eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
1.1هزار دنبال‌کننده
452 عکس
73 ویدیو
19 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. Admin: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 8 الف) نظریه‌های فلسفه‌ی تاریخی؛ 1. نظریه‌ی جغرافیایی بنیان‌گذاران نظریه‌ی جغرافیایی تاریخ، یا به‌عبارت‌روشن‌تر، پایه‌گذاران مذهب اصالت جغرافیایی در تبیین ، یونانیان بودند. البته، برخی خردمندان و و که به منجمین معروفند، هم‌چنین پیامبران عهد عتیق و اصحاب کلیسا - به‌خصوص سنت و – و از میان مسلمانان ابن‌خلدون به‌نحوی از اصحاب نظریه‌ی جغرافیایی در امر تکامل و پیدایش تمدن و جامعه‌ی انسانی به‌شمار می‌آیند. به‌نظر پیروان این نظریه، عوامل جغرافیایی یعنی آب و خاک و هوا، اصیل‌ترین عامل تشکیل‌دهنده‌ی جامعه و تاریخ و علت تامه‌ی تشخص جامعه‌ها و تمدن‌هاست. آن‌ها با قبول عوامل جغرافیایی به‌عنوان عناصر اصلی و سازنده‌ی محیط معتقدند که این عوامل تاثیر قاطع و تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت تمدن‌ها، پیدایش تاریخ و چگونگی رفتار و خوی آدمی و سازمان‌های اجتماعی و فعالیت‌های انسانی دارند. در نزد اصحاب این نظریه عبارتند از آب و هوا طبیعی، حرارت، تغییرات فصلی، جریان‌های زیرزمینی، پدیده‌ی جاذبه، جریان رودها و دریاها به‌اندازه‌ای که مستقل از دخالت انسان وجود دارند و مستقل از فعالیت‌های آدمی محسوب می‌شوند؛ لذا تغییرات مستقل این عوامل ناشی از روابط ذاتی خود آن‌هاست. از شاخص‌ترین اصحاب متاخر جغرافیاگرایی در می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد: مارک، ، ، ، ، بولکه، لوپله، ست چین کوف، ، آرنولو، هانری گیوت (A.H. Gwuwt)، یوهان جرج کوهل (J.G. Kohl)، اسکار پرشل (O. Perchal)، لاروف (Lavrow)، (Mwscinder)، (CKirchof) و موگلوله. متقدمین این مکتب نیز عبارت‌اند از: هپیوگراتس (Hefhacrctes)، ، ارسطو، تئوسیدیس، گزنفون، هرودوت، استرابو، پولیبوس، اراتوستن، سیسرون، فلوروس، لوکرتیوس و سنکا. ر.ک. پیشین، صص.33-34. پی‌نوشت: اگرچه در متن کتاب، در فهرست جغرافیاگرایان متاخر از کسی به اسم "راتنرل" نام برده شده است، ولی به‌نظر می‌رسد که خطای تایپی در کتاب بوده و احتمال زیاد، باید مدنظر مولف، "فردریک راتزل" است که موسس جغرافیای سیاسی محسوب می‌شود. مهم‌ترین مولفه نظریه‌ی وی، توجه به کشور به‌مثابه یک موجود زنده است که این دیدگاه را در به بحث می‌گذارد. @doranejadid
⭕️ "جغرافیای تاریخی" مکتب و رویکرد جغرافیاگرایی در ، گاهی تحت عنوان "جغرافیای تاریخی" (Historical geography) نیز شناخته می‌شود. به‌طور خلاصه این دیسیپلین دانشی عبارت است از علمی که تأثیر محیط جغرافیایی را بر وقایع تاریخی، سیر تکامل دولت‌ها و تغییرات مرزی‌شان و تاریخ اکتشافات جغرافیایی را بیان می‌کند. البته باید توجه داشت که جغرافیای تاریخی، شعبه‌ای از دانش جغرافیا شناخته می‌شود. به‌عبارت‌بهتر باید بگوییم که در رویکرد جغرافیاگرایی به فلسفه‌ی تاریخ، با یک مطالعات میان‌رشته‌ای روبه‌رو هستیم که جغرافیای تاریخ می‌تواند بخشی از این مطالعات را فراهم آورد. می‌تواند کمک کند تا بفهمیم چگونه تغییر مرزها، قرار گرفتن یک ملت و فرهنگ در نقطه‌های ژئوپولیتیکی، تقسیمات کشوری، تنوع ویژگی‌های خاک و آب در یک کشور و ... در فرآیند و ملت_سازی آن جغرافیا موثر واقع شده است. جغرافیای تاریخی یاری‌گر ما در این مساله است که دارایی‌های تاریخی خودمان را - از حیث جغرافیایی - بدانیم و محترم بشمریم و در محاسبات‌مان به‌حساب آوریم. برای مثال، در دولت‌سازی اسلامی باید توجه داشت که امر طبیعی قرارگرفتن در بین دو مرز آبی خزر و خلیج فارس، تا چه اندازه می‌تواند اقتدارآفرین باشد؟ قرارگرفتن در یک نقطه‌ی ژئوپولیتیکی که 600 میلیون نفر در شعاع همسایگی‌اش قرار دارند، چگونه می‌تواند یک منبع قدرت برای دولت‌سازی اسلامی به‌حساب آید؟ تنوع فرهنگی و قومیتی، فاصله‌ی دما در یک زمان از تا تا چه اندازه می‌تواند به‌عنوان یک منبع قدرت برای معماری نظام سیاسی مورد توجه قرار بگیرد؟ وقتی در مقیاس فلسفه‌ی تاریخ به‌سراغ دولت‌سازی می‌رویم، با استفاده از ظرفیت‌های رهیافت جغرافیاگرایی می‌توانیم منابع قدرت برای دولت‌سازی را - از حیث ژئوپولیتیکی - احصا نماییم؛ به‌ویژه آن‌که تغییرات مرزی و تغییرات تقسیمات کشوری در گذشته‌ی تاریخی و آثار ناشی از آن در حوزه سیاست، یک تجربه‌زیسته‌ی تاریخی بسیار گران‌سنگی است که در تصمیم‌گیری به کمک دولت‌سازان می‌آید. لینک جغرافیای تاریخی در ویکی‌پدیا: https://en.wikipedia.org/wiki/Historical_geography @doranejadid
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
⭕️ از "جبر جغرافیا" تا "جبر شهر" گفتیم که در دیدگاه جغرافیاگرایان بر این مطلب اصرار می‌شود که عوامل جغرافیایی در پیدایش و زوال و انحطاط تمدن‌ها عاملیت و حاکمیت دارند. اگرچه عوامل جغرافیایی در نزد اصحاب این نظریه آن‌دسته از عوامل جغرافیایی است که مستقل از دخالت انسان وجود دارند و مستقل از فعالیت‌های آدمی، بر تحولات زیست اجتماعی انسان سایه می‌اندازند؛ اما می‌توان این نظریه را امتداد داد و از تاثیر زمین‌های ساخته‌شده بر سرنوشت آدمی نیز صحبت کرد. بله؛ دقیقا مراد من، "شهر" است. "شهر" یا "بورژ" یا "بورگ"، اگرچه فارغ از تلاش آدمی وجود ندارد و برساخته‌ی اندیشه و امیال و پیشرفت‌های تکنیکی و فکری انسانی است، اما در امتداد جبر جغرافیایی، به‌ویژه در روزگاری که ما زندگی می‌کنیم، می‌توانیم از "جبر شهر" صحبت کنیم و این سوال را مطرح کنیم که آیا ساخته‌شدن شهرها یک سوال فلسفه‌ی تاریخی است یا نه؟ اگر در کنار معنای بورژوایی شهر از معانی دیگری را جست‌وجو کنیم و جایگاه‌ شهرهای تاریخ‌ساز مثل بیت‌المقدس، بابل، ارم را با متروپل‌های امروزی بسنجیم، شاید بتوان از نگاه فلسفه‌تاریخی به "شهر" نیز نگریست و با قوت از این ایده دفاع کرد که ساخته‌شدن محیط اجتماعی-جغرافیایی خاصی که امروزه آن را شهر می‌نامیم، در بسترهای تاریخی خودمتولد می‌شوند. آیا می‌توان پذیرفت که پیدایش بورگ‌ها در اروپا در پی انقلاب صنعتی صرفا یک حادثه‌ی اقتصادی بوده است؟! آیا می‌توان با این برداشت سهل‌پندارانه کنار آمد که مدینه‌های فاضله‌ای که فیلسوفان در آثار خود جست‌وجو کرده‌اند، صرفا به‌عنوان یک سوژه‌های غیرقابل تحقق و مربوط به عالم معنا هستند؟! رهیافت جغرافیاگرایی در فلسفه‌ی تاریخ حامل این بصیرت است که از فضای زیست اجتماعی در یکی از ابعاد تاریخی خود، نیازمند شهرگزینی و شهرنشینی است و این گزینش یک بستر تاریخی خاص خودش را طی می‌کند و تاریخ خودش را می‌سازد و در جغرافیای خاصی تعین پیدا می‌کند. به‌ویژه آن‌که منابع الهیاتی ما از جغرافیاهای اجتماعی خاصی سخن گفته‌اند که یک وجهه‌ی روشن و بارز تاریخی دارند؛ مثل مکه و کوفه؛ شهرهایی که هم در پیدایش و هم در غایت خود، یک جایگاه تاریخی برجسته دارند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 9 2. انتقاد از نظریه‌ی جغرافیاگرا نظریه‌ی جغرافیایی مظهر یک اعتقاد یک‌جانبه و طبیعی است و منکر عامل انسانی در تعیین سرنوشت تاریخ، پیدایش و تکامل آن. البته نمی‌توان تردید کرد که محیط و عامل جغرافیایی نه‌تنها مبین خصوصیت محصول طبیعی‌ای است که بشر نیازمندی‌های خویش را با آن رفع می‌کند، بلکه مبین خصوصیت وسایلی نیز هست که انسان با آن‌ها این محصولات مورد نیاز را تولید می‌کند. محقق است که هرچه قلمرو و محیط جغرافیایی متنوع‌تر باشد، برای تکامل قوای تولیدی مناسب‌تر است؛ ولی آن‌چه از تیررس دید اصحاب نظریه‌ی جغرافیاگرا دور مانده، این حقیقت است که اگرچه بشر محصول محیط جغرافیایی خویش است، ولی نسبت به آن یک وجه منفعل منفی نیست؛ بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش واکنش نشان می‌دهد و آن را تغییر می‌دهد. اگرچه انسان ابزار خویش را از محیط اخذ می‌کند، اما محیط جغرافیایی عامل قطعی تغییرات اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه تنها یکی از شرایط ضروری تکامل تاریخی است. ایتالیای امروز تحت همان شرایط جغرافیایی زیست می‌کند که رومی‌ها در سه هزارسال پیش می‌زیستند؛ اما نظام اجتماعی و مدنیت امروز هیچ وجه تشابهی با ایتالیای رومی ندارد. (همان، ص. 34) @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 10 ب) نظریه‌ی قهرمان‌گرایی یا اصالت شخصیت نظریه‌ی دوم در مکاتب که تا حدودی بنیان‌گذار آن شمرده می‌شود، نظریه‌ی اصالت شخصیت و قهرمان‌گرایی است. بنا به عقیده‌ی طرف‌داران این نظریه، قهرمان‌ها نقش قاطعی در تعیین سرنوشت یک تمدن دارند. نتایجی که کارلایل از این نظریه اتخاذ کرد، بعدها و را به خود جلب کرد. در واقع، تا حدودی و را می‌توان پدران اصلی نظریه‌ی اصالت شخصیت به‌معنای علمی آن دانست؛ زیرا از سرچشمه‌ی افکار این دو نفر بود که مسیر واقعی اندیشه‌ی بستر واقعی خود را طی کرد و به نتیجه‌ی جبری آن، یعنی فاشیسم و منجر شد. بنیان فکری این نظریه بر این باور استوار است که قهرمان با محیط خویش به مبارزه برمی‌خیزد و ناگواری‌ها و تلخی‌های فراوانی را متحمل می‌شود؛ اما از این لحاظ که روح خود را درک کرده است، به‌ناچار جامعه و مردم را به تبعیت از اراده‌ی خود وامی‌دارد و مسیر تاریخ را تعیین می‌کند و بدین‌ترتیب، جامعه را به‌سوی کامیابی سوق می‌دهد و به تاریخ و تمدن معنی می‌بخشد؛ لذا قهرمان اصلی‌ترین عامل تکامل و پیدایش تاریخ است. بنابراین برای شناخت درست تاریخ باید زندگی روحی و شخصیت قهرمانان بزرگ هر دوره را (نظیر اسکندر، سزار، عیسی، بودا و ... ) مورد تحقیق قرار داد. اگرچه نمی‌توان همه‌ی معتقدین به اصالت فرد در جامعه و تاریخ را پیرو این مکتب دانست، اما فرانسیس ، ، ، ؛ و مرکانتیلیست‌هایی هم‌چون ، هانری ماین و فردریک مادیتلند از پیروان این مکتب فلسفه‌ی تاریخ هستند. خطای این مکتب فکری آن است که فراموش می‌کند شخصیت‌های بزرگ، به‌نوبه‌ی خودشان، محصول و مجری ضروریت‌های زمان خود هستند. ویژگی آن‌ها این است که این ضروریت‌ها را درک کرده‌اند و معنای جدید را - که در حال تکوین است - زودتر از معاصران خود دریافته‌اند. نقش این نوابغ فقط در تفسیر صورت ظاهری وقایع است، اما این امر ایشان را قادر نمی‌کند که تغییرات عمیق در علل کلی‌تری باشند که حرکت تاریخ محصول آن می‌باشد. علل کلی‌تری که قهرمان‌ها معلول آن‌ها شمرده می‌شوند. @doranejadid
❎ توماس کارلایل؛ از تاثیرگذاران نحله‌ی قهرمان‌گرایی در فلسفه‌ی تاریخ توماس کارلایل (1795-1881میلادی) ریاضی‌دان، ادیب، فیلسوف و تاریخ‌نگار صاحب‌سبک اسکاتلندی است که سرتاسر زندگی خود را با فقر و تنگدستی سپری کرد. او از همان جوانی به حرفه‌ی کشیشی روی آورد و برای تحصیل دانش به دانشگاه "ادین برو" پیوست. نگارش "تاریخ انقلاب کبیر فرانسه" به او شهرتی جهانی بخشیده و نوع نگاهش به تاریخ، وی را در زمره‌ی تاثیرگزاران شکل‌گیری مکتب در فلسفه‌ی تاریخ قرار داده است. به‌نظر کارلایل، فلسفه‌ی تاریخی که صرفا علل و اسباب عمومی را در حرکت تاریخ می‌بیند و در شرح تحولات تاریخ به آن‌ها بسنده می‌کند، فلسفه‌ای خشک و بی‌مغز است؛ در حالی که روح تاریخ به زندگی بزرگانی گره خورده است که مظهر و نمایشی از ذات ربوبیت الهی هستند. به‌عبارت‌دیگر، وی بر این باور بود که این قهرمانان و نخبگان هستند که به‌دلایل خاصی هم‌چون بهره‌مندی از فرّه شخصی، خرد، هوش و ... تاریخ را می‌سازند؛ آن‌ها خالق و سازنده‌ی تاریخ‌اند و هم ایشانند که مستحق رهبری اجتماعات بشری‌اند. او در این اعتقاد خود تا آن‌جا پیش می‌رود که می‌گوید: اساسا تحولات تاریخی جز ظهور و درخشش اراده‌ی شخصیت‌های بزرگ نیست؛ اين افراد فرستادگانی از جانب خداوند هستند كه رسالت هدايت و رهبري مردم را بر دوش گرفته‌اند. کارلایل این مطلب را در کتب متعددی، از جمله «درباره‌ی قهرمانان، قهرمان‌پرستی و نقش قهرمانی در تاریخ» (On Heroes, Hero-Worship, and the Heroic in History) توضیح داده و به بررسی ابعاد شخصیتی افراد شهیری هم‌چون: ناپلئون، مارتین لوتر و پیامبر مکرم اسلام، امیرالمومنین و امام حسین علیهم‌السلام پرداخته است. جمله مشهور «علی را نمی‌شود دوست نداشت» از اوست. كارلايل در رويكرد فلسفي خويش تا اندازه‌اي به عرفان و ادراك اشراقي اعتقاد دارد؛ یعنی سهم عقل را در ادراكات حقيقي و ناب بسيار محدود می‌داند و معتقد است: درك معرفت و حقيقت امور از طريق دل و قلب انجام می‌پذیرد، نه از طريق تعقل. درواقع، معرفت‌شناسي وي صرفاً بر دريافت‌هاي قلبي استوار است. وی شرح تحولات روحی خود را در کتابی به‌نام "سارتور ریسارتوس" توصیف کرده است. کارلایل، تاریخ را مکاشفه‌ی تقدیر الهی می‌داند؛ لذا می‌گوید: کار تاریخ‌نگار، تفسیر این مکاشفه است. این دیدگاه به‌گونه‌ای تاریخ را می‌نگرد که گویی، تاریخ در مقام وحی است و حوادث تاریخی به‌مثابه نزول وحی الهی بر مردم؛ از این‌رو مورخ را هم باید کاتب وحی دانست. وی در بیان دیگر، تاریخ را نه‌تنها نوعی وحی، بلکه شعر عصر جدید می‌نامد. کارلایل از منتقدان لیبرالیسم کلاسیک و سرمایه‌داری است و فرجام آن را چیزی جز هرج‌ومرج نمی‌داند و از آن اعلام انزجار و نفرت می‌کند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 11 ج) نظریه‌ی اصالت سیاست سومین مکتب در دیدگاه‌های مطرح‌شده در مکاتبی فلسفه‌ی تاریخ، "مکتب اصالت سیاست" است که عامل سیاسی را در تکامل تاریخ و جامعه، متغیر اصلی می‌شمرد. منظور از اصالت سیاست آن است که در هر دوره‌ی تاریخی، مبارزه‌ی میان احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف، موجد شکل‌گیری صورت‌های مختلف زندگی اجتماعی و تمدن است؛ بنابراین، لازمه‌ی درک نظام تشکیلاتی یک جامعه، مطالعه‌ی ساختمان حقوقی و سیاسی آن جامعه است. برای مثال، ارسطو انسان را حیوان سیاسی می‌نامد که تنها از طریق عامل سیاست می‌تواند اراده‌ی خود را برای احراز قدرت اعمال کند. او در کتاب "سیاست" و در توضیح منشاء انقلاب‌ها و تحولات اجتماعی این مساله را به‌نحو مبسوط توضیح داده و معتقد است که افراط در مساوات یا تفریط در نابرابری سیاسی موجب انقلاب و تحول از یک مرحله‌ی اجتماعی و سیاسی به مرحله‌ی دیگر است. بعد از ارسطو، ماکیاوولی از این دیدگاه دفاع کرد و عنوان نمود که از میان عوامل ذاتی و اساسی تکامل تغییر در جامعه، تغییر یا تکامل سازمان سیاسی آن جامعه است. امروزه تدریس تاریخ در مدارس، که تاریخ را آمد و شد پادشاهان و تغییر حکومت‌ها جلوه می‌دهد، ناشی از غلبه‌ی این رویکرد به فلسفه‌ی تاریخ می‌باشد. نظریه‌ی اصالت سیاست حاکی از آن است که کلیه‌ی تغییرات اجتماعی به نیروی سیاسی و دولت برمی‌گردد. باید توجه داشت، به همان اندازه که هدف اصولی‌تر از وسایل نیل به هدف است، در تاریخ نیز وجه اقتصادی روابط، اساسی‌تر از وجه سیاسی آن بوده است؛ لذا تاسیسات سیاسی قبل از آن‌که علت باشند، معلول‌اند و اجتماع آن‌ها را به‌وجود می‌آورد و سپس در آن‌ها نفوذ می‌کند. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 12 د) مکتب اصالت نژاد دیدگاه اصالت نژاد، سخیف‌ترین رویکرد در تبیین تحولات تاریخی است. تاریخ بشر عظیم‌ترین تراژدی‌ها و سوگواری‌ها را از ناحیه‌ی اصحاب این نظریه تحمل کرده است. تبیین نژادی در آلمان نازی موجد یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری شد. اگرچه این نظریه بر و مبتنی بود ولی روزنبرگ و کتاب او به‌نام "افسانه‌ی قرن بیستم" منادی و اشاعه‌دهنده‌ی این فلسفه گردید. پیش از روزنبرگ در قرن نوزدهم، گوبینوی فرانسوی در کتاب خود به‌نام "نابرابری نژادهای انسانی" برای اولین بار مدعی شد که نژاد سفید برترین نژادهاست و سپس هوستن استوارت چمبرلن انگلیسی همین عقیده را پذیرفت. بنابر نظریه‌ی اصالت نژاد، هنر و علم و دین و دیگر پدیده‌های فکری و روحی جامعه‌ی انسانی، محصول نژاد برتر و عالی است و چنین نژادی هم نژاد سفید انگاشته می‌شود؛ این دیدگاه نژاد پست را سبب توقف و به‌قهقرا کشاندن فرهنگ بشر می‌شمرد. روزنبرگ و پس از او هیتلر در کتاب "نبرد من" مساله‌‌ی نژاد آریایی را مطرح کردند و این نژاد را بنیانگذار تمدن غربی شمردند. کتاب "نبرد من" کتاب مقدس فلسفه‌ی نژادی تلقی شد و تاریخ را به‌مثابه منازعه‌ی ازلی و ابدی نژاد و یهودیان و اسلاوها بیان کرد. روشنفکرانی هم‌چون ماکس مولر، اوتو آمون، مادیسون، گرانت و پاره‌تو رو هم می‌توان از برجسته‌ترین نمایندگان نژادی به‌حساب آورد. @doranejadid
❎ اسوالد آرنولد گوتفرید اشپنگلر (Oswald Arnold Gottfried Spengler) اسوالد اشپنگلر ، (۱۸۸۰- ۱۹۳۶میلادی) "فیلسوف تاریخ"، "تمدن‌پژوه" و "نظریه‌پرداز شهری" از تبار یهودیان آلمانی و صاحب کتاب مشهور "انحطاط غرب" (Decline of the West) است که مضامین نیچه‌ای را گسترش داد و در تحلیل متروپل‌های غرب تحت تاثیر جورج زیمل قرار داشت. او از منتقدان دموکراسی غربی است و تمدن غرب را رو به زوال می‌داند. وی برای این مدعای خود، به قواعدی مستخرج از چگونگی تولد، رشد و انحطاط تمدن‌های مختلف در طول تاریخ بشر استناد می‌نماید. این قواعد حاصل درک و شهود نوعی زیبایی‌شناسی است که به‌موجب آن شماری از ارگانیسم‌های فرهنگی شناسایی شده و نشان می‌دهند که چگونه این ارگانیسم‌ها به دنیا می‌آیند، رشد می‌کنند، به کمال می‌رسند و پس از استفاده از حداکثر امکانات، می‌میرند. پیش‌بینی او آن است که تمدن غرب به‌زودی زوال خواهد یافت و به‌جای آن تمدن جدیدی از آسیا برخواهد خواست. در دیدگاه اشپنگلر، تاریخ یک موجود زنده ولی بی‌هدف است و در حرکت ادواری خود هیچ‌گونه تکاملی را دنبال نمی‌کند. تاریخ، مجموعه‌ای کنارهم قرارگرفته از تمدن‌های بشری است که طبق قواعد مشخصی طلوع و غروب می‌کنند. او تاریخ را به دوران‌های هزارساله