⊰• 7 عادٺ افـــراد موفق📝🪴:
┇🛋┇استراحت هوشمندانه
┆📆┆داشتن برنامه
┇⛅️┇سحرخیزی
┆🎯┆مشخص کردن اهداف
┇🤦🏻♀┇حذف حواس پرتی
┆📚┆مطالعه زیاد
┇✂️┇درس گرفتن از اشتباهات
#انگیزشی ( :
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
📝#اشتباهات_رایج_املایی
✅اشتباههایی که شاید برای هرکداممان پیش بیاید؛ اما با مرور و تمرین زیاد میتوانیم به آنها مسلط شویم و متنهایمان را بهبود ببخشیم.😉
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک امتحاناتونه اینو فراموش نکنید🙃👌
📝#درسی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#اندکـۍ_تأمـــل
✅نامه یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه #امتحانات که به نظرم نیازه هرسال والدین ایرانی مطالعش کنند.
✍والدین عزیز. . .
امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید. اما لطفا به این فکر کنید که از بین دانش آموزان در امتحان هنرمندی وجود دارد که نباید لزوما چیزی از ریاضی بداند. یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد.
اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است. فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی کنید.
خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح می کند. تنها یک امتحان یا یک نمره بد استعداد او را از او نمی گیرد. لطفا اینطور تصور نکنید که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت ترین انسان های روی زمین هستند.
با درود:مدیر مدرسه✋
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــرمـــول مــوفقیت... 💚🌱
🎙دکتر الهی قمشه ای
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#حرف_دلـــــی
بعضیا هم خیلی زیبان،
نه بخاطر چهره شون
بلکه بخاطر قلب بزرگ و مهربونشون،
تکیهگاه بودنشون،
صبور بودنشون، بخاطر خنده های قشنگشون، احساس امنیت و اهمیتی
که به اطرافیانشون میدن،
"با وجود این مدل آدما زندگی
و دنیای ما خیلی قشنگتره پس ممنون که هستید بنده های خوب خدا"
🤍🌿...
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نهم
همون اولین شبي که قرار بود من
تو خونه باشم و امیرمهدی به جای خونه شون توی بیمارستان خوابیده باشه.
سخت بود دور خودم بپیچم و نگاه پر ترحم اعضای خونه رو شاهد باشم و سعي کنم بدون توجه بهشون خودم رو
مشغول کنم .
که نكنه یادم بیفته تازه عروسي هستم که
شوهرم برای مدتي چشم به روی دنیا بسته.
سخت بود التماس به خدا برای رد شدن تند تند دقایق .
تا فردایی برسه که موعد دیدارمه با امیرمهدی.
ولي نه دقایق مي گذشت و نه شب جاش رو به سپیده ی صبح مي داد .
نه من تمایلي برای چشم رو هم گذاشتن
داشتم و نه چشمام تقاضای دقایقي آسایش رو داشتن.
انگار وارد بازی تازه ای شده بودم که قواعدش رو به درستي نمي دونستم .
بازی مرگ و زندگي امیرمهدی . و من
درمونده بودم از اینكه نمي دونستم باید چه جوری بازی کنم که برنده باشم . نمي خواستم به باخت فكر کنم . به اینكه ممكنه امیرمهدی هیچوقت چشم باز نكنه.
انقدر از این باخت وحشت داشتم که فكر ميکردم به
محض اینكه چشم ببندم همه چي دست به دست هم ميده
تا امیرمهدی رو ازم بگیره.
اینجوری بود که خورشید هم طلوع کرد و من از روز قبل ....
درست از زماني که با صدای امیرمهدی چشم باز کرده
بودم ، تا اون زمان چشم رو هم نذاشتم . از لحظه ای که وارد اتاقم شدم و در رو بستم و قفل کردم که مبادا خلوتم
رو به خاطر نگرانیشون به هم بزنن ، تشك دو نفره ای که شب قبل نظاره گر من و امیرمهدی بود رو پهن کردم.
نشستم روی تخت و پاهام رو توی شكمم جمع کردم .
دست دورشون انداختم و تاب خوردم و خیره شدم به تشك.
همون جایي که یك شب تا صبح امیر مهدی تو اتق من خوابیده بود.
همون جایي که تا چند ساعت امیرمهدی زمزمه ی عشق کرد و من رو شیفته تر.
بر خلاف تصورم باز هم حد و حدود رو رعایت میکرد
و من با گریه زیر لب زمزمه مي کردم:
-مگه نگفته بودی حتي یك شب رو حاضر نیستي بدون
من سر کني ؟
پس الان کجایي امیرمهدی ؟ کجایي ؟
و چقدر تلخ بود که سوالم جوابي در پي نداشت.
با خستگي و چشمای قرمز سر میز صبحانه حاضر شدم و سعي کردم نگاه نگران مامان و بابا ، و پر از دلسوزی مهرداد و رضوان رو که به خاطر من شب رو خونه ی ما
گذرونده بودن ؛ نادیده بگیرم.
***
ساعت موعود من نزدیك شد و من با سر به سمت بیمارستان پرواز کردم.
برای دیدنش بي تاب بودم و بي قرار .
دیگه شوهرم شده بود .
با دلم و جونم سخت عجین شده بود . و مگه مي شد اونجوری با سر به دیدنش نرم ؟
با اجازه ی پرستار بخش وارد اتاقش شدم ... اتاقي که پر بود ...
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دهم
اتاقی که پر بود از دستگاه و سیم ها و لوله هایي که به امیرمهدی .. به عشق من .. به دنیای من ... وصل بود.
چشماش بسته بود .
انگار با چشمای من قهر بودن که
تمایلي برای باز کردنشون نداشت.
نگاه کردم .
به اون قفسه ی سینه ی برهنه ش که کلي
سیم وصل بود . و دستگاهي که صدای بوق بوق منظمش نمي ذاشت اتاق تو سكوت مطلق فرو بره.
نگاهم روی بینیش ثابت موند . . همون نفس هایي که تنها
امید من برای باور حضورش بود.
ما اونجا چیكار مي کردیم ؟
امیرمهدی روی اون تخت و من ایستاده جلوی در ، ناباور از این تقدیر.
پاهام یارای جلو رفتن نداشت ، وقتي چشمایي که سبزه زار دل من بود ، بسته بود ؛ وقتي لبخندی که خلاصه ای
از بهشت بود روی اون لب ها نقشي نداشت.
نگاهی به دورتا دور اتاق کوچیك انداختم . قرار بود این اتاق دنیای جدید من باشه ؟ منزلگاه عشق من ؟
حجله ی من نو عروس دل شكسته ؟
چه تقدیری بود که قرار بود داغش نه بر پیشوني که تا ابد بر دلمون بمونه ؟
نمي تونستم سكوت اون چشم ها رو تحمل کنم ، نه برای همیشه .
سكوت تو دنیای من و امیرمهدی مساوی با
مرگ بود . برای مني که نفسم به نفسش بند بود ، که صداش صوت اذان من بود ، که من به عشق قامتش ؛ قامت
مي بستم و رو به قبله ش نماز مي خوندم ؛ سكوت برابر مرگ بود.
به امید اینكه به قول دکتر زنگ صدام باعث هوشیاری
مغزش بشه ، به پاهام فرمان دادم جلو بره . باید برای نگه داشتن دنیام هر کاری
مي تونستم انجام بدم !
به قول اون دیالوگ از فیلمي که مي گفت "اگر چیزی رو میخوای با چنگ و دندون برو سراغش "زبون باز
کردم تا دنیام رو با چنگ و دندون حفظ کنم.
رو به صورت مهربونش که برای من آینه ای از مهر بود
گفتم:
من برای شنیدن صدات له له بزنم امیرمهدی ! قرارقرار
نبود تو اینجوری روی تخت بخوابي و سكوت کني و نبود تنهام بذاری تو این برهوت . قرار نبود.
