eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
609 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب زهرایی یعنی دراین بازارداغ دین فروشی😔 هنوز خدایی هست😊 که برای اوتیپ میزنیم😍 #مواظب_رفتارمون_باشیم☺️ 💟 @dokhtaranchadorii🌸
‌ ‌ °°°°°°°°°ஜ۩﷽۩ஜ°°°°°°° ‌ 💕چـادر یعنی نه فقط یک پارچه مشکے... چـادر یعنےتمرین صبورے... تمرین وقــار ... تمرین حجـاب... حجابِ نه فقط سر، بلکه گوش موقع شنیدن، چـشم موقع دیدن و.... چـادر یعنی تمرین،دقت دقت به حرفها و کارهایت، چون نمایندۀ یک اعتقادے چادر یعنے تمرین کریم بودن.وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به خودت و چادرت میکند وقتےمیرنجے و درکنارش میبخشے پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو: سرمایه محبت زهـراست حـجابم من حـجـاب خویش را به دنیا نمےدهم 💕 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° 🌸 @dokhtaranchadorii
⬛️◾️▪️ آرام بخوابید مردم شهر! دیگر نه بانگِ شیون و گریه ى فاطمه مى‌آید؛ نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَریعا"!... حالا گوشه ى خانه على سر به دیوار گذاشته و به جاى هق هق گریه، شانه هایش تکان مى‌خورد و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانى مى‌زنند که مادر شانه کرده!... 🔳▫️ مادرى که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!... آرام بخوابید مردم شهر! حالا گوشه ى خانه دخترکى چادر به سَر کرده و پیراهنى را در آغوش مى گیرد!... و فکر مى کند: شـــــاید دوباره... @dokhtaranchadorii
🍃😔 دیگر آن خنده زیبابه لب مولا نیست ▪️همه هستند ولی هیچکسی زهرا نیست.. ▪️قطره ی اشک علی تا به ته چاه رسید ▪️چاه فهمید کسی همچو علی تنها نیست... ▪️شهادت حضرت زهرا(س)تسلیت باد..▪️💐 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻اینجــــا است ، خسته میشوم. ⚡️گوشه ای مینشینم تانفسی بگیرم. چقدرهوای این شهر آلوده است. بایدآن مردرا پیداکنم.🙏🏻 مدتی است که چاهایم خشک شده اند.😣 میگویند دستش✋🏻 برکت دارد. اورا نمیشناسم. اما تعریفش راشنیده ام. میگویند چاهایی که میکند بسیار پرآب است....👌🏻 نفسم که بالا می آیدبلندمیشوم بایدبه راهم ادامه دهم🚶🚶 گلویم خشک است وچشمانم گویی دیگر جایی را نمیبیند.😞 مردی بادیه نشین به من نزدیک میشود. آقا.. آقا...لطفا صبر کنید، کاری دارم مرد می ایستد. چکارداری غریبه⁉️ خانه ی چاه کن معروف شهررامیخواهم.🙂 مرد میخندد.علی رامیگویی، سرش راتکان میدهد اگر جانی برای چاه کندن داشته باشد.😥 به کوچه ی بنی هاشم برو اورا آنجا خواهی یافت. شرمنده میشوم مگر چه گفته بودم که اینگونه میخندید.🤔 ⚡️به کوچه که نزدیک ترمیشوم بوی هیزم سوخته هم تندترمیشود.هوای کوچه بوی مرگ میدهد.😓 کوچه راپیدامیکنم. نامش است . خدای من!😥 ⚡️رد صدا رامیگیرم وبه درب چوبی سوخته میرسم. خدایا چه شده⁉️ چشم میبندم.کاش میدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایایاریم کن🙏🏻 بانویی جوان ازکوچه قصدعبوردارد. مردی سیاه چهره به اون نزدیک میشود نمیدانم چه میگوید. آخ پسری جوان روبه روی مرد پشت به زن ایستاده اما... آرام باش دلبندم قدت کوتاهست جان دل ، دستی سیاه ازروی سرش میگذرد خون، صدای شکستن غروری مردانه . 〽️بانوی جوان دستی بردیواردارد دستی دیگرش بروی شکم است. خدای من این بانو باردارست.😨 پسرجوان میشود.😣 گوشواره ای خاکی دردست دارد میتکاند مادرش را بوسه میزند چشمان کبودش را.