📍 به اسیر کن مدارا
📖 ... برادر صفایی گفت: «یکی از این کمپوتها رو باز کنید تا بدیم به این اسیره، بلکه کمی جان بگیره.» یکی از بچهها سرنیزهاش را درآورد تا درِ یکی از آنها را باز کند، اما آن عراقی به محضی که چشمش به سرنیزه افتاد، رنگش پرید و خودش را باخت. نفسنفسزنان با حالتی وحشتزده به ما زُل زده بود و چیزی نمیتوانست بگوید. سریع درِ کمپوتی را باز کردیم و به او دادیم تا بخورد. وقتی که دید کاری با او نداریم، کمپوت را گرفت و آن را سر کشید. کمی که سر حال شد، برادر صفایی با آرامش خاصی به او گفت: «ما به تو آسیبی نمیرسانیم؛ خیالت راحت باشه.» با اینکه او عراقی بود و شاید زبان فارسی را هم نمیفهمید، اما با شنیدن این جمله، آرامتر شد و احساس کرد که خطری او را تهدید نمیکند ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص) #جوانمردی #مردانگی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺ایثار فرمانده
📖... بچههایی که داخل سنگر بودند، با اخم به من نگاه میکردند. یکی از آنها گفت: «این احمدی درست بشو نیست! همیشه شیطنت داره!» سر برادر صفایی را باندپیچی کردند تا خونریزی نکند. سرش خیلی درد میکرد. علاوه بر سرش، یک ترکش هم قسمتی از بادگیرش را پاره کرده بود. فکر کردیم که حتماً به شکمش اصابت کرده، اما اثری از درد و خونریزی دیده نمیشد! برادر صفایی زیپ بادگیرش را باز کرد و یک قرآن جیبی و یک دفترچه یادداشت ۱۰۰ برگ از داخلش بیرون آورد. روی یک طرف جلد دفترچه، که در سمت شکمش قرار داشت، عکس امام خمینی بود. با کمال تعجب دیدیم یک ترکش باریک و به اصطلاح چاقویی آمده و تمام دفترچه و مقداری از قرآن جیبی را پاره کرده، ولی همانجا متوقف شده بود! ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای5 #شلمچه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #ایثار
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🚀 زدن برجک
📖... گردانهای پیاده ما همچنان در کنار رود اروند با دشمن درگیر بودند. آتش سنگین دشمن، آنها را تحت فشار قرار داده بود. در این میان، کوره برجکی پتروشیمی عراق هم نقش مهمی ایفا میکرد. نیروهای دشمن از آنجا به منطقه دید کاملی داشتند و به راحتی آتشها را کنترل و هدایت میکردند ... تعدادی از نیروهای ضدزره ۱۰۶ و موشکی ما، از جمله برادر «حجتالله عزیزی» خودشان را به منطقه رسانده بودند. با دستور برادر صفایی دست به کار شدند تا هر طور شده، برجک پتروشیمی را هدف قرار دهند. برادر عزیزی اولین موشک ضد زره «مالیوتکا» را شلیک کرد، اما موشک در میان مسیر، به داخل رود اروند سقوط کرد. دومی را که شلیک کرد، دقیقاً به هدف خورد. با انهدام آن برجک، طنین «اللهاکبر» نیروها بلند شد ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای5 #شلمچه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #حجت_الله_عزیزی #مالیوتکا
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🔸نبرد نفسگیر در کاتو
📖آتشبارهای ما همچنان با شدت تمام بر دامنه غربی ارتفاع کاتو و روی آن اجرای آتش میکردند. زمان زیادی نگذشت که نیروهای دشمن روی ارتفاع مستقر شدند. بر اثر شلیک گلولههای فراوان، دوباره قنداق قبضهها توی زمین فرو رفت. در همین هنگام برادر صفایی خودش را با یک ماشین به ما رساند و با حالتی سراسیمه گفت: «زود باشید! سریع بجنبید، قبضهها رو جمع کنید و همه رو بریزید پشت ماشینها. باید برگردید عقب. اگه همینجا وایسید، ممکنه اسیر بشید. نیروهای دشمن دارند کاتو رو دور میزنند و به این سمت پیشروی میکنند. اگه برسند و پل رو تصرف کنند، همه اسیر میشیم.» فرصت کافی برای جابجایی قنداقها وجود نداشت. هر کاری کردیم تا آنها را بیرون بکشیم، موفق نشدیم؛ حتی آنها را با سیم بُکسُل هم به ماشین بستیم، بلکه اینطوری از زمین جدا شوند، اما این کار هم بیفایده بود. زمان به سرعت میگذشت و نیروهای دشمن هر لحظه به ما نزدیکتر میشدند...
👈تکمیلی خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #والفجر9
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
🇮🇷 @dooshkachi