eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 هر صداي جرق جرق از .انبار هيزم نشانه اي بر وجود جن و تاييدي بر قصه هاي زير كرسي دايه جانم بود روي بام مطبخ گلوله هاي خاكه زغال را چيده بودند كه براي كرسي زمستان درست كرده بودند تا خشك شود. در طرف چپ ديوار در چوبي كوتاهي بود كه پس از عبور از آن و طي سه چهار متر به دهانه آب انبار مي رسيديم كه با چند پله تا پاشير پايين مي رفت. بيچاره حاج علي بعد از هر وعده غذا بايد ظروف را به آن جا مي كشيد و با چوبك و خاكستر و گرد آجر، تميز مي شست و بعد دوباره آن ها را به مطبخ برمي گرداند و در انبار تر و تميز و مرتبي قرار مي داد كه مخصوص اين كار بود. انبار يك سكو داشت. روي سكو ظروف كوچك و دم دستي مثل سيني، سيخ كباب، كاسه و قابلمه هاي كوچك را قرار مي دادند. زير آن محل ديگهاي بزرگ مسي، منقل و آبكش مسي و اين قبيل .چيزها بود. من ترجيح دادم به آشپزخانه بروم، چون به هر حال در آن جا چراغي روشن بود 💧💧💧💧💧 حاج علي كه تازه خوردن غذا را با دست هاي چرب به اتمام رسانده بود سر بلند كرد و با حيرت مرا نگاه كرد و به .زحمت از جاي خود بلند شد فرمايشي بود خانوم كوچيك؟ - بار ديگر صداي فرياد پدرم را شنيدم. از درون مطبخ روشنايي مبهمي از چراغ هاي آن سر حياط و عمارت اربابي به چشم مي خورد. تازه متوجه مي شدم كه حياط و باغ و باغچه و پنجره هاي رنگين و پشت دري هاي روشن از نور چراغ ها چه منظره زيبايي دارند، به خصوص كه نور آن در حوض وسط حياط منعكس مي شد. سرخي شمعداني ها غوغا مي كرد. هرگز با اين دقت و شگفتي نتيجه كار باغبان پير و پسر او را كه آب حوض را هم مي كشيد تحسين .نكرده بودم و اين همه آرزو نكرده بودم كه از اين محيط دور شوم و به آن دكان دودزده نجاري پناه ببرم به آرامي به سوي حاج علي برگشتم. اميدوار بودم كري گوش و بي خيالي او مانع شنيدن فرياد پدرم گردد. به صداي :نسبتا بلند گفتم من ... من ... خانم جانم قليان مي خواهند. آتش نداري؟ - .خدا كند صدايم به آن سوي حياط نرود :با تعجب نگاهم كرد پس سر قليان كو؟ - .الان مي روم مي آورم - :حاج علي با خستگي و تنبلي گفت آخر مي خواستم ظرف ها را ببرم پاشير بشورم. تا شما سر قليان را بياوريد، من ظرف ها را مي برم و برمي - .گردم .نمي خواهد برگردي. ظرف ها را ببر. من خودم آتش را برمي دارم - به من نگاه كرد. با تعجب لب پايين را جلو داد. ظرف ها را برداشت كه ببرد. متحير بود. نمي دانست چراغ بادي را :بردارد و ببرد يا نه! كه اگر مي برد من در تاريكي مي ماندم. خواست بي چراغ برود گفتم .نه، نه، من روشني لازم ندارم. چراغ را بردار ببر پيرمرد مبهوت چراغ را برداشت و شلان شلان به سوي پاشير آب انبار رفت. مي دانستم تا دو ساعت ديگر هم برنمي گردد. چادر نماز را به خود پيچيدم و لب پله آشپزخانه در تاريكي نشستم. اين تاريكي را از خدا مي خواستم. مدتي طول كشيد. همچنان به ساختمان نگاه مي كردم. جنب و جوش خفيفي كه در جريان بود و فقط براي من معنا داشت، اوج گرفت و سپس كم كم فروكش كرد. چه قدر طول كشيد، نمي دانم. يك ساعت؟ دو ساعت؟ فقط مي دانم كه كمرم از نشستن روي پله درد گرفته بود. جرئت جنبيدن نداشتم. انگار خواب مي ديدم. كابوس بود. مردم و زنده شدم تا يكي يكي چراغ ها خاموش شدند. صداي پاي حاج علي را شنيدم كه لنگ لنگان با نور چراغ بادي دوباره از .پله هاي آب انبار بالا مي آمد. خسته از جا بلند شدم تمام تنم درد مي كرد. انگار كتك خورده بودم. حاج علي مرا ديد. مرا ديد و نگاهي مشكوك و متعجب به سويم .افكند و آن گاه به طرف ساختمان نگاه كرد و شلان شلان وارد مطبخ شد نوك پا نوك پا به ساختمان اصلي برگشتم. انگار به كشتارگاه مي روم، به سلاخ خانه. از وحشت قالبي تهي كرده بودم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
