مطلبی بسیار خواندنی از "نیل مک گریگور" (Neil MacGregor) در گاردین به تاریخ 5 اکتبر 2018
وی در یادداشتی نسبتا مبسوط تحت عنوان " Belief is back: why the world is putting its faith in religion" به تغییر حرکت تاریخی بشر توجه کرده و به دنبال عوامل این تغییر می گردد و خاطرنشان میکند که به احتمال زیاد، این نقطهی عطف تاریخی با انقلاب اسلامی در 1979 میلادی آغاز شده و در جهان تاثیر گذاشته است. این تاثیر را میتوان در بازگشت ایمان به زندگی اجتماعی مشاهده کرد. وی به حادثه فروپاشی دیوار برلین اشاره میکند و تکرار الگوی مبارزاتی انقلاب اسلامی در این حادثه را به تصویر میکشد.
ترجمهی بخشی از این یادداشت را تقدیم میکنم:
«اگر یک نفر مجبور باشد یک نقطهی عطفی را پیدا کند برای این تحول، این وقت تاریخی که این تغییر در آن ظهور یافت، به احتمال زیاد انقلاب اسلامی ایران در 1979 بوده است. این انقلاب دنیای سکولار را بهشدت تکان داد . این انقلاب دقیقا بر خلاف جهت تاریخی ما بود. البته الان میبینیم که پیشتاز حرکت عمومی تاریخی شده است. پس از سالیان سال دخالت متکبرانهی انگلیس و امریکا، سیاستمداران شیعی ایرانی راهی پیدا کردند تا در مقابل بیگانگان از هویت خودشان دفاع کنند. در مسجد، و نه در بازار، هویت ملی جدید را تدوین کردند و کل اعضای جامعه در آن شرکت کردند. 10 سال بعد از انقلاب ایران، کلیسای لوتری آلمان شرقی هم همین کار را انجام داد و علیه دولت تمامیتخواه مبارزه کرد و نهایتا واژگون کرد. در هر دو مورد - ایران و آلمان - ساختارهای ایمانی راهی برای آزادی گشودند».
If one had to choose a tipping point, a specific moment at which this change crystallised, it would probably be the 1979 Islamic revolution in Iran. Deeply shocking to the secular world, it appeared at the time to be pushing against the tide of history: now it seems instead to have been the harbinger of its turning. After decades of humiliating intervention by the British and the Americans, dissenting Iranian politicians – many of them far from devout – saw in the forms of Iranian Shi’ism a way of defining and asserting the country’s identity against the outsiders. The mosque, even more than the bazaar, was the space in which new national narratives could be devised and in which all of society could engage. Ten years later, the Lutheran churches of East Germany played a comparable role for those resisting and ultimately overthrowing an oppressive state sustained in office by the armies of the Soviet Union. In both cases, faith structures (literal and metaphorical) were for a time seen not as oppression, but as frameworks for freedom.
#سال1979
#سکولاریسم
#انقلاب_اسلامی_ایران
#حرکت_عمومی_تاریخ
#خلاف_جهت_تاریخ
#منابع_مکتوب
#هویت_ملی_جدید
#ساختارهای_ایمانی
#معنویت
#ایمان
#دین
#شواهد_دیگران
لینک دسترسی به مطلب یادشده در گاردین:
https://www.theguardian.com/books/2018/oct/05/belief-is-back-societies-worldwide-faith-religion
اطلاعاتی پیرامون نیل مک گریگور
https://en.wikipedia.org/wiki/Neil_MacGregor
فایل های مربوط به متن کامل این یادداشت در ادامه بارگزاری شده است.
@doranejadid
امروز سالگرد نامه تاریخی امام خمینی به گورباچف است.
در اولین روز سال 1989 میلادى، 11 دى 1367 نامهی معروف و تاریخى امام خمینى خطاب به "میخائیل گورباچف" آخرین رئیس جمهور شوروى در زمینهی مرگ کمونیسم و ضرورت پرهیز شوروی از اتکاء به غرب انتشار یافت.
این نامه در شرائطى منتشر شد که اتحاد جماهیر شوروى هنوز بهعنوان یک مجموعهی سیاسی و یکی از قطبهای قدرت آن روزگار برقرار بود؛ جنگ سرد خاتمه نیافته بود؛ دیوار برلین بهعنوان نماد جدایی شرق و غرب فرو نریخته بود؛ و حاکمیت کمونیسم بر قانون اساسى شوروى و بر مقدرات مردم در جمهورىهاى این کشور هنوز برقرار بود.
امام خمینى در نامهی عبرتآموز خویش به گورباچف در حالی از صداى شکستهشدن استخوانهاى مارکسیسم سخن بهمیان آورد که حتى خوشبینترین رهبران جنگ سرد در آمریکا، سقوط ابرقدرت کمونیستى شوروى به ذهنشان خطور نمىکرد. این پیام امام خمینی و این بینش و قدرت پیشبینی برخاسته از اشراف و اشعار و آگاهی به آغاز "دوران جدیدی در عالم" بود که بر معادلات قدرت و نحوهی تعامل انسان با حیات و زندگی اجتماعی نیز سایه میانداخت و حوادث روزگار را متاثر از خود میساخت. ایشان اتحاد جماهیر شوروى را از روىآوردن به غرب براى حل مشکلات اقتصادى خویش برحذر داشت و از زوال غرب، پس از زوال شرق کمونیستی سخن بهمیان آورد و تنها راه بقا را رویآوردن به ایمان و راه معنویت شمرد.
گورباچف سالها بعد خود با صراحت به دو نکته اعتراف کرد: نخست عدم فهم دقیق مطالب نامه حضرت امام(ره)؛ و دوم عملنکردن به آن نصایح. به اعتقاد وى، این دو غفلت باعث فروپاشى این کشور شد. گورباچف پس از فروپاشى شوروى ابراز تاسف کرد که اگر آن روز به نامهی امام خمینى بیشتر توجه مىنمودم و مسیر خود را اصلاح مىکردم، هرگز دچار چنین سرنوشتی نمىشدیم.
با وجودى که مخاطب این پیام بلوک شرق بود، اما امروز نیز زنده است؛ چون تأکید دارد تا زمانى که نظام ها، قدرت ها و کشورها بر اساس تفکرات مادى و مادى گرایى باشد و به خداوند و معنویت و نیازهاى فطرى انسان نظر نداشته باشند، محکوم به نابودى و سقوط هستند.
21 دسامبر سال 1991 میلادی، رهبران 11 جمهوری شوروی در یک جلسه در شهر آلماآتی قزاقستان مرگ اتحاد جماهیرشوروی را اعلام کردند؛ بوریس یلتسین بهعنوان رئیس جمهور فدراسیون روسیه، مهار قدرت در بزرگترین جمهوری سابق شوروی را بهدست گرفت؛ و نهایتا در شب 25 دسامبر سال 1991 میلادی، بدون بروز خشونت و خونریزی، میخائیل گورباچف بهعنوان رئیس جمهور اتحاد جماهیر شوروی و دبیرکل حزب کمونیست شوروی از کلیه مقام های خود استعفا داد. او زمانی که در تعطیلات بهسر میبرد، توسط عدهای دستگیر و زندانی شد و بهدنبال آن پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی اعلام گردید!
#گورباچف
#شوروی
#دیوار_برلین
#فطرت
#معنویت
#ایمان
#دوران_جدید_عالم
@doranejadid
🎈نخستین دههی انقلاب اسلامی (بخش دهم)
❎ سخنرانی آیتالله خامنهای در 12 بهمن 1367:
انقلاب اسلامی در طول این دو دهه که صد در صد بر مبانی خودش استوار شد اولین انقلابی است که هیچ مبانی انقلابهای گذشته را ـ انقلاب اکتبر ـ با خودش همراه نکرد. یعنی جنبهی التقاط از تفکر مارکسیستی نداشت. یک تلقّی جدید را در دنیا ارائه کرد. آن تلقّی جدید عبارت بود از:
🔅 توحید،
🔅 تکریم انسان، عَبَث نبودن آدمی، عبث نبودن خلقت انسان. «اَفَحَسِبتُم اَنَّما خَلَقناكُم عَبَثًا وَ اَنَّكُم اِلَینا لا تُرجَعونَ»،
🔅 مسئلهی صیرورت و رجوع انسان به خدا «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ»،
🔅 عدالت اجتماعی برطبقِ نسخهی اسلامی، نه برطبقِ نسخهی مارکسیستی،
🔅 معنویت انسان و اینکه انسان دارای بعد معنوی است، و باید این بعد معنوی در برنامهریزیهای بشر دیده بشود، ملاحظه بشود و پرورش داده بشود و به چشم اعتبار نگاه بشود.
میبینید اینها هیچکدام در انقلابهای قبلی وجود نداشته.
البته من در دنیای اسلام، انقلابهایی که با نام اسلام بهوجود آمده را میشناسم، به آنها ارج هم میگذاریم. لکن آن انقلابها را مشاهده میکنیم که همچنان اسلامی نماندند. اگرچه ریشهها و زمینههای اوّلیشان اسلامی بود، اما آنوقتیکه منفجر میشد، درحقیقت قرآن نبود که بالا میرفت و روی پرچم قرار میگرفت، تفکرات دیگری بود، نظرات دیگری بود که این چیزِ روشن و واضحی است و نیاز به اثبات و استدلال هم ندارد. خود آن کسانی هم که آن انقلابها را راه انداختند و اداره کردند، غیر از این ادعایی ندارند، آنها هم همین را میگویند.
تنها انقلاب اسلامی بود که براساس ارزشهای اسلامی، پایههای اسلامی، تفکرات اسلامی، سرفصلهای جدید در زندگی انسان بهوجود آورد، بنا شد، منفجر شد و نظام حکومتی تشکیل داد.
و از اینکه اصولش با اصول دنیا یکسان نیست خجالت هم نکشید و از اینکه دنیا بسیاری از مسائل او را قبول ندارد احساس حقارت نکرد، بسیاری از اصول قابل قبول انقلابیون رایج دنیا را قبول ندارد؛ بلکه احساس افتخار کرد. گفت این اسلام است، این قرآن است، این کلام خداست، این رسالت من است. این خصوصیت انقلاب اسلامی است».
#آیتالله_خامنهای
#اولین_دههی_انقلاب
#دوازدهم_بهمن1367
#انقلاب_تاریخی
#مارکسیسم
#التقاط
#توحید
#معنویت
#تکریم_انسان
#صیرورت_انسان
#جهانبینی
@doranejadid
🎈نخستین دههی انقلاب اسلامی (بخش سیزدهم)
❎ سخنرانی آیتالله خامنهای در 12 بهمن 1367:
«خیلی از انقلابها به اصول خودشان پایبند نمیمانند و در آن تجدیدنظر میکنند، فشارها آنها را به تجدیدنظر وادار میکند، اشتباهها آنها را به پس گرفتن برخی از اصول وادار میکند؛ در انقلابهای معاصر شاهدش بودیم. بعضی از انقلابها هم به اصول خودشان پایبند میمانند. اما آن انقلابهایی هم که اصول خودشان را حفظ میکنند، یا ادعا میکنند که حفظ کردند، این امتیاز را دارند که بخشی از قدرتهای جهان با آن اصول موافقند. فرض بفرمایید فلان کشور آمریکای مرکزی که تفکر مارکسیستی را مبنای یک انقلاب قرار داده و این انقلاب به پیروزی رسیده و آن تفکر را هم حفظ کرده، حالا به هر اندازه که حفظ کرده، حفظ اصولی که سرتاسر دنیای کمونیست و قدرت شوروی پشتیبان اوست و با او موافق است و بهخاطر آن، امتیاز به او میدهد؛ این کارِ خیلی دشواری نیست.
انقلاب اسلامی دارای اصولی بود که تمام قدرتمندان بزرگ عالم با این اصول مخالف بودند. یک اصل، اصل نه شرقی و نه غربی است؛
و این در حالی است که بلوک غرب و شرق، دنیا را بین خودشان به دو منطقهی نفوذ تقسیم کردند و حاضر نیستند خارج از این دو منطقهی نفوذ، کشوری را مشاهده کنند. حالا یک انقلابی میآید، یک کشوری را در یک منطقهی بسیار حساس و با یک وضعیت فوقالعاده مهم، از حوزهی نفوذ دو ابرقدرت خارج میکند. مسئله، مسئلهی کل قدرت استکباری جهانی است که یکپارچه میشوند و درمقابل این انقلاب میایستند. اصل نه شرقی و نه غربی ما، از این قبیل است.
اصل دینگرایی و ابتنای همهی امور در نظام بر دین، ازاینقبیل است. مردمی بودن انقلاب از این قبیل است. گرایش به وجود معنویت ازاینقبیل است. ارائهی نسخهی جدیدی برای عدالت اجتماعی ازاینقبیل است.
اینها چیزهایی است که هیچکدام از قدرتمندان بزرگ دنیا اینها را قبول ندارند و لِذا شاهد همدستی قدرتهای بزرگ جهانی علیه خودمان بودیم؛ بهصورت آشکار و پنهان، مستقیم و غیرمستقیم».
#آیتالله_خامنهای
#اولین_دههی_انقلاب
#دوازدهم_بهمن1367
#اصول_انقلاب
#ترمیدور
#مارکسیسم
#شوروی
#نه_شرقی_نه_غربی
#استکبار_جهانی
#نسخهی_جدید
#معنویت
#دین
#مردم
#دینگرایی
#عدالت_اجتماعی
@doranejadid
❎ توماس کارلایل؛ از تاثیرگذاران نحلهی قهرمانگرایی در فلسفهی تاریخ
توماس کارلایل (1795-1881میلادی) ریاضیدان، ادیب، فیلسوف و تاریخنگار صاحبسبک اسکاتلندی است که سرتاسر زندگی خود را با فقر و تنگدستی سپری کرد. او از همان جوانی به حرفهی کشیشی روی آورد و برای تحصیل دانش به دانشگاه "ادین برو" پیوست. نگارش "تاریخ انقلاب کبیر فرانسه" به او شهرتی جهانی بخشیده و نوع نگاهش به تاریخ، وی را در زمرهی تاثیرگزاران شکلگیری مکتب #قهرمانگرایی در فلسفهی تاریخ قرار داده است.
بهنظر کارلایل، فلسفهی تاریخی که صرفا علل و اسباب عمومی را در حرکت تاریخ میبیند و در شرح تحولات تاریخ به آنها بسنده میکند، فلسفهای خشک و بیمغز است؛ در حالی که روح تاریخ به زندگی بزرگانی گره خورده است که مظهر و نمایشی از ذات ربوبیت الهی هستند. بهعبارتدیگر، وی بر این باور بود که این قهرمانان و نخبگان هستند که بهدلایل خاصی همچون بهرهمندی از فرّه شخصی، خرد، هوش و ... تاریخ را میسازند؛ آنها خالق و سازندهی تاریخاند و هم ایشانند که مستحق رهبری اجتماعات بشریاند. او در این اعتقاد خود تا آنجا پیش میرود که میگوید: اساسا تحولات تاریخی جز ظهور و درخشش ارادهی شخصیتهای بزرگ نیست؛ اين افراد فرستادگانی از جانب خداوند هستند كه رسالت هدايت و رهبري مردم را بر دوش گرفتهاند. کارلایل این مطلب را در کتب متعددی، از جمله «دربارهی قهرمانان، قهرمانپرستی و نقش قهرمانی در تاریخ» (On Heroes, Hero-Worship, and the Heroic in History) توضیح داده و به بررسی ابعاد شخصیتی افراد شهیری همچون: ناپلئون، مارتین لوتر و پیامبر مکرم اسلام، امیرالمومنین و امام حسین علیهمالسلام پرداخته است. جمله مشهور «علی را نمیشود دوست نداشت» از اوست.
كارلايل در رويكرد فلسفي خويش تا اندازهاي به عرفان و ادراك اشراقي اعتقاد دارد؛ یعنی سهم عقل را در ادراكات حقيقي و ناب بسيار محدود میداند و معتقد است: درك معرفت و حقيقت امور از طريق دل و قلب انجام میپذیرد، نه از طريق تعقل. درواقع، معرفتشناسي وي صرفاً بر دريافتهاي قلبي استوار است. وی شرح تحولات روحی خود را در کتابی بهنام "سارتور ریسارتوس" توصیف کرده است.
کارلایل، تاریخ را مکاشفهی تقدیر الهی میداند؛ لذا میگوید: کار تاریخنگار، تفسیر این مکاشفه است. این دیدگاه بهگونهای تاریخ را مینگرد که گویی، تاریخ در مقام وحی است و حوادث تاریخی بهمثابه نزول وحی الهی بر مردم؛ از اینرو مورخ را هم باید کاتب وحی دانست. وی در بیان دیگر، تاریخ را نهتنها نوعی وحی، بلکه شعر عصر جدید مینامد.
کارلایل از منتقدان لیبرالیسم کلاسیک و سرمایهداری است و فرجام آن را چیزی جز هرجومرج نمیداند و از آن اعلام انزجار و نفرت میکند.
#مکاتب_فلسفهی_تاریخ
#قهرمانگرایی
#اصالت_شخصیت
#کارلایل
#معنویت
#سرمایهداری
#ادین_برو
@doranejadid