eitaa logo
دوتا کافی نیست
47.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۰۶ در مورد تجربه ۷۰۲، خیلی قشنگ بود و میخوام بگم کاملا تصمیم منطقی و درستی گرفتن برای پدرشون. خیلی خوشحال شدم که این کارو انجام دادن و همه بچه ها راضی بودن. من مادرم چهارتا فرزند داره، وقتی بچه اولشون ۸ ساله، بچه دوم ۵ ساله، و بچه سوم که خودم بودم ۸ ماهه و بچه چهارم ۴ ماهه در وجودش بود، پدرمو از دست میدن و مادر میمونه و چهار تا بچه کوچک و داغ تنهایی، به هر سختی که شده کار میکنه و مارو بزرگ میکنه. در واقع هم پدر بود، هم مادر برامون. وقتی ما بچه بودیم چندتا خواستگار داشت ولی برادراش و پدرو مادرش مخالف ازدواجش بودن، میگفتن کار اشتباهیه که با چندتا بچه میخوای دوباره ازدواج کنی، بشین بچه هاتو بزرگ کن وخیلی حرفای دیگه، در آخر هم مانع ازدواجش شدن. سختی های زندگی رو تنهایی به دوش کشید، بخاطر فشار سختی ها چندین سال دچار بیماری اعصاب و روان شد که آرامش از خودش و بچه هاش گرفته بود. ما هم فقط صبوری میکردیم، خیلی سخت بود تحمل حرفا و رفتارهاش، ولی سعی داشتیم چیزی نگیم که بی احترامی به مادرمون بشه... چندین سال همینجور بود تا به مرو بهتر شد خداروشکر. بخاطر یه تفکر غلط یه رسم و رسوم اشتباه زندگی چند نفر دیگه جهنم شد ولی اونا کجای زندگی ما بودن از شب بیداری و سختی کشیدنای ما چقدر خبر داشتن؟ هیچ... این دخالت های بیجا این تفکرای اشتباه روی درس و تحصیل و ازدواج ما بشدت تاثیر گذاشت، جوری که من خودم مدرسه و درس خوندن دوس داشتم ولی آرامش نداشتم که بخوام بخونم. هر بار با سرزنش معلم هم روبرو بودم😔 که بعضیاشون خیلی مهربون برخورد میکردن ولی امان از اونایی که سرکوب میکردن... خیلی دلم می شکست و ناامید از زندگی و هر چیز دیگه ای منم فقط با خدا و امام زمانم درد دل میکردم و فقط به اونا میگفتم نه کسی دیگه. میخوام بگم یه تفکر اشتباه یه دخالت بیجا تو زندگی یکی دیگه، میتونه روی زندگی چندتا نسل هم تاثیر بگذاره. مواظب تصمیمات و هر رفتار دیگه ای تو زندگیتون باشید که تاثیرات جبران ناپذیری داره. الحمدلله خدا همیشه حواسش به ما بود و هست و همیشه وجودشو احساس میکردیم، چون بهمون صبری داده بود که هر کس دیگه ای جای ما بود از این زندگی سخت فرار میکرد و شاید بلاهای دیگه ای سرمون میومد. بگذریم... بعد از چندسال خواهر بزرگم ۲۲ ساله بود که با یکی از پسرای فامیل ازدواج کردن بعد یک سال عروسی گرفتن و با یه جهاز مختصر و ضروری راهی خونه خودشون شدن. من هم سه چهار سال بعدش تو سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم چون دوس نداشتم اول زندگیمون به گناه بیافتیم، عروسی نگرفتیم و البته کرونا بهونه خوبی شده بود برای این کارمون و چه خوش بود که زندگیمونو با زیارت امام رضا (ع) شروع کردیم و یه خونه اجاره کردیم. با یه جهاز ساده زندگیمونو شروع کردیم هر چند همسرم با خرید همین هم مخالف بود، میگفت خودمون کم کم میخریم با نبودن یه سری لوازم دیگه که همه تو جهازشون هست ما زندگیمون لنگ نشد خداروشکر... تو زندگی پدرم کم نذاشته بود، ارث برامون هم خونه، هم باغ داشتیم ولی تو زندگی، خوشبختی و آرامش و دل خوش مهمه نه مال و اموال و جهاز آنچنانی و... بعد اینکه زندگیمونو شروع کردیم مادرم کم کم بقیه جهازم رو خرید چون خونه اجاره ای بودیم گفتم الان لوازم نو بخریم تو جابه جایی خراب میشه برای همین یه سری وسایلامون دست دوم خریدیم. همسرم چندین شغل عوض کردن هر کاری بگی انجام می دادن از کارگری تا مغازه داری و خرید و فروش انواع جنس و مسافر کشی و... با اینکه شرایط مالی خوبی نداشتیم، تصمیم گرفتیم زود بچه دارشیم شاید با قدم اون زندگیمون تغییر میکرد و باور داشتیم رزق و روزیشو با خودش میاره... بعد از دو سه ماه بلاخره فهمیدم باردارم و هر لحظه خداروشکر میکردم که منو لایق مادر شدن دونسته😍 خیلی آرامش خاصی داشتم تو دوران بارداری، سخت بود ولی سختیاش دوست داشتنی بود با همه سختی های دنیا فرق داشت برام. برای تشکیل قلبش باید سونوگرافی انجام میدادم ولی به هر دلیلی نشد، هفته سیزده بارداری رفتم مطب و نوبت گرفتم و خیلی وقت نشد که منشی صدام زد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۶ خانم دکتر داشتن با منشی صحبت میکردن، خیلی توجهی به صحبتاشون نکردم و فقط حواسم به خودم بود و بچه، یه لحظه شنیدم می‌گفت دو ساک حاملگی دو قلویی، خیلی اهمیت ندادم به حرفاش یه دفعه خانم دکتر روشو به من کرد و گفت میدونستی بچه دوقلوعه؟😄 گفتم نه مگه دوتاس؟؟!!! 😳😃😍😍😂😂 گفتن بله کیسه هاشونم جداس... خانم دکتر مانیتورشو چرخوندو تصویرشونو نشونم داد داخل دوتا کیسه جدا بودن😃 خیلی لحظه قشنگی بود و این قشنگ ترین و بهترین خبر تو زندگیم بود زیبا ترین هدیه از طرف خدا بود. احساس کردم این هدیه ای هست برای جبران همه سختی هایی که کشیدیم. از مطب که بیرون اومدم از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم، همسرم نزدیکای مطب بود، زنگش زدم، سریع خودشو رسوند. ازم پرسید چی شد بچه چطوره؟ سریع گفتم دوتا 👶👶 هستن 😁😍😂😂 همسرم از خوشحالی ماتش برده بود، چهره ش خیلی دیدنی بود😄 سریع همه فامیلو خبر دار کرد🤦‍♀😂 (ان شاءالله روزی همه چشم انتظارا بحق فاطمه زهرا(س)) بخاطر بی تجربه بودنم خیلی استراحت نکردم و دائم درحال جنب و جوش بودم که هفته سی و یکم بارداری بچه ها به دنیا اومدن و دو ماه بستری بودن خداروشکر اون روزاهم با هر سختی که بود گذشت. این وسط همه کمک حالمون بودن، خانواده همسرم و هم مادرم همچنین مادر همسرم از مادر خودم بیشتر هوامو داشت و من دعا گوی تک تکشون هستم و هیچ وقت خوبی هاشونو فراموش نمیکنم ان شاءالله عاقبت بخیر باشن. از برکات فرزند اینکه وقتی باردار شدم زندگیمون شده بود پر از برکت با خودشون کلی رزق آوردن و زندگیمون بهتر شد یکی از رزق هاشون محبت بین منو همسرم بود که با اومدنشون یه آرامش خیلی عجیب به زندگیمون دادند، کار همسرم بهتر شد و پیشنهاد کاریش هم زیاد... یه وقتایی از یه جاهایی پول میرسه که حتی فکرشم نمیکنیم اینارو همه از قدم بچه ها میدونیم‌. بچه نعمت بزرگیه، به نظرم مثل چراغ خونه هستن هر چه بیشتر باشن خونه روشن تر میشه، البته سختی هایی هم داره ولی می ارزه.. بچه هامون هر دو باهم مریض میشن، هردو دندون در آوردن، بماند که سر هر دندونی معذرت میخام اسهال هم میشدن و تب میکردن و گاهی همسرم از صبح تا شب سر کار بود و من تنهایی به این دوتا میرسیدم، کل روز داخل دستشویی بودم. ولی با دیدن روز به روز بزرگتر شدنشون و یه شیرین کاری جدید خستگی از تنم در میرفت یه وقتایی دوتایی دارن بازی میکنن یکیشون یه کار جدید انجام میده و دوتایی غش میکنن از خنده..😅 الان فرشته های خونه مون یک سالشونه و همچنان خونه رو زیر و رو میکنن😩🤯😂 البته اینو هم بگم ما هدیه رهبری و وام فرزند آوری هم دریافت کردیم. ان شاءالله کسی آرزو مادری تو دلش نمونه و این طعم شیرین مادری رو بچشه 🤲 برا ما هم دعا کنید خدا به ما صبر و تحمل بیشتری بده برای تربیت فرزندای سالم و صالح و ولایت مدار ان شاءالله یا علی مدد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥تو هم شریکی... ‏انسان به مرور زمان به دین دوستان خود گرایش پیدا می‌کند.لذا سفارش شده است که انسان مواظب رفیق خود باشد. پدرها مواظب فرزندانشان باشند که با چه کسی رفاقت می‌کند. این فرزند، حاصل عمر توست، بعدها می‌خواهی از این بچه نتایجی بگیری. شما در اعمال فرزندهایتان شریک هستید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰٧ پا به دبیرستان که گذاشتم خواستگار ها یکی یکی پیداشون شد. یکی پس از دیگری میومدن اما... 🤷‍♀ با یکی از مورد ها همه موافق بودن اما من بخاطر عقایدم راضی نمیشدم شب عروسیم با گناه شروع بشه، خانواده پسر هم که فقط همون یه بچه رو داشتن با کلـــــــی آرزو. مورد سرزنش خیلی ها حتی پدرم😢 قرار گرفتم اما دینمو به دنیام نفروختم☺️ خودم و خانواده همه خسته شده بودیم اما انگار آخری با بقیه فرق داشت😉 شاید وضعیت مالی خوبی نداشت اما اون ایمانی که من میخواستم تو وجودش بود، خلاصه که پرونده خواستگاری ها بسته شد😍. سال ۹۵ بود که بعد از دوسال فراز و نشیب و سختیهای زیادِ دوران عقد زیر یک سقف رفتیم و زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. هر دو دوست داشتیم زودتر بچه دار بشیم و از همون ابتدای زندگی اقدام کردیم اما یکسال گذشت و هیچ خبری نبود😔. بعد از مراجعه به پزشک و پیگیری های متعدد باز هم به نتیجه نرسیدیم. ۳ سال گذشت. ما خودمون با این موضوع کنار اومدیم اما حرف و حدیث و کنایه اطرفیان نمیذاشت راحت باشیم و بیشتر از آرزوی مادر شدن حرف اطرافیان بود که آزارم میداد😭 تصمیم گرفتیم مرکز ناباروری مراجعه کنیم و با بررسی پرونده پزشکی گفتن که یک سری از زوجین بی دلیل بچه دار نمیشن و گفتن برای بچه دار شدن باید ای یو ای کنم. درکش برام سخت بود. اینکه یک سری از زوجین بی دلیل بچه دار نمیشن یک معنی داشت برام، اونم مصلحت خدا بود. دلم راضی به این کار نشد. محرم اومده بود، پیاده روی اربعین همیشه برام یه رویا بود. همسرمم هیچوقت موافق نبودن میگفتن اربعین شلوغه اونجا جای زن نیست. اگر یه روزی قسمت بشه، خودم تنها میرم. خلاصه دهه اول صفر سال ۹۸ بود که روضه امام حسین داشتیم. با خودم گفتم ما که این همه دکتر رفتیم جواب نگرفتیم ای کاش میشد پیاده روی اربعین بریم و این‌بار از آقا اباعبدالله بخوایم. امیدی نداشتم اما دلو به دریا زدم و به همسرم گفتم اجازه بده فقط یکبار پیاده روی اربعین شرکت کنم آرزوش به دلم نمونه😕 نه نگفتن اما یه چیزی گفت که انگار نتونم برم، گفتن من پول ندارم اگه خودت داری برو. با همین حرفش هم کلی امیدوار شدم. خدا خواست و پول جور شد و کمتر از ده روز من راهی سفر عشق شدم اونم تنها که باورش برام خیلی سخت بود. تو کل مسیر با امام حسین حرف میزدم و درد دل کردم. از ۴ سال حسرت و حرف حدیثا گفتم. تمام آرزوم بچه بود. لحظه ی وداع چشم پر اشکم به گنبد بود. از آقا خواستم سفر اربعین بعدی سه نفره پابوس شون بریم. از سفر که برگشتم همسرم مدام میگفتن اگر دست پر اومده باشی، هرسال بهت اجازه میدم بری اما اگر دست خالی اومده باشی دیگه اجازه نمیدم. بعد از سفر، یک دکتر طب سنتی بهم معرفی شد که میگفتن خیلی ها جواب گرفتن. بلاخره مراجعه کردم دیدم قرار یک خانم شکممو بادکش کنه. ازش پرسیدم همه ی کارمو شما انجام میدین؟ گفت نه من فقط بادکش میکنم بعد خود آقای دکتر میاد. خب عقایدم اجازه نمیداد نامحرم بدنمو ببینه و به من دست بزنه، به همسرم زنگ زدم مشورت کردم. گفتن تصمیم با خودت. با چشمای پر اشک از روی تخت بلند شدم لباسمو بپوشم😔 همه خانمهایی که اونجا بودن سعی کردن منو مجاب کنن که اشکال نداره. خیلی سعی کردند منو متقاعد کنن اما قبول نکردم. یادمه اون روز وفات حضرت معصومه بود. تخت کنارم که یک حاج خانوم بود گفت تو اعتقادات قویه، مطمئنم سال دیگه تو این روز بچت توی بغلته. چشام پر از اشک بود و از اونجا برگشتم. آخرین تیرم هم به سنگ خورده بود. برگشتیم خونه، گفتم خدایا من بندگی کردم تو هم خدایی کن. شوهرم ناراحت شدن و گفتن تو وظیفتو انجام دادی و خدا هم میدونه چکار کنه، نمیخواد کار خدا رو یادآوری کنی. یک ماه دیگه گذشت و پریود نشدم اما دیگه از آزمایش بارداری دادن وحشت داشتم دیگه طاقت شنیدن پاسخ منفی رو نداشتم. بلاخره بعد دوماه بر خلاف میلم مجبور شدم آزمایش بدم. وقتی میخواستم جواب آزمایش رو بگیرم پر از تشویش بودم که خانم پرستار با خنده گفتن مبارکه. الهی که این حس روزی تمام کسایی که منتظر مادر شدن هستن بشه.🤲 به اندازه یه پر سبک بودم و فقط اشک بود که از چشام میریخت، خانوم پرستار منو دید شوکه شد گفت میخواستی یا نمیخواستی، فقط گفتم ۴ سال منتظر چنین روزی بودم. یادمه زیبا ترین اشک های عمرم رو تو بغل همسرم و مادرم ریختم از شوق شنیدن این خبر... امام حسین رو سفیدم کردن و جواب دل شکستمو دادن. خداروشکر اون روز بندگی خدا رو کردم و بادکش شکم انجام ندادم وگرنه ممکن بود بچم‌ به خطر بیفته. الحمدلله الان حسینم نزدیک سه سالشه و پارسال جهت قدردانی سه نفری اربعین رفتیم پابوس آقا. ازتون خواهش میکنم با دلای پاکتون برای بیشتر شدن تعداد اعضای خانوادم یک صلوات بفرستید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین آقای تجربه ی ٧٠٧ در پیاده روی اربعین... 😍 👈 ان شاء الله زیارت اربعین امام حسین علیه السلام روزی همه تون. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بهترین فاصله سنی بین فرزندان... از نظر تربیتی فاصلۀ بین بچه‌ها باید به اندازه‌ای باشه که بتونن همبازی هم باشن و همدیگه رو درک کنن. بچّه‌ها با تفاوت سنّی بالا، نمی‌تونن همبازی هم باشن. به همین دلیل هم کار پدر و مادر بعد از بچه دوم، خیلی سخت می‌شه. اگه فاصلۀ بین بچه اوّل و دوم، به اندازه‌ای باشه که این دو تا وقت همدیگه رو پُر کنن، به شدّت تربیت آسون می‌شه و بجز اوایل به دنیا اومدن بچه دوم، توی وقت پدر و مادر، صرفه‌جویی می‌شه. در غیر این صورت، هر دو بچّه به صورت مستقل، وقت پدر و مادر رو می‌گیرن، چون نمی‌تونن همبازی خوبی برا هم باشن. پس، فاصلۀ زیاد بین بچّه‌ها، نه تنها کمکی به مسئلۀ تربیت نمی‌کنه؛ بلکه کار تربیت رو هم سخت‌تر می‌کنه. اگه بخوایم این فاصله رو به صورت عددی بیان کنیم، حدّاکثر فاصلۀ میان بچه‌ها، نباید از سه یا سه سال و نیم، بیشتر بشه. هر اندازه فاصلۀ بچّه‌ها از این عدد بیشتر بشه، وقت پدر و مادر برا تربیت اونا، بیشتر گرفته می‌شه. 👈 ناگفته نمونه، فاصله‌ای که این جا گفته شد، برا شرایط عادیه. ممکنه مادر، مشکلاتی داشته باشه که بارداری تو همین فاصله هم براش مناسب نباشه که تشخیص این مسأله به عهدۀ متخصّصه.[یا اینکه ممکنه شرایط جمعیتی کشور ایجاب کنه، حداقل فاصله ممکن رو در نظر بگیریم] 📚 ایران جوان بمان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌واقعیتی که عوض نشد: 🚨جامعه رفت و شما جا ماندید... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
محبت توام با اقتدار.... پدر و مادر همانطور که برای سرما خوردن فرزند اقتدار به خرج داده و نمیگذارند با لباس تابستانی در هوای سرد بازی کند، در دعوت فرزند به نماز هم باید اقتدار داشته باشند.البته اگر درباره فرزند فقط اقتدار به خرج داد و امر کرد، عقده ای می شود و اگر به فرزند فقط محبت کرد،لوس می شود. اگر بخواهیم فرزند نه عقده ای شود و نه لوس، باید هم به او محبت کرد و هم اقتدار و قاطعیت به خرج داد. البته محبت باید مقدم بر اقتدار باشد. 📚 شیوه های دعوت به نماز کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۸ قبل از ازدواج در قم زندگی میکردم، اسفند سال ۷۸ پدر و مادر همسرم اومدن خواستگاریم و در خرداد ۷۹ در حرم حضرت معصومه با همسرم عقد کردم. کار و دانشگاه همسرم تهران بود، به همین دلیل سال ۸۰ ازدواج کردیم و ساکن تهران شدیم، همسرم روی پایان نامه فوق لیسانسش کار میکرد و سرش حسابی شلوغ بود. منم برای کنکور درس میخوندم و درس خوندن رو مانعی برای بچه دار شدنمون نمیدونستم، اما همسرم مخالف بود. دلیل مخالفتش این بود که درسش تموم بشه و با فراغ بال برای بچه دار شدن اقدام کنیم. آخه از صبح ساعت ۷ تا ۴ بعد از ظهر اداره بود و وقتی خونه می اومد، یکی دو ساعت استراحت میکرد و تا نیمه های شب مشغول انجام پایان نامه فوق لیسانسش میشد، خلاصه پایان نامه شو دفاع کرد و تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. خیلی زود باردار شدم. شور و شعف و شادی زیادی داشتیم و از خوشحالی در پوست خودمون نمیگنجیدیم. سونو برای تشکیل قلب انجام شد همه چی عالی بود. اینقد هیجان زده بودیم که نگو، یه هیجانی خارج از وصف. دکتر زنان داروهای مخصوص بارداری رو برام شروع کرد و برای هفته هشتم نوبت داد، وقتی در تاریخ مقرر یعنی در هفته هشتم پیش دکتر رفتم دوباره سونو کرد و گفت عالیه، خیلی هیجان زده و خوشحال بودیم، اما چشمتون روز بد نبینه فردای اون روز همه چی رو سرمون خراب شد و بچه سقط شد. اینکه چقدر درد کشیدم یه طرف، اون ضد حال و پژمردگی ای که برای من و همسرم ایجاد شد یه طرف. مادرم و مادر همسرم مدام دلداریمون میدادن و آروم مون میکردن. با دکتر زنانم صحبت کردیم و گفت شش ماه دیگه دوباره میتونید برای بچه دار شدن اقدام کنید. سال ۸۲ دوباره اقدام کردیم و همون ماه باردار شدم. دوباره همون هیجانا و شادیا سراغمون اومد و تا هفته هشتم همه چی خوب بود اما یهو دومی هم تو همون هفته هشتم سقط شد. و ما دیگه خسته از اون درد و رنج ها، پروژه بچه دار شدن رو یکسال تعویق انداختیم. در این یکسال برای رهایی از اون فشارهای روحی ای که بهم وارد شده بود با کمک همسرم دانشگاه قبول شدم و همزمان سرکار رفتم و بعد یه دکتر خبره تر بهمون معرفی شد و پیشش رفتیم اون یه سری دارو داد و گفت میتونید دوباره برای بارداری اقدام کنید. سال ۸۳ دوباره باردار شدم. این‌بار این هیجان و شادی همراه با استرس و نگرانی بود و باز هم همون اتفاق بد در هفته هشتم اتفاق افتاد و اونم سقط شد. بعد از سقط سوم پیگیری های ما برای راه حل این اتفاق جدی تر شد. چند شهر مختلف از جمله تهران، قم، مشهد و ... پیش دکترهای مختلفی رفتیم و همه شون در حیرت بودن که چرا سقط سه بار و در یک هفته مشخص یعنی هفته هشتم اتفاق میفته و دلیلی پیدا نمی کردن... در نهایت به هیچ نتیجه ای نرسیدیم تا اینکه در سال ۸۴ یه نفر یه دکتر ژنتیک در تو همون تهران بود بهمون معرفی کرد و بلافاصله پیشش رفتیم و اون همه مدارکهای بارداری و سقط ها رو بررسی کرد و بهمون آزمایشهای ژنتیک داد و ما به یه مرکز ژنتیک که خودش معرفی کرد، رفتیم آزمایش ژنتیک و DNA دادیم البته هزینه ها خیلی بالا بود اما به عشق بچه برامون مسئله ای نبود ولی این انتظار یک ماه و نیمه تا جواب آزمایش ها بیاد برامون سخت بود. جواب آزمایش ها که اومد دوباره پیش دکتر ژنتیک رفتیم و همه آزمایش هامون رو چک کرد و گفت هیچ مشکل ژنتیکی ای وجود نداره و با خانم دکتری مشورت کرد و هر دو به این نتیجه رسیدن که ممکنه تو بارداری، خون من غلظت پیدا میکنه و باعث مرگ و سقط جنین میشه و برام داروهای رقیق کننده خون تجویز کردن و گفتن برید برای بارداری اقدام کنید و ما امیداوریم این‌بار به نتیجه برسید. مجدد باردار شدم. دکتر زنان داروها و آمپول های رقیق شدن خون بهم داد و هر روز میزدم اما بازم سر هشت هفته همون اتفاق افتاد و بچه سقط شد. دکتر ژنتیک و دکتر زنان در طبابت عاجز شدند و دکتر ژنتیک ما رو به مرکز ناباروری و سقط مکرر ابن سینا ارجاع داد و دکتر زنان خیلی خوبی رو هم در همون مرکز، بهمون معرفی کرد. خانم دکتر سهیلا سادات عارفی که تخصص شون سقط مکرر بود. ما به این مرکز مراجعه کردیم و یک سال تحت درمان بودیم و چه روزهایی رو اونجا به شب رسوندیم و چه سختی هایی رو به امید بچه دار شدن متحمل شدیم. خانم دکتر عارفی بهمون دلداری میداد و امیدوارمون میکرد که بچه دار میشیم. اما دکتر ژنتیک مرکز ناامیدمون می‌کرد. ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075