eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خيمه ها در ذو حُسَم بر پا مى شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هستيم. كمى بعد سپاهى با هزار نفر جنگ جو نزديك مى شود. امام از آنها مى پرسد: ــ شما كيستيد؟ ــ ما سپاه كوفه هستيم. ــ فرمانده شما كيست؟ ــ حُرّ رياحى. ــ اى حُرّ! آيا به يارى ما آمده اى يا به جنگ ما؟ ــ به جنگ شما آمده ام. ــ لا حولَ و لا قوّةَ الا بالله. سپاه حُرّ تشنه هستند. گويا مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى ما بوده اند. اينها نيروهاى گشتى ابن زياداند، من مى خواهم در دلم آنها را نفرين كنم. آنها آمده اند تا راه را بر ما ببندند. گوش كن! اين صداى امام حسين(ع) است: "به اين لشكر آب بدهيد، اسب هاى آنها را هم سيراب كنيد". ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين()هم، مشكى در دست گرفته است و به اين مردم آب مى دهد. اين دستور امام است: "يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد". به راستى، تو كيستى كه به دشمن خود نيز، اين قدر مهربانى مى كنى؟ اين لشكر براى جنگ با تو آمده اند، امّا تو از آنها پذيرايى مى كنى! اى حسين! اى درياى عشق و مهربانى! وقت نماز ظهر است. امام يكى از ياران خود به نام حَجّاج بن مَسْروق را فرا مى خواند و از او مى خواهد كه اذان بگويد. فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى شود و همه به نداى اذان گوش مى دهند. سپاه حُرّ آماده نماز شده اند. امام را مى بينند كه به سوى آنها مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى شناسيد، من باز مى گردم". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 (ص)▪️پیامبر اکرم(ص) به شهادت رسیدند یا رحلت کردند؟🎤پاسخ حجت الاسلام محمدی را بشنوید. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🏴🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
من مات چشم اویم این یک نظر حلالم صد بار توبه کردم چشم از نظر ندارم. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 –خانم من که تعریف کردم. اگر این صرفه‌جوییهای شما نبود که ما الان به اینجا نمی‌رسیدیم. گفتم: –آقا جان، فکر نکنم به جایی رسیده باشیما، ما از اولشم همینجا بودیم. پدر گفت: –چطور به جایی نرسیدیم. الان من یه قاشق از این غذا میخورم در آن واحد مزه‌ی چند نوع غذا میاد تو دهنم. کدوم آشپزی تو دنیا می‌تونه همچین غذایی بپزه؟ مادر خندید و گفت: –پس چی، باید از من قدر دانی هم بکنید، قوه‌ی چشاییتون رو اینقدر فعال کردم. امیر محسن گفت: من رو بگو که حالا چند روز دیگه که صدف قیمه درست کنه میگم ممنون کوفته‌ی خوشمزه‌ایی بود. کوفته درست کنه میگم خوراک بود. مامان جان به من رحم می‌کردی. اینجوری که مزه‌ی غذاهارو قاطی می‌کنم. مادر گفت: –صدف باهوشه، زیر دست خودم همه‌ی اینا رو بهش یاد میدم که دست پختش با من مو نزنه. با التماس گفتم: –نه، مامان این‌کار رو نکن، بزار حداقل میریم خونه‌ی امیر محسن اینا مزه‌ی اصلی غذاها رو بفهمیم. همه خندیدند و مادر چشم غره‌ایی نثارم کرد. موقع شستن ظرفها هر ترفندی که داشتم به کار گرفتم تا از زیر زبان صدف حرف بکشم ولی مگر میشد، خیلی زرنگ بود نم پس نمی‌داد. آخر شب که پدر صدف را برد که برساند پیش امیرمحسن نشستم. می‌خواستم از زیر زبان او حرف بکشم که خودش جلوتر گفت: –بابت گل قشنگی که به صدف دادی ممنون، خوشحالش کردی. فوری گفتم: –امیر محسن اون از چی ناراحت بود؟ –چرا از خودش نپرسیدی؟ –پرسیدم نگفت. –اونوقت انتظار داری من بگم؟ لبهایم را بیرون دادم و گفتم: –فقط می‌خواستم اگر کاری از دستم برمیاد... –می‌فهمم چی میگی، ولی بزار خودش هر وقت خواست بهت بگه. دو هفته‌ایی طول کشید تا قراردادها با شرکت بسته شد و کار شروع شد. آن شرکت خودش پیش قرار داد پرداخت کرد و دیگر نیازی به پول من نشد. راستین خیلی انگیزه گرفته بود و خوشحال بود. کار رونق گرفته بود و رفت و آمدها در شرکت زیاد شده بود. همه سرشان شلوغ بود. راستین چند نیروی نصاب استخدام کرده بود تا کارها حتی زودتر انجام شود. اواخر مهر ماه بود که پیامهای عجیب و غریبی برایم می‌آمد. نمی‌دانم پری ناز بود یا نه، چون شماره‌ی قبلی نبود ولی شماره‌ی داخلی هم نبود. گاهی برایم شعر می‌فرستاد و گاهی هم سوالات عجیب و غریب. مثلا می‌پرسید میخوای بیای خارج از کشور زندگی کنی؟ من هیچ کدام از پیامهایش را جواب نمیدادم. تا این که یک روز که در اتاقم مشغول کارم بودم دیدم صفحه‌ی گوشی‌ام روشن شد. نگاهی به آن انداختم. دوباره از همان شماره پیام آمده بود. پرسیده بود: –تو با راستین نامزد کردی؟ با خواندن این پیام قلبم ریخت. گوشی را روی میز گذاشتم و به صفحه‌اش زل زدم. یعنی پری ناز پیام فرستاده؟ او که رفته پس چرا دست از سر ما برنمی‌دارد؟ شماره‌اش را برای راستین فرستادم و نوشتم: –شما این شماره رو می‌شناسید؟ جوابی نیامد. گوشی‌ام را بستم و به کارم ادامه دادم. بعد از چند دقیقه تقه‌ایی به در خورد و راستین در قاب در ظاهر شد. بلند شدم. گوشی‌اش را طرفم گرفت و پیامکم را نشانم داد و پرسید: این شماره باهات تماس گرفته؟ –بله، البته پیام داده، شماره کیه؟ جلو آمد و روی صندلی جلوی میزم نشست. من هم نشستم. –شماره پری‌نازه. –نه، شماره پری‌ناز که این... حرفم را برید. –شمارش رو عوض کرده. چون من مسدودش می‌کنم از شماره دیگه زنگ میزنه. حالا چی پیام داده؟ سرم را پایین انداختم. –پیامی که نوشته قابل گفتن نیست؟ بهت توهین کرده؟ سرم را بالا آوردم. –نه، با این شماره تا حالا حرف توهین آمیزی برام نفرستاده. –پس چی نوشته؟ –هیچی، چیز مهمی نبود. فقط خواستم مطمئن بشم که شماره خودشه یا نه. سرش را تکان داد و بلند شد و زمزمه کرد: –کی این دست از سر ما برمی‌داره. تا جلوی در رفت و بعد متفکر به طرفم برگشت. –اگر در مورد من چیزی پرسید جوابش رو ندیا. –مثلا چی؟ –نمی‌دونم در مورد کارم یا هر چیزی دیگه. خواست برود که پرسیدم: –ببخشید شما در مورد من چیزی بهش نگفتید؟ جوری نگاهم کرد که حس کردم می‌خواهد منظورم را از چشم‌هایم کشف کند. –چطور؟ به صفحه‌ی مانیتور نگاه کردم. –سواله دیگه. –چرا گفتم. من سکوت کردم و او ادامه داد: 💕join ➣ @God_Online 💕 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با غرور قدم بگزار دختر چادری! تو یک نیلوفری! یک دختر ناز! یک دختر شیرین! بخند دختر چادری! یک دنیا پشت توست! دنیا دست هایش زیر پای توست! تو باارزشی نیلوفر من! دختر چادری! @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
می گفت نمی شود؛ اصلا امکان ندارد. حجاب و ورزش؟!حجاب و کوهنوردی؟! حجاب و فعالیت؟!… نه شدنی نیست! اما وقتی فرشته ای عکس خرمشهر را در چشمانش قاب گرفت دید می شود؛ با «حجاب» جنگ هم می شود! 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🍀اعمال آخرین چهارشنبه ماه هرکس چهارشنبه آخر بخواند سوره های‌ (الشرح و التین و النصر و سوره توحید) را هر كدام ، پس به حول و قوه‌ی الهی بی‌نياز می‌شود قبل از تمام شدن سال 🌺سوره التين💐 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ ﴿۱﴾ وَطُورِ سِينِينَ ﴿۲﴾ وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ ﴿۳﴾ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿۴﴾ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ ﴿۵﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶﴾ فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ ﴿۷﴾ أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ ﴿۸﴾ 🌺سوره الشرح 🌻 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿۱﴾ وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾ وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ﴿۴﴾ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ ﴿۷﴾ وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ ﴿۸﴾ 💔سوره النصر❤ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱﴾ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا ﴿۳﴾ 💍سوره(توحید )🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿۱﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿۲﴾ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾ وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ ﴿۴﴾ همچنین روايت شده هركس بخواند اين دعا را در آخرين نمی‌ميرد در آن سال به طوريكه به خداوند می‌گويد: يا رب! عمر فلانی تمام شده و شما امر به او نكرديد خداوند می‌فرمايد: راست مي‌گويی وليكن او را به سبب قرائت اين دعا طولانی كردم و تا آخر صفر آينده او را از جميع و حفظ كردم 💔😎«بسم الله الرحمن الرحيم اللهم يا ذا العَرشِ العظيم و العطاءِ الكريم عَليكَ اِعتمادِي يا اللهُ يا اللهُ يا اللهُ الصمدُ الرحمنُ الرحيمُ، يا فردُ يا وترُ يا حيُّ يا قَيُّوم ، اِمْنَعْ عَنِّي كُلَّ بلاءٍ و بليّةٍ و فرقةٍ و هامةٍ ، وامنع عَنِّي شَرَّ كُلِّ ظالمٍ و جبارٍ يا قدوسُ يا رحمنُ یا رحیمُ❤🍓             @hedye110 🏴🏴🏴🏴
‹🪴⛅️› اِحساس‌تعلُّق‌بِه‌توآرامش‌روح‌است اَلحقْ‌ڪه‌ضریح‌توهمان‌ڪشتیِ‌نوح‌است..💚 ..✨ @delneveshte_hadis110
🌾🌿🌾 خدای مهربانم ما به درگاه تو شکایت آورده‌ایم از این زمانه ... که پیامبرمان بینمان نیست ... و امام زمانمان غائب است ... و دشمنانمان زیادند ... و فتنه‌ها بر ما بسیار ... خدایا فقیران معنویتیم ... علی زمانمان را برسان ... ما زکات در حین رکوع می‌خواهیم ... @delneveshte_hadis110 🌾🌿🌾