مهارتهای کلامی_1.mp3
12.29M
۱ ▪️ زبان هر انسان، آیینه‌ی درون اوست! آنچه در لابلای حرکات زبان او، به نمایش گذاشته می‌شود؛ میزانِ عقلانیّت، شعور، سلامت و تقوایِ درونی هر انسان است . 🎤 @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @Allah_Almighty ┄┅─✵💝✵─┅┄
پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) فرمودند: عمار با حق است و حق با او، حق هرجا باشد عمار با اوست. قاتل عمار در آتش است. 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷   @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 خوشبختانه ظاهرا همه خوابيده بودند يا با تظاهر به خواب، براي فرو خواباندن آتش خشم خويش و اجتناب از كشتن .اين دختر عاصي و سركش دليلي مي يافتند آهسته در اتاقي را كه مي دانستم نزهت در آن خوابيده، گشودم و بي صدا وارد شدم و در را پشت سرم بستم. بلافاصله خواهرم برخاست و نشست. نور مهتاب اتاق را در برگرفته بود و با اشياء رنگين و قيمتي آن بازي مي كرد. با تني خسته كنار او دراز كشيدم - با همان چادر كه به دور خود پيچيده بودم – او هم طاقباز دراز كشيد و به طاق .خيره شد. سرم را تا كنار گوشش بردم. دست راستم را زير سرم قائم كردم چي شد؟ - دست خود را روي پيشاني افكنده و ملافه را تا گلو بالا كشيده بود به طوري كه من فقط آستين او و دو چشم درشتش .را مي ديدم چه مي خواستي بشود؟ مي بيني چه شري به پا كردي؟ آقا جان قدغن كرده كه از خانه بيرون بروي. اگر هم لازم .شد، با درشكه آن هم با خانم جان يا با دده خانم و به اجازه خانم جان :بي اراده گفتم ... آه - آقا جان گفت به عمو پيغام مي دهد كه تا چند روز ديگر به باغ شميران عمو جان مي رويد. مي برندت تا قرار و - .مدار عروسي ات را با منصور بگذارند :باز گفتم !واي - و كنار خواهرم روي قالي ولو شدم و من هم طاقباز خوابيدم. غرق فكر بودم. هيچ كس و هيچ چيز را كنار خود نمي ديدم، دور و برم را نمي ديدم. فقط از خدا مرگم را مي خواستم. آن قدر نسبت به منصور خشمگين بودم و احساس .كينه مي كردم كه نگو :خواهرم ادامه داد تازه قدغن كرده كه هيچ كس از اهل اين خانه حق ندارد از طرف بازارچه رفت و آمد كند. همه بايد راهتان را .... دور كنيد. از سمت چپ برويد و سه چهار تا خانه را دور بزنيد. بايد از آن طرف برويد من ساكت بودم. اصلا انگار مرده بودم. فقط زلف هاي او را مي ديدم – پرچين و حلقه حلقه بر روي پيشاني. و منصور را مي ديدم – زلف هاي روغن زده چسبيده به سر. شق و رق و جدي. بي هيچ احساسي. نمي خواستم، زور كه نبود. .منصور را نمي خواستم :حالا خواهرم دست چپ را زير سر نهاده و بالاي سر من خيمه زده بود بيا و دست بردار محبوبه. يك كمي فكر كن. ببين چه به روز همه آورده اي؟ تو با اين همه دنگ و فنگ، با اين - زندگي، اين بريز و بپاش، مگر مي تواني زن يك شاگرد نجار بشوي؟ مي تواني با يك آدم لات و آسمان جل زندگي ... كني؟ آخر اين پسره مگر چه دارد؟ به جز بوي گند چوب؟ :حرف او را قطع كردم و پشت به او كردم .ولم كن. بگير بخواب - :خواهرم پرسيد آخر بگو چه خيالي داري محبوبه؟ .خيال او را - .آرزوي بوي چوب داشتم .درها به رويم بسته شد. گربه اي بودم كه در دام افتاده باشد، خشمگين، لجباز، وحشي جرئت نمي كردم با پدرم روبه رو شوم. دايه كه بعد از دو روز برگشته بود و نگاه هاي مشكوكي به من مي كرد و حرفي نمي زد، ناهار و شامم را برايم مي آورد. مادرم حتي المقدور از ديدن من اجتناب مي كرد. هرگاه كه به ضرورت از اتاق خارج مي شدم و با او روبه رو مي شدم، سر به زير شرمگين، با حجب سلام مي كردم. جوابي نمي شنيدم. خجسته واسطه بين من و مادرم بود. انگار منوچهر هم بداخلاق شده بود. نحسي مي كرد و شير نمي خورد. كم مي خوابيد. روزها هروقت صداي گريه او بلند مي شد و بي تابي مي كرد، مادرم هم پا به پاي او صداي خود را .بلند مي كرد الهي بميرم. اين بچه از وقتي شير قهره خورده از اين رو به اون رو شده. از بس اين دختر تن مرا لرزاند. خدا مرا - .مرگ بدهد و راحتم كند. عجب ماري زاييده ام 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: خدا حضرت عباس را رحمت کند! حقاً که امام حسین را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فدای آن حضرت نمود تا اینکه دستهای مبارکش قطع شد. خدای مهربان در عوض دستهای عباس‏ علیه السّلام دو بال‏ به وی عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید. کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابی طالب عطا کرد. عبّاس را نزد خداوند منزلتی‏ است ‏که در روز قیامت همه‏ شهیدان بر آن رشک‏ می‌برند. ✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد (صلے‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: به درستی که حسین بن علی(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. ✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖   @hedye110 🏴🏴🇮🇷🇮🇷🏴🏴
🪴 🌿﷽🌿 .و با اين همه باز پستان به دهان منوچهر مي گذاشت و باز غر مي زد پنچ روز، ده روز، بيست روز، زنداني خانه بودم. كلافه بودم. ديوانه بودم. شيدا بودم. هيچ فكري جز او در سرم نبود. اين در بستن به روي من آتش درونم را تيزتر كرده بود. باعث شده بود كه حالا ديگر هيچ فكري و ذكري جز او نداشته باشم. مي خواستم فكر خود را به چيز ديگري معطوف كنم، نمي توانستم. و اين ديوانه ام مي كرد. بيچاره ام مي كرد. هروقت تا نزديك در بيروني مي رفتم، دده خانم به بهانه اي دنبالم مي آمد، يا مادرم صدايم مي زد يا دايه .خانم به سراغم مي آمد .جايي نروي ها محبوب جان. آقا جانت غدقن كرده اند - .نترس. كجا را دارم بروم؟ دارم مي روم ته باغ گل بچينم. مي خواهم از رويش گلدوزي كنم راستي كه در گلدوزي مهارت داشتم. روميزي مي دوختم كه همه انگشت به دهان مي ماندند. گل بنفشه، گل محمدي، گل نرگس را مي چيدم و نقشش را روي پارچه مي كشيدم. آن وقت به گل نگاه مي كردم و از روي رنگ هاي آن گلدوزي مي كردم. مي خواستم يك دستمال كوچك بدوزم. براي كسي كه از بردن نامش حتي در ذهن خود نيز هراس داشتم. ولي نه، شنيده ام كه دستمال دوري مي آورد. يك پيش بخاري مي دوزم تا بيندازد روي طاقچه .بالاي سر بخاري. آيينه را رويش بگذارد و هر روز صبح خود را در آن نگاه كند و آن موهاي وحشي را شانه بزند پدرم گرامافون را جمع كرده بود. صفحه هاي قمر غيبشان زده بود. نشاني از كتاب ليلي و مجنون و يا ديوان حافظ نبود. اي واي، اين ها چرا زنداني شده اند؟ اين ها چرا مغضوب شده اند؟ اين ها كه دواي دل من بودند. پس من روزها تنها و بي كار در اين خانه چه كنم؟ فقط مثل مرغ سركنده پرپر بزنم؟ دلم مي خواست سر به تن منصور .نباشد **** اواخر مرداد ماه بود. پدر و مادرم در حوضخانه بودند. بعد از ناهار بود. فواره آب نما باز بود و صداي ملايمي آب را به درون حوض كاشي فرو مي ريخت. پدرم قليان مي كشيد. مادرم چاي مي خورد. من نوك پا پايين رفته بودم و گوش نشسته بودم. هيچ حرف و نقلي در ميان نبود كه به من مربوط باشد. انگار من وجود نداشتم. اصولا بعد از جريان آن شب پدرم عبوس و كم حرف شده بود. اغلب سگرمه هايش درهم بود. مادرم با نگراني به او نگاه مي كرد و من اغلب پشت در اتاقي كه پدر و مادرم در آن بودند گوش مي ايستادم. ولي اصلا صحبتي از من و عشق و عاشقي من در بين نبود. اين بدتر از داد و فرياد و سرزنش و كتك بود. كاش حرفي مي زدند. كاش پدرم تهديد مي كرد و مرا به قصد كشت مي زد. اگر نام رحيم را به ميان مي آورد و از نجاري سرگذر حرف مي زد، معناي آن اين بود كه رحيم در ذهن او وجود دارد و مايه مكافات اوست. مشكلي است كه بايد به طريقي حل شود. آن وقت من مي گفتم .طريقي وجود ندارد مگر وصال من و او 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام رضا علیه‌السلام فرمودند: اگر دوست داری در بهشت با پیامبر اکرم(ص) همراه باشی قاتلان امام حسین را لعنت کن. ✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد (صلے‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: مقام حسین بن علی(ع) در آسمان بالاتر از مقام او در زمین است. ✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴
ای پسر اول شیــر خـــــدا ای به حسین‌بن‌علی مقتدا کل محمّــــد و تمــام علــی بر قد و بالات سلامِ علــــی eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴   @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 ولي اين سكوت چه معنا داشت؟ يعني اصلا مشكلي وجود ندارد. يعني حرف هاي من ارزش هيچ و پوچ را داشته و باد هوا بوده است. يعني دل ديوانه من بايد آن قدر سر به سينه خسته ام بكوبد تا خسته شود، آرام شود، مطيع شود كه كاش مي شد. ولي هروقت نسيمي مي وزيد، من به ياد آن زلف هاي آشفته و آن نگاه شوريده و آن رفتار صوفيانه مي افتادم. آيا آن زلف ها هم اكنون با وزش اين نسيم مي لرزند؟ چه قدر دلم هواي آن دكان كوچك و صداي اره و .رنده را كرده بود مادرم از حوضخانه بالا آمد و دده خانم را صدا زد. سر و كله دده خانم فس فس كنان پيدا شد. شنيدم كه مادرم مي :گويد .به فيروزخان بگو فردا صبح زود كالسكه آماده باشد. آقا مهمان هستند. تشريف مي برند باغ برادرشان شميران - دلم ريخت. پس چرا آقا جان به قلهك نمي رود؟ به باغ خودش كه تازه داشت باغ مي شد. چرا به شميرا مي رفت؟ به آن باغ دراندردشت عمو جان. آن هم تك و تنها؟ آن هم موقعي كه همه ما در شهر بوديم و به خاطر زايمان مادرم و اتفاقات بعدي امسال صحبتي هم از ييلاق رفتن در ميان نبود. تابستان ها اهل بيت عموجان به باغ شميران نقل مكان مي كردند. زن عمو اغلب مادرم را دعوت مي كرد. مادرم طفره مي رفت. از او خوشش نمي آمد. زبان خوشي نداشت. پس چه طور شده كه امسال بي مقدمه پدرم عازم شميران است؟ از خجسته خواستم سر و گوشي آب بدهد. خوب بلد بود خود را به سادگي بزند و جواب سوالات مرا .از زير زبان مادرم بكشد :خجسته مي گفت خانم جان مي گويند عموجان از آقاجانت دعوت كرده. گفته تشريف بياوريد شميران تا در مورد سرنوشت - .فرزندانمان تصميم بگيريم. آقا جان هم مي رود تا هر چه زودتر كار تو و منصور را به سامان برساند :خجسته مكثي كرد و ادامه داد آقا جان گفته ديگر صلاح نيست تو توي اين خانه باشي. بايد ردت كنند بروي. گفته دختري را كه هوايي شده - .بايد زود شوهر داد وگرنه بيشتر از اين افتضاح بالا مي آورد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