😙 دستان پسرمشت میشود غرور مردانه اش انگار ترک خورده ، مادرجان بیا به خانه برگردیم .🏠 جان ماجرای امروز را برای بازگو نکنی مادر. پدرت مادربه فدای قدت مباد دلش بشکند واین جماعت را نفرین کند.😞 !!!! نامش راشنیده ام خدای من پسر ابوطالب رامیگوید⁉️ داماد رسول خدا. اوفاطمه دختر رسول خدابود که افتاد؟؟؟ نفرین خداوند برتوباد...نامش را چه خطاب کردند⁉️ اه یادم آمد 🚫 🔅هواتاریک میشود میگیردانگارسالهاست دلش میخواد گریه کند😭. من چرا پای رفتن ندارم ⁉️ گویی به زمین چسبیده ام چه نام با مسمایی!!! 🔅شب هنگام گروهی از سربازان حکومتی جلوی درب خانه می ایند . درب راعلی با کرده بود. صدای همان بانو این از بارپشت درب می اید. خود را حائل درب و حیاط خانه کرده ، اجازه ی ورود نمیدهد. دیدمش، همان که میخواستم برای کندن چاه هایم باخودبه باغم ببرم. میشناسمش ، این همان کسی است که . اماچرااینگونه⁉️ دستانش را چرا بسته اند⁉️⁉️ چرامردم اینگونه تماشامیکنند⁉️⁉️ چراکسی به دادشان.نمیرسد⁉️⁉️ درب رابه زورمیخواهندبازکنند.😥 بانویی صدای فریادش بلندمیشودکنیزش راصدامیکند. ..........کسی فریادمیزند... خدایاااا .. وصدای علی که میگوید: فاطمه جــان! فاطمه جانم !! دل علی تقدیم به ساحت مقدس مــادرسادات @dokhtaranchadorii
🕊 خودش را ، محسنش را ، هر چه دارد می دهد زهرا... فقط ڪافی ست پایِ مرتضے یش در میان باشد... @dokhtaranchadorii
💔ندبه های علی(ع) در فراق زهرا(س) کاملترین همسر دنیا 💔 @dokhtaranchadorii
🔹چادرت ارثیه زهرا بود🔹 🔴یادگاری که سر زینب بود و ✳پدر و هر دوبرادر همه حساس به آن چادر خاکی بودند.✳ . 😱تا علی ضربت خورد 🔘گفت زینب گل بابا علی و آل علی به فدای تو و این چادر تو نگذاری که بیفتد به زمین🔘 . ⬛تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر ⚫گفت خواهر به همان لحظه مادر که زمین خورد قسم چادر از دست نده . ◼و گمانم که حسین وسط معرکه کرب وبلا یک نگاهش به سوی لشکر دشمن و نگاهی دگرش سمت همین چادر زینب بوده هر نگاهی که به خواهر می کرد چادرش را می دید فکر و ذکرش و خیالش همه می شد راحت . 🔲به گمانم وسط آن گودال نگران حرم و چادر زینب بوده همه خون ها به فدای تو و آن چادر تو زینبم تو حواست باشد.⬛ . 💠اینک.... اما ... امروز... خواهرم... از همان روز نخست سنبل غیرت ما چادر مشکین تو بود این همه خون جگر ها این همه نیزه و سرها همه رفتند که تو بشوی چادری و زهرایی✳❇ 👈وارث چادر زینب نکند خون به دل مهدی زهرا بکنی؟؟؟ @dokhtaranchadorii
بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا 💚(س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد یقین بدار ڪہ چــــادر پوشش سروران است. @dokhtaranchadorii
🌴بماند در کوچه چه گذشت 🔅روزی علامه حسن زاده آملی در ضمن بیاناتشان برای لحظه ای جریان غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها را بیان نموده و آهی کشیدند، سپس فرمودند: نکته ای که می گویم، مبالغه نیست و حقیقت دارد که دومی، شقی ترین اشقیاء بر روی زمین می باشد. 🔅ایشان در ادامه فرمایشاتشان واقعه و جریان برخورد حضرت زهرا سلام الله علیها را با آن ملعون در کوچه بیان نموده و فرمودند: 🌕بماند در کوچه چه گذشت، اما زمانی که فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رحلت فرمودند: امام حسن علیه السّلام بیشتر از امام حسین علیه السّلام و زینب سلام الله علیها جزع و فزع می کردند، عده ای خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا برخیزید و این قدر گریه و بی تابی نکنید، شما فرزند بزرگ هستید و این گریه ی شدید شما، باعث بی تابی بیشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند می شود. 🌕امام حسن علیه السّلام فرمودند اگر برادرم حسین علیه السّلام نیز مانند من می دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ی دلخراش جگر سوز را می دید او هم مانند من بلکه بیشتر بی تابی می کرد. چگونه برای مادرم نگریم در حالی که آن نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم نواخت که بر زمین افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمدیم. 📘معجزات و کرامات امام حسن مجتبی ص ۱۸۹ @dokhtaranchadorii
♥ღچـــٰادُرِ نورانـــٖیღ♥️ مردباصدای جیغ زن ازخواب پرید .  <<نور ! یک نور عجیب دراتاق است >> مردیهودی ازخواب پرید و باشتاب به سمت همسرش رفت . چادررا که دید ، همه چیز یادش آمد . چادر فاطمه (علیهاسلام) رابه جای قرض به علی(علیه السلام) امانت گرفته بود . حالانور چادر اتاق را پر کرده بود .مردیهودی وهمسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان راخبرکردند و برای دیدن چادر نورانی به منزلشان آوردند  بادیدن نور چادر فاطمه (علیهاسلام) هشتاد نفراز یهودیان مدینه مسلما شدند . منبع 📚''بحارالانوار مجلسی ج۴۳ص۴۰'' ♥ღ پرنسسهای_چادری ღ♥️ ◉✿[✏ @dokhtaranchadorii
⚫️♣️⚫️♣️ ♣️⚫️♣️ ⚫️♣️ ♣️ 🍃 دیڱه بریدمـ از همـہ😔 به اشڪـ ها قسمـ✋ مےخوامـ ڪه رو سپــید بشمـ با 🍃 بشمـ روسپیدبشم😭 😔 ♣️ ⚫️♣️ ♣️⚫️♣️ ⚫️♣️⚫️♣️ @dokhtaranchadorii
مــــادر که نباشد نظم خـــانه به هم میریزد... علــــی(ع) در نجـــف...🏴 حســـــن(ع) در بقـــیع...🏴 حســـین(ع) در کــــربلا...🏴 زیــــنب (ع) در دمشــــق...🏴 🏴 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🍃😔 ☜ ایــن روزهـــا زیـــاد بگــویــیـد 『السَّلامُ عَلَیڪََ یا أمیرَالمؤمِنین』 بعــــد از شــهادت فــاطـمـه (س) مـردم مدینہ سلامش که نمی‌ڪنند هیـــــچ... جواب سلامش را هم نمی‌دهند😔💔 @dokhtaranchadorii
بانو!! چادر تو علم این جبهه ی نرم است😍 علم دار حیا☺️ مبادا دشمن چادر از سرت بردارد😯 گردان فاطمی باید با چادرش😍😍 بوی یاس را در شهر پخش کند☺️😌
شهــ😊ــادتی دختــ☺️ــرانه رقم میزند چــــــ😍ـــــادر پس ای عاشقان شهادت حواستان را جمع کنید به چـــــ😍ـــــادرتان❤️❤️
شبتون رهبـــــ😍ــــرانه❤️❤️❤️ شب بخیر✋✋
#پروفایل دخترانه😍😍😍😍😍
#پروفایل دخترانه😍😍😍😍
یادت نرود بانو! هربار که از خانه پابه بیرکن میگذاری گوشه چادرت را بگیر و ارام زیر لب بگو ؛ #هذاامانتک_یافاطمه_الزهراء #این_امانت_زهراس😍 @dokhtaranchadorii
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 /بخش اول فشار خفیفے بہ انگشتانم وارد میڪند:قضیہ ش مفصلہ! سر حوصلہ برات تعریف میڪنم! پوفے میڪنم و با حرص مے گویم:دیگہ دارم ڪلافہ میشم! نورا بدون توجہ بہ جملہ ے من،رو بہ مادرم مے پرسد:بابا و یاسین ڪجان؟! مادرم بدون این ڪہ نگاهش ڪند زمزمہ وار جواب میدهد:تو راہ! سپس نگاہ درماندہ اش را میان من و نورا مے گرداند و دست هایش را در هوا تڪان میدهد. _دارم دیوونہ میشم! اول داماد مردہ م جلوم ظاهر میشہ بعد دخترم ڪہ چند سالہ ول ڪردہ رفتہ!‌ اونم میگہ ڪہ دامادم بهش خبر دادہ! بہ من اشارہ میڪند و ادامہ میدهد:این دختر حق دارہ از دست شماها دیوونہ بشہ! اصلا ڪے و ڪجا روزبہ رو دیدہ بودے ڪہ بشناسے؟! نورا لبخند ملایمے روے لب هایش مے آورد. _حرص و جوش نخور عزیزم! روزبہ گفت تو رو آروم ڪردہ ڪہ آیہ رو آروم ڪنے اما انگار بندہ خدا اشتباہ فڪر ڪردہ! گفتم ڪہ قضیہ ش مفصلہ،بذار آیہ سر حال بیاد همہ چیز رو خودش تعریف میڪنہ! مادرم نفسش را با شدت بیرون میدهد و نگاهش را بہ من مے دوزد. _بہ زور خودم رو سر پا نگہ داشتم! تو رو بردن اتاق عمل،یهو روزبہ اومد داشتم سڪتہ میڪردم! نورا سریع مے گوید:دور از جون! دوبارہ پلڪ هایم براے بستہ شدن تقلا مے ڪند،بے حال مے گویم:امروز بہ اندازہ ے ڪافے شوڪہ شدم،اگہ نورا هم چیزے نگہ فڪر ڪنم مغزم از شدت فڪر و خیال منفجر بشہ! نورا همانطور ڪہ آرام انگشت هایش را از میان انگشت هایم بیرون مے ڪشد مے گوید:چشمات دارہ میرہ دختر خوب! بخواب صحبت میڪنیم! سپس از روے تخت بلند میشود و بہ سمت مادرم مے رود. با چشم هاے نیمہ باز نگاهشان میڪنم. زمزمہ هایشان را خوب نمے شنوم،چند ثانیہ بعد چشمانم بستہ مے شود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با احساس نوازش موهایم آرام پلڪ میزنم،نمے توانم چشمانم را ڪامل باز ڪنم. گویے ڪسے بہ پلڪ هایم وزنہ بستہ،بعد از ڪمے تقلا پلڪ هایم را از هم باز میڪنم. همہ چیز تار است،دوبارہ چشمانم را مے بندم و باز میڪنم. تصویر روزبہ را مے بینم ڪہ صورتش در چند سانتے مترے صورتم قرار گرفتہ! چشمان مشڪے رنگش مے خندند! با دست آزادش آرام تہ ریشش را نوازش میڪند و مے گوید:بیدارت ڪردم؟! متعجب بہ چشمانش خیرہ میشوم،شرم در چشمانش مے نشیند و‌ نگاهش را بہ سمت پایین خم میڪند! سرم درد میڪند،بے اختیار نالہ میڪنم. سریع انگشت هایش را از میان موهایم بیرون مے ڪشد. با‌ نگرانے مے پرسد:چے شد؟! دستم را بے حال بلند میڪنم و روے پیشانے ام میگذارم:سرم و ڪمرم درد میڪنہ! نفس راحتے میڪشد:اثر داروے بیهوشیہ! خیلے درد دارے؟! بے اختیار سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،لبخند مهربانے میزند:میخواے بگم پرستار بهت مسڪن بدہ؟! زمزمہ وار جواب میدهم:فعلا نہ! سرد نگاهم را از صورتش مے گیرم و سرم را بہ سمت تخت امید مے چرخانم. دوبارہ گرماے انگشت هایش را میان موهایم احساس میڪنم،جانم آرام مے گیرد در عین آشوبے! صدایش مے پیچد:مامان پروانہ خستہ شدہ بود گفتم برہ یہ چیزے بخورہ و تو نمازخونہ استراحت ڪنہ. دوست ندارے ڪنارت باشم؟! آب دهانم را با شدت فرو میدهم،ضربان قلبم بالا و پایین مے شود! بغض دوبارہ در گلو جا خوش میڪند و صدایم را مے لرزاند! _میدونے من توے این مدت چے ڪشیدم؟! دستش را از میان موهایم بہ سمت چانہ ام سوق میدهد. با فشار خفیفے صورتم را بہ سمت خودش برمے گرداند. اشڪ مردمڪ چشمانش را محاصرہ ڪردہ! _بہ خدا نمیدوستم باردارے! دو ماہ پیش فهمیدم! قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد. _اگہ امید نبود بر نمے گشتے؟! _اگہ امید نبود زودتر بر مے گشتم! متعجب نگاهش میڪنم،با انگشت شصتش آرام گونہ ام را نوازش میڪند. _سوال زیاد دارے،بہ همون اندازہ برات جواب و حرف دارم! رفتیم خونہ هر چے دوست دارے بپرس! لبخندش جان مے گیرد:خونہ ے خودمون! جدے مے گویم:فڪر نڪنم دیگہ اونجا برگردم! سرش را مثل پسربچہ ها خم میڪند:چشم! هر چے شما بگے! میریم یہ خونہ ے بهتر! ریزش اشڪ هایم شدت مے گیرد،سریع پیشانے اش را روے پیشانے ام میگذارد و مے گوید:وقتے گریہ میڪنے اذیت میشم و بیشتر از خودم بدم‌ میاد! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے پ.ن:میخواستم براتون یہ قسمت طولانے بنویسم اما سرماخوردگے تا این جا بیشتر اجازہ نداد😷🤒 حداقل فاصلہ ها یڪم ڪم بشه🌸🍃