هدایت شده از تب و تبلیغ صبور باشید❤️
صورت بدن سفید و بلوری 🧖♀
هیکل خاص و هالیوودی👭
کاری کن از نو شوهرت عاشق شه 😉
مثل دوران نامزدی ☺️😉
بکوب رو لینک و راز زیبایی بقیه را ببین 🎁🎁
https://eitaa.com/joinchat/506134858Ca15cb403a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتمبارکعزیزِدلحسین..
وآرام جانِمن..))
سفارشماروسرِسجادهِباباحسینبکنیا..!❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینمبهعشقتمامبچههایحزباللّٰهیها(:😎
ــ یه جا دیگهمولاعلی'ع'میگن: هرگاه فاطمه"س" را میدیدم؛تمام غم و غصه هایمبرطرف میشد❤️🩹_
#عاشقانهمذهبی
-
براى چيدن ميوههای نارس شتاب مكن، كه به موقع آنها را خواهى چيد. بدان، آن كه تو را تدبير میکند، بهتر میداند كه چهوقت بيشتر مناسب حال توست ، پس در همه كارهايت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گيرد...
ـ ـ ـ ـ ـــ ـــ ــــــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــــ ـ ـ ـ ـ
#امام_حسن_عسکری
#میلاد_امام_حسن_عسکری 💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران داره میادمنتظر وعده بعدی باش😎🇮🇷
اگه قهری با من باشه ، رفاقت ك سر جاشه
ولی بیشتر عزیزِ من حواست به منم باشه.
میگن هر کی نفسش تنگ میشه
توی بیمارستان بستریش میکنند
خدایا ما نفسمون تنگ[ حسینه ] !
کجا بستری شیم خوبه ؟ :)))
ماروببرپیشِخودت ؛
مابهدردهیچکیاینجانخوردیم
منوببرپیشخودتکهتاهمیشه!
نوکرتبمونم .
- امامحسینِقلبم❤️🩹
#دلبریبهسبکادبی
اگه باهم قهرید مثل
نزار قبانی بهش بگو:
"من کم نمیآورم، مگر زمانیکه
دلتنگت شوم."
با این جمله هم غرورتون روحفظ
کردید ؛هم هر چی ناراحتی بینتون
بوده برطرف میشه :)🌿🔗!
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتچهارم
صورتم سرخ میشود احساس میکنم بدنم داغ شده سرم را پایین می اندازم
حدیث با خنده ادامه میدهد:
یعنی منم اگه چیزیم بشه تو دق میکنی؟
+معلومه خانم من سکته قلبی و مغزی رو باهممیزنم
باصدای زندایی همه سکوت میکنند
زندایی زهره:بسه زودباشید برید دیگه تا چیزیش نشده
مادرم دستم را با پارچه ای میبندد و بعد چادرم را روی سرم می گذارد.
از اینکه میخواهم با احسان بروم کمی ناراحتم اما ظاهرم را حفظ میکنم
سوار ماشین میشوم و روی صندلی جلوی ماشین می نشینم سرم را روی شیشه می گذارم و سعی میکنم حواس خودم را پرت کنم
تا درد دستم را فراموش کنم اما بی فایده است!
نفس عمیقی میکشم نفس هایم به شماره
می افتد
احساس سرگیجه باعث شده که نتوانم درست ببینم
در آخرین لحظه صدای احسان را می شنوم
+ریحانه خانم،ریحانه
چشمانم بسته میشود و دیگر متوجه چیزی نمیشوم
--
چشمانم را آهسته باز میکنم از ظاهر اتاق متوجه میشوم که بیمارستان هستم
میخواهم دستم را تکان بدهم که احساس درد میکنم
گنگ به دست باندپیچی شده ام خیره میشوم
صدای آشنایی باعث میشود سرم را برگردانم
با احسان مواجه میشوم
صدایم می لرزد اما سعی می کنم لرزشش را پنهان کنم.
_آقا احسان چه اتفاقی افتاد؟
سرش را پایین می اندازد
+توی ماشین که بودیم شما بیهوش شدین و منم رسوندمتون بیمارستان...
منتظر ادامه صحبتش میشوم
نویسنده: سرکارخانممرادی
#رمان
#بهارعاشقی
🤍 #بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتپنجم
+وقتی رسیدیم بیمارستان به دلیل اینکه دستتون خیلی خونریزی داشت دستتون رو بخیه زدند
_ساعت چنده؟
نگاهی به موبایلش می اندازد و پاسخ میدهد:تقریبا نه ونیم
_یعنی من یک ساعت و نیمه که بیهوشم؟؟
+البته سِرم ها و مسکن هم بی تاثیر نبوده..
آنقدر حواسم پرت بود که متوجه تیپ و لباس های احسان نشدم
مانند همیشه دکمه های پیراهنش را تا آخر بسته!
نگاهم را به صورتش میدوزم صورت گندمی اش شبیه دایی حسین و چشمان مشکی اش شبیه به زندایی زهره بود
موها و ریش های بلندش که جذابیت خاصی به او داده...
فوری نگاهم را به دستانم میدوزم تا متوجه نگاه من نشود که مبادا باعث سوءتفاهمی شوم
+ریحانه خانم
سرد پاسخ میدهم
_بله؟
+شما چرا همیشه از من فرار می کنید؟
به مِن و مِن افتاده ام نمی دانم چه جوابی به او بدهم که بیخیال شود
_خب کی گفته که من...از شما فرار میکنم
کمی مکث میکند و در جواب من می گوید:
کسی نگفته از رفتارهاتون مشخصه!
_مگه من چه رفتاری کردم؟
+اینکه همش جواب های سر بالا می دید یا توی بیشتر مهمونی ها حضور ندارید
_من درس دارم نمی تونم توی هر مهمونی حضور داشته باشم!
+وقتی من هستم درساتون شروع میشه؟
جوابی برای حرف هایش ندارم
_الان وقت این حرف ها نیست اقا احسان!!
سکوت میکند و خودش را با موبایلش مشغول میکند
پوفی میکنم از این همه سکوت خسته شده ام اما چاره ای هم نداشتم
بعد از مکث کوتاهی می پرسم:
_ببخشید من کی مرخص میشم؟
به سمت من بر می گردد
+از دکترتون پرسیدم گفت تا یکی دوساعت دیگه مرخص میشید
_ممنون
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتششم
زیر لب خواهش میکنمی می گوید نمی دانم چرا انقدر ناراحت است من که کاری نکرده ام
احسان کارهای ترخیصم را انجام میدهد و به سمت ماشین می آید
در ماشین را باز میکند و روی صندلی می نشیند
ماشین را روشن میکند
هنوز هم خشم و ناراحتی در رفتارش به وضوح دیده میشود
ترجیح میدهم چیزی نگویم
از ماشین پیاده می شوم جلوی در خانه می ایستم تا احسان هم بیاید
بعد از اینکه ماشین اش را پارک میکند
به سمت در خانه می آید
زنگ آیفون را می فشارد
+کیه؟
قبل از اینکه حرفی بزنم
پاسخ میدهد
+ماییم عمه جون
دیگر از رفتارهایش کفری شده ام
در با صدای تیکی باز میشود
پشت سر احسان وارد میشوم
زندایی زهره و دایی حسین با دیدن ما لبخندی روی لبهایشان نقش می بندد
اما با دیدن اخم و قیافه ی درهم احسان لبخندشان را می خورند!
احسان از کنارم رد میشود و کنار دایی محمد می نشیند
مبینا با تعجب به احسان خیره شده!
مادرم به سمتم می آید و محکم درآغوشم میگیرد
ماهان با خنده می گوید:
زیارتت قبول ریحانه خانم.
با حرف ماهان لبخندی روی لبم جای میگیرد.
مبینا با بغض نگاهم میکند
_چیه چرا اینطوری نگام میکنی؟
اشک در چشمانش جمع میشود
+ریحانه اگه برای تو اتفاقی می افتاد من...
دایی محمدمیان حرف مبینا میپرد
+این حرفا چیه میگی دخترم حالا که الحمدالله سالم و سلامته
چشمانم را به نشانه تایید حرف های دایی محمدچند بار باز و بسته میکنم
مبینا اشک چشمانش را پاک میکند و دیگر حرفی نمی زند
خیلی خسته بودم به سمت اتاقم میروم که مادرم صدایم میزند
+ریحانه
_جانم؟
+کجا میری مادر شام آماده است
_من میرم یکم استراحت کنم فعلا شام دلم نمیخواد
حدیث دستم را میگیرد و آرام میفشارد
+مراقب خودت باش عروس خانم
سرم را پایین می اندازم
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
❌ با آرایش زیاد نمیتونی شوهرتو عاشق خودت کنی ...
🦋 ولی با پوست قشنگ و صاف میتونی
هرچی برا زیباییت لازم داری اینجاس :
@.ZibaSho
@.ZibaSho
هدایت شده از تب و تبلیغ صبور باشید❤️
❌ بـیا تُففف کن تو صورتممم 😵💫
اگهههه این سه تا کار
رو کردی و پوستت آینه نشد :
@.Poost_shaffaf
@.Poost_shaffaf
👆👆👆
انسان نمےتواند
غمهایش را ڪم ڪند
پس باید خودش را زیاد ڪند
و همین است ڪه رنجها
مےشوند زمینهساز...
#استادصفائےحائرے
~🕊
🌿#ڪݪام_شـھید💌
از خصوصیات وجودهای خلوت و خالی این است که همیشه حالت دیگربینی دارند و دیگران، بیش از خودشان برای آن ها تصمیم می گیرند.
📚کتاب انسان خلوت و خلوت انسان
#شهید_عبدالحمید_دیالمه