خط روایت، کانالیست برای ثبت روایتهایی که نوشته ی مردم سرزمین انقلاب اسلامی است.
#خط_روایت
ما با هم، همراهیم در 👇👇👇
https://eitaa.com/khatterevayat
https://t.me/khatterevayat
به هر قیمتی که هست، باید برسیم به امام.
هیچ چیز جلودارمان نیست. خستگی، گرما ،بی خوابی، شلوغی،بیماری. اگر گرسنه شویم کمی غذا در حال رفتن، میخوریم و باز تندتر میرویم. با بغض و یاد عطشش آبی مینوشیم و قدم میزنیم. همه را زائر و عیال امام میبینیم. بیدریغ همه چیزمان را به یکدیگر میبخشیم و در خدمت به هم مسابقه میگذاریم. آخر ما امت امام حسینیم. همه یکی هستیم. من، او و دیگری معنا ندارد. همه دست یکدیگر را میگیریم تا برسیم به امام. امام است که امت را معنا میبخشد. عشق دیدار امام و زیارتش همه چیز را ممکن کرده است. شیرخوار و خردسال و کودکمان را به دندان میکشیم و با خود میبریم. چرا؟ تا به حال با خود فکر کردید چرا هیچ چیز برایمان مهم نیست جز رفتن و رسیدن و یاری کردن. چون امام داریم. چون امت هستیم. چون همه ملک امام حسینیم و غیر از امام، هیچ چیز معنا ندارد. اربعین که تمام میشود. متفرق میشویم. دیگر امت نیستیم. امام هم نداریم. من میشویم. جانِ من، خانوادهی من، بچههای من، آسایشِ من، پولِ من، زندگیِ من. مهربان نیستیم. دیگری میشود، اویی که من نیست. محور نداریم. مقصد نداریم. رغبت نداریم.
آقا جان سی شب در بهترین شبهای سال، دروغ میگوییم که "انا نرغب فی دوله کریمه". اگر رغبت به دولت شماست، اگر شما امام مایی، اگر ما امت حضرت حجتیم، پس چرا در اربعین تمام میشویم؟ ادامه دار نیستیم؟ چرا خسته می شویم؟ چرا نمیدویم تا برسیم؟ چرا دست یکدیگر را نمیگیریم؟ چرا از همه چیزمان نمیگذریم؟ ۱۱۹۰ سال است امام منتظر است تا ما امت شویم و برویم و برسیم. ولی باز ما، من میشویم. از هم میپاشیم.
کاش اربعین بماند برایمان.کاش امت بمانیم و به امام عصرمان برسیم.
✍️هاله مفیدی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
مثلا سال هزار چهارصد و چند باشد.
چهار پنج روز پیش، بعد از اربعین، موکبمان در کربلا را جمع کردهباشیم.
امسال هم نتوانستهباشیم زیارت وداع بخوانیم و فقط توی بین الحرمین زمزمه کرده باشیم: ابد والله ما ننسی حسینا...
و آنوقت با دوستان عراقیمان خداحافظی کردهباشیم و ازشان قول گرفتهباشیم که همین امسال میزبانشان باشیم.
بعدهم بند و بساطمان را بار زده و دو دسته شدهباشیم. یک گروهمان رفتهباشد مشهد تا کارهای موکب خیابان طبرسی را سریعتر به جایی برساند و ما هم درگیر و دار کارها، آنقدر دیرمان شده باشد که با اولین پرواز، خودمان را رساندهباشیم مدینه.
درست رو به روی بابالقاسم. جایی که قبلا برای موکب ایام شهادت پیامبر مهربانی و امام حسن جانمان، با دوستان عربستانیمان هماهنگکردهایم.
نرسیده، با همان لباس های مشکی کربلا و کوله، رفتهباشیم زیارت روضه منوره و حرم چهار اماممان.
یا مثل امشبی، شب جمعه باشد و ندانیم مادر پهلوی شکسته، حالا توی این روزها و شبها، کجا سر گذاشته به دیوار و اشک میریزد؟
باز برگردیم توی کوچه بنیهاشم؛ دقیقا رو به روی باب القاسم؛
و وقت پخش چای و خرما و نان و پنیر و سبزی هلابیکم یا زوار بگوییم؛
با چشمهای خیس، صدای مداحی موکبمان را بلند کنیم و در کنار برادران و خواهران عراقی و عربستانی و لبنانی و بوسنیایی و لسآنجلسی و... مان، سینه بزنیم و مداح داد بزند:
قربون کبوترای حرمت، امام حسن...
.
شنیدم سجیتکم الکرم امام حسن
شما رو رها کنم کجا برم امام حسن
تو منو رها کنی کجا برم امام حسن
نمیتونم دیگه کربلا برم امام حسن
چه دلاوری و چه یلی؛ ولیعهد حضرت علی
به فدای قاسمت آقا؛ تو خودت احلی من عسلی...
.
#امام_حسنیم
پ.ن: وعده دیدار. موکب بنی هاشم. باب القاسم
پ.ن۲: نماز جماعت مغرب و عشاء، پشت سر مهدی فاطمه
.
#فاطمهشایانپویا
#خط_روایت
#روایت_اربعین_سالهزاروچهارصدوچند ...
هدایت شده از خط روایت
نشستهام رو به روی السی دی کوچک هتل. یک چشمم به شبکه خبر است، یک چشمم به صفحه گوشی. کانال های خبری دارد منفجر میشود.
هیچ چیز باورم نمیشود. انگار سیستم ادراک ذهنیام کاملا مختل شده. اشک تا پشت پلکم میآید و نمیچکد. مانتوی کرم و صورتیام که برای شب عید میخواستم بپوشم روی صندلی معطل مانده.
گل های آبرنگی روسریام پژمرده. و دستم نمیرود گره روسری را سفت کنم.
قرار بود شب عید توی حرم امام رضا جشن بگیریم و دو سه نفری آجیل پخش کنیم بین بچه ها.
حالا اما بیحال و حوصله جلوی تلویزیون وا رفتهام.
هیچ چیز توی مغزم جفت هم نمینشیند. اینکه چرا وسط این مه و هوای گرفته بالگرد باید اجازه پرواز داشته باشد.
اینکه چرا فقط بالگرد حامل رئیسجمهور باید فرود سخت داشته باشد؟
اینکه چرا هرکس که دوستش دارم و دارد برای این نظام مایه میگذارد یکی یکی از دست میروند.
از دست میروند؟ نه اینبار دلم نمیخواهد این دو کلمه پشت هم قرار بگیرند.
من خودم، مادرم، برادرم، دوستانم، شهر و کشورم از غم از دست دادن پریم.
نمیخواهم اینبار این دو کلمه پشت هم بیایند. دلم میخواهد مثل این فیلم های هالیوودی، بالگرد جوری زمین خورده باشد که همه سرنشینان با زخمی جزئی و مختصر از آن پیاده شوند، بروند یک گوشه زیر سرپناهی توی غاری، منتظر کمک باشند.
دلم نمیخواهد سید را زخمی و مجروح زیر باد و باران و مه تصور کنم.
دلم نمیخواهد خبرهای توطئه و ترور درست باشد.
قلبم دارد میترکد وقتی چهره آقا را توی تلویزیون میبینم که مقتدر و مهربان ملتش را دلداری میدهد. نمیخواهم تصور کنم یکبار دیگر با اشک و آه تکرار کند "اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا".
کاش امشب خادم علیبن موسی الرضا مدد از خود آقا بگیرد و برگردد. مثل یک قهرمان از دل مه و باران بیرون بزند و دلمان آرام شود.
✍ #فاطمه_رحمانی
#خط_روایت
#انتظار_سخت
#ختم_صلوات
#یا_امام_رضا
@khatterevayat