eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 دستور العمل برای سلامتی چشم آیت الله بهجت : بعد از نمازها ، آیت الکرسی خوانده شود و پس از آن دست بر روی چشم ها گذاشته شود و بگوید: ☝️☝️☝️ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله حسن‌زاده آملی ❓اثر ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» چیست ؟ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز! دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد... @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
خدایــا "شب" را "در سڪوت" و "تاریڪی آفریدی" تا همه از هیاهو و شلوغی روز به "آرامــش برسند". پس آرامـش حقیقــی، "خیالــی آسوده"و "خوابــی آرام" نصیبمان ڪــن... شبتون آروم و در پناه خدا🖤🌙 🌸🍃 @hedye110
هدایت شده از 🌷مثبت اندیشی🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban          
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
❣ 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ... 🌱سلام بر تو ای مولای معصوم من، که بدون هیچ جرم و خطایی، از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای! سلام بر تو و بر غربت و تنهایی ات! @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
                👩‍⚖   🌷 ﷽ *** دو ماه از اومدن هديه زهرا به خونواده‌مون گذشته بود. باهم بيشتر اُخت شده بوديم. گريه هاي شبونه‌اش همچنان ادامه داشت. توي خواب عميق صداي گريه هاي كشدارش رو ميشنيدم و سراسيمه از خواب بيدار ميشدم، درحاليكه احسان فقط به غلت زدني اكتفا ميكرد و حتي چشمهاش رو هم باز نميكرد. به اتاقش ميرفتم، بـغـ*ـلش ميكردم، آروم تكونش ميدادم و بهش شير ميدادم تا دوباره چشمهاي قشنگش رو روي هم بذاره. بعضي وقتها از شدت خستگي كه مجبور ميشدم بارها از خواب بيدار بشم، احسان رو بيدار ميكردم و اون غرولندكنان از تخت پايين مياومد و چند دقيقه بعد صداي خنده هاي احسان به هوا ميرفت و باهاش مشغول بازيكردن ميشد. گاهي وقتها به قدري گريه ميكنه كه دوست دارم من هم پابه پاش گريه كنم و هربار كه ملتمسانه به مامان زنگ ميزنم ميگه كه همه چيز طبيعيه و بچه ها توي اين ماه هاي اول زياد گريه ميكنن و سعي كن هميشه روي نظم بهش شير بدي و اونوقت خيال من كمي آسوده تر ميشه كه دردونه ي مامان مشكل خاصي نداره. جديداً لبخندهاي قشنگي ميزنه كه اينجور مواقع دوست دارم فقط بخورمش. البته ناگفته نماند كه براي باباش بيشتر ميخنده و حس حسادتم اينجور مواقع بيشتر گل ميكنه. كم كم سعي ميكنم كه از خونه بيرون بيارمش. كالسكه اش رو از اتاقش بيرون آوردم و لباسهام رو پوشوندم. چادر دانشجوييم رو سر كردم تا راحتتر باشم. با وجود اينكه هوا خيلي هم سرد نبود؛ اما لباس ضخيمي تن هديه كردم و داخل كالسكه گذاشتمش. انگار فهميده بود كه قراره بعد از دو ماه هردو از اين غار بيرون بريم و نگاهي به بيرون بندازيم كه ميخنديد و دستهاش رو توي هوا تكون ميداد. بـ*ـوسـه اي ازش گرفتم و از خونه بيرون زديم. هوا آفتابي بود و همه چيز براي قدمزدن دونفره ي من و دخترم آماده بود. سايه بون كالسكه رو پايين آوردم تا آفتاب چشمش رو اذيت نكنه و به سمت پارك نزديك خونه راهي شديم. - اينجا رو ميبيني گلدختر مامان؟ اون وقتي كه توي شكمم ورجه وورجه ميكردي، كلي باهم قدم ميزديم نفس من. انگار متوجه حرفهام ميشد كه ميخنديد و با كنجكاوي به اطرافش نگاه ميكرد. دخترخانمي از كنارمون رد شد و به هديه نگاه كرد و لبخند زد. - واي چه بچه ي نازي داريد. لبخند زدم و گفتم: - ممنونم. از كنارمون رد شد. روي نيمكت نشستم و كالسكه ي هديه رو به خودم نزديك كردم و به چشمهاش كه ديگه اون مشكي براق روز اول رو نداشتن و به رنگ قهوه اي ميزد خيره شدم. دستش رو گرفتم و قربونصدقه اش رفتم. چندتا تار موي مشكي روي سرش هم ريخته بود و جاشون رو به موهاي بور و قهوه اي داده بود. خوشحال بودم كه چهره اش كمكم داره شبيه به احسان ميشه، يه دختر با ويژگيهاي احسان. چند دقيقه اي توي پارك كنار هم قدم زديم. به ساعت نگاه كردم. موقع اومدن احسان به خونه بود. چشمكي سمت هديه زدم و گفتم: - بزن بريم كه الان بابا مياد خونه و ازمون غذا ميخواد. به سمت خونه حركت كرديم. پشت در رسيدم و خواستم كليد رو توي قفل بچرخانم كه سايه ي كسي رو روي سرم حس كردم. سرم رو بالا آوردم و از شدت قرمزي چشمهاش ترسيدم. با ترس و وحشت و صدايي كه ميلرزيد گفتم: - اينجا چي ميخواي؟ چ... چطور اومدي اينجا؟ پوزخندي زد و گفت: فك كردي بعد از اون ضربه اي كه بهم زدي ميتوني راحت زندگي كني؟ راحتت نميذارم مبينا! نه راحتت نميذارم . از ترس به خودم لرزيدم. فوري كليد رو چرخوندم تا در باز بشه و خواستم اول كالسكه رو توي حياط بذارم كه سمت ديگه اش رو گرفت. با نگراني به چشمهاش نگاه كردم و گفتم: - ولش كن لعنتي! هديه زهرا گريه ميكرد و من با التماس ازش ميخواستم كه كاري به هديه نداشته باشه. صداش بغض داشت؛ اما حتي يه لحظه هم دلم به حالش نسوخت. - اين بچه ميتونست بچه ي من و تو باشه؛ اما تو رفتي و با اون مردك ازدواج كردي. تو بهم خــ ـيانـت كردي؛ ولي همه چيز اينجوري تموم نميشه. بايد تاوان كارت رو پس بدي. هديه رو از توي كالسكه بغـ*ـل كردم و با نفرت بهش خيره شدم. دستم رو پشت سر هديه گذاشته بودم و تا حد ممكن به خودم نزديكش كرده بودم. با نفرت گفتم: - گم شو. و خودم رو داخل حياط انداختم و در رو پشت سرم بستم. با آه اشك ريختم و از اينكه دوباره برگشته به سرنوشتم ناسزا ميگفتم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
10.mp3
17.91M
فایل صوتی (0⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
شما زیر آبی میرید که چی بشه؟!             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
4_536104273222566150.mp3
2.76M
‼️ مواظب باشید به هیچ قیمتی سحرتون را از دست ندید! استاد میر باقری @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🍃آیت الله شاه آبادی(ره) : اذکار رابه گونه ای بگویید که گویا دارید کلمه ای رابه یاد میدهید ، تا آرام آرام ، قلب به سخن بیاید. @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ ابن اشعث به نزد ابن زياد مى رود و بعد از عرض ادب به او مى گويد: "من به مسلم امان داده ام". ابن زياد با غضب به او مى گويد: "من تو را فرستادم تا مسلم را دستگير كنى، نه اين كه به او امان بدهى". ابن اشعث به ناچار سكوت مى كند. مسلم را داخل قصر مى برند. مسلم اين گونه سلام مى كند: "سلام بر آن كس كه هدايت يافت و اطاعت خداوند را نمود". ابن زياد از اين كه مسلم اين گونه سلام مى كند عصبانى مى شود. او انتظار داشت كه مسلم به عنوان امير كوفه به او سلام دهد. آرى، مسلم فقط يك امير دارد او هم امام حسين(ع) است و بس. ابن زياد رو به مسلم مى كند و مى گويد: ــ اى مسلم! به كوفه آمدى و ميان مردم اختلاف انداختى و آشوب به پا كردى. ــ مردم اين شهر، ما را دعوت كردند تا دين خدا را زنده كنيم. ــ خيلى دلت مى خواست كه در كوفه حكومت كنى و امير كوفه شوى، امّا خدا نخواست و تو را شايسته اين مقام نديد. ــ اگر ما خاندان پيامبر شايسته خلافت نباشيم ،پس چه كسى شايستگى آن را دارد؟ ــ مگر نمى دانى كه امروز يزيد، شايستگى خلافت را دارد و اطاعت او بر شما واجب است. ــ هرگز، فقط خاندان پيامبر، شايستگى رهبرى مسلمانان را دارند. اينجاست كه ابن زياد عصبانى شده و شروع به ناسزا گفتن به امام حسين(ع)مى كند. مسلم در جواب مى گويد: "تو و پدرت به اين دشنام ها سزاوارتر مى باشيد". صورت ابن زياد از شدت عصبانيّت برافروخته مى شود و فرياد مى زند: "امروز تو را به شيوه اى مى كشم كه هيچ كس را تاكنون اين گونه به قتل نرسانده باشند". اكنون مسلم، خدا را شكر مى كند و به او مى گويد: "خوشحالم كه خدا شهادت را به دست بدترين انسانها كه تو باشى نصيب من گرداند، ما راضى به آن هستيم كه خدا بين ما و شما قضاوت كند". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم تا چه اندازه از من شکایت می‌کنی، و چقدر مرا به فراموشی می‌سپاری، و چه مقدار ناسپاس من هستی؟! با اینکه من (اصلا) ظلمی به بندگان نمی‌کنم، و تا چه زمان نعمت مرا انکار می‌کنید با اینکه روزی هر روز از جانب من برای شما می‌آید، و تا چه زمان منکر خدایی و ربوبیت من هستید با اینکه پروردگاری جز من برای شما نیست، و تا چه زمان از من روی برمی‌گردانید و اعراض می‌کنید با اینکه من با شما چنین نکرده‌ام. و هرکس زکات مال خود را ندهد کتاب مرا سبک شمرده است، و زمانیکه از وقت نماز آگاه شود ولی دست از کار خویش نکِشد پس، از من غافل شده و زمانیکه بگوید خیر و خوبی از جانب من است و بدی از ناحیه ابلیس است، پس خدایی و ربوبیّت مرا انکار نموده و ابلیس را شریک من قرار داده. @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ‌ اگر می خواهی پاهایت بر پل صراط نلغزد: به مجالس گناه قدم مگذار.. با پاهایت برای رفع گرفتاری مردم و باز کردن گره از کار مردم قدم بردار... با پاهایت دنبال لقمه حلال باش.. با پاهایت برای صله رحم قدم بردار.. با پاهایت برای عیادت مریض قدم بردار... با پاهایت برای زیارت اهل بیت علیهم السلام خصوصا اباعبدالله الحسین علیه السلام قدم بردار و بر پاهای پدر و مادرت بوسه بزن... 🌸 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 @delneveshte_hadis110
شیطونه‌کنار گوشت زمزمه می‌کنه: هرجور كه میشه خوش بگذورن! اما تو حواست باشه⛔️ نکنه خوش گذورنیت به قیمت شکستن دل امام زمانم باشه💢 @delneveshte_hadis110
🍃 { امام رضا علیه السلام }: آن کسی که نفسش را محاسبه کند ••• @delneveshte_hadis110
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
سلامی از جمع خسته دلان به مفهوم قوت قلب ؛ سلامی از مشتاقان چشم براه به منتقم کربلاء ؛ سلامی از بیماران درمانده به حضرت طبیب ومهربان ترین دستگیر سلامی ازماساکنان غمزده ی آخرالزمان به شما که حجت خدایید ... @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
         👩‍⚖   🌷 ﷽ *** احسان كشوقوسي به تنم دادم و رو به محمد گفتم: - من ديگه ميرم. محمد پرونده ها رو از داخل كشو بيرون آورد و گفت: - باشه. من يه كم ديگه كار دارم، بعد ميرم. سري تكون دادم. كيفم رو از روي ميز برداشتم و دوباره به خاطر اينكه بايد با اتوبوس برم آه از نهادم بلند شد و براي بار هزارم اجداد صالحي رو مورد رحمت قرار دادم. كيفم رو توي دستم جابه جا كردم و به سمت ايستگاه اتوبوس قدم زدم. توي اين مدت هرچند كه محل كار و اون ابهت قبليم رو نداشتم؛ اما مطمئن بودم كه حداقل ديگه اون كابوسها تكرار نميشن و ميتونم توي آرامش، هر روز از محل كارم كه يه دفتر بود كه با محمد يكي از دوستهاي قديميم اجاره كرده بوديم، تا خونه برم و نگران چيزي نباشم. بعد از اين چند سالي كه توي شركت صالحي كار كردم، تجربه ي كاريم توي معاملات ملكي و كارهاي اسنادي خيلي زياد بود و ميتونستم هر پرونده اي رو بدون مشكل حل كنم؛ اما برعكس درمورد پرونده هاي طلاق و مشكلات خونوادگي تجربه ي چنداني نداشتم و بهتره بگم هيچ علاقه اي هم نداشتم. هرچند كه محمد معتقد بود بيشتر توي اينجور