4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بخوانیم 4⃣5⃣1⃣
شما بزرگمان کردید... |قسمت۱
بچههایی که روزی چهار دست و پا، دست میبردند توی ظرف غذا و بعد میمالیدند روی تمام صورتشان؛
بچههایی که لابهلای صف نماز جماعت از لابهلای جمعیت رد میشدند و گاهی با شکار یک مهر میرفتند به یک نقطه نامعلوم؛
بچههایی که دانه دانه دنیا آمدنشان را کنار هم جشن میگرفتیم حالا کم کم دارند یه سرو گردن از ما بلندتر میشوند. آقا شدهاند و قد کشیدهاند
خانم شدهاند و کدبانو.
یکیشان مادرش خبر داد که اولین ماموریت کاریاش را رفته
یکی دیگرشان مدتها بود نمیدیدمش پشت کنکوری بود و حسابی درگیر.
چند تاییشان بالای لبشان سبز شده بود. بعضیشان دیگر وقتی خانمها را میبینند نگاهشان را پایین میاندازند.
دخترها دیگر با آن چادرهای قشنگ مشکی از پشت با مادرهاشان قابل تشخیص نیستند.
حالا دیگر وقتی مداحمان شور میگیرد صدای بم پسرهای هیاتمان و صدای کوبیدن بر سینههاشان بیشتر از باباهایشان است.
دوازده سال گذشته
۱۲ سال است هر ماه و هر هفته فقط یک چیز ما را دورهم جمع کرده از گوشه کنار این شهر، از راه دور و نزدیک
فقط یک چیز آن هم عشق شماست.
قرار ما هر هفته خانه یکیست. تا عطر ذکر شما خانههایمان را پر کند. تا نور بگیرد خانههایمان.
#ارباب_صدای_قدمت_میآید
#روضهخانگی
✍#راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی
برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣5⃣1⃣
شما بزرگمان کردید... |قسمت۲
نمیدانم از اول چند نفر بودیم! کدام خانواده کی و کجا به ما اضافه شد؟ اما حالا شدهایم ۱۸ خانواده با ۴۴ تا بچه. انگارخیلی زود بزرگ شدیم
شما بزرگمان کردید
سر سفره خودتان...
خوب یادم هست خانهمان آنقدر کوچک بود که جای نشستن نبود همه چیز را جمع میکردیم و میبردیم توی یک اتاق دیگر تا بلکه کمی جا باز شود. باز هم جا نبود، برخی توی آشپزخانه خودشان را جا میدادند بغل به بغل هم مینشستیم تا روضه تمام شود. سفره شام را که میخواستیم بیندازیم باید مهندسی میکردیم تا همه دورش جا شوند. بچهدار که شدیم جا کوچکتر شد با بچهی دوم باز هم تنگتر اما ادامه دادیم. حال خوش مجلس ذکر شما نمیگذاشت خسته شویم.
استرس کوچکی خانه مستاجریمان هیچ وقت یادم نمیرود همیشه همراهم بود تا همین چند سال پیش نکند جا کم بیاید؟ میهمانها اگر زیاد شوند چه کنم؟
همه آن روزها و دلهرهها خوب یادم هست و این جمله پدرم وقتی که صاحب خانه شدیم؛ نگاهی به در و دیوار خانه کرد و آرام گفت:" یادت باشه بابا از صدقه سر همون هیئتها خدا خونه بزرگ قسمتت کرد خدا دید اون بغل به بغل نشستنها رو "🥹
نمیدانم شما کی نام ما را جزو نوکران خودتان نوشتید! کجا مادر شما به ما اجازه داد تا نام پسرش در خانههایمان بپیچد تا اشک بریزیم برایش ...!
هر چه بود و هست بگذار تا ابد نوکرت بمانیم.
#ارباب_صدای_قدمت_میآید
#روضهخانگی
✍#راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی
برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بشنویم /ببینیم 9️⃣1️⃣
🔺مدتزمان: ۳۱:'۱
دل توی دلمان نیست.
