بعد زهرا، بعد زینب، از همه زنها سری
ای تمام مادران قربان تو نامادری...
#ام_البنین
مداحی_آنلاین_بی_تابم_و_حزینم_سید_رضا_نریمانی.mp3
8.94M
من مادر ابالفضل
مادر شهیدانم
#مداحی 🔊
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
🎙سید رضا نریمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجباینلقبامالبنین؛)
19.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊹امالبنین پیش از همه روضه خواند و گفت...ᰔ
#شهادت_حضرت_ام_البنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اُم البَنین مادر ِمنه . . . 💔
حضرتام البنین
حسینستوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمتر از آهو که نیستم...!🥲
#امامرضایقلبم
اگهبمیرید
کسیجرئتنمیکنهنزدیکجسدتونبشه
ولیاگهشهیدبشید
سرتیکهپارچهیجسدتوندعواست🌱..
#شهیدانه
•─────•✿•─────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام البنین یعنی...💔
◖♥️🌱◗
خیلی وقتا حتی نمیدونی خدا
از چه چیزی در امان نگهت داشته
پس چیزی نپرس و فقط سپاسگزار باش🌱
•|یادمانباشد،
زنگتفریحدنیا،همیشگینیست،
زنگبعدحسابداریم|•
#شهیدانه
-
از پيامبراكرم ﷺسؤال شد:
چگونه است كه همه مؤمنين
در قبر مورد سوال و امتحان
قرار میگيرند مگر شهيد؟
حضرت فرمود:امتحانى كه در
زير برق شمشير داده است،
براى او كافى است..!
•📚کنزالعمال|ج۴|ص۴٠۷•
#سوریه
#وعده_صادق
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش میده >>💕
-𐙚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکسگرهافتادبهکارش
خبرکنیدروضهبهنام
مادرسقایکربلاست...
سرِپــیریپـسـرینیستعصایَشبشود
گریـهداراستعجباینلقـبِامّبـنـیـن💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستجاب الدعوه شد، هر کس که در این روزگار
بـَر گـِدایان دَرت پِیوسـت یـا أمالبـنین ..🥺
امالبنین یعنی :
عبـّاس داشته باشی و بگویی
از حُسیـنم چه خبر .. ؟
🖤 #السݪامعلیڪیاامالبنین🖤
از۲۰سالگیتا۲۷سالگی،
۲۵باربهکربلارفتهبود.
موقعمرخصیهایشهرطور
بودخودشرابهکربلامیرساند.
برایهمینوقتیعراقیهاپاسپورتشرا
دیدهبودند،بهاوگفتهبودند:
أنتَمَجْنون!:)💔
#شهیدحسینهریری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_صلیاللهعلیکیااباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیاهنوزبهمایهگریه؛
بچهها
اگرشهرسقوطکرد،
آنرادوبارهفتحمیکنیم ؛
مواظبباشین
ایمانتانسقوطنکند .. 🍃
[ آسیدمحمدعلیجهانآرا ]
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتشصتسوم
چقدر سخت بود همه چیز را می دانستم اما کاری از دستم بر نمی آمد
زبانم از تعجب بند آمده مبینا با ناراحتی از روی تخت بلند میشود
+نمی دونستم انقد درگیر اونی..تو که قرارِ..
دستان لرزانش را در بر میگیرم و مانع رفتن او از اتاقم میشوم
لبخند خسته ای مهمانش میکنم
_من درگیر اون نیستم
مبینا لبش را میگزد و سرش را پایین می انداز و با لحن مظلومی می گوید
+ببخشید قصد بدی نداشتم
_اشکالی نداره فقط مراقب خودت باش!
گنگ نگاهش را از روبرو میگرد و به من میدوزد
درحالی که دستانش را از دستان من بیرون میکشد لب میگشاید
+مراقب چی باشم؟
درحالی که سعی میکنم بحث را طوری عوض بکنم از روی تخت بلند میشوم
_خب حالا شیرینی عروس شدنمو کِی میدی؟
چشمانش را ریز میکند و در برابر من میاستد
+خیلی پرویی،دختره ی چشم سفید!
به جای اینکه خودش بهم شیرینی بده پروو پروو میگه شیرینی کی میدی
بزور جلوی خنده ام را میگیرم اما چهره مبینا آنقدر بامزه شده بود که بی اختیار بلند بلند میخندم
خیلی می ترسیدم از اینکه مبینا قربانی عشق و خواسته اش بشود
با مبینا اتاقم را ترک میکنیم طوری که مادرم صدایش را نشنود زمزمه میکند:
+من آخرشم نفهمیدم برای چی باید مراقب باشم
چهره ام را مظلومانه میکنم
_وای حالا توگیرنده دیگه مبیناجونم
مبینا که به این راحتی ها دست بردار نبود قبل از اینکه حرفی بزند با صدای مادرم سکوت میکند
مامان:دخترا بفرمایید
ظرفی که در دست دارد پر از شیرینی های متفاوت است با دیدن شیرینی ها دلم ضعف میرود به سمت مادرم حمله ور میشوم
_مامان..
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتشصتچهارم
مامان:دخترا بفرمایید
ظرفی که در دست دارد پر از شیرینی های متفاوت است با دیدن شیرینی ها دلم ضعف میرود و به سمت مادرم حمله ور میشوم
_مامان مرضیه جونم
+باز چیه؟
چشمانم را گشاد میکنم
_وا مامان من کی ازت چیزی خواستم؟
با لحن کنایه آمیزی پاسخم را میدهد
+اصلا هیچ وقت
مبینا از خنده دلش را میگیرد و میفشارد
_اصلا هم خنده نداشت
درحالی که اشک چشمانش را پاک میکند به ما نزدیک میشود
شیرینی از داخل ظرف برمی دارد و کامل داخل دهانش می گذارد
شیرینی دوم هم به همین صورت!
بهت زده نگاهش میکنم
اما او بی تفاوت مشغول خوردن شیرینی است
دستش را به سمت آخرین شیرینی میبرد که مچ دستش را محکم میفشارم
_یه وقت خفه نشی؟
+نگران من نباش
_بیشعور همشو که خوردی!
با اشاره چشم و ابروی مادرم از حرص میگویم
_بَسِته!
+دوست دارم تو چکار داری خونه عممه!
دستانم را مانند چنگال گربه تیز میکنم و شیرینی را با سرعت از داخل ظرف برمیدارم و داخل دهانم میگذارم
+گشنه بودی؟
بعد از قورت دادن شیرینی اخم میکنم
_ببین یه جور میزنمت با برف سال دیگه هم برنگردیا
با عشوه رو به مادرم میکند
+عه عمه نگا کن
مامان: ول کن برادر زاده امو ریحانه.
با ابرو به مبینا اشاره میکنم و لبخند حرص داری تحویلش میدهم
مامان:راستی ریحانه
_جانم؟
+عمت زنگ زده بود فکر کنم کارت داشت
با تعجب داد میزنم
_عمه سیما..!
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی