📍 به اسیر کن مدارا
📖 ... برادر صفایی گفت: «یکی از این کمپوتها رو باز کنید تا بدیم به این اسیره، بلکه کمی جان بگیره.» یکی از بچهها سرنیزهاش را درآورد تا درِ یکی از آنها را باز کند، اما آن عراقی به محضی که چشمش به سرنیزه افتاد، رنگش پرید و خودش را باخت. نفسنفسزنان با حالتی وحشتزده به ما زُل زده بود و چیزی نمیتوانست بگوید. سریع درِ کمپوتی را باز کردیم و به او دادیم تا بخورد. وقتی که دید کاری با او نداریم، کمپوت را گرفت و آن را سر کشید. کمی که سر حال شد، برادر صفایی با آرامش خاصی به او گفت: «ما به تو آسیبی نمیرسانیم؛ خیالت راحت باشه.» با اینکه او عراقی بود و شاید زبان فارسی را هم نمیفهمید، اما با شنیدن این جمله، آرامتر شد و احساس کرد که خطری او را تهدید نمیکند ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص) #جوانمردی #مردانگی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