هدایت شده از کانال حقوقی دادِستان
#دانستنی_حقوقی
#خیارات
⁉️ خیار چی هست و در قانون چیکار میکنه اصن🤔🤔
🥒 یه تعریف خیلی ساده از خیار؛
✅ خیار از کلمه ی اختیار گرفته شده است و حقی است که طبق آن هر دو طرف قرارداد، یا یکی از آنها، یا شخص ثالث میتوانند قرارداد (عقد لازم) را فسخ کنند و به همش بزنند .
❌ خیار یا حق فسخ از حقوقی است که در صورت فوت صاحب آن، به ورثه او منتقل می شود،
🤔 البته اگه طرفین این حق رو برای شخص سومی غیر از خودشان (مثلا پسر عموی یکی از طرف ها یا خرسی که داشته از کوچه رد میشده😁😂) در نظر بگیرند ، در صورت فوت پسر عمو این حق فسخ به ورثه اش نمی رسه ها !
#ادامه_دارد...
#بخش_اول
✅ با معرفی کانال ما به دیگران شما هم در ثواب انتشار این کار شریک باشید 👇
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
@law_dadestan
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از همسفرتابهشت
مدام تو گوشی باشید چه بلایی سر رابطه شما با همسرتون میاره 😔😔
#بخش_اول
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
❌لینک کانال همسفرتابهشت
@hamsafartabeheshtk
هدایت شده از همسفرتابهشت
🔴تاثیر آموزش و یادگیری در زندگی مشترک
#بخش_اول
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
هدایت شده از همسفرتابهشت
سه کار مهم برای ایجاد زندگی عاشقانه.m4a
12.11M
زندگی عاشقانه
#بخش_اول
سه کار مهم برای ایجاد زندگی عاشقانه
خودشناسی
همسر شناسی
رابطه شناسی
❌بخشی از دوره زندگی عاشقانه
هدایت شده از رفیق راه | خونه آروم
حال خوب بخش اول.m4a
4.7M
#کسب_و_کار
#پرورش_گل_و_گیاه
#بخش_اول
🌹 دوره ی آموزشی پرورش گل و گیاه که در قالب هفت فایل آموزشی رایگان جهت استفاده ی شما عزیزان در زیر قرار داده شده است.
نکات تکمیلی پیرامون خیانت
#بخش_اول
❌اگر فهمیدم همسرم داره خیانت میکنه چکار باید کنم ؟؟
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
هدایت شده از همسفرتابهشت
#هدف_از_ازدواج در نگاه حضرت زهرا و جامعه امروز ما
#بخش_اول
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
❌لینک کانال همسفرتابهشت
https://eitaa.com/hamsafartabeheshtk
هدایت شده از کانال کهریزسنگ
💫بخش _اول💫
چند ماه بود که از بابا خبری نداشتیم. او به خاطر فعالیت های
سیاسی اش به ندرت خانه می آمد، طوری که ما به نبودش عادت
کرده بودیم، ولی این بار خیلی طولانی شده بود
مادرم می گفت: پدرت از وقتی کار در آسیاب بابا را رها کرده و
توی بازار گوشی فروش ها مشغول شده، وارد فعالیت های سیاسی
شده و با آدم های سری رفت و آمد می کند
صاحب کار بابا، تاجر ایرانی الاصلی بود که به او حاجی می
گفتند، او در جریان فعالیت های بابا بود و به نظر می رسید
خودش و بقیه کارگرانش هم در این کارها نقش دارند
در نبود بابا، حاجي دورادور هوای خانواده ما را داشت و خبر
سلامتی و پیغام های او را به ما می رساند. گاهی پیش می آمد که
وقتی بابا خانه بود، پیغام می داد: »سید اوضاع خطرناک است.