تقسیم می‌کند؛ هر دوره‌ای بعد از حدود هزار سال زندگی، از بین می‌رود و دوره‌ی بعدی جایگزین آن می‌شود. هر دوره‌ی تاریخی نیز دو مرحله دارد: مرحله‌ی "فرهنگ" و مرحله‌ی "تمدن". اشپنگلر می‌کوشد تا نظم حاکم بر چگونگی تحولات جوامع و دگرگونی ملت‌های مختلف را صورت‌بندی نماید تا بتوان با تکیه‌بر آن، مسیر تاریخی فرهنگ‌ها و تمدّن‌های مختلف - به‌ویژه تمدن مغرب زمین - را یک‌دیگر مقایسه کرد و تحوّلات بعدی آن‌را پیش‌بینی نمود. به باور اشپنگلر، هر فرهنگی در زمان معیّنی در سرزمینی محدود پدید می‌آید و همانند موجودی زنده‌، مثل گیاهان یا جانوران، رشد کرده و به بلوغ می‌رسد. تمدن مرحله‌ی پیری یک فرهنگ است؛ زمانی‌است که یک فرهنگ دوران عظمت و مردانگی خود را سپری کرده و وارد دوران کهنسالی و مرحله‌ی انحطاط خود رسیده است؛ لذا پا به مرحله‌ی تمدن می‌گذارد و مدنیت بزرگی را خلق می‌کند که از ویژگی‌های عمده‌ی آن، تاسیس شهرهای بسیار بزرگ است. تمدن، دوران پیری و فرسودگی فرهنگ است که از میان دیوارهای سنگی و زندگانی شهری گذر می‌کند. به‌نظر اشپنگلر، حوادث و تحولات تاریخی مسیر مخصوصی دارد که در ذات آن سرشته شده است و نباید برای وقوع آن‌ها دنبال علت خاصی گشت؛ در واقع، وی به مبحث علیت در جستارهای تاریخی وقعی نمی‌نهد. از كتاب‌های معروف وی می‌توان به: "زوال غرب"،"لحظه تصميم"، "انسان و تكنيك" و "فلسفه‌ی سیاست" اشاره کرد. @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 13 ه) نظریه‌ی جبر تکنیکی اصحاب پنجمین نظریه در نگاه به تاریخ، عامل را در امر تکامل تاریخ و تمدن محور اصلی می‌شمرد. نظریه‌ی تکنولوژیک تاریخ معتقد است که تکامل تاریخی انسان و جامعه‌ی انسانی مدیون تغییراتی است که در زمینه‌ی روابط و مناسبات تکنیکی و فنی به‌وجود آمده است. آن‌ها معتقدند هر جامعه‌ای که نظام تکنیکی‌اش پیشرفته‌تر باشد، بالتبع متمدن‌تر است و از همین طریق بر همه‌ی وقایع کوچک و بزرگی حاکم است که در جهان اتفاق می‌افتد. این اصطلاح برای اولین بار توسط تورستین وبلن (Thorstein Veblen) (۱۸۷۵–۱۹۲۹) جامعه‌شناس و اقتصاددان آمریکایی ابداع شد؛ ویلیام اگبورن، آلفرد نورث، وایتهد و را نیز می‌توان از پایه‌گذاران و معتقدین به این رویکرد در دانست. اگبورن معتقد است که یک متغیر ثابتی در دستگاه علم‌الاجتماعی و تاریخی است و حال آن‌که زندگی اجتماعی و تمام فرهنگ انسان یک متغیر وابسته است. @doranejadid
❎ نیل پستمن و نقد فرهنگ تکنولوژی نسبت انسان با در سه دوره دچار تحولات عمده‌ای شده است که می‌توان آن را در سیر تاریخی بشر از یک‌دیگر متمایز کرد. یعنی ارتباط انسان با ابزار در دوره‌های نخستین پیدایش ابزار، موجب ایجاد شد؛ سپس این فرهنگ با شکل‌گیری دستگاه چاپ به تغییر صورت داد. امروزه پیدایش وسایل ارتباط جمعی و کامپیوتر از فرهنگ جدید به اسم خبر می‌دهد. الف) فرهنگ ابزار اصطلاح فرهنگ ابزار، رابطه انسان‌های آن جامعه را با مبانی اعتقادی و سیستم اجتماعی و این ابزار مشخص می‌کند. جوامع دارای فرهنگ ابزار می‌توانند مقادیر زیاد و متنوعی از این ابزار را دارا باشند؛ امّا تعالیم مذهبی و دینی، هدایت‌کننده و کنترل کننده‌ای است که کاربرد ابزارآلات و کم و کیف استفاده از آن‌ها را تعیین می‌کند. این فرهنگ، وحدت و همگانی‌بودن خود را از مبانی متافیزیکی (غیرمادّی) گرفته است. این، "تفکر" است که به هستی معنا می‌بخشد و مانع آن می‌شود که تکنیک (فن) خود را بر انسان‌ها و نیازهای آنان تحمیل کند. مهم‌ترین ابزاری که در این دوره، ابداع شده، ، دوربین نجومی، و بوده است. ب) فرهنگ تکنوکراسی در یک جامعه تکنوکرات، ابزارآلات، نقش کلیدی‌ای را در جهان اندیشه‌های فرهنگی آن جامعه برعهده دارند. همه شرایط، تحوّلات و خواسته‌ها و تمام ویژگی‌های اجتماعی باید تا حدود زیادی، تابع خواسته‌ها و ضوابطی باشد که رشد این تکنیک و سیر تکاملی آن ایجاب می‌کند؛ امّا نقش تکنیک هنوز به آن حدی نرسیده است که موجب تغییر در ساختار فرهنگی و تحوّل آن شود. هنوز مبانی ماورایی و اهداف، جای خود را در فرهنگ‌ها حفظ کرده‌اند و هنوز افراد، بر این باورند که ماشین و ابزار صنعتی، هم‌چنان در استخدام بشریت خواهند بود و هرگز به قدرت حاکم مبدّل نخواهند شد. مهم ترین وسیله‌ای که در این دوران ابداع شد، است. با این اختراع، یک تحوّل عظیم در ساخت فرهنگ، رخ داد و آن، تبدیل فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب بود. از این پس، عنان ارابه فرهنگ، به دست "کتاب" افتاد. کتاب، به‌عنوان مهم‌ترین محصول ، ویژگی‌هایی داشت و مربوط به متنی می‌شد که در چارچوب آن به چاپ رسیده است. این خصوصیت باعث تمییز "مفهوم نوشتاری" از "مفهوم شفاهی" می‌شود. ج) فرهنگ تکنوپولی وجه بارز این فرهنگ، قراردادن به‌جای خداست و لذا شاخصه‌ی آن، "خدای‌گونه"بودن آن است. یعنی فرهنگ، اعتبار خود را در تکنولوژی جست‌وجو می‌کند و دستورالعمل‌های خود را از تکنولوژی می‌گیرد. این راه، الزاماً به فروپاشی و نابودی باورها و عقاید سنّتی منتهی می‌شود. نظام تکنوپولی را این چنین می‌توان تعریف کرد: "نظامی که در آن، جامعه‌ی انسانی سیستم ایمنی و قدرت دفاعی خود را در برابر تهاجم سیل اطلاعات از دست داده است». در این فرهنگ با کاهش اعتقاد به اهداف و کم‌رنگ‌شدن "ماورا" در زندگی مواجهیم. در این فرهنگ، «وسیله» با «هدف»، یکی می‌شود و دیگر بدان‌معنا هدفی وجود ندارد که بتواند مانع استفاده‌ی بی‌مورد از تکنیک شود. خصلت نظام تکنوپولی، انبوه اطلاعات است که در قالب ابزاری چون کامپیوتر و تلویزیون ایفای نقش می‌کند. نيل پستمن در اثری با همین نام با رد خنثي‌بودن تكنولوژي، به تأثيرات و پيامدهاي ورود و گسترش تكنولوژي در پرداخته و جامعه‌ي و فرهنگ حاكم بر آن را مورد نقد و بررسي قرار داده است. ويليام ملودي نیز "جامعه‌ی اطلاعاتي" را از محصولات تکنولوژی جدید می‌داند و به توصیف آن می‌پردازد. @doranejadid