#روایت_بخوانیم 7⃣0⃣1⃣
نمایشگاه کتاب
هنوز هم وقتی اسم نمایشگاه کتاب میآید، فشار دستش را روی مچم احساس میکنم. مرا با هیجان از این راهرو به آن راهرو میکشاند. از این غرفه به آن غرفه. از این انتشارات به آن انتشارات. خودمان را تصور میکردم که مثل بازیکنان یک بازی رایانهای، این سو آن سو میرویم و مرحلهها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاریم. از ساعت دوم به بعد، من فقط صندلی های خالی را دید میزدم و منتظر رسیدن و نشستن روی سکوی بزرگ و سفید سالن وسط مصلی بودم.
دو روز تمام برایش وقت میگذاشت. یک روز میدید و مکانیابی میکرد و فهرست برمیداشت. روز دیگر با برادری، پدری، همراهی _ که معمولا من بودم _ یا با یک ماشین، میآمد برای حمل آن همه کتاب.
اول راهروی کتب دانشگاهی میرفت. همیشه بنهای تخفیف، برای مجلدهای قطور کتابهای مهندسیاش بود. کتابهایی که عنوان بعضیهایشان را حتی نمیتوانستم تلفظ کنم.
بعد میرفتیم غرفه انتشارات نور، آنجا یکجور چرخ کتاب پلاستیکی سبک میدادند. برای ما که یکبار زیر بار سنگینی کتابها، بند کوله پاره کرده بودیم، اوجب واجبات بود.
بعد از آن کارهای زیادی داشت. برای تک تک علایقش به غرفهای سر میزد. کتاب جدید امیرخانی و مهدی شجاعی و مستور هم نباید فراموش میشد.
من هم مثل همیشه جمع نقیضین بودم. نمایشنامههای اریک امانوئل اشمیت و ضربت متقابل لشکر ۲۷محمد رسول الله. فلسفه تاریخ شهید مطهری و انتظار بشر از دین ملکیان. حتی نمیشد عناوینش را کنار هم در جمله معناداری جا داد!
و پایان دل انگیز نشستن روی چمن، زیر تابش مایل و ضعیف آفتاب عصرگاهی وخوردن ساندویچ هات داگی که کاهوهای پلاسیدهای داشت.
چندین سال بعد که یکی از همان کتاب ها را در قفسهی همیشه مرتب کتابخانه اش دیدم، با انگشت روی شیشهاش زدم و با خنده گفتم: «تو از سال اول کارشناسیت، تز دکترات و می دونستی.»
بدون اینکه سرش را از صفحه نمایش لپ تاپ اش برگرداند سریع جواب داد: «تو هم معلوم بود هیچ شغل و علم و مهارتی جز مادری، توی این دنیا چشمتو نمی گیره.» از کتابخانه اش دور شدم و صندلی چرخانش را سمت خودم چرخاندم و پرسیدم: «چرا اونوقت؟؟» گفت: «بخاطر نگاه مسحور و دنبالهدارت توی غرفهی ادبیات کودک. توی بقیهی غرفه ها موظف و جدی و مواخذهگر خرید میکردی. از روی لیست. اما اونجا فقط حظ میبردی.»
برمیخیزد و از صفحهی اول کتابی که زمانی به او هدیه داده بودم، جملاتی را بلند بلند می خواند:
آدمها دروغهای کسل کنندهای دربارهی سیاست، خدا و عشق میگویند. اگر میخواهی چیزی دربارهی خودِ واقعی کسی بدانی، پاسخ این سوال کمکت میکند: «کتاب مورد علاقهات چیست؟»
✍ #سمانه_بهگام
#اردیبهشت_نمیدانم_کدام_سال_از_کدام_قرن
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها