✍️ بازخوانی یک کتاب
👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفهی تاریخ و تاریخگرایی علمی»
⛳️ قطعهی شمارهی 5
وجه مشخصهی روشنفکری هر زمانی آن است که به حرکت تاریخ و سیر اصیل جامعه با منطقی پویا آگاه است. روشنفکر در جریان همبستهی مرگ و میر ارزشها، محتوای مردهی یک آرمان را تشخیص میدهد و ارزشهای اصیل یک #فرهنگ را باز میشناسد. روشنفکری در دورهای، مظهر آگاهی به جوهر انتظار و ارزشهای فرهنگی آن، رجوعدادن مردم جامعه به این ارزشها، و ایجاد ایمان و آگاهی در آنها، و نمایانیدن راه برای بازیافت وسایل تحقق این ارزشهاست.
اینکه من با چنین قاطعیتی حکم میکنم که فرهنگ غربی در آخرین لحظات احتضار است، یک بیان مبتنیبر واقعیتهاست. فرهنگ غرب، یعنی جوهر ذاتی انتظار مردم اروپایی، از لحاظ تاریخی عقیم مانده است؛ آنچه هست، تلاشی خستگیآور برای حفظ این بیتاریخی است. قرن ما، قرن طرح مسائل نوینی است؛ انتظارها و مایههای جوهری آن بهجهات دیگری از زندگی میل کرده است. تاریخ انسان در مرحلهی جدیدی از #رابطه_تولیدی رسیده است و این تازگی رابطهی مسائل و مشکلات و پرسشهای نوینی را در امر زندگی، اندیشه و تعقل انسانی بهوجود آورده است. پیداست چنین مسائلی مبتنیبر ارزشهای تازه و اصیل فرهنگی است که در شرق در روند تکوین است و از بطن آن، رابطهی نوینی در امر تولید خلق میشود.
فریاد #اشپنگلر بلند است که: «غرب دارد میمیرد». سرشاری غرب در پس جلای چشمگیر هیولای ماشین، پایان میپذیرد. این پایان را میتوان در تاکید غرب بر "وحدت روحی و فرهنگی غرب" مشاهده کرد. دستوپا زدن برای ایجاد شهرهای وطنی و جهانوطنی.
#مسیحیت، تنها میراثی است که غرب میخواهد با توسل به آن زنده بماند. بگذارید این حقیقت صریح را بگویم که مغربزمین از همان آغاز که با جهش تصورناپذیری از مرحلهی فیضان فرهنگی به دامن #تکنولوژی و تمدن و صنعتیشدن درغلتید، به این مساله واقف بود که فرهنگ او بهتنهایی نمیتواند عاملی برای صدور و قبضهکردن مناطق نفوذ و قلمروهای منتظر بیایمان بهحساب آید. پس، تنها تکنولوژی او و طمطراق گیجکنندهاش میتوانست این نقص را جبران کند. ولی امروز ما میدانیم که نسخهی تکنولوژی و صنعتیکردن کاذب، ک محافل روشنفکری غرب برای ملل شرق پیچیدهاند، نسخهای است که بیمار را علاج نمیکند، اما پزشک را قربانی خواهد کرد. چراکه تکنولوژی ما را به یک مرحلهی کاذب تاریخ سوق خواهد داد.
یاس او را در فریادهای ناشی از بیکسی روشنفکرانی همچون: کار (Carr)، بایلی (Baillay)، یاسپرس (Jaspers)، توینبی و اشپنگلر، ژاک ماری تاین، آرتور شلزینگر(Schelsinger)، هانس کوهن (H. Kohn)، مرلوپونتی (Morleoupnoty) شنید.
#فلسفه_تاریخ غرب در دورهی بیتاریخی با مفاهیم انتزاعی و بینسبتی شیرازه میبندد و غافل است از این حقیقت که تاریخ، حیات دیگری را آغاز کرده است.
ر.ک. همان، 26-11.
#علم_تحولات_جامعه
#حرکت_تاریخ
#انحطاط_تمدن_غرب
#فرهنگ_غربی
#فلسفهی_تاریخ
#تکنولوژی
#صنعتیشدن
#مسیحیت
@doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب
👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفهی تاریخ و تاریخگرایی علمی»
⛳️ قطعهی شمارهی 12
د) مکتب اصالت نژاد
دیدگاه اصالت نژاد، سخیفترین رویکرد در تبیین تحولات تاریخی است. تاریخ بشر عظیمترین تراژدیها و سوگواریها را از ناحیهی اصحاب این نظریه تحمل کرده است. تبیین نژادی در آلمان نازی موجد یکی از بزرگترین فجایع بشری شد. اگرچه این نظریه بر #فلسفه_تاریخ #اشپنگلر و #نیچه مبتنی بود ولی روزنبرگ و کتاب او بهنام "افسانهی قرن بیستم" منادی و اشاعهدهندهی این فلسفه گردید. پیش از روزنبرگ در قرن نوزدهم، گوبینوی فرانسوی در کتاب خود بهنام "نابرابری نژادهای انسانی" برای اولین بار مدعی شد که نژاد سفید برترین نژادهاست و سپس هوستن استوارت چمبرلن انگلیسی همین عقیده را پذیرفت.
بنابر نظریهی اصالت نژاد، هنر و علم و دین و دیگر پدیدههای فکری و روحی جامعهی انسانی، محصول نژاد برتر و عالی است و چنین نژادی هم نژاد سفید انگاشته میشود؛ این دیدگاه نژاد پست را سبب توقف و بهقهقرا کشاندن فرهنگ بشر میشمرد.
روزنبرگ و پس از او هیتلر در کتاب "نبرد من" مسالهی نژاد آریایی را مطرح کردند و این نژاد را بنیانگذار تمدن غربی شمردند. کتاب "نبرد من" کتاب مقدس فلسفهی نژادی تلقی شد و تاریخ را بهمثابه منازعهی ازلی و ابدی نژاد #آریایی و یهودیان و اسلاوها بیان کرد. روشنفکرانی همچون ماکس مولر، اوتو آمون، مادیسون، گرانت و پارهتو رو هم میتوان از برجستهترین نمایندگان #ایدئولوژی نژادی بهحساب آورد.
#علم_تحولات_جامعه
#مکاتب_فلسفهی_تاریخ
#اصالت_نژاد
#روزنبرگ
#هیتلر
#نژادپرستی
#نژاد_برتر
#آریایی
#اشپنگلر
@doranejadid
❎ اسوالد آرنولد گوتفرید اشپنگلر (Oswald Arnold Gottfried Spengler)
اسوالد اشپنگلر ، (۱۸۸۰- ۱۹۳۶میلادی) "فیلسوف تاریخ"، "تمدنپژوه" و "نظریهپرداز شهری" از تبار یهودیان آلمانی و صاحب کتاب مشهور "انحطاط غرب" (Decline of the West) است که مضامین نیچهای را گسترش داد و در تحلیل متروپلهای غرب تحت تاثیر جورج زیمل قرار داشت. او از منتقدان دموکراسی غربی است و تمدن غرب را رو به زوال میداند. وی برای این مدعای خود، به قواعدی مستخرج از چگونگی تولد، رشد و انحطاط تمدنهای مختلف در طول تاریخ بشر استناد مینماید. این قواعد حاصل درک و شهود نوعی زیباییشناسی است که بهموجب آن شماری از ارگانیسمهای فرهنگی شناسایی شده و نشان میدهند که چگونه این ارگانیسمها به دنیا میآیند، رشد میکنند، به کمال میرسند و پس از استفاده از حداکثر امکانات، میمیرند. پیشبینی او آن است که تمدن غرب بهزودی زوال خواهد یافت و بهجای آن تمدن جدیدی از آسیا برخواهد خواست.
در دیدگاه اشپنگلر، تاریخ یک موجود زنده ولی بیهدف است و در حرکت ادواری خود هیچگونه تکاملی را دنبال نمیکند. تاریخ، مجموعهای کنارهم قرارگرفته از تمدنهای بشری است که طبق قواعد مشخصی طلوع و غروب میکنند. او تاریخ را به دورانهای هزارساله تقسیم میکند؛ هر دورهای بعد از حدود هزار سال زندگی، از بین میرود و دورهی بعدی جایگزین آن میشود. هر دورهی تاریخی نیز دو مرحله دارد: مرحلهی "فرهنگ" و مرحلهی "تمدن".
اشپنگلر میکوشد تا نظم حاکم بر چگونگی تحولات جوامع و دگرگونی ملتهای مختلف را صورتبندی نماید تا بتوان با تکیهبر آن، مسیر تاریخی فرهنگها و تمدّنهای مختلف - بهویژه تمدن مغرب زمین - را یکدیگر مقایسه کرد و تحوّلات بعدی آنرا پیشبینی نمود.
به باور اشپنگلر، هر فرهنگی در زمان معیّنی در سرزمینی محدود پدید میآید و همانند موجودی زنده، مثل گیاهان یا جانوران، رشد کرده و به بلوغ میرسد. تمدن مرحلهی پیری یک فرهنگ است؛ زمانیاست که یک فرهنگ دوران عظمت و مردانگی خود را سپری کرده و وارد دوران کهنسالی و مرحلهی انحطاط خود رسیده است؛ لذا پا به مرحلهی تمدن میگذارد و مدنیت بزرگی را خلق میکند که از ویژگیهای عمدهی آن، تاسیس شهرهای بسیار بزرگ است. تمدن، دوران پیری و فرسودگی فرهنگ است که از میان دیوارهای سنگی و زندگانی شهری گذر میکند.
بهنظر اشپنگلر، حوادث و تحولات تاریخی مسیر مخصوصی دارد که در ذات آن سرشته شده است و نباید برای وقوع آنها دنبال علت خاصی گشت؛ در واقع، وی به مبحث علیت در جستارهای تاریخی وقعی نمینهد. از كتابهای معروف وی میتوان به: "زوال غرب"،"لحظه تصميم"، "انسان و تكنيك" و "فلسفهی سیاست" اشاره کرد.
#مکاتب_فلسفهی_تاریخ
#نظریهپردازی_شهر
#اصالت_نژاد
#اشپنگلر
#انحطاط_غرب
#متروپل
#تمدن
#فرهنگ
@doranejadid
⭕️ قطعهای از دیدگاه اشپنگلر در باب شهر و تمدن
«انتهاي مسير حيات هر فرهنگ بزرگ، هيكل سنگي عظيم "شهر جهاني" بر پا ميشود. مردم آن فرهنگ كه نيروي مردانگيشان دستپروردهی زمينها و دشتها و مزارع وطن بود، در چنگال جانوري كه خودشان آفريده اند، (يعني شهرها) گرفتار شده و مانند بندهاي مطيع آن گشته و عاقبت شكار ميشوند.
اين تودههاي عظيم سنگي "شهر مطلق" را مجسم ساخته، منظرههاي آن با زيبائي شگرفي كه چشمان بشري را خيره ساخته، نشان جامع مرگ با جلال و شكوه وجودي است كه كار خود را كاملا به انجام رسانده و در گذشته است… تمام اجزاي اين شهرهاي نهائي منحصرا نمايندهی هوش و ذكاوت است، اما از عقل و روح در آن خبري نيست. خانههاي آن به خانههاي ايونيك و باروك شباهتي ندارد… اين خانههاي شهري جائي نيست كه قابل سكناي «وستا» و «ژانوس» باشد. نه، اينها فقط مستغلاتي است كه بر اثر فشار احتياج و مقاصد تجارتي ساخته شده و ربطي به خون و احساسات نژادي ندارد …
مادام كه در خانهها، اجاقي وجود دارد و معناي باطني آن كه مركز و كانون حقيقي خانواده است، محفوظ باشد، رابطهی قديمي با زمين و خاك وطن كاملا قطع نشده؛ ولي همين كه اين رابطه نژادي هم بهدنبال آثار ديگر به زاويهی فراموشي افكنده شد و تودههاي كرايهنشين و انبوهي كه فقط به تختخوابي قانعند، در دريائي از مستغلات غرق شد و زندگي خانه بهدوشي شايع گشت و مردم مانند شكارچيان و شبانان پيشين، از اين كوي به آن كوي روان شدند، يك باديهنشيني عقلي و فكري شروع ميشود.
اين شهر البته دنيائي است، بلكه اصل دنياست. ولي غافل از اينكه فقط، از نظر سكني و اعاشهی افراد بشري حائز معنا و اهميت است؛ وگرنه تمام عمارتهاي آن بيش از قطعات سنگي كه در آن بهكار رفته، ارزش ندارد».
اشپنگلر، فلسفه سياست، ترجمهی هدايت الله فروهر، ص. 33.
#اشپنگلر
#شهرنشینی
#تمدن
#انحطاط_غرب
@doranejadid
یکی از شعبات تحلیل فلسفی-تاریخی، ارائهی تبیینی فلسفی از فرآیند صیرورت اندیشهی یک ملت در بستر تاریخ است که مسامحتا از آن گاهی ذیل #تاریخ_نگاری_اندیشه یاد میکنند. همانگونهکه فلسفهی تاریخ درصدد اصطیاد قواعدی برای تبیین تحولات کلان تاریخ یا شُدِنِ تاریخ است، تاریخنگار اندیشه نیز میخواهد از نحوهی تحول اندیشهی یک ملت در ظرف تاریخی ایشان، تبیینی فلسفی و روشمند ارائه نماید.
تبعا برای بیان نحوهی تحولات و تطورات تاریخ اندیشه، ادبیات متناسب با خودش باید استعمال شود؛ «دوره» و «دوران» از جملهی دانشواژههای این حوزه هستند. کارل هیُسی ( Karl Heussi) برای تبیین ساختارِ وضعیتهای تاریخی «گذار»، و تحول در تاریخ اندیشه و آگاهی نسبت به این گذار و تحول، دو اصطلاح #آستانه_دوران و #آگاهی_از_دوران را بهکار گرفته است. بهزعم وی، این گذارها میتوانند دو صورت متفاوت داشته باشد. گذاری که با نوعی اعراض و #گسست در جریان تاریخ و تاریخ اندیشهی یک ملت پدیدار گشته است؛ وی برای برجستهکردن این گذار از اصطلاح «اپوخه» استفاده میکند. در ترجمهی فارسی میتوان آن را به #دوره_گذار برگرداند؛ این اصطلاح مستلزم صحهگذاشتن به گسست و اعراض از سیر تاریخی پیشین است.
#اشپنگلر در توضیح تفاوت اصطلاح «پریود» بهمعنای #دوران و «اپوخه» بهمعنای دوره مینویسد: یک واقعهی تاریخی، زمانی دورانی جدید ایجاد میکند که نقطهی عطف ضروری، همان نقطهی عطف سرنوشتساز در جریان یک فرهنگ باشد. واقعهای فینفسه تصادفی را که تصویر تبلوریافتهی سطح (در برابر عمق) جریان تاریخ است، میتوان با وقایع تصادفی مربوط با آن مجسم کرد؛ اما دوران، ضروری و مقدّر است. اینکه آیا واقعهای تاریخی، در نسبت آن با یک فرهنگ و در جریان آن، باید دوران خوانده شود یا حادثهای گذرا، با مفهوم #تقدیر و #تصادف #پیوستگی دارد».
برای مطالعهی بیشتر؛ ر.ک: طباطبایی، 1395، ص. 17-24.
پینوشت:
پرسش مقتضی تامل در مطلب فوق این است که آیا وضعیتی که مدرنیته در نسبت با فرهنگ ایرانی و اسلامی ایجاد کرده است، یک دوره تاریخی است یا دوران تاریخی؟ آیا ابتلاء ما به وضعیت گذار امروزی، تقدیر تاریخی اندیشه ایرانی و اسلامی بوده است یا حاصل تصادفی که لاجرم، با رفع آن و رجوع به سنت پیشین میتوان به پیوستگی با خط پیشین دست یافت؟!
https://eitaa.com/doranejadid
https://virgool.io/@mhtaheri