eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
227 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️بعضی از مردم وقتی می‌رن مسجد و می‌بینن نماز جماعت تموم شده، برای نماز فرادای خودشون اذان و اقامه می‌گن! 📛 درحالی‌که این ممکنه درست نباشه! اگه برای نماز جماعت توی مسجد اذان و اقامه گفته شده و جمعیت شرکت‌کننده در اون نماز هنوز پراکنده نشدن👇 ✍️ طبق نظر آیات عظام خامنه‌ای، مکارم، وحید، شبیری و نوری: نباید برای نماز فرادای خودمون اذان و اقامه بگیم! همون اذان و اقامه‌ای که برای نماز جماعت مسجد گفته شده، کافیه (آیت‌الله مکارم: بنابر احتیاط واجب). ✍️ طبق نظر آیت‌الله سیستانی: می‌تونیم برای نماز فرادای خودمون اذان و اقامه نگیم، ولی اگه گفتیم هم اشکال نداره. 😉 اما اگه این‌طور نبود، می‌تونیم برای نماز خودمون اذان و اقامه بگیم و ثوابش رو ببریم. 🔺 توضیح‌المسائل مراجع، ج1، م۹۲۵؛ سیستانی، جامع، ج۱، م۱۲۰۷ و ۱۲۰۸؛ مکارم، توضیح‌المسائل، م۸۴۶؛ وحید، توضیح‌المسائل، م۹۳۳؛ شبیری، توضیح‌المسائل، م۹۳۴. ⬅️ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشک ازباران پرسید: کارِ تو چیست؟ باران با لطافت جواب داد: تلنگر زدن به انسان هایی که آسمان خدا را از یـــاد برده اند..👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌧🎋] . مهربون باش و مثل بارونی ڪه موقع باریدن همه جا رو زیبا میکنه دنیاے اطرافت رو پر از حس هاے خوب کن❤️‍🩹🫂=)) . ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗رمان ناحله💗 نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت +ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی. احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم. با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!! با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟ مامان رو کرد بهش و گفت +بسه اقا مصطفی! بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت! حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد! انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود! صورتش قرمز شده بود یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم. نکنه دوباره .... همه ی تنم یخ کرده بود. سرش رو که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم. دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود. همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود. حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود. تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود‌ . اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود. بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه. انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم رو بالا میارم. ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن. چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد سرِ یه لج و لج بازی!!! دیگه چیزی نفهمیدم. بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند  سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم. لرزش بدنم اذیتم میکرد خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم  زار زدم ___ محمد شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن  رو دیوار گچی آزار دهنده بود فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم. حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود . نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم . فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم! کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود . نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟! پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود. از نگاهش  متوجه حسی که به من داشت شدم سعی کردم آرامشم رو به دست بیارم تاپیشش کم نیارم . به صورتم دست کشیدم بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش  ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟ متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه. همونطور که نگاهش به فنجون توی دستش بود گفت: ازتون خواستم مثل خواهرتون  مراقبش باشید نگاهش رفت سمت ریحانه که با اخم غلیظی به کف زمین خیره بود. همه اخم کرده بودن و فقط من بودم که به ظاهر خونسرد به پدر فاطمه نگاه میکردم _مثله اینکه به حرفم توجه ای نکردین !!من گفته بودم مثله خواهرتون...! فهمیدم منظورش و یه لبخند نامحسوسی زدم که جدی تر از قبل با لحن پر از کنایه ادامه داد:تو محله شما پسرا خاستگاری خواهرشونم میرن ؟ داداش علی میخواست بلند شه که دستم و رو دستش گذاشتم ناچار شد دوباره به مبل تکیه بده. نمیدونستم در جواب حرف مسخرش چی باید بگم. حس کردم سکوتم اذیتش میکرد با اینکه به طور کلی خوشحال بود. تا خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم گفت : ما شمارو آدم محترمی میدونستیم . اعتماد کردیم بهتون . گفتیم لابد واقعا همینی هستین که نشون میدین !! نگاهتون کج نمیره ؟! اینه جواب اعتماد ما؟با گل و شیرینی بیاین خاستگاری دختری که هیچ شباهتی به شما نداره ؟اونم با تقریبا ۱۰ سال اختلاف سنی ؟اومدی زن بگیری یا بچه ببری بزرگ کنی؟ اجازه نمیداد حرفی بزنم وقتی کامل حرفاش و زد و سبک شد ،فنجونش و روی میز گذاشت و گفت : خلاصه خوشحال شدم از دیدنتون. فهمیدم که امشب وقت حرف زدن من نیست .ولی برام مفید بود .فهمیدم با چه آدمایی طرفم !منطقشون چیه ! چجوری باید باهاشون حرف بزنم ! داداش علی که بلند شد بقیه هم بلند شدن نگاهم به نگاه مهربون و شرمنده ی مادر فاطمه افتاد. بی اراده لبخندی زدم و در کمال آرامش مقابل پدر فاطمه ایستادم . دستم رو سمتش دراز کردم که یه پوزخندی زد از برق تو نگاهش ترسیدم .اونم مثل من تظاهر به آرامش میکرد ولی مشخص بود میخواد سر به تنم نباشه! دستم رو به سردی گرفت.شاید با خودش فکر میکرد دیگه قدمی برنمیدارم و دیگه نمیبینتم  بعد هم خداحافظی کردیم...
