هدایت شده از یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
پرونده های اضافه
دنبال عکسی از مراسم فاطمیه امسال، در گالری گوشی بودم. دو سه دقیقه ای وقتم را گرفت.
انگشت شصتم را روی صفحه مدام بالا و پایین میکردم.
در همین حال، ۴۸ عکس و فیلم اضافه را هم پاک کردم. بلاخره عکسی که میخواستم پیدا شد.
یکباره صفحه آخر گوشی را به سمت پایین کشیدم.
بالای صفحه، دو عدد نوشته بود:
تعداد عکس ، تعداد ویدئو.
بارها این دو عدد را چشمم دیده بود، ولی توجه خاصی نکرده بودم.
گالری را بستم و ماشین حساب گوشی را باز کردم.
حساب و کتاب این شد:
۱۷۵۰۸ تعداد عکس ها،
به علاوه ۱۱۷۵ تعداد فیلم ها،
که می شود:
۱۸,۶۸۳ مجموع کل عکس ها و فیلم های گالری گوشی.
برای رند شدن ۶۸۳ را هم در نظر نمی گیریم. می شود ۱۸ هزار.
اگر بخواهم برای هر عکس و فیلم ده ثانیه توضیحی بدهم می شود:
۱۸۰ هزار ثانیه؛
به تعبیر دیگر می شود ۳ هزار دقیقه؛
و با تقسیم بر ۶۰ می شود ۵۰ ساعت.
یعنی بیش از دو شبانه روز، با احتساب هر عکس و فیلم ده ثانیه و بیش از حداقل دو روز ممتد بدون هیچ استراحتی حرف زدن.
تازه چند تا از فیلم ها، مستند هستند و دیدن مجموع فیلم ها چندین ساعت طول میکشد.
خیلی از کارهایی که در زندگی روزانه انجام میدهیم، شبیه همین گالری گوشی است که حساب و کتاب تعداد آنها را نداریم.
هر پوشه هم پر است از فایل های متعدد:
پوشه ی دل هایی که شکستم
پوشه ی غیبت ها
پوشه ی کم کاری ها
پوشه ی تمسخر ها
پوشه ی نیش و کنایه ها
پوشه ی...
فرصت کم است.
همه رفتنی هستیم.
دیر یا زود!
اصلا فرض کنیم، هیچ حساب و کتابی بعد از این دنیا نباشد؛
شرط انصاف چیست !؟
وجدانمان چگونه قضاوت میکند!؟
#امیر_خندان
#یادداشت_های_یک_طلبه
چند ماهی هست به دنبالش هستم.
شده مصداق گشتم نبود نگرد نیست.
هم قم را گشته ام و هم مشهد را.
چند نفر از دوستان و فامیل هم در مشهد به سراغش رفتند.
رفیق هم حجره ای هم از اینترنت جست و جویی کرد. حتی توانست پول را واریز کند ولی چند روز بعد پول را مرجوع کردند.
و داستان های دگر در راه یافتن این کتاب...
نسخه نرم افزاری را دارم
به دنبال نسخه چاپی هستم.
اگر نمایشگاه کتاب و یا فروشگاه کتاب های قدیمی میشناسید،و یا.... به دنبال این کتاب هستم:
کتاب تنبیه الانبیا و الائمه
اثر سید مرتضی
چاپ بوستان کتاب
کمتر از یک ماه!
به فاصله کمتر از یک ماه وقوع انقلاب اسلامی، شاه کشور فرار میکند...
نمیدانم خودش این قدر درک بالایی داشته یا او به فهماندند که وقوع انقلاب نزدیک است...
۲۶ در ۱۳۵۷ شاه فرار میکند...
و ۱۲بهمن ورود امام خمینی...
و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷...
و قطعا میدانید که شاه تنها فرار نکرد
بلکه با ثروت عظیمی از کشور گریخت...
#کتاب «شاه بی شین» که روایت داستانی از وقایع زندگی شاه دارد میتواند در این زمینه اطلاعات خوبی در اختیار خوانندگان قرار دهد.
درست درخواست کنیم!
درخواست درست، باید از کسی صورت بگیرد که توانایی آن را دارد.
و صد البته که فقط یک نفر است که بهترین توانایی را داراست.
نه بخل در بخشش دارد و نه ترس از عطا کردن.
پینوشت:
این دعا را در سجده آخر نماز برخی میخوانند.
هم بخوانیم،
هم خدا را دارای این صفات بدانیم،
و هم او را این گونه به دیگران بشناسانیم.
#روایت
این یک مکالمه است!!
شما چطور مکالمه میکنید؟
وَ قَالَ لَهُ نَصْرَانِيٌّ :أَنْتَ بَقَرٌ .
قَالَ :لَا أَنَا بَاقِرٌ .
قَالَ أَنْتَ ابْنُ الطَّبَّاخَةِ.
قَالَ:ذَاكَ حِرْفَتُهَا.
قَالَ :أَنْتَ ابْنُ السَّوْدَاءِ الزِّنْجِيَّةِ الْبَذِيَّةِ .
قالَ إِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا وَ إِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ
قَالَ فَأَسْلَمَ النَّصْرَانِي.
مردى نصرانى به او گفت تو بقر(گاو)هستى.
فرمود:نه من باقرم !
گفت:فرزند زنى آشپزى.
فرمود:اين شغل او بوده.
گفت:تو فرزند يك سياه حبشى نابكارى؟
فرمود :اگر راست ميگوئى نابكار بوده خدا از او بگذرد اگر دروغ ميگوئى خدا از تو بگذرد،
نصرانى مسلمان شد.
قسمت اول مکالمه:
ما اگر در اولین قسمت این مکالمه قرار بگیریم چه کار میکنیم؟
عبارت های زشتی همچون:
نگذار آن روی سین گاف من بلند بشه! و... حکایت از وضعیت ما دارد.
قسمت دوم:
عبارت بی معنایی که حتّی بین برخی از مذهبی ها هم رایج است:
وقت اسم مادرم را آورد دیگر نفهمیدم، من هم هر چه از دهانم بیرون آمد به او گفتم....
فحشِ ناموسی داد، من هم دیگر نفهمیدم....
قسمت سوم مکالمه:
چند نقطه می گذارم....
کمی تامل کنیم...
رفیق هیاتی! بچّه شیعه،با شما هستم...
شما که عاشق اهل بیت هستی و سینه زن و گریه کن...
اگر تو هم فحش بدهی و ناسزا بگویی...
اگر فحش هایِ زشتِ رایج در جامعه و فضای مجازی را تو هم تکرار کنی، پس چه اقتدایی به امامت کرده ای!!؟؟
پینوشت:
1.یادم می آید در تلویزیون شهاب مرادی گفت: یک موتوری با شتاب رد می شد. خطاب به من گفت مارمولک!
لبخند زدم!شاید یک تصویر خوبی از روحانیت در ذهنش بماند...
2.پیر غلام اهل بیتی می گفت:در آخر برنامه هیات دعوایی شد. به من فحش ناموسی دادند،برای حرمت امام حسین سکوت کردم...
#میلاد_امام_محمد_باقر
#روایت
زمانِ بی مکان، مکانِ بی زمان
لحظه ای خود را فارغ از این دو مفهوم در نظر بگیرید.
یعنی زمان و مکان.
هیچ لحظه ای از زندگی ما بدون این دو مفهوم نیست.
حتی کلمه «لحظه» هم خود بیانگر زمانی است که در آن زندگی میکنیم.
لحظه ای هم نمی توانیم از این زمین و فضایی که آن را احاطه کرده است، فارغ شوییم. حتی اگر بپذیریم که به سیاره های اطراف زمین هم بشری پا گذاشته است.
زندگی ما پیچیده با این دو مفهوم هست: زمان و مکان.
خالق این دو مفهوم، که چیره بر آن دو است، با بشری که بسیار دوستش دارد در قالب این مفهوم حرف های بسیاری دارد.
نه لطف و رحمت او در بندِ زمان و مکان است و نه انتهایی برای رحمتش می توان تصور کرد.
ولی لطفش را برای انسان که با دو مفهوم زمان و مکان گره خورده است، در برخی زمان ها و مکان ها، بهتر و بیشتر عیان میکند.
«رجب» همان فرصتی است که لطف او را تنفس کنیم.
به او عشق بورزیم.
و از او یاد کنیم.
رجب فرصتی است برای تجدید مسیر بندگی.
او دوست دارد که زمان و مکان را بهانه ای کند برای کسانی که بندگی او را از یاد برده اند، وگرنه او خدایی کردن خود را بلد است.
#ماه_رجب
#رجب
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🌐 زمانِ بی مکان، مکانِ بی زمان
✍️ امیر خندان، عضو تحریریه مدادالفضلاء
لحظه ای خود را فارغ از این دو مفهوم در نظر بگیرید.
یعنی زمان و مکان.
هیچ لحظه ای از زندگی ما بدون این دو مفهوم نیست.
حتی کلمه «لحظه» هم خود بیانگر زمانی است که در آن زندگی میکنیم.
لحظه ای هم نمی توانیم از این زمین و فضایی که آن را احاطه کرده است، فارغ شوییم. حتی اگر بپذیریم که به سیاره های اطراف زمین هم بشری پا گذاشته است.
زندگی ما پیچیده با این دو مفهوم هست: زمان و مکان.
خالق این دو مفهوم، که چیره بر آن دو است، با بشری که بسیار دوستش دارد در قالب این مفهوم حرف های بسیاری دارد.
نه لطف و رحمت او در بندِ زمان و مکان است و نه انتهایی برای رحمتش می توان تصور کرد.
ولی لطفش را برای انسان که با دو مفهوم زمان و مکان گره خورده است، در برخی زمان ها و مکان ها، بهتر و بیشتر عیان میکند.
«رجب» همان فرصتی است که لطف او را تنفس کنیم.
به او عشق بورزیم.
و از او یاد کنیم.
رجب فرصتی است برای تجدید مسیر بندگی.
او دوست دارد که زمان و مکان را بهانه ای کند برای کسانی که بندگی او را از یاد برده اند، وگرنه او خدایی کردن خود را بلد است.
#ماه_رجب
#نویسندگان_حوزوی
@Howzavian
مسابقه با خود
هر آنچه را که در مورد حضرت هادی (علیه السلام) می دانیم، از حدیث ،داستان، تحلیل تاریخی، تاریخچه زندگی و...
فقط در 60 ثانیه(یک دقیقه) برای خودمان بیان کنیم.
پینوشت:
اطلاعاتمان کم است.
تحلیل هایمان ضعیف.
و شناخت از امام مان...
#شهادت_امام_هادی
#امام_هادی
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
آبگوشتِ اُملت
سالهای دانشگاه، هیات پناه خوبی برای رفقا بود.
به غیر از مناسبت ها، جمعه ها مراسم هفتگی بود و بعد از مراسم هم شام.
البته اگر شامی در کار بود.
شبی زمستانی وارد نمازخانه خوابگاه شدم.
شیخ رسول، عبایی انداخته بود و رو به قبله داشت دعا میخواند. بعد از تمام شدن دعا رفت روی صندلی منبری نشست و میکروفون را تنظیم کرد و بسم الله را گفت.
رسول فلسفه می خواند. البته نه فقط فلسفه. از همان زمان دانشجویی حرف هایی می زد که الان هم شاید نتوانم درست درک کنم.
سخنرانی را شروع کرد. منتظر مداح بودیم. کم کم خود رسول با صدای دلنشینی که داشت روضه را شروع کرد.
پیش خودمان گفتیم که حتما برای سینه زنی مداح هماهنگ شده. روضه تمام شد و سینه زنی شروع شد. باز هم خود رسول.
مراسم تمام شد. موقع دعا کردن شد. قطعا می گویید باز هم رسول. بله...باز هم رسول.
سفره را انداختند.
فقط کاری که مانده بود آوردن و کشیدن غذا بود
رسول به یکی از بچه ها گفت: برو فلان بلوک و فلان طبقه، فلان سوییت، غذا را بیاور.
معتقد بود که باید بعد از مراسم، سفره انداخته شود و بچه ها دور سفره بنشینند و نفس این ارتباط و همدلی کنار یکدیگر و سر سفره نشستن مهم است.
غذا را را آوردند. آبگوشت املت بود. یعنی اُملت بود ولی با گوجه هایی که هنوز خوب طبخ نشده بودند و آب گوجه در غذا مانده بود.
به شوخی گفتم: رسول حتما آشپز هم خودت بوده ای؟
گفت:بله! کسی نبود. غذا را روشن کردم و زیرش را کم کردم که نسوزد..
ایام گذشت و این آقا رسول ما دوره ارشد را هم سپری کرد و بعد وارد حوزه شد.
چند روز پیش دیدم که کانالی راه اندازی کرده و مینویسد.
#مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه
تمام این حرف ها برای این بود که کانال ایشان را معرفی کنم:
👇👇👇
@Yadasht_e_Rooz
👆👆👆
:
تشنه ایم!؟
ولی تشنه چه!؟
نکند تشنگی را فراموش کرده ایم؟
شاید هم به گنداب ها رو آورده ایم؟
او ساقی ابن ساقی است...
و تشنگان را هم سیراب میکند
هم در غیبتش و هم در ظهورش
مانند عطش پاک روزه دار، باید هنگامه افطار حضورش را طلب کرد...
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
چله جهادی
نوروز سال۹۸ ، با بچه های گروه جهادی دانشگاه خواجه نصیر طوسی راهی مناطق محروم شهر خوسف شدم.
همان نوروزی که در مناطق مختلف ایران سیل جاری شد. اتفاقا اردو مصادف با #ماه_رجب بود و با کمک دوستان دانشجو قسمتی از مراسم اعتکاف روستا را که خود اهالی برگزار کردند، اجرا کردیم.
بعد از اردو ارتباطم به صورت مجازی با دوستان دانشجو ادامه پیدا کرد.
امشب دیدم در گروه این پیام را گذاشته اند:
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان
طبق روال هر سال ، چهل روز مونده به هجرت جهادی چلهنشینی میکنیم و توسل میکنیم برای درک و استفادهی هرچه بیشتر از هوا و اتمسفر جهاد .
به همین منظور از فردا بعد از نماز صبح به مدت چهل روز زیارت امام زمان (عج) را میخوانیم .
تا انشاءالله برای فهم و درک هرچه بهتر مسئولیتمون کمکمون کنن .
و از شهدامون شهید حسین مومنی و شهید مصطفی سارنگ هم یاد کنیم تا توی هجرت همراهمون باشن
اگر فراموش کردید تا اخر شب #هر_زمان خوندید برای یادآوری به بقیه رفقا یک #یا_زهرا (س) در گروه ارسال کنید .
ارادت
چند ساعت سخنرانی و چندین مقاله و یادداشت در همین چند سطر نهفته است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
#سفرنامه_جهادی
#مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
چله جهادی نوروز سال۹۸ ، با بچه های گروه جهادی دانشگاه خواجه نصیر طوسی راهی مناطق محروم شهر خوسف شد
الکنایة ابلغ
کنایه بلیغ تر است...
گاهی گفتن و نوشتن، و تصریح، نمکِ کار را از بین می برد.
ولی چاره چیست!
یادتان هست همین چند ماه گذشته، از مهر ماه تا آذر، چقدر فیلم های دانشجویان برخی دانشگاه ها، خصوصا دانشگاه شریف پخش شد!؟
و برخی از دوستان ما هم به بیشتر دیده شدن فیلم های این اقدامات اشتباه دانشجویان و تخریب و توهین های آنها کمک کردند!
این شد که باز قشر دانشجو، در ذهن برخی از مردم، به عنوان قشری بی دین و...ثبت شد.
ولی چرا از اقدامات مثل این گروه جهادی دانشجویی نمیگوییم ؟!
چرا نمینویسیم؟!
مگر فقط آندانشجوی فحاش دانشگاه شریف نماینده قشر دانشجو است!؟
چرا نمی نویسیم تعدادی دانشجو که برخی از آنها چند ماه در خوابگاه بوده اند و دور از خانواده، در بهترین ایام سال که وقت تفریح عموم مردم است، رنج سفر و کار را بر جان خود می خرند!؟
از ۴۰ روز قبل از اردو رزمایش خود را شروع میکنند...
یک چله نشینی که در نهایت ختم به اردو می شود...
چرا این اتفاقات نیک را نمی بینم و مخابره نمی کنیم!؟