كارها درآمد هست؛ اما هر پرونده اي از اين قبيل زير دستم مياومد سريع به محمد ارجاع ميدادم و اون هم برعكس همين كار رو ميكرد. با اومدن اتوبوس سوار شدم و روي صندلي كنار پنجره نشستم. كيفم رو روي پام گذاشتم و به بيرون خيره شدم. ديگه با ذوق و شوق دوبرابر وارد خونه ميشدم. ديدن هديه وقتهايي كه توي خواب عميق فرو رفته، لبهاي كوچيكش كمي از هم فاصله گرفته و آروم توي تختش چشمهاي خوشگلش رو بسته، حسي رو بهم ميداد كه تابه حال تجربه نكرده بودم و به قول مبينا حس پدرشدنه. بعد از به دنيا اومدن اميد با خودم ميگفتم كه هيچ بچه ي ديگه اي برام مثل اميد شيرين و دوستداشتني نميشه؛ اما وقتي هديه به دنيا اومد، همه ي محاسباتم عوض شد. وقتهايي كه به چشمهام زل ميزنه و از ته دل ميخنده، بارها ميميرم و زنده ميشم و به تازگي كه دستهاي كوچيكش رو به سمتم دراز ميكنه تا بـغـ*ـلش كنم، از خوشي و ذوق پرواز ميكنم. زندگي كم كم داره قشنگيهاش رو برام به نمايش ميذاره و چقدر خوشحالم از داشتن هر دوشون و خيالم كاملاً راحت بود؛ چون مطمئن بودم مبينا مثل يه مادر وظيفه شناس نگران ساعت خواب، شيرخوردن و حتي بازيكردنشه و به قدري با مسئوليت كارهاش رو انجام ميده كه مثل افراد باتجربه به نظر ميرسه. كليد رو توي در چرخوندم. اين چندوقت ديگه ميدونستم كه مبينا مثل قبل نميتونه به استقبالم بياد و در رو برام باز كنه؛ چون اينجور مواقع يا داره به هديه شير ميده يا كارهاي خونه رو انجام ميده. در رو باز كردم و وارد خونه شدم. مبينا ايستاده بود. هديه رو روي شونه اش گذاشته بود و آروم با دست پشت كمرش رو نوازش ميكرد. با ديدن من لبخند زيبايي روي لبهاش آورد و بهم خيره شد. تن صدام رو پايين آوردم و گفتم: - سلام خانمم! اون هم مثل من با صداي آروم جواب داد: - سلام عزيز دلم. خسته نباشي. روبه روي مبينا ايستادم و سر هديه رو آروم بـ*ـوسيدم كه صداي اعتراضش بلند شد: - بيدارش ميكني. به بدبختي خوابوندمش. چشمكي زدم و سمت اتاق رفتم. كتم رو درآوردم و به گيره آويزون كردم. كيفم رو داخل كمد ديواري گذاشتم كه چشمم به كيف قهوهاي رنگ مبينا افتاد. چقدر خوشحال بودم كه تموم وسايلش الان اينجاست. كيفش افتاده بود. صافش كردم كه پاكتي از داخلش بيرون افتاد. متعجب به پاكت بي‌نامونشون نگاه ميكردم كه صداي مبينا اومد. ناخودآگاه پاكت رو پشتسرم قايم كردم كه فكر نكنه توي وسايلش سرك كشيدم. احسانجان! نمياي ناهار؟ لبخندي زدم و گفتم: - چرا عزيزم، لباسام رو عوض كنم ميام. چشمهاش رو دو مرتبه روي هم فشار داد و رفت. دوباره به پاكت خيره شدم و داخل كيفم گذاشتم. خيلي كنجكاو شده بودم بدونم پاكتي كه خيلي شبيه پاكتنامه است، چي توشه. لباسهام رو عوض كردم و پشت ميز نشستم. بوي عطر مـسـ*ـت كننده فسنجون توي خونه پيچيده بود. حسابي بوي غذا رو با بينيم استشمام كردم و گفتم: - آخجون فسنجون! لبخندي روي لبش نشست و با كفگير دونه هاي قدكشيده برنج رو توي بشقاب كشيد و جلوم گذاشت. تشكر كردم و دلي از عزا در آوردم. الحق كه فسنجونهاي مبينا حرف نداشت و هر دفعه به فسنجونش ايمان ميآوردم و هر وقت ازش راز اين غذاي خوشمزه رو ميپرسيدم ميگفت «معجون عشق!» خلاصه كه اينجوري از جوابدادن طفره ميرفت و رازش رو فاش نميكرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
11.mp3
17.24M
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 فایل صوتی (1⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) : کسی که توبه کردن را به فردا حواله دهد ، از هجوم مرگ در معرض بزرگ‌ترین خطر است. 📚 غررالحکم ، حدیث ۹۸۷۶ ⏳امروز شنبه ۳۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ۲۵ ربیع الاول ۱۴۴۴ ۲۲ اکتبر ۲۰۲۲ @delneveshte_hadis110