جلوتر رفتم و کنار تختش ایستادم.
-تو رو خدا زودتر چشمات رو باز کن . یادته مي گفتي عجولم ؟
من عجول چه جوری طاقت بیارم سكوتت رو ؟
دست کشیدم به بازو ش.
-یه شب سرم رو به شونه ات تکیه دادم تا یادم بره خستگیام.
فكر کردم دیگه هر شب مي شه پناه خستگیام .
دیگه فکر کردم همیشه هستي کنارم
چه رویاهایي برای خودم بافتم امیرمهدی . چي به سرمون اومد ؟
چرا اینجوری شد ؟
این بود ته اون استخاره ای که گرفتي ؟
مامانت مي گه حكمت خداست..
بغض کردم.
-من حكمت نمي خوام تو رو مي خوام .
تو که آرومم کني !
که بگي چي داره به سرمون میاد !
که بگي حكمت خدا
تو چیه که این بلا به سرمون اومده.
کف دستش رو گرفتم . آنژوکت تو دستش انگار به قلب من
فرو رفته بود.
-کافیه چند روز دیگه هم به این سكوتت ادامه بدی تا
مرگ لحظه به لحظه ی منم شروع شه.
بغضم شروع کرد به سر باز کردن .
چشم چرخوندم تا
جوشش اشك دست از سر چشمام برداره . چشمم که به
لوله ی داخل دهنش افتاد ، اشك ازم پیشي گرفت و دیدم رو تار کرد
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💛🕊•
بــه درگـــاه رضـــا رو کــن🥺:)!
💛¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
«هُوَالَّذِۍأَنْزَلَالسَّکِینَہَفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛»
خداوند قلبها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🤍“
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار🌸✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
47.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖🤍✨◗
جـَوابــــــَکــُدومـــــکــــارَخــوبـــــــ مــــَــــنــیـــــــ؟!...❤️🩹
°
_نـــــمـــاهـــــنــــگ ولــادت حـــــــــضــــــرت مــــــــعــــــــصــــــــومه(س) و روز دختر؛آقای علی اکبر قلیچ✨
‹🤍⇢#چادرانه›
‹✨⇢#یـٰادگارمادرمونھ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#پروفدخترونہ -صرفابراۍقشنگسازۍپروفایلهاتون!((:💙
ایرایحــهےِیاسونـرگس . . .
ایرازِخوشبـختیجهـــــان . . .
اینشانـــهےِمحبتِخــــدا . . .
‹پیشاپیش روزت مبارڪ!^^›
``💞😉
⊹
⊹
⊹
#ویژه_روز_دختر😍🌱
میگفت اگـــر خانــم هـــا...
وصیت شهید #ابراهیم_هادی
°
°
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🌿
#وصیتنامهشهدا🕊
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ابراهیم هادی چجوری
شهید ابراهیم هادی شد؟
+حاج حسین یکتا
#شهیدانہ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-فرقِبینِماوشهـداسرِجزئیاته❣- جزئیاتی مثلِ نمـازِاولوقت! :)📿 | ...گفت: شرمنده، من نمازم رو میخ
-فرقِبینِماوشهـداسرِجزئیاته❣-
جزئیاتی مثلِ خودســــازے! :)🧐
| ... او شده بود معلمِ خودش و چه معلم سختگیری بود:)
⊹
⊹
#شهید_کمایی✨
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
هر انسانی اگر بپرسد که من
برای چه به دنیا آمدهام؟
میگویم: برای تلاش پر نبرد و پر رنج
در راه تکامل خویشتن و انسانیت.
•#شهید_محمدبهشتی•
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
....
همیشهمیگفت ؛
بھترهشبـازود
بخـوابیمتـانمازصبحرواولوقـت
وسرحـالبخـونیم.کسیکهنمـاز
ظـھرومغربروسروقتبخونههنر
نکردهچـونبیـداربوده!
آدمبـایدنـمازصبحهماولوقت
بخونه ..!
#شهیدابراهیمهادی🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad