eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
9.9هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍 مدام دور آشپزخانه میچرخم از استرس روی پیشانی ام عرق کرده با پشت دستم عرق پیشانی ام را خشک میکنم چند دقیقه ای هست که سینی چای را آماده کردم اما مادرم هنوز صدایم نکرده تپش قلبم هر لحظه بالاتر میرود دستانم یخ کرده و می لرزد. با صدای مادرم استرسم بیشتر میشود +ریحانه جان مامان چایی رو بیار. سینی چای را در دستانم میگیرم بسم الله زیر لب می گویم و از آشپزخانه خارج میشوم لبخندی به روی نرگس و مادرش میپاشم و چای به آنها تعارف میکنم نرگس چشمکی حواله ام میکند و لبخند میزند محبوبه خانم سرتاپایم را برانداز میکند و با لبخند چیزی زمزمزمه میکند به حاج رضا(پدرمهدی)میرسم! مردی تقریبا 50 ساله چهره ی دلنشینی دارد که باعث میشود لبخند بزنم و به او چای تعارف بکنم. مهدی هم به پدرش رفته بود با ابهت و خوشتیپ حاج رضا با گرمی، می گوید +این چایی خوردن داره ها.. گونه هایم سرخ میشود به مهدی میرسم نگاهش به زمین است آنقدر که میترسم گردنش درد بگیرد از فکر هایی که میکنم خنده ام میگیرد _بفرمایید برای چند لحظه سرش را بالا می آورد استکانی برمی دارد و زیر لب تشکر میکند نمی دانم چرا اما وقتی کنار او بودم استرسم کمتر میشد دیگر نگران چیزی نبودم. اما ناراحت بودم چون دیگر قرار نبود او را ببینم به چهره ی مهدی چشم میدوزم همه انقدر گرم بحث و گفت گو شده بودند که متوجه نگاه من نمیشوند! با خودم تکرار میکنم ریحانه تمام شد این آخرین باری است که تو داری او را میبینی با او بودن یک آرزو است آرزویی که او را با خودم به گور میبرم..! +ریحانه آهسته می گویم _جانم مامان؟ +آقا مهدی رو راهنمایی کن به اتاقت _چشم. از روی مبل بلند میشوم مهدی هم بلند میشود پشت سر من می آید _ببخشید من جلوتر میرم.. پشت سر من قرار دارد و چهره اش به خوبی مشخص نیست نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍 🤍 پشت سر من قرار دارد و چهره اش به خوبی مشخص نیست +خواهش میکنم قدم هایم را بزرگ برمی دارم تا شاید زودتر به اتاقم برسم نفسم را با صدا بیرون میدهم و در اتاق را باز میکنم _بفرمایید +اول شما چشمکی برایم میزند بازهم از خجالت سرخ میشوم. با اجازه ای می گویم و وارد اتاقم میشوم مهدی با فاصله روی تخت کنار من مینشیند. سرش را بالا می آورد و کمی نگاهم میکند با خجالت با گوشه ی روسری ام بازی میکنم. نباید با احساسات او بازی بکنم پس تمام حقیقت را به او می گویم سخت است پا روی دل کسی گذاشتن سخت است دل شکستن اما نمی توانستم سکوت بکنم _ببخشید من منتظر ادامه صحبتم میشود _من نمی تونم ....با شما ازدواج بکنم با نگرانی میپرسد +چی؟ باز هم همان بغض لعنتی! _گفتم نمی تونم باهاتون ازدواج کنم جواب من به شما منفیه ناباورانه مرا نگاه میکند شوکه شده! بدجور از حرفم جاخورده که سکوت کرده و چیزی نمی گوید. +شما میدونید که من یه مامور اطلاعاتی ام و از خطر و مشکلات شغلم باخبرید درسته! سرم را تکان میدهم +با شغلم مشکل دارید؟ سرم را به طرف منفی تکان میدهم _من میخوام با پسرداییم ازدواج کنم! با تعجب می گوید +احسان؟ عصبانی می گوید +دوستش داری؟ سکوت میکنم بلند تر حرفش را تکرار میکند +گفتم دوستش داری؟ به اشک هایم اجازه باریدن میدهم +بهم بگو اگه دوستش داری من.. میان حرفش میپرم _نه دوستش ندارم. +پس چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟ _شما چیزی نمی دونید نمیخوام به دردسر بیوفتید آب دهانش را به سختی قورت میدهد و دستش را میان موهایش میبرد‌
رفقا شرمنده پارت های رمان رو گم کرده بودم😅❤️ ۵ پارت از رمان بهار عاشقی تقدیم نگاهتون💕💞
نکند‌بوی‌تورا باد‌به‌هر‌سو‌ببرد خوش‌ندارم دل‌هر‌رهگذری‌را‌ببری؛))
19.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- الهی به این عاشقی دچار شه❤️‍🩹 .
چیزهایی که به درد ِشما نمی‌خورد را نگویید ‌. خیلی حرف‌ها هست که ما می‌زنیم و به خاطرش نامه عمل‌مان را سنگین می‌کنیم . حرف‌های بیهوده را ترک کنید ! - آیت‌‌الله‌‌مجتهدی . .
🔻مادر شهید قربانخانی: از راهی که رفتیم پشیمان نیستیم!! 🔹مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی: واقعاً ناراحتیم که چنین اتفاقاتی در سوریه رخ داده اما در این شرایط به شهدایمان افتخار می‌کنیم. 🔹ما پشت ولایت فقیه می‌مانیم و میدان را خالی نمی‌کنیم. رهبر عزیزمان هرچه امر کند، ما همان را اجرا می‌کنیم. 🔹ما هیچ‌وقت از راهی که رفتیم پشیمان نیستیم، تسلیم نمی‌شویم و محکم خواهیم ایستاد تا آخر... 🕊 | ✌️ 🥀 | 🚀
🌷 حسینعلی از همان نوجوانی پسری آرام و سربه‌زیــــر بود. نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت بخشــــندگی، یکی از صفات بارز او بود. به گفته‌ی دوستانش حسین از آن‌ها خواسته بود اگر لبــــاس اضافــــه یا کفش و پول و نذورات دارند برای فقــــرا کنار بگذارند. بعد‌ها که به دانشگاه آزاد رفت اگر از ناهار و شام دانشجو‌یـــان، غــــذایی اضافــــه می‌آمــــد داخل ظرف یکبار مصرف می‌ریخت و تا ساعت یک و دو نصف شب به منازل فقرا می‌بُرد و پخش می‌کرد. 🎤راوے: پدر شهید 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم هر وقت کارتون جایی گیر کرد امام‌زمانتون صدا کنید یا خودش میاد یا کسی را می فرستد تا کار شما را رابندازد..!
❤️🕊 برایش دلمه درست کردیم که خیلی دوست داشت. وقتی خواستیم مزه یکی را بچشد، قبول نکرد. گفت: حاجی خیلی دلمه دوست داره، اول برای حاجی می برم. زنگ زد به خانه حاجی و گفت ناهار نخورد تا برایش دلمه ببرد. همیشه همینطور بود، به هر چیزی که حاج قاسم دوست داشت لب نمیزد تا اول برای او ببرد... سردار شهید حاج حسین پورجعفری🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤و سلام بر شهید مصطفی صدرزاده که می گفت: «زنم، بچم، همه هفت جد و آبادم فدای یه کاشیِ حرم بی بی زینب» 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- وشهادت‌پاداشِ‌رمزآلودِرنج‌کشیده‌هاست'