💗رمان ناحله💗 هیچکی باهام حرف نمیزد .لبخندم رو که میدیدن  بیشتر از قبل از عصبانی میشدن داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت: +خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش ! ولی ریحانه حتی بهم نگاه هم نمیکرد با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم. چراغ شب خوابی  رو روشن کردم. بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم، سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم. نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست. از مادر خواستم  کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم. این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد الان که  تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود ! یاد حرفای مصطفی افتادم :(عه اینم که موهاش مثل موهای من...) دوباره عصبی شدم قرآنم و باز کردم  داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه  اومد تو ذهنم .داشتم بهش فکر میکردم  که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد وریخت پشت دستم یه لبخند زدم و صورتم و پاک کردم چقدر عجیب! ___ تو این یک هفته ای که گذشته بود ،هرشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا فاطمه رو خواستم. هر روز که میگذشت برام‌عزیز تر از روز قبل میشد. دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود میدونستم درد خواهرم چیه .اون شب ریحانه  وعلی  جای من سوختن. تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش. رو تختش خوابیده بود. نشستم کنارش. موهاش رو از صورتش کنار زدم و لپش و بوسیدم خوابش سنگین بود و بیدار نشد رفتم‌تو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام رفتم‌ سمت دادگستری. یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد...
꧕..🕊 یَااباصَالح... بَرف‌بِبارد یابَاران‌فَرقی‌نمی‌کند. برای‌باورزِمستان، هَمین‌جای خِالی‌ات‌کَافی‌ست.💔 ⊹ ⊹ 🔗تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 ✨بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 🤲 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و همیشه پنـــاه ِروزگار دلگیرٺ ؛ مــادر حضرٺ قمـــــر"خواهد بود ...🖤🌙 •• ♥ سفره‌داره‌شنبه‌هاےڪربُ‌بلا✨
اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ
❄️یڪشنبـــه، نهــم‌دۍ‌مــــاه¹⁴⁰³       •••••••••••••••••••••••••••••••••• ◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖ زمانی که از فکر کردن دست برداری و به احساس ِ خود دقیق شوی، آرام می گیری و روشنی ِ بسیار بر تو آشکار می شود. ‹ ✍🏻-
🖇 ♥️ 🪶دعای امیرالمؤمنین، برای آمرزش گناهان و رسیدن به حوائج، آرامش و وسعت رزق 6⃣6⃣- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.  بنــد۶۶←
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
💔:((
🔹۲۷ جمادی الثانی، سالروز شهادت حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد. 🔸در منابع غالباً از او با عنوان سلطانعلی یاد می‌شود؛ براساس برخی از گزارش‌های تاریخی ایشان بنا به درخواست دوستداران اهل بیت از اهالی چهل حصاران و فین کاشان در سال ۱۱۳ ه‍.ق به این منطقه هجرت نموده و سرانجام در سال ۱۱۶ ه‍.ق به همراه تعدادی از اهالی منطقه توسط نیروهای حکومتی در دربند ازناوه به شهادت رسید و پیکر ایشان را در مشهد اردهال به خاک سپرده شد. 🔸هر سال در دومین جمعه مهرماه (بر مبنای تاریخ شمسی) مراسم قالیشویان به یاد وی در مشهد اردهال برگزار می‌شود. 🔸مشخصات؛ نام: علی (ابوالحسن، طاهر) پدر: محمد بن علی بن الحسین (ع) مادر: ام ولد (نام های او زینب، لیلا، ام حکیمه) فرزندان: احمد و فاطمه سن: 32 سال 🔸مسئولیت: نایب خاص امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) 🔸حاکم دوران: هشام بن عبدالملک 🔸محل شهادت: قتلگاه حضرت در 4 کیلومتری حرم، دره ازناوه 🔸چگونگی شهادت: جدا شدن سر از بدن مبارک آن حضرت با لب تشنه و فرستادن آن به دارالخلافه 🔸قاتل: ارقم شامی 🔸55 سال بعد از واقعه کربلا. 🔸یکی از چهار امامزاده لازم التعظیم در کشور. 🔸دفن عده ای از شهدا در رکاب حضرت سلطانعلی (ع) در قتلگاه. 🔸زیارت آیت الله العظمی مرعشی نجفی از سردابه اجساد شهدا در ایوان صفا در سال 1341 ه.ش 🔸امام رضا(ع) فرمود:چه خوب مکانی است اردهال پس به آن التزام و تمسک پیدا کنید. 🔸امام صادق(ع)فرمود:هرکس برادرم سلطانعلی را در اردهال زیارت کند، مانند کسی است که قبر جدم حسین را در کربلا زیارت کرده باشد‌.
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
‌┅┄ ❥❥
رفیـق‌ غصـه‌ نخوریا تو‌ یه‌ مهـربون‌ خـدایے‌ دارے؛ که‌ از‌ اون‌ بالا بالاها‌ هـواتو‌ داره... همه‌ دلهره‌هاتو‌ بسپر‌ به‌ خودش یکم‌ صـبر‌ کن‌ حال‌ِ زندگیـت، خوشگل‌ میشه☺️🌻(: ------------------ ‹✨⇢
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#حدیث_عشق🌱
کلام ِمولا (ع) : غیرت ِزن ، کفر آور و غیرت ِمرد نشانه ی ایمان اوست . - نهج‌البلاغه حکمت ِ۱۲۴ . -حدیث_عشق🌱
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
📌 چگونه با نوجوانان سرکش و ناسازگار رفتار کنیم؟ - ۱. کودکان و نوجوانان ناسازگار اغلب مشکلاتی را برا
📌 چگونه با نوجوانان سرکش و ناسازگار رفتار کنیم؟ - 2. بهترین راه تشویق 👏 کودک یا نوجوان آن است که وقتی را برای او اختصاص دهیم. 🕰 بسیاری از معلمان که مدت کوتاهی با کودک ناسازگار همراهی کرده‌اند شاهد تغییرات عمده در رفتار او بوده‌اند.❤️ -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادمان باشد! هر چیزی هم ارزش جنگیدن ندارد! حریم ِ آرامِ قلب ... 🫀 مهم ترین چیزی ست که باید حفظش کنیم ...😌 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[📞🧡] چنان روزي رسان، روزے رساند ڪه صد عاقل از آن حیران بماند ‌‌ ‌‌ [سعدی] _ ☺️
فواید جالب دعوای زن و شوهری
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
✅فواید جالب دعوای زن و شوهری
🎀 "همدیگر‌ را بفهمید!!!" ❤️فرض کنید همسر شما کمی زود از کوره در میره و این ویژگی شخصیتی ایشون هست، با همچین فردی نباید تو شرایط بحث و دعوا دهن به دهن گذاشت چون اینکار فقط و فقط باعث تشدید تنش میشه. ❤️ سکوت و گفتن جمله «حق با شماست!» میتونه بهترین تصمیم یک زن یا مرد با سیاست باشه که در شرایط بحرانی همسرشو آروم می‌کنه. اما این نکته رو در نظر بگیرید که حتماً وقتی حال هر دوتون خوب هست، در مورد اون موضوع با هم حرف بزنید.... 🫂
[💍🏡] از شیخ شقراوی سوال شد وقتی پسرت ازدواج کرد چه نصیحتی به او کردی؟ گفت ای پسرم این زن، پدر و مادر و برادر و خواهرش را ترک کرد و پیش تو آمد تا فقط از آن تو باشد، پس تو برایش به جای همه‌ی اینها باش . . ❤️
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
4⃣ تا تکنیک برای جلسات خواستگاری و آشنایی قبل از ازدواج