتاق؟ توجیهش می‌کنم که شما روتون نمیشه دلیل مخالفتون رو به من بگید. بعد وقتی با هم حرف زدید همون مسئله که شما کس دیگه‌ایی رو دوست دارید رو بهش بگید. با اخم نگاهش کردم. –شما فقط به فکر خودتونید‌ها به این فکر نمی‌کنید کارتون راه افتاد اونوقت من جواب خانواده خودم رو چی بدم؟ –خب به مادرم بگید که می‌خواهید به خانوادتون بگید دلیل جواب منفیتون معتاد بودن منه، اینجوری نه سیخ می‌سوزه نه کباب. من مطمئنم مادرم اونقدر شما رو دوست داره حتما قبول میکنه. "کاش یه جو از اون احساسات مادرت به تو هم سرایت کرده بود. سنگدلِ متکبر" یاد تلفن و به اصطلاح نقشه‌ی صدف افتادم. گفته بود هر حرفی زد بگویم به شرطی قبول می‌کنم که او هم دلیل این کارهایش را بگوید. سرفه‌ایی کردم و گفتم: –من با مادرتون چیکار دارم خودتون همین دروغ‌هارو براش از زبون من سر هم کنید دیگه. او هم اخم کرد. –مادرم تا از زبون خودتون نشنوه کوتا نمیاد. –چرا؟ یعنی سابقتون اینقدر پیشش خرابه؟ –ربطی نداره، یه مسئله‌ایی هست که... –اتفاقا می‌خواستم بگم تا شما نگید قضیه چیه منم به مادرتون حرفی نمیزنم. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –این یه مسئله‌ی شخصیه نمیشه... –عه، جالبه، اونوقت این حرفهایی که من میخوام به مادرتون بزنم شخصی نیست؟ پوزخندی زد. –اون حرفها که حقیقت نداره، نکنه خودتونم باورتون شده؟ در ضمن در عوضش من بهتون کار... –کار بابت اینه که این همه مدت وقت من و خانوادم رو گرفتین و سر کارمون گذاشتین. دیگه قرار نبود دروغ ببافم. نفسش را محکم بیرون داد و از جایش بلند شد. دستی به موهایش کشید و دوباره نشست. –قول می‌دید که بین خودمون باشه؟ –قول میدم که به گوش مادرتون از طرف من نرسه. گیج شده بود. –این چه جور قول دادنه؟ –مدلش مختص منه. سرش را تکان داد و شروع به حرف زدن کرد. بدون ملاحظه، از عشقش به دختری گفت که قبلا در شرکت حسابدار بوده و تصمیم داشت با او ازدواج کند، از خیانتش گفت و این که چهار ماه از هم دور بودند و خیلی برایش سخت گذشته است. –راستش دقیقا همون روز که می‌خواستیم بیاییم خواستگاری شما، پری‌ناز بهم زنگ زد. گریه کرد، گفت که بدون من نمی‌تونه زندگی کنه، گفت می‌خواد برگرده شرکت، عذر خواهی کرد و گفت همش لج‌بازی بوده، برای این که توجهه من رو جلب کنه. اولش تحویلش نگرفتم ولی بعد با پیامهایی که داد یه جورایی فهمیدم اون طور که من در موردش فکر می‌کردم نبوده. حالا می‌خوام اول قضیه‌ی شما منتفی بشه بعد کم‌کم مادرم رو برای رودر رو شدن با پری‌ناز آماده کنم. آخه مادرمم دل خوشی از پری‌ناز نداره. حس حسادت عجیبی سرتاسر وجودم را گرفته بود. از این که اینقدر راحت در مورد عشقش حرف زد دلم شکست. کاش مشکلش هر چیزی بود جز این موضوع. بلند شدم. نگاهی به پنجره انداختم. "خدایا واقعا این موشکها رو از کجا میاری؟ یه جوری آدم رو میزنی که دیگه باید با کارتک جمع بشم." خیلی جدی گفتم: –واقعا نوبره که تو این مراسم باید این حرفها رو بشنوم. بهتره دیگه بریم پیش بقیه. هراسان نگاهم کرد. –خودتون گفتید که بگم. مگه همین الان شرط نذاشتین. به طرف در راه افتادم. –شما همون حرفهایی که خودتون گفتین رو از طرف من به مادرتون بگید قبول میکنن. "به من چه، تو میخوای بری پیش عشقت من دروغ بگم؟" از اتاق بیرون آمدم و جلوتر از او روی مبل تک نفره نشستم. مادرش وقتی اخم مرا دید سوالی نگاهم کرد و با لبخند زورکی گفت؛ –خب عزیزم حرفاتون به کجا کشید؟ طلبکار گفتم: ↘️💖 @delneveshte_hadis110
از کرونا😷آموختیم.. جواب‌امر به‌معروف‌و نهی‌از منکر ″ به تو چه ″ نیستــــ..! آلودگـیِ یک •1⃣• نـــفر ! بـه همه 🍃 ربط دارد . . ✨ (:″ ←🧨 |°• @delneveshte_hadis110
انسانِ دیگه... دلش میگیره! یه شب تنهایی! ..... هزارو صدو هشتاد و شیش‌‌سال‌تنهایی امان ازین دردِ کشنده💔 خوشا به صبرت آقا :)🌱 @delneveshte_hadis110
🦋امام علی(ع)درباره صفات مؤمن فرمود : انسان باایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سینه اش از هرچیز، گشاده تر و هوسهاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر است، از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است، شکرگزار و صبور، بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند، طبیعتش آسان و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است، دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکمتر و سختتر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است. 📚 نهج البلاغه @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 همۀ بدی‌هایت را به خدا بگو... 👈🏻 وقتی بدی‌هات رو بگی خدا برای تک‌تکش کمک‌ات خواهدکرد @delneveshte_hadis110
🌙✨خورشیـد 🌙✨جایش را به ماه میدهد 🌙✨روز به شب 🌙✨آفتاب به مهتاب 🌙✨ولی مهـرخدا 🌙✨همچنان با شدت میتابد 🌙✨امیدوارم قلب هاتون 🌙✨پر از نور درخشان 🌙✨لطف و رحمت خدا باشه 🌙✨شبتون بخیر و شادی 🌟🌙✨🌟🌙✨🌟🌙
❣ قربان لبـان روزه دارت آقـا بی یار غریبانه کجا میگردی؟ سـردار و امیر آسمانی آقـا تنهـا و طرید در کجا میگردی؟ ❤️ 💚 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
سلام صبح بخیر برخیز مثل خورشید باش طلوع کن نور بتاب باعث شادی شو امروزتان سرشار از زیبایی و نشاط و اتفاقات شادی بخش نگاه پرمهر خدا همراه لحظه هایتان ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 –برای آقا راستین توضیح دادم بهتون میگن. بیچاره مادر راستین دیگر حرفی نزد و به چند دقیقه نرسید که رفتند. برای رهایی از غرغرهای مادر به اتاقم پناه بردم. در حال آماده شدن بودم که امیر محسن وارد اتاق شد. –میری خونه‌ی امینه؟ –آره، برم یه کمم قدم بزنم حالم بهتر بشه، داغونم. بعد کلافه روی تخت کنارش نشستم. – امیر محسن، تو بگو. واقعا من چه گناهی کردم که برای داشتن یه زندگی مستقل که حق هر آدمی هست باید اینقدر کوچیک بشم؟ این همه دعا، این همه نذر و نیاز. اصلا انگار نه انگار. به هر کی میرسم میگم برام دعا کنه، حالا اصلا من گناهکار، من آدم بد. اونا چی؟ یعنی از دعای این همه آدم خدا حتی صدای یه نفرشون رو هم نمیشنوه؟ این همه سال از زندگیم از دست رفت. –اینا لطف خداست. یعنی چی عمرت از دست رفته؟ آدمی تحت مدیرت خدا باشه، نمیشه که چیزی رو از دست بده. تازه کلی چیز به دست آوردی. حالا اگر دعات برآورده نشده همش نور شده واست ذخیره شده که وقتی بری اون دنیا کلی به دردت می‌خوره. تو همش در حال به دست آوردن هستی. خیلیها مثل تو بودن و هستن و خواهند بود. قرار نیست تو هر چی از خدا خواستی که بزاره کف دستت، اونم چون مثلا به همه داده باید به تو هم بده، تو فقط دعات رو بکن دیگه دادن ندادنش رو بزار به عهده‌ی خودش. با این حرفش یک لحظه یاد چشم‌هایش افتادم. من تا به حال ندیده بودم که امیر محسن حتی یک بار به خاطر شرایطش از خدا گله کند یا از خودش ضعف نشان بدهد. امیر محسن دستش را روی تخت سُر داد و دستم را پیدا کرد. شروع به نوازشش کرد و گفت: –اصلا تا حالا فکر کردی برای چی آفریده شدی؟ اخم کردم. –برای این که بدبختی بکشیم بعد اون دنیا آیا بریم بهشت یا نریم. امیر محسن لبخند زد. –نه اتفاقا، ما آفریده شدیم که از زندگیمون لذت ببریم. حالا نمی‌دونم تو چرا نمی‌خوای از زندگیت استفاده کنی و چسبیدی به چیزی که شاید خدا فعلا یا هیچ‌وقت بهت نده. اُسوه یقه‌ی هیچ کس رو نگیر حتی خدا. یادته اون موقع که تازه دانشگاه رفته بودی بهت گفتم دختر باید زود ازدواج کنه، گفتی نه فعلا میخوام جوونی کنم. خدا جوونی کردن رو دوست نداره. خدا میگه درست لذت ببر، میخواد راه درست لذت بردن رو بهمون نشون بده، ولی خب گاهی ماها گیراییمون خیلی پایینه، کند ذهنیم، واسه همین خدا بارها ازمون امتحان میگیره تا بالاخره قبول شیم. –نه بابا جوونی چیه، اون موقع‌ها فکر رامین نمیذاشت به ازدواج با کس دیگه فکر کنم اونم که جا زد. – یعنی حق انتخاب نداشتی؟ تو می‌تونستی بهش بگی اگه تو نمی‌تونی خانوادت رو راضی کنی، منم نمی‌تونم فرصتهام رو از دست بدم. میدونم حرفم تلخه، ولی الانم مقصر دونستن اون اشتباهه. حق به جانب گفتم: – به فرض که من فرصتهام رو از دست دادم و اصلا جوونی کردم. پس اون دوستم چی که میگه تا حالا یه خواستگارم نداشته. ازدواج کردن حق هر کسیه، خدا این حق رو از ما دریغ کرده. –کدوم دوستت؟ صدف خانم؟ –نه، صدف خواستگار زیاد داره. فرشته رو میگم. یکی از دوستهای هم دانشگاهیم بود. –حتی اگه خواستگاری هم نباشه، در حال حاضر چه تو چه اون دارید بدبخت بودن رو انتخاب می‌کنید. وقتی شادی هست، امید و شکر خدا هست چرا ناامیدی و بدبختی رو انتخاب می‌کنید؟ اگه خدا حق ازدواج رو از شما گرفته پس اون کسی که با نقص عضو به دنیا میاد چی بگه؟ یا اون جانبازی که از شانزده سالگی روی تخت افتاده و چشمش فقط سقف رو می‌بینه چی بگه؟ پس یعنی خدا حق راه رفتن دیدن، شنیدن و غیره رو از اونا گرفته و بهشون ظلم کرده؟ دعاشون رو نمی‌شنوه؟ بهشون اهمیت نمیده؟ –وای! واقعا اونا چه‌طور زندگی میکنن؟ –کسی که بخشهای فوق عقلانیش رو فعال کنه فقدانهای زندگیش براش آرامش میاره. تازه شادتر زندگیش رو ادامه میده. این یه سیستمه، وارد سیستم که بشی اتوماتیک وار با هر فقدانی اصلا آرامشت بهم نمی‌خوره. بعد بلند شد و خودش را به کنار پنجره رساند و به آسمان زل زد. به تاج تخت تکیه دادم. "امیر محسن معمولا زیاد از پشت پنجره آسمان را نگاه می‌کند، جوری که انگار چیزی می‌بیند. " –یه وقتایی خدا یه چیزایی رو بهمون نمیده به هزار و یک دلیل. این که چرا نمیده اصلا مهم نیست. مهم اینه که یه چیزایی از ما پیش خودش نگه داشته، این خیلی با ارزشه اُسوه، این باعث افتخار هر بنده‌ایی باید باشه. چون ما رو لایق دونسته و یه چیزی از ما گرفته، با این جز و فزع ممکنه بهش بر بخوره و دیگه نخواد و پرت کن رومون و بگه بگیرش تو لایق نبودی. نگران چیزایی که ازمون گرفته نباش بهترش رو پسمون میده. خدا اونقدر با محبته که برای تحمل سختی تمام انتخابهای اشتباهمون بهمون اجر میده. آهی کشیدم و گفتم: –چرا محبتهای خدا اینجوریه؟ فقط در حال دق دادن ملته. –خدا که آدمیزاد نیست محبتهای آنی داشته باشه. @delneveshte_hadis110   
Ya_Ali 2.mp3
9.29M
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🖤تنگه دلم چقدر برای حیدر 🖤برای ایون طلای حیدر 🖤شبای قدر و یقینم اینه 🖤پشت سر منه دعای حیدر @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>