خانه نمان
خیلی وقتها همسایه ها سراغ پدرم را که از مادرم می گرفتند، او
جواب می داد: شوهرم برای کار به قرنه رفته و چون راهش دور
است، دیر به دیر به خانه می آید
آن سالها ما در شهر بندری بصره، در جنوب عراق زندگی می
کردیم. خانه ما در محله رباط بود. چون رود دجله از آنجا می
گذشت، محله سرسبز و پر درختی بود. محلهای مهاجرنشین با
خانه های کاهگلی و سقف های شیب دار پوشیده از نی و بوریا، در آن زمان بیشتر خانه های بصره با همین مصالح ساخته می شد،
خانه هایی با حیاط بزرگ و اتاق هایی دور تا دور آن، خانه های
خوب و آجری بیشتر در محله ستار و بازار عثار که مرکز شهر
به حساب می آمد، دیده می شد
خانه پسر عموی بابا در این محله بود. همیشه موقع رفتن به خانه
آنها ذوق می کردم.محله فقیرنشین ما برق نداشت، مادرم
قبل از غروب، شیشه های گردسوز را پاک میکرد و به محض تاریک شدن هوا آنها را روشن می کرد چند
تا فانوسی هم گوشه و کنار خانه می گذاشت. به خاطر نبود
روشنایی و برق معمولا شب ها زود می خوابیدیم، اما محله مالر
که دور تا دور میدانگاهی مغازه بود، حتي شبها هم مثل روز روشن
بود. لامپ های پرنور سردر مغازه ها مشتری ها را به دیدن و
خرید اجناس داخل مغازه دعوت می کرد. اگر مادرم می گذاشت
دوست داشتم ساعت ها آنجا بایستم و به درخشش لامپ ها و
خوراکی هایی که به رهگذران چشمک می زدند نگاه کنم. بازار
منطقه خودمان چنین زرق و برقی نداشت. مردم روستایی
محصولاتشان را توی سبد با گاری می گذاشتند و می فروختند
پدر و مادرم چند سال قبل از ازدواجشان اواخر دهه ۱۳۳۰ از
روستای کردنشین دهلران به بهره مهاجرت کرده بودند، به
همین خاطر، من و چهار تا از خواهر وبرادرهایم در بهره به دنیا آمدیم. سیدعلی متولد ۱۳۴۰ و بعد سید
محسن، من و لیال که به ترتیب بین هر کدام مان یک سال فاصله
بود. آخری هم سید منصور که با لیال سه سال تفاوت سنی داشت.
زندگی در بصره، شهری که مردمش عرب زبان بودند، باعث شده
بود با زبان عربی را خوب و روان صحبت کنیم. ولی با این حال
توی خانه و در برخورد با همشهری هایی که مثل ما مهاجر بودند،
کردی حرف میزدیم. لباس هایمان هم مثل مردم عرب متعلقه بود.
پیراهن های بلندی می پوشیدیم که به آن دشداشه میگفتند. مادرم که
ما به لهجه کردی، او را داه صدا می کردیم، از نوجوانی در
بصره زندگی کرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود.او عربی را روان تکلم می کرد که کسی باور نمی کرد او کرد است.
حتی پوشش اش هم مثل زنان عرب بود. شال عربی که شال بلند و
ابریشمی است، مثل روسری دور سرش می پیچید و یا که همان
چادر عربی است به سر می کرد
بیشتر مردهای همسایه ما، یا مثل پدرم توی بازار گونی فروش ها
کار می کردند و با کارگر پدر بودند. همگی سطح زندگی نسبتا
پایینی داشتند. ما دو تا از اتاق های نزدیک در ورودی خانه را
اجاره داده بودیم و خودمان در اتاق بزرگی که در انتهای حیاط
قرار داشت می نشستیم.
دا غذا را روی پریموس، زیر سایبانی که جلو در اتاق با تیر چوبی
و پوریا درست کرده بودند، می پخت غذاهایی که با درست می
کرد، از نوع غذاهای بومی آن منطقه مثل ماهی صور و خورش
بامیه و قلیه ماهی بود. گاهی وقتها هم با ترخینه و روغن حیوانی
که اقوام مان از ایران به عنوان سوغاتی می آوردند، غذاهای
مرسوم ایلام را می پخت
تابستان ها بیشتر زیر همان سایان - که به آن ساباط می گویند ،غذا
می خوردیم. شبها ما بچه ها روی تخت چوبی بزرگی که پشه بند
داشت می خوابیدیم، غیر از منصور شیرخواره که پیش دا بود.
بیشتر مخارجمان از اجاره خانه تأمین می شد، دا هم برای کمک
خرج، از بازار، الیاف میخرید و در حالی که با خودش درد دل می کرد، آن ها را می رسید و لیف می بافت و
می فروخت. البته بابا هم موقع آمدنش، به دا پول می داد.
#قصه_شب
#رمان_دا
#بخش_اول
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از همسفرتابهشت
🔴کارهایی که باعث رنجش خانم ها در زندگی مشترک میشود
#بخش_اول
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
❌لینک کانال همسفرتابهشت
https://eitaa.com/hamsafartabeheshtk