eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
945 دنبال‌کننده
426 عکس
62 ویدیو
17 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. Admin: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 8 الف) نظریه‌های فلسفه‌ی تاریخی؛ 1. نظریه‌ی جغرافیایی بنیان‌گذاران نظریه‌ی جغرافیایی تاریخ، یا به‌عبارت‌روشن‌تر، پایه‌گذاران مذهب اصالت جغرافیایی در تبیین ، یونانیان بودند. البته، برخی خردمندان و و که به منجمین معروفند، هم‌چنین پیامبران عهد عتیق و اصحاب کلیسا - به‌خصوص سنت و – و از میان مسلمانان ابن‌خلدون به‌نحوی از اصحاب نظریه‌ی جغرافیایی در امر تکامل و پیدایش تمدن و جامعه‌ی انسانی به‌شمار می‌آیند. به‌نظر پیروان این نظریه، عوامل جغرافیایی یعنی آب و خاک و هوا، اصیل‌ترین عامل تشکیل‌دهنده‌ی جامعه و تاریخ و علت تامه‌ی تشخص جامعه‌ها و تمدن‌هاست. آن‌ها با قبول عوامل جغرافیایی به‌عنوان عناصر اصلی و سازنده‌ی محیط معتقدند که این عوامل تاثیر قاطع و تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت تمدن‌ها، پیدایش تاریخ و چگونگی رفتار و خوی آدمی و سازمان‌های اجتماعی و فعالیت‌های انسانی دارند. در نزد اصحاب این نظریه عبارتند از آب و هوا طبیعی، حرارت، تغییرات فصلی، جریان‌های زیرزمینی، پدیده‌ی جاذبه، جریان رودها و دریاها به‌اندازه‌ای که مستقل از دخالت انسان وجود دارند و مستقل از فعالیت‌های آدمی محسوب می‌شوند؛ لذا تغییرات مستقل این عوامل ناشی از روابط ذاتی خود آن‌هاست. از شاخص‌ترین اصحاب متاخر جغرافیاگرایی در می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد: مارک، ، ، ، ، بولکه، لوپله، ست چین کوف، ، آرنولو، هانری گیوت (A.H. Gwuwt)، یوهان جرج کوهل (J.G. Kohl)، اسکار پرشل (O. Perchal)، لاروف (Lavrow)، (Mwscinder)، (CKirchof) و موگلوله. متقدمین این مکتب نیز عبارت‌اند از: هپیوگراتس (Hefhacrctes)، ، ارسطو، تئوسیدیس، گزنفون، هرودوت، استرابو، پولیبوس، اراتوستن، سیسرون، فلوروس، لوکرتیوس و سنکا. ر.ک. پیشین، صص.33-34. پی‌نوشت: اگرچه در متن کتاب، در فهرست جغرافیاگرایان متاخر از کسی به اسم "راتنرل" نام برده شده است، ولی به‌نظر می‌رسد که خطای تایپی در کتاب بوده و احتمال زیاد، باید مدنظر مولف، "فردریک راتزل" است که موسس جغرافیای سیاسی محسوب می‌شود. مهم‌ترین مولفه نظریه‌ی وی، توجه به کشور به‌مثابه یک موجود زنده است که این دیدگاه را در به بحث می‌گذارد. @doranejadid
⭕️ "جغرافیای تاریخی" مکتب و رویکرد جغرافیاگرایی در ، گاهی تحت عنوان "جغرافیای تاریخی" (Historical geography) نیز شناخته می‌شود. به‌طور خلاصه این دیسیپلین دانشی عبارت است از علمی که تأثیر محیط جغرافیایی را بر وقایع تاریخی، سیر تکامل دولت‌ها و تغییرات مرزی‌شان و تاریخ اکتشافات جغرافیایی را بیان می‌کند. البته باید توجه داشت که جغرافیای تاریخی، شعبه‌ای از دانش جغرافیا شناخته می‌شود. به‌عبارت‌بهتر باید بگوییم که در رویکرد جغرافیاگرایی به فلسفه‌ی تاریخ، با یک مطالعات میان‌رشته‌ای روبه‌رو هستیم که جغرافیای تاریخ می‌تواند بخشی از این مطالعات را فراهم آورد. می‌تواند کمک کند تا بفهمیم چگونه تغییر مرزها، قرار گرفتن یک ملت و فرهنگ در نقطه‌های ژئوپولیتیکی، تقسیمات کشوری، تنوع ویژگی‌های خاک و آب در یک کشور و ... در فرآیند و ملت_سازی آن جغرافیا موثر واقع شده است. جغرافیای تاریخی یاری‌گر ما در این مساله است که دارایی‌های تاریخی خودمان را - از حیث جغرافیایی - بدانیم و محترم بشمریم و در محاسبات‌مان به‌حساب آوریم. برای مثال، در دولت‌سازی اسلامی باید توجه داشت که امر طبیعی قرارگرفتن در بین دو مرز آبی خزر و خلیج فارس، تا چه اندازه می‌تواند اقتدارآفرین باشد؟ قرارگرفتن در یک نقطه‌ی ژئوپولیتیکی که 600 میلیون نفر در شعاع همسایگی‌اش قرار دارند، چگونه می‌تواند یک منبع قدرت برای دولت‌سازی اسلامی به‌حساب آید؟ تنوع فرهنگی و قومیتی، فاصله‌ی دما در یک زمان از تا تا چه اندازه می‌تواند به‌عنوان یک منبع قدرت برای معماری نظام سیاسی مورد توجه قرار بگیرد؟ وقتی در مقیاس فلسفه‌ی تاریخ به‌سراغ دولت‌سازی می‌رویم، با استفاده از ظرفیت‌های رهیافت جغرافیاگرایی می‌توانیم منابع قدرت برای دولت‌سازی را - از حیث ژئوپولیتیکی - احصا نماییم؛ به‌ویژه آن‌که تغییرات مرزی و تغییرات تقسیمات کشوری در گذشته‌ی تاریخی و آثار ناشی از آن در حوزه سیاست، یک تجربه‌زیسته‌ی تاریخی بسیار گران‌سنگی است که در تصمیم‌گیری به کمک دولت‌سازان می‌آید. لینک جغرافیای تاریخی در ویکی‌پدیا: https://en.wikipedia.org/wiki/Historical_geography @doranejadid
⭕️ "جغرافیای تاریخی" و مساله‌ی "تمدن نوین اسلامی" یکی از الزامات استفاده از رهیافت جغرافیاگرایی و مراجعه به جغرافیای تاریخی، نسبت انقلاب اسلامی، دولت‌سازی اسلامی و تمدن نوین اسلامی است. پرواضح است که حرکت انقلاب اسلامی را به‌کم‌تر از یک حرکت تمدنی نمی‌توان تحلیل کرد؛ ادله‌ی این مدعا در طول زمان ارائه خواهند شد. لذا تاثیر یک فرهنگ در جغرافیای پیرامونی خودش، یکی از مساله‌هایی است که در جغرافیای تاریخی می‌توان آن را به‌بحث گذشت و از آن بصیرت گرفت. برای مثال؛ ایران بزرگ و عزیز ما، در گذشته‌ی تاریخی یک محیط تمدنی تجربه‌شده‌ی تاریخی دارد. مشخصا در منطقه‌ی آسیای میانه، هم‌اینک می‌توان از حوزه‌ی تمدنی ایران سخن گفت. دولت‌سازی اسلامی در نوبت اکنون ما چه طرح و برنامه و بصیرتی نسبت به استفاده از ظرفیت‌های حوزه‌ی تمدنی ایران در آسیای میانه دارد؟ دولت‌سازان جوان در این راستا چه ایده و فکر و طرح و برنامه‌ای دارند و چه ابتکاری می‌توانند در این زمینه به خرج بدهند؟ این مساله زمانی برای ما حساس می‌شود که در دولت-ملت‌سازی جدید در ترکیه‌، بعد از روی کار آمدن دولت اردوغان شاهد استفاده‌ی بسیار جدی و برنامه‌ریزی‌شده در این حوزه هستیم. تا جایی که نظریه دولت عثمانی شرقی-غربی توسط داووداوغلو به‌جای ایده‌ی دولت عثمانی شمالی-جنوبی، محور فعالیت‌های دیپلماتیک ترکیه‌ی جدید قرار گرفته است. به‌خاطر همین سیاست برخاسته از جغرافیای تاریخی است که دولت ترکیه، اروپاگرایی پیشین خود را تعدیل کرده، و به‌قو خودشان، می‌خواهد به‌جای شاگرد آخر و شاگرد تنبل اروپا، شاگرد اول آسیا باشند. تحلیل مسائل این‌چنینی، نیازمند آشنایی و مهارت در جغرافیای تاریخی است؛ دانشی که قطعه‌ای از فلسفه‌ی تاریخی مورد نیاز ما برای دولت تمدن‌ساز محسوب می‌شود. @doranejadid
⭕️ "جغرافیای تاریخی" و "نظریه‌ی ایرانشهری" سید جواد طباطبایی، صاحب نظریه‌ی "ایرانشهری"، از جمله‌ی کسانی است که با استفاده از رویکرد فلسفه‌ی تاریخی و الهام از رهیافت جغرافیاگرایی، ایران را به‌مثابه یک کل تحلیل کرده و طرحی برای آینده ایران ارائه می‌کند. وی با استفاده از داده‌هایی که از این شیوه‌ی مطالعاتی به‌دست آورده است، ادعا می‌کند که ایران تاریخی به‌عنوان یک ملت تاریخی، بعد از ورود اسلام به ایران و به‌ویژه بعد از حمله‌ی مغول، در یک فرآیند زوال و انحطاط قرار گرفته است. وی شواهد این انحطاط را در زوال اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری - که برگرفته از یک نگاه تاریخی است - جست‌وجو کرده و به تصویر می‌کشد. در پست بعدی، مدعای این نظریه و نسبت‌اش با رهیافت فلسفه‌ی تاریخ و جغرافیاگرایی را توضیح خواهیم داد. 👇 @doranejadid
⭕️ معرفی "نظریه‌ی ایرانشهری" هسته‌ی اصلی نظریه‌ی ایرانشهری، انقطاع در تاریخ ممتد یک جغرافیای فرهنگی و یک کلّ تاریخی به‌نام ایران است. وی به تاسی از فلسفه‎‌ی تاریخ هگل و الهام از تاریخ‌نگاری اندیشه در اروپا، ایران را به‌مثابه یک ملت تاریخی با یک آگاهی مستمر و اختصاصی موضوع مطالعه قرار می‌دهد و می‌کوشد یک روایت درجه‌ دو از تحولات ایران و تطورات آگاهی‌ برخاسته از حرکت ایران در تاریخ ارائه کند. وی در قطعه‌هایی از تاریخ به نقاطی می‌رسد که معتقد است این قطعه‌ها، امتداد ایران تاریخی را مختل ساخته‌اند؛ این مطلب را ابتدا تحت عنوان "زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران" و سپس با عنوان "انحطاط تاریخی ایران" توضیح می‌دهد. اگرچه وی از بحران‌های تاریخی متعددی در آثار خود سخن گفته است، مثلا: "سرشت و ماهیت اندیشه‌ی سیاسی ایران"، "نظام سنت قدمایی"، "شکست تلاش‌های تجددخواهانه در سده‌های اخیر" و "امتناع اندیشه"؛ اما ریشه‌ی همه‌ی این مشکلات را در زوال اندیشه و انحطاط ایران پیدا می‌کند. طباطبایی برای یافتن پاسخ، ابتدا به ساحت اندیشه‌ی سیاسی وارد می‌شود و از نظام اندیشیدنِ ایرانی پرسش می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این اندیشه دچار "زوال" شده و اکنون نیز در حال "انحطاط" به‌سر می‌برد. شاهد وی بر این مدعا، عدم پرسش‌گری از خود "انحطاط ایران" است و می‌پرسد که چرا کسی به این واقعه‌ی تاریخی عکس‌العمل نشان نمی‌دهد و برایش مهم جلوه نمی‌کند؟! البته باید بگوییم که وی این غفلت را از تجربه‌ی انحطاط غرب گرته‌برداری کرده است. طباطبایی به‌دنبال کشف علل و ریشه‌های زوال و انحطاط می‌رود و این کار را از نخستین سده‌های پس از ورود اسلام به ایران شروع می‌نماید. به‌باور وی، اندیشه‌ی فلسفی ایران از همان نخست بومی نبوده است؛ یعنی فلسفه نهالی بود که از یونان به‌عاریت گرفته شد و همین عاریتی‌بودن فلسفه، پای عامل دیگری را به‌میان ‌کشید و موجب انتقال مفاهیم از یونان به ایران گشت. لذا فهم برخی از مفاهیم به‌گونه‌ای که یونانیان استنباط می‌کردند، در ایران اتفاق نیفتاد. سلطه‌ی سطحی‌نگری مذهبی و عقل‌ستیزی حکومت ترکان سلجوقی و غزنوی نیز هر آن‌چه از اندیشه‌های ایرانشهری باقی مانده بود را از میان برد. به‌گمان طباطبایی، رواج عرفان مبتذل و تبدیل صوفیان به متفکران قوم، نشانه‌ی دیگری بر این زوال و انحطاط است. طباطبایی مانع بازگشت به اندیشه‌ی ایرانشهری را، "رواج حاشیه‌نویسی بر سنت قدما" ازیک‌سو، و "اعراض از سنت قدمایی" ازسوی‌دیگر می‌داند و راه‌حلی را برای بیرون‌رفتن از بن‌بست این دوگانه‌ جست‌وجو می‌کند. این راه‌حل عبارت است از: "اجرای تجدد و تاسیس اندیشه‌ی فلسفی دوران جدید". برای این کار باید به بازخوانی سنت بپردازیم و در این راه نیز باید از تجربه‌ی اندیشه‌ی تجدد مدد بجوییم. درواقع، وی تجربه‌ی غرب را هم‌چون آینه‌ای در برابر تاریخ ایران قرار می‌دهد و کاووش در تجربه‌ی تحول فکر غربی را برای ایرانشهری جدید تجویز می‌کند. @doranejadid
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
⭕️ از "جبر جغرافیا" تا "جبر شهر" گفتیم که در دیدگاه جغرافیاگرایان بر این مطلب اصرار می‌شود که عوامل جغرافیایی در پیدایش و زوال و انحطاط تمدن‌ها عاملیت و حاکمیت دارند. اگرچه عوامل جغرافیایی در نزد اصحاب این نظریه آن‌دسته از عوامل جغرافیایی است که مستقل از دخالت انسان وجود دارند و مستقل از فعالیت‌های آدمی، بر تحولات زیست اجتماعی انسان سایه می‌اندازند؛ اما می‌توان این نظریه را امتداد داد و از تاثیر زمین‌های ساخته‌شده بر سرنوشت آدمی نیز صحبت کرد. بله؛ دقیقا مراد من، "شهر" است. "شهر" یا "بورژ" یا "بورگ"، اگرچه فارغ از تلاش آدمی وجود ندارد و برساخته‌ی اندیشه و امیال و پیشرفت‌های تکنیکی و فکری انسانی است، اما در امتداد جبر جغرافیایی، به‌ویژه در روزگاری که ما زندگی می‌کنیم، می‌توانیم از "جبر شهر" صحبت کنیم و این سوال را مطرح کنیم که آیا ساخته‌شدن شهرها یک سوال فلسفه‌ی تاریخی است یا نه؟ اگر در کنار معنای بورژوایی شهر از معانی دیگری را جست‌وجو کنیم و جایگاه‌ شهرهای تاریخ‌ساز مثل بیت‌المقدس، بابل، ارم را با متروپل‌های امروزی بسنجیم، شاید بتوان از نگاه فلسفه‌تاریخی به "شهر" نیز نگریست و با قوت از این ایده دفاع کرد که ساخته‌شدن محیط اجتماعی-جغرافیایی خاصی که امروزه آن را شهر می‌نامیم، در بسترهای تاریخی خودمتولد می‌شوند. آیا می‌توان پذیرفت که پیدایش بورگ‌ها در اروپا در پی انقلاب صنعتی صرفا یک حادثه‌ی اقتصادی بوده است؟! آیا می‌توان با این برداشت سهل‌پندارانه کنار آمد که مدینه‌های فاضله‌ای که فیلسوفان در آثار خود جست‌وجو کرده‌اند، صرفا به‌عنوان یک سوژه‌های غیرقابل تحقق و مربوط به عالم معنا هستند؟! رهیافت جغرافیاگرایی در فلسفه‌ی تاریخ حامل این بصیرت است که از فضای زیست اجتماعی در یکی از ابعاد تاریخی خود، نیازمند شهرگزینی و شهرنشینی است و این گزینش یک بستر تاریخی خاص خودش را طی می‌کند و تاریخ خودش را می‌سازد و در جغرافیای خاصی تعین پیدا می‌کند. به‌ویژه آن‌که منابع الهیاتی ما از جغرافیاهای اجتماعی خاصی سخن گفته‌اند که یک وجهه‌ی روشن و بارز تاریخی دارند؛ مثل مکه و کوفه؛ شهرهایی که هم در پیدایش و هم در غایت خود، یک جایگاه تاریخی برجسته دارند. @doranejadid
⭕️ "زمان-مکان نو" و شکل‌گیری دوران جدید در عالم شناخت عامیانه‌ی فعلی ما از پدیده‌ی زمان تا حد زیادی متاثر از محیطی است که دنیای تجدد آن را برای‌مان ساخته است؛ شناخت تخصصی از زمان نیز در بستر نظریه‌ی نسبیت و تبدیل زمان به بعدی از مکان معنا می‌شود. فهم شکل‌گیری عصری نو و دوران جدید عالم نمی‌تواند بدون توجه به مقوله‌ی زمان و تغییر مفهوم آن در یک بستر تمدنی به‌درستی معنا شود. در فرهنگ‌های پیش از دوران مدرن، مخاسبه‌ی زمان به‌شیوه‌های بسیار متنوعی صورت می‌گرفت و تقویم‌های متنوعی در میان ملت‌ها وجود داشت. مهم‌ترین ویژگی محاسبه‌ی زمان در دوران پیشامدرن، پیوستگی زمان با مکان بود. یعنی هیچ‌کس نمی‌توانست وقت روز را بدون ارجاع به ویژگی‌های مکان و جامعه‌ی مورد نظر تعیین کند. درواقع، وقتی با پرسش از "چه وقت" مواجه می‌شدند، حتما باید به "کجا" نیز اشاره می‌کردند. اختراع ساعت مکانیکی در اواخر قرن هجدهم و تعیین زمان بین‌المللی گرینویچ، به مقوله‌ی زمان، خصوصیت یک‌نواختی را بخشید و حتی به اندازه‌گیری کار و تولید و اقتصاد، انضباط ویژه‌ای را حاکم کرد. اندک‌اندک، تقویم‌های محلی و بومی رنگ باختند و تقویم‌های بین‌المللی بر ایام حزن و شادی ملت‌ها سایه انداختند. لذا امروز برای نمونه، والنتاین و کریسمس در بسیاری از کشور، متناسب با بوم‌فرهنگ‌های مختلف برگزار می‌شود. یعنی دوران مدرنیته با ویژگی خاصی نسبت به فهم از زمان گره خورده و ابزار این فهم از زمان را نیز متناسب با خودش آفریده و زمان و فهم از زمان و ابزارهای اندازه‌گیری زمان را به بستری برای گسترس و پایداری هژمونی خودش تبدیل نموده است. تهی‌شدن زمان در مدرنیته، پیش‌شرطی برای تهی‌شدن مکان بوده اولویت علّی بر آن داشته است. تصور امروز ما از "مکان" و تغایر آن با "محل"، متعاقب تغییر تصور ما از زمان حاصل شده است. زمان یک‌نواخت، میان این دو مفهوم نیز فاصله انداخت و مکان و محل را که پیش از مدرنیته بر هم منطبق بودند، منفک کرد. پیش از مدرنیته، محل عبارت بود از محیط مادی فعالیت اجتماعی که با شاخص‌های جغرافیایی مشخص می‌شدند؛ حال آن‌که محل در شرایط امروزین ما به‌شدت متاثر از فضای توهمی است که نفوذ و رخنه‌ی عوامل بیرون از جغرافیای ما، آن را پدید می‌آورد. امروز در شهرهایی که زندگی می‌کنیم، عاملی که ساختار یک موقعیت محلی را تعیین می‌کند، با واقعیت‌های جغرافیایی و اجتماعی‌ای که در صحنه حضور دارند، تعیین نمی‌شوند؛ بلکه قواعد عام مدرنیته است که ارزش و جایگاه محل را از مکان جدا می‌سازد. این تحول و تهی‌شدن مکان را باید در امکانی جست و جو کرد که با کشف قاره‌ی جدید و جزیره‌های تازه برای استعمار پدید آمد. تحقق تصویر مطلوب مدرنیته در حوزه‌ی اقتصاد و جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی، بدون تهی‌کردن زمان و مکان از ویژگی‌هایی که در دوران پیش‌ از مدرنیته وجود داشت، نمی‌توانست جامه‌ی واقعیت به تن کند. اکنون سوال این است که آیا بدون تغییر از فهمی که اینک از زمان و مکان داریم، و بدون ایجاد تصویری جدید از زمان و مکان، می‌توان از تنگناهای دوران قدیم عالم به دوران جدید عالم گذار کرد؟ @doranejadid
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 9 2. انتقاد از نظریه‌ی جغرافیاگرا نظریه‌ی جغرافیایی مظهر یک اعتقاد یک‌جانبه و طبیعی است و منکر عامل انسانی در تعیین سرنوشت تاریخ، پیدایش و تکامل آن. البته نمی‌توان تردید کرد که محیط و عامل جغرافیایی نه‌تنها مبین خصوصیت محصول طبیعی‌ای است که بشر نیازمندی‌های خویش را با آن رفع می‌کند، بلکه مبین خصوصیت وسایلی نیز هست که انسان با آن‌ها این محصولات مورد نیاز را تولید می‌کند. محقق است که هرچه قلمرو و محیط جغرافیایی متنوع‌تر باشد، برای تکامل قوای تولیدی مناسب‌تر است؛ ولی آن‌چه از تیررس دید اصحاب نظریه‌ی جغرافیاگرا دور مانده، این حقیقت است که اگرچه بشر محصول محیط جغرافیایی خویش است، ولی نسبت به آن یک وجه منفعل منفی نیست؛ بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش واکنش نشان می‌دهد و آن را تغییر می‌دهد. اگرچه انسان ابزار خویش را از محیط اخذ می‌کند، اما محیط جغرافیایی عامل قطعی تغییرات اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه تنها یکی از شرایط ضروری تکامل تاریخی است. ایتالیای امروز تحت همان شرایط جغرافیایی زیست می‌کند که رومی‌ها در سه هزارسال پیش می‌زیستند؛ اما نظام اجتماعی و مدنیت امروز هیچ وجه تشابهی با ایتالیای رومی ندارد. (همان، ص. 34) @doranejadid