eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍀خوشبختی ❣در روزگار قدیم، پادشاهی زندگی می کرد که در سرزمین خود همه چیز داشت: جاه و مقام، مال و ثروت، تاج و تخت و همسر و فرزندان. تنها چیزی که نداشت خوشبختی بود و با این که پادشاه کشور بزرگی بود به هیچ وجه احساس خوشبختی نمی کرد. پادشاه یکی از روزها تصمیم گرفت مأموران خود را به گوشه و کنار پایتخت بفرستد تا آدم خوشبختی را بیابند و با پرداخت پول، پیراهنش را برای پادشاه بیاورند تا پادشاه آن را بپوشد و احساس خوشبختی کند. فرستادگان پادشاه همه جا را جستجو کردند و به هرکسی که رسیدند، از او پرسیدند:« آیا تو احساس خوشبختی می کنی؟» جواب آنها « نه» بود، چون هیچ کس احساس خوشبختی نمی کرد. نزدیک غروب وقتی مأموران به کاخ بر می گشتند، پیرمرد هیزم شکنی را دیدند که داشت غروب آفتاب را تماشا می کرد و لبخند می زد. مأموران جلو رفتند و گفتند:« پیرمرد، تو که لبخند می زنی، آیا آدم خوشبختی هستی؟» پیرمرد با هیجان و شعف گفت: « البته که من آدم خوشبختی هستم.» فرستادگان پادشاه به او گفتند: « پس با ما بیا تا تو را به کاخ پادشاه ببریم.» پیرمرد بلند شد و همراه آنها به راه افتاد. وقتی به کاخ رسیدند، پیرمرد بیرون در منتظر ماند تا پادشاه به او اجازه ورود بدهد. فرستادگان پادشاه داخل کاخ رفتند و ماجرا را برایش بازگو کردند. پادشاه از این که بالاخره آدم خوشبختی پیدا شده تا او بتواند پیراهنش را بپوشد، بسیار خوشحال شد. پس رو به مأموران کرد و گفت:« چرا معطل هستید؟ زود بروید و پیراهن آن پیرمرد را بیاورید تا برتن کنم.» مأموران قدری سکوت کردند و بعد گفتند:《 قربان، آخر این پیرمرد هیزم شکن آن قدر فقیر است که پیراهنی برتن ندارد》 @delneveshte_hadis110
🙏خدایا شکرت🙏 برای شکیبایی و صبری که به من دادی که اجازه داد لحظه های بزرگ اندوه را تحمل کنم✨ به تو توسل می کنم و از تو مدد می جویم⭐️ الهی رضایت تو مرا کفایت است و فقط اگر تو مرا تائید کنی کافیست هیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم راههای ناهموار زندگیم را با تدبیر خودت هموار کن #خدا @delneveshte_hadis110
هیچگاه کار های کوچکی که برای دیگران انجام می دهید را متوقف نکنید... گاهی آن کار های کوچک بزرگترین بخش قلب آن ها را اشغال می کند❤️ @delneveshte_hadis110
کربلا نرفتن سخت است... کربلا رفتن سخت تر!!!😭 تا نرفته ای شوق رفتن داری... تا رفتی شوق مردن داری...😭 @delneveshte_hadis110
🦋همیشه تو اوج ناامیدی یه امیدی ته دلت رو روشن میکنه همیشه تو اوج ناامیدی نگاهت به خداست و معجزاتش💫 همیشه و همیشه امید هست😇 چون خدایی هست...💖 و برای خدا هیچ کاری غیرممکن نیست❗️ چون خدا مُسبِبُ الاَسباب♦️ و فاتِحُ الاَبواب هست♦️ چون خدا خداست و تو فقط یه بنده کوچولو...😉 پس باز هم، باز هم با یقین و امید توکل کن🙏 توکلی که دلت رو قرص میکنه😇 که یکی حواسش به همه چی هست ...💖 یکی هست که همیشه بهترین‌ها رو میخواد برای بنده‌اش🌹 توکل کن و از ته دل همه چیزو بسپار به خودش و آروم باش و امیدوار که خدا متوکلین رو خیــــلـــی دوست داره 💖 🦋 فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ 🌿🌺ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ، ﻫﻴﭻ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﺮﺩم ، ﻭ ﺍﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ . سوره توبه(١٢٩) @delneveshte_hadis110
رﻭﯼ ﺩﯾــﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﻨـــﻮﯾﺴﯿﺪ: "خـــﺪﺍ ﻫﺴـــﺖ" ... ﻧﻪ ﯾـــک ﺑــﺎﺭ ﻭ ﻧـﻪ ﺩﻩ ﺑـاﺭ ...  ڪه ﺻـــﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾـــﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﺿــﻊ ﺑﻨــﻮﯾﺴﯿــﺪ " ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ " ســـﺮ ﺁﻥ ﺳــﻔﺮﻩ ے ﺧــﺎﻟﯽ ﮐــﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷــﮏ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺧــﺪﺍ ﻫﺴﺖ " پشتﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔِــﻠﯽ ﭘﯿـﺮﺯﻧﯽ ﮔﻔــﺖ : " ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ " ﺁﻥ ﺟـــﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻤــﻪے ﺧﺴﺘــﮕﯽ ﻭ ﺩﺭ بدﺭﯾﻬــﺎ ،  ﺳﺮ ﺗﻌــﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭ ﺑــﺮﺩ ﻭ ﭼﻨــﯿﻦ ﮔﻔﺖ: "ﺧـــﺪﺍ ﻫﺴﺖ " ﮐﻮﺩﮐـــﯽ ﺭﻓــﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺗــﺨﺘﻪ .....! گوﺷﻪ ﺗﯿﺮﻩ آن ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻮﺷﺖ :  ﺩﺭ ﺩﻝ ﮐــﻮﭼﮏ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﺯﯾـﺎﺩ ﺍﺳــﺖ ﻭﻟـﯽ ﯾﺎﺩ" ﺧـــﺪﺍ هست" @delneveshte_hadis110
شبتون حسینی التماس دعا 🖤🌙✨🌟🖤
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 🦋💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
آيا به امام حسين(ع) خواهيم رسيد؟ اين سوالى است كه ذهن مُنْذر را مشغول كرده است. او اهل كوفه است و از بيعت مردم كوفه با مسلم بن عقيل خبر دارد و اينك براى حج، به مكّه آمده است. مُنْذر وقتى شنيد كه كاروان امام حسين(ع) مكّه را ترك كرده و او بى خبر مانده است، غمى بزرگ بر دلش نشست. آرزوى او اين بود كه در ركاب امام خويش باشد. به همين دليل، اعمال حج خود را سريع انجام داد و همراه دوست خود عبدالله بن سليمان راه كوفه را در پيش گرفت. اين دو، سوار بر اسب روز و شب مى تازند و به هر كس كه مى رسند، سراغ امام حسين(ع) را مى گيرند. آيا شما مى دانيد امام حسين(ع)از كدام طرف رفته است؟ آنها در دل اين بيابان ها در جستجوى مولايشان امام حسين(ع) هستند. هوا طوفانى مى شود و گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. در ميان گرد و غبار، اسب سوارى از دور پيدا مى شود. او از راه كوفه مى آيد. منذر به دوستش مى گويد: "خوب است از او در مورد امام حسين(ع) سؤال كنيم". آنها نزديك مى روند. او را مى شناسند. او همشهرى آنها و از قبيله خودشان است. ــ همشهرى! بگو بدانيم تو در راهى كه مى آمدى حسين(ع) را ديدى؟ ــ آرى! من ديروز كاروان او را ديدم. او اكنون با شما يك منزل فاصله دارد. ــ يعنى فاصله ما با حسين(ع) فقط يك منزل است؟ ــ آرى، اگر زود حركت كنيد و با سرعت برويد، مى توانيد شب كنار او باشيد. ــ خدا خيرت دهد كه اين خبر خوش را به ما دادى. ــ امّا من خبرهاى بدى هم از كوفه دارم. ــ خبرهاى بد! ــ آرى! كوفه سراسر آشوب است. مردم پيمان خود را با مسلم شكستند و مسلم را به قتل رساندند. به خدا قسم، من با چشم خود ديدم كه پيكرِ بدون سر او را در كوچه هاى كوفه بر زمين مى كشيدند در حالى كه سر او را براى يزيد فرستاده بودند. ــ ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). بگو بدانيم چه روزى مسلم شهيد شد؟ ــ دوازده روز قبل، روز عرفه. ــ مگر هجده هزار نفر با او بيعت نكرده بودند، پس آنها چه شدند و كجا رفتند؟ ــ كوفيان بىوفايى كردند. از آن روزى كه ابن زياد به كوفه آمد ناگهان همه چيز عوض شد. ابن زياد وقتى كه فهميد مسلم در خانه هانى منزل دارد، با مكر و حيله، هانى را به قصر كشاند و او را زندانى كرد و هنگامى كه مسلم با نيروهاى خود براى آزادى هانى قيام كرد، ابن زياد با نقشه هاى خود موفق شد مردم را از مسلم جدا كند. ــ چگونه هجده هزار نفر بىوفايى كردند؟ ــ آنها شايعه كردند كه لشكر يزيد در نزديكى هاى كوفه است. با اين فريب مردم را دچار ترس و وحشت كردند و آنها را از مسلم جدا كردند. سپس با سكّه هاى طلا، طمع كاران را به سوى خود كشاندند. خدا مى داند چقدر سكّه هاى طلا بين مردم تقسيم شد. همين قدر برايت بگويم كه مسلم در شب عرفه در كوچه هاى كوفه تنها و غريب ماند و روز عرفه نيز، همه مردم او را تنها گذاشتند. نه تنها او را تنها گذاشتند بلكه به يارى دشمن او نيز، رفتند و از بالاى بام ها به سر و صورتش سنگ زدند و آتش به طرف او پرتاب كردند. فرداى آن روز بعد از ساعتى جنگ نابرابر در كوچه ها، مسلم را دستگير كردند و او را بر بام قصر كوفه بردند و سرش را از بدن جدا كردند. مرد عرب آماده رفتن مى شود. او هم بر غربت مسلم اشك مى ريزد. ــ صبر كن! گفتى كه ديروز كاروان امام حسين(ع) را ديده اى; آيا تو اين خبر را به امام داده اى يا نه؟ ــ راستش را بخواهيد ديروز وقتى به آنها نزديك شدم، آن حضرت را شناختم. آن حضرت نيز كمى توقّف كرد تا من به او برسم. گمان مى كنم كه او مى خواست در مورد كوفه از من خبر بگيرد، امّا من راه خود را تغيير دادم. ــ چرا اين كار را كردى؟ ــ من چگونه به امام خبر مى دادم كه كوفيان، نماينده تو را شهيد كرده اند. آيا به او بگويم كه سر مسلم را براى يزيد فرستاده اند؟ من نمى خواستم اين خبر ناگوار را به امام بدهم. مرد عرب اين را مى گويد و از آنها جدا مى شود. او مى رود و در دل بيابان، ناپديد مى شود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌸به دنبــال خوبــی باشیم در هـر اتفاقی، چه خـوب چه بـد به دنبال حداقل یک نکته مثبت باشیم حتمــا وجود دارد ... این را تمرین کنیم و بنویسیم هر روز اتفاقات خوبی که برامون رخ می‌دهد را بنویسیم یا در ذهن مرور کنیم... در پایان روز خواهیم دید.... که زندگی آنقدر هم که فکر می‌کردیم سخت نیست... 🌸زندگیتون پر باشه از اتفاقات زیبـا 🌸و دلنشین و خاطره‌انگیز @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را به خدمت رفته میداند غََم و غُــصه مادر را @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تورا داشته باشند و خدا نخواهد "نمی توانند" پس به "تدبیرش" اعتماد کن به "حکمتش" دل بسپار به "او توکل" کن و به سمت او قدمی بردار #انگیزشی #خدا @delneveshte_hadis110
مردم اين شهر، واژه "زيارت" را براى حرم تو استفاده مى كنند، آنان مى گويند: "ما به زيارت مى رويم". در فرهنگ آنان، واژه "زيارت" به حرم تو اختصاص دارد. وقتى اين كلمه را مى گوييم، همه به ياد حرم تو مى افتند. اين فرهنگى است كه از سال هاى دور به ما رسيده است، بايد اين فرهنگ را به نسل بعد منتقل كنيم. اى كاش از اوّل اين كتاب به جاى واژه "حرم محمّدهلال(ع)" همان واژه "زيارت" را به كار مى بردم! "زيارت" به معناى "ديدار" است. اين واژه چقدر پرمعناست. ما به ديدار تو مى آييم تا راهى به سوى خدا پيدا كنيم، اين واژه، اقيانوسى از معرفت است. اين واژه، بخشى از هويّت ماست. بايد آن را پاس بداريم. از "آقا افتخار" در اين كتاب نام بردم، همان كسى كه گفت: "نگران هستم كه اگر در قيامت حضرت على(ع) به من بگويد كه تو براى فرزندم چه كرده اى، چه پاسخى خواهم داد؟". "استاد محمّد" نام پدرِ جدّ من بود. او نزد آقاافتخار مى رود و از او مى خواهد تا براى او يك فاميلى انتخاب كند، آن زمان، قرار بود هر كسى، شناسنامه اى بگيرد. همه مى دانستند كه استادمحمّد، مسجد محله چهارسوق را بازسازى كرده است. آقاافتخار براى او اين فاميلى را انتخاب مى كند: "خُدّاميان". اين واژه معناى "خادم بودن" دارد، او با اين كار خود پيامى براى امروز من داشت. با نوشتن اين كتاب به آن هويّتى اصيل بازگشتم، من خادم تو هستم. آقاى من! چقدر ايوان زيارت تو را دوست دارم، چه كسى باور مى كند كه آنجا بهشت من است، بوى بهار، وام دار آن ايوان است... چه كسى مى داند كه نوشتن اين كتاب، چيزى جز كرامت تو نبود. از لطف تو ممنونم، تو دستم را گرفتى و مرا به پايان يك آغاز رساندى. ايده نوشتن اين كتاب، يك آغازى بود از سال هاى دور. تو مرا مدد كردى تا به پايان آن برسم. اين پايان يك آغاز بود. دوستت دارم; □□□□■■■■□□□□ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
✨ چه کسی میگوید: که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانیست دل ربودن ارزان! دل شکستن ارزان! دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان! چه شرافت ارزان! تن عریان ارزان! آبرو قیمت یک تکه ی نان... و دروغ از همه چیز ارزان تر... قیمت عشق چقدر کم شده است! کمتر از آب روان! و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان ... ارسالی زینب کشاورز از قم @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
سازنده ترین کلمه صبر است برای داشتنش دعا روشن ترین کلمه امید است به آن امیدوار باش ضعیف ترین کلمه حسرت است آن را نخور محکم ترین کلمه پشتکار است آن را داشته باش @delneveshte_hadis110
آیت الله جوادی آملی: " کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست جامانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت اربعین به ذهنش هم نمی رسد و علاقه ای ندارد اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایتش نیست خیری بوده و ثواب نیت را برده اید شاکر باشید و نگویید جامانده ایم..." @delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
شبتون پر از آرامش.. التماس دعا 🌟✨🌙🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🌻🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷﷽🌷🍃 🍃🏝🏕☀️لحظاتی در ساحلِ زیبای جزیره کیش؛ استانِ هرمزگان👌😍. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 فوری به آشپزخانه رفتم و صبحانه را آماده کردم. پدر با چند نان وارد آشپزخانه شد و گفت: –یه وقت صدف رو بیدار نکنی‌ها، بزار بخوابه اون دیرتر میره سرکار. نگاهی به صدف که پشت سر پدر ایستاده بود کردم. –خدا شانس بده، منم امروز قراره دیر برم، اما الان دارم چیکار می‌کنم. وظیفه‌ی عروس خانواده رو انجام میدم. اون باید بیاد برای شوهرش و پدر شوهرش صبحانه آماده کنه نه من. ای خدا، خواهر‌شوهر بازی هم یاد نگرفتیم. صدف سلامی کرد و گفت: –الان به نظرت دقیقا داری چیکار می‌کنی؟ پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –دقیقا دارم اطلاع رسانی می‌کنم. همه دور سفره صبحانه نشستیم. صدف برای امیرمحسن لقمه‌ایی گرفت و رو به من گفت: –راستی دختر صفورا خانم برگشته‌ها. لقمه‌ایی در دهانم گذاشتم. –از کجا برگشته؟ –مگه نگفتم تو اون موسسه بوده. حالا انگار موسسه رو منحل کردن یا چی شده، اونم اومده فروشگاه. –اونجا چیکار می‌کنه؟ –فعلا به ظاهر کمک مادرشه، ولی در باطن وقت می‌گذرونه، مادرش می‌گفت به مشکل خورده داره مشاوره می‌برش. –چرا؟ –انگار اونجا زیادی بهش خوش‌میگذشته، بعد یهو ریختن گرفتنش یه مدت بازداشت بوده شوکه شده. الانم به قول صفورا خانم سختشه برگرده به همون زندگی بخور و نمیر خودش. مادر گفت: –وا چه دخترایی پیدا میشن. خب خودش نمی‌تونه مثل آدم کار کنه، مادرش گناه نکرده که، لابد اون چندر غازم که مادرش در میاره باید بریز تو جیب این مشاورا، بعضیهاشون واسه نیم ساعت کلی می‌گیرن. ابروهایم بالا رفت. –مامان اطلاعاتت با‌لاستا. مادر همانطور که پیاله‌ی عسل را جلوی صدف می‌گذاشت گفت: –پیاده روی که میرم، خانما تعریف می‌کنن، ماشالا الانم همه مشاور لازم شدن. سرم را تکان دادم و به صدف گفتم: –حالا دختره مشاوره رفته نتیجه‌ایی هم گرفته؟ صدف شانه‌ایی بالا انداخت. –چه می‌دونم، بیچاره صفورا خانم که شاکی بود. میگه به جای این که مشاور با دخترش صحبت کنه که شرایط مادرش رو درک کنه، با صفورا خانم صحبت کرده که یه وقت کاری نکنه که آب تو دل دخترش تکون بخوره. صفورا خانم می‌گفت فردا روزی این شوهر کنه، آیا شوهرشم نمیزاره آب تو دل این تکون بخوره؟ پدر گفت: –دخترم می‌دونی آخر حرف این مشاورها چیه؟ این که حقیقت رو فراموش کن. یعنی اعتقادی به تحمل کردن و این چیزا ندارن. کاری نمیکنن جوون ساخته بشه. صدف گفت: –بله آقا‌جان. فقط میخوان با سرگرمی برای جوونها جذابیت ایجاد کنن. میخوان کاری کنن آدم بدون زحمت همه چیز رو فراموش کنه. مادر پرسید: –خب آخرش چی؟ اینجوری همه چی درست میشه؟ مادر رو به صدف ادامه داد: –خانمها تو پیاده روی میگفتن بعضیهاشون فقط پول میگیرن. بخصوص مشاوره‌های زن و شوهرها یه جوری وسط رو میگیرن که همه چی فعلا به خیر بگذره با بعدش کاری ندارن. امیرمحسن گفت: –ولی همشونم اینجوری نیستن. مشاوره‌ها و روان‌شناسهای دلسوز و کار بلدم داریم. مادر گفت: –اصلا مشاور به چه دردی می‌خوره، مگه آدم خودش عقل نداره. خدا به همه عقل و شعور داده دیگه. صدف لقمه‌اش را قورت داد و گفت: –ولی مامان جان باور کنید خدا به بعضیها عقل نداده. امیر محسن لقمه‌ایی مقابل صورت صدف گرفت و گفت: –خدا به همه قوه‌ی عقل داده، فقط به همه یکسان نداده، که انسان با اختیار خودش میتونه ارتقاش بده. مثلا خورشید رو تصور کن نورش به کل این محل ما می‌تابه ولی ممکنه یکی از اهل محل اصلا از خونه بیرون نیاد ولی یکی مدام بیرون یا توی حیاط خونش باشه و از این نور استفاده کنه، خورشید رو تو خدا فرض کن، هر کس هر چقدر به طرف خدا بره به طرف پرتو رحمت خدا بره به همون میزان هم عقلش رشد میکنه. خدا عقل رو به همه داده ولی رشدش دیگه در اختیار خود انسان هستش و البته عوامل دیگه که یکیش ممکنه محیطی و اعمالش باشن. پرسیدم؛ –یعنی عقل از نور آفریده شده؟ لقمه‌ایی هم دست من داد که باعث خوشحالی‌ام شد و گفت: –اگر نخواهیم همه چیز رو مادی ببینیم، بله، خدا عقل رو از نور آفریده تا جلوی پامون رو ببینیم. هر دفعه که گناهی می‌کنیم نور عقلمون کمتر و کمتر میشه طوری که دیدن جلوی پامون خیلی سخت میشه و گاهی به چاه میوفتیم. البته همیشه هم دلیل به چاه افتادنمون این نیست. 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
⇦ قاسط بن زهیر التغلبی از شهداى حمله نخست در روز عاشورا است. پیرمردى از طایفه بنى تغلب بن وائل بود. او و برادرانش مقسط و کردوس، هر سه از اصحاب امیرالمومنین بودند که در رکاب آن حضرت در جنگ‌هاى سه‌گانه (جمل، صفین، نهروان) شرکت داشتند. آنها پس از ... ● عنصر شجاعت، ج2، ص281. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هر كس كه امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كند بهشت بر او واجب مى‏‌شود.✨ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
امام حسین(ع) فرموده است: أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکمْ فَلَاتَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُوزُوا نِقَما. نیازهای مردم به شما از نعمت های خداوند بر شماست پس از نعمت ها ملول نگردید تا به گرفتاری دچار نشوید. بحارالأنوار، ج 71، ص318، ح80. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
رسول خدا(ص) فرموده است: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً طَیبَةً مُبَارَکةً زَکیة. خداوند در صلب امام حسین( ع) نطفه ای پاک و مبارک قرار داده است. بحارالأنوار، ج 36، ص205، ح8- @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖🌹🦋 🌟✨🌙🌟✨🌙