بچهها بیصبرانه منتظر جمعهاند.
از اول هفته ذوق داریم.
همه جان گرفتهایم.
همه در تلاشیم.
خانهمان هنوز هیچ چیزی نشده بوی خوش گرفته است،
چیزی شبیه عطر سیب...
#فقط_به_عشق_حسینع🏴
✍ #راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
زندگی یعنی
دختر ۸ سالهات از مدرسه برسه خونه
مثل همیشه منتظر باشی تا از اتفاقات مدرسه بگه اما...
با ذوق از قهرمان بودن فلسطینیها بگه...
چقدر این روزا قراره دستمون پر بشه از قصه قهرمانی شما ...
چقدر حرف داریم برای زدن ...
به امید روزی که معلم بگه املای شب از درس آزادی قدس است ...
#طوفانالاقصی
#قدس
#فلسطین
#شهادت
✍#راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 9⃣6⃣3⃣
یادِ مقاومت
یک جمله راوسط گذاشتهاند وهمه گردش جمع شدهاند؛ دعای مستجابم نذرکودکان مظلوم فلسطین
چند روزیست دوستانی پویشی راه انداختهاند برای دعا در لحظهی افطار برای مردم غزه.
جمعشان را میشناسم ازجنس خودم هستند مادان دههی شصتی که دلشان این روزها بیش ازهرزمان دیگری کنارمادریست که همهی زندگی اش در یک کلمه خلاصه میشود "مقاومت".
میدانم تک تکشان بین بدو بدوهای شب عید، بین سحری وافطاری درست کردن، بین هزار کار برزمین مانده، جا باز کردهاند برای غزه، برای فلسطین همیشه مظلوم.
پیامی ازیکی ازدوستانم دریافت میکنم، کمک میخواهد برای تبلیغ وگسترش پویش.
به سراغ گروها ودوستانم میروم انتخابشان میکنم و پیام را برای تک تکشان ارسال میکنم.
با خودم فکرمیکنم شایدبین آنها کسی دعایش به اجابت رسید، شاید در لحظهی افطار به یاد همهی آن هزاران کودک مظلوم که بهشتی شدهاند اشکی ریخت ودعایی کرد وبه حرمت اشکش خدا دری راگشود.
دلم اما آرام نیست، راستش نمیخواستم سهمم از این آرمان همیشگی، از قدس، این باشد، دلم سهمی خیلی بیشتر ازاینها را میخواست، اماگویاشدنی نیست.
چند دقیقهای ازارسال پیامم گذشته، دوستی درپاسخ پیامم علامت تایید وقلبی میفرستد، اين یعنی امروزیک نفربه جمع ما اضافه خواهد شد، یعنی یه نفرهمزمان باما دراولین لقمهی افطارش برای فلسطین دعاخواهدکرد، دعایی که مستجاب است.
قلبم آرام میشود یادهمان پیرزنی میافتم که باکلافی دردست راهی بازاربرده فروشها شدبرای خریدیوسف پیرزن همهی داشتهاش همین بود
✍ #راحله_دهقانپور
🏷 منبع
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من اگر بودم...
اجازه نمیدادم این فیلم را به هیچ کجای جهان مخابره کنند.
مردم جهان، اگر بدانند نفر اول حماس
همانکه ۲۳ سال اسارت و شکنجه اسرائیلی را دوام آورد،
همانکه سالها برای آزادی مقاومت کرد،
همانکه با اقتدا به مولایش، کابوس شبانه روز دشمن بود، حالا خودش اسلحه در دست شانه به شانهی مجاهدان، در میدان حضور دارد و این چنین تا آخرین لحظه برای آرمانش میجنگد
آنوقت دیگر معنای رهبر، برایشان تغییر خواهد کرد و نظام معناییشان را زیر و رو میکند.
برای قد کشیدن درخت مقاومت چه خونهای پاکی جاری شده است.
این درخت به مرز سیرابی رسیده و فصل چیدن میوه نصر نزدیک است، انشاءالله.
✍#راحله_دهقانپور
#شهید_یحیی_السنوار
#سنصلی_فیالقدس_انشالله
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣1⃣6⃣
دل به دل راه داره... | قسمت۱
دوتایی خودمان را بین قاب پنجره جای میدهیم و سر میچرخانیم و چشم میدوزیم به سرکوچه.
اوایل پاییز که هوا زودتر روشن میشد با کبوترها و کلاغها که هر کدام روی کابل برق کوچه یا روی دیوار خانه همسایههای روبرو جا خوش کرده بودند، کلی قصه میساختیم و میخندیدیم. اما حالا که هوا دیر روشن میشود قصهای برای گفتن نیست به شوخی به دخترم میگویم: "این پرندههام دیگه سردشونه سخته از زیر پتو بیان بیرون". خندهی بلند اول صبحش میپیچد توی گوشم، حال ناخوشم را میشورد و میبرد.
سرمان را دوباره از پنجره بیرون میکنیم و منتظریم تا سرویس مدرسه از راه برسد.
همین چند دقیقه انتظارمان کنار پنجره صورتمان را سرخ کرده از سرما. دخترک هم میگوید:
_"مامان چقدر سرد شد"و بعد خودش را زیر چادر گلدارم جا میکند. دست میگذارم روی گونههایش و دستهای کوچکش را بین دستهایم میگیرم. گرم میشود، از ته دل آخیشی میگوید و تلاش میکند من را در بغلش جا کند. پژوی زرد آقای عزیزی با آن صدای جیر جیر خاصش میپیچد توی کوچه.
دخترک را راهی میکنم. پلهها را دو تا یکی میرود، سوار ماشین شده و نشده، نگاهش را میگیرد به سمت بالا و بعد با تکان تند تند دستانش و با لبخندی از سر رضایت راهی مدرسه میشود.
✍#راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣1⃣6⃣
دل به دل راه داره... | قسمت۲
آیت الکرسی هر صبح را روانه راهش میکنم، همان آیاتی که هر صبح با بغض میخوانم و بعد برای عاقبت بخیری او و همهی بچههای سرزمینم و برای همهی بچههای عالم دعا میکنم. با خودم فکر میکنم به گمانم هر صبح کل شهر پر میشود از صدای زیر لب مادرها. دعای بدرقه، دعای سلامتی، دعای عاقبت به خیری... اصلا مادرها همه داشتهشان دعاست و بعد دلم پر میکشد و میرود سراغ مادرهایی که میدانم لبهایشان از ذکر نمیایستد. مادرانی که هر آن، چیزی درونشان فرو میریزد اما ایستادهاند، محکمتر از قبل. مادرانی که سالهاست ستونهای چادرهای خاکی اردوگاهها شدهاند.
با خودم فکر میکنم به روزهایی که مادری خبر بمباران مدرسه فرزندش را شنیده و بعد به دعای بدرقهاش فکر میکنم به همهی لحظههای مادریاش...
نمیدانم این روزها دیگر مدرسهای هم مانده یا نه؟ بیمارستان چه؟ و یا خانه؟ اصلا چیزی هم مانده؟ چند هزار مادر در درون شکستهاند و داغدار فرزندشانند؟
رد اشک گونههای یخ زدهام را گرم میکند
چشمهای را میبندم و میبینم روزی را که صدای قهقههی بچهها در کوچه پس کوچه های سرزمین زیتون پیچیده و صدای مادری که هر شب قصه پیروزی می گوید، خانه را پر کرده.
✍#راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣4⃣6⃣
روزی به نام روز مرد | قسمت۱
آخرین پیامکهای بانکی گوشیام را نگاه میکنم. چیزی ته حسابم نمانده. زیر لبای بابایی میگویم و لبهایم به دو طرف آویزان میشود. گرچه اگر پول هم داشتم باز کار راحتی نبود. هدیه خریدن برای مردی که نه اهل عطر و ادکلن است و نه دنبال فلان کفش و لباس، کار سختی است. مردی که هیچ وقت اهل زلم زیمبو نیست. یک مرد کمحرف و آرام اما دقیق. مردی که تولد و سورپرایز کردن و هزار تا چیز این شکلی خوشحالش نمیکند؛ حتی گاهی گلایه میکند که هر چیزی اسباب زحمت و سختی دیگران باشد کار درستی نیست و من دوستش ندارم. اما من دلم چیز دیگری میخواست. روز مرد برایم بهانهای جور کرده بود برای تشکر و قدردانی.
میان تمام این خواستنها اما دستم هم خالی بود. لبهای آویزان و سیل غرهای درونم را که جمع و جور کردم، فکر کردم اتفاقا شاید بد هم نباشد؛ حق انتخاب محدودتری دارم و سریعتر نتیجه خواهم گرفت. همهی چیزهای بزرگ و گران قیمت از لیست ثبت شده ذهنم پاک شد. کار اما به آن آسانی که فکر میکردم نبود. باید میگشتم دنبال هدیهای که هم دوستش داشته باشد و هم به دردش بخورد و از همه مهمتر با حساب جیبم جور باشد. دست آخر اما هیچ نتیجهای نداشت. بی حوصله و خسته از فکرهایی که حاصلش هیچ بود، مشغول کارهای خانه شدم.
✍ #راحله_دهقانپور
#ولادت_امامعلی_علیهالسلام_مبارکباد 💚
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣4⃣6⃣
روزی به نام روز مرد | قسمت۲
دستهی جارو برقی را گرفتم و آوردمش تا وسط خانه. سیمش را تا انتها بیرون کشیدم. روشنش کردم و بعد خیره ماندم به فرش آبی رنگ با گلهای رنگی که حالا جارو داشت تنش را نوازش میکرد. هر بار گلها زیر جارو گم میشد و پیدا میشد.
رنگ آبی و گلهای رنگی و ... من را یاد کاشیهای قدیمی انداخت. گلهای سرخ و زرد و رنگی ظریفی که جا خوش کردهاند روی یک صفحهی چهارگوش کوچک فیروزهای. همین صحنه کافی بود برای یادآوری حرف آن رو زهرا.
با پا کلید جارو را زدم و خاموشش کردم. گوشی را برداشتم و وارد سایت شدم. همان گوشه سمت راست لینک مشارکت در طرح را دیدم. تمام مراحلش را رفتم. نوبت رسید به پرداخت، حرف زهرا یادم بود اما مبلغ مشارکت در طرح را نه. مبلغ مشارکت دقیقا همان موجودی ته حسابم بود. نام و نام خانوادگیاش را زدم، مبلغ را واریز کردم و تمام. هیچ چیزی نمیتواند برایش از این باارزشتر باشد، هیچ چیزی!
شب وقتی به خانه آمد به ظاهر هیچ هدیهای نداشتم که بدهم و روزش را تبریک بگویم. وقتی چایش را خورد، رفت و روی مبل تکی و کرم رنگ کنج پذیرایی نشست. همان جای همیشگی. به گمانم آنجا را به خاطر نور کم و خلوتیاش دوست دارد. روبرویش دقیقا وسط مبل سه نفره نسکافهای نشستم. مشغول چک کردن گوشیاش بود. تا نشستم سرش را بالا گرفت و از بالای عینک قاب مشکیاش نگاهم کرد. لبخندی زدم و گفتم:
*میدونستی حالا دیگه یه یادگاری ازت تو این دنیا تو بهترین جاش میمونه؟ برای همیشه؟ وقتی نه دیگه من باشم و نه تو؟*
یه جایی کنج حرم امام حسین (ع) ؟!
خیره مانده بود و نگاهم میکرد. گرهای میان ابروهایش افتاد، سری به دو طرف تکان داد که یعنی چه؟ ادامه دادم:
- اسمت برای همیشه پشت یکی از کاشیهای حرم امام حسین (ع) ثبت شده.
«روزت مبارک.»
✍ #راحله_دهقانپور
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها