eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۴۰ دکتر هم برای من تشخیص جفت پایین داده بود که باید استراحت می‌کردم، الحمدالله دکتری که انتخاب کردم بشدت حواس جمع بود یعنی به معنای واقعی یک ربع وقت برای بیمار میذاشتن و اینکه به هیچ عنوان بیمار رو از شرایطی که داشت نمیترسوندن. ماه هفت بارداری بودم که باید آزمایش تحمل گلوکز میدادیم که دیدم ای وای دوباره قندم بالا رفته بود و قند ناشتا شده بود ۱۸۵ و منی که بعد ماه چهارم بشدت شکمو شده بودم حالا باید مراعات میکردم. این دوران هم گذشت تا اینکه یه شب قبل اذان مغرب دیدم بچه تکون نمیخوره زنگ زدم به شوهرم که بیا بریم بیمارستان. وقتی رسیدم بستری شدم و تا صبح نوار قلب از جنین گرفتن. دم دمای صبح بود که ضربان قلبش فوق‌العاده نامنظم شده بود و رفتم برای سزارین اورژانسی بعد که دکترم برای ترخیص اومدن گفتن که بند ناف بچه حدود ۳۰ سانت بوده و همین دور گردنش پیچ خورده بوده و خدا خیلی رحم کرده، از طرفی هم کیست تخمدانم پاره شده بوده که اونو هم تخیلیه کرده بودن پسرم وقتی یکسال ۷ ماه بود رفتیم پیاده روی اربعین البته اینم بگم بجز مامانم همه با این کارمون مخالف بودن ولی الحمدالله به لطف امام حسین هیچ بیماری برای بچه‌ام پیش نیومد من خودم ۵ بار رفته بودم و با شرایط این سفر آشنا بودم وقتی برگشتم، مزون اینترنتی راه انداختم و به لطف خدا پرکار بودم تا اینکه دوباره ماه مبارک امسال بعد از گرفتن ۱۷ تا روزه با اینکه قرص جلوگیری میخوردم دیدم که باردارم. خیلی خوشحال بودم چون همیشه دلم میخواست تفاوت سنی بچه‌هام خیلی کم باشه، دوباره پیش همون دکتر قبلی نوبت گرفتم. وقتی رفتم اول ماما برام سونو تشکیل قلب نوشتن و رفتم انجام دادم خداروشکر تشکیل شده بود و جواب برای دکتر بردم وقتی دکتر جواب سونورو دید بهم گفت بارداری تو مثل یه معجزه‌اس چون با این کیست‌هایی که داری به جز IVF نمیتونست کمک کنه که باردار بشی، تازه تو قرص هم مصرف میکردی که من اینو همش از کرم امام حسن میدونم. همیشه به اندازه توانم شکر گزارشم. تو جواب سونو یه هماتوم هم دیده شده بود که دکتر برای رفعش بهم دارو و استراحت داد. گذشت تا اینکه باید سونو NT انجام می‌دادم، وقتی دکتر سونو میکرد بهم گفت متاسفانه هماتوم بزرگ شده بهش گفتم حال بچه خوبه که با بی رحمی جواب دادن حالا که فعلا قلبش میزنه من همونجا خیلی نگران شدم و به همون دوستم تو بیمارستان زنگ زدم گفت جواب رو بفرست که نشون دکتر بدم. بعدش باهام تماس گرفت گفت خانم دکتر میگه اول باید آرامش داشته باشی و بعدش مجددا بهم دارو و این بار استراحت مطلق داد تا سونو آنومالی که رفتم خداروشکر گفتن رفع شده ولی اینبار جفت اومده بود پایین و گفتن خطر جداشدن داره که باز هم باید استراحت مطلق می شدم. نزدیک اربعین بود خیلی دلم میخواست برم ولی با این شرایطی که داشتم نمیشد از طرفی مهمون مامانم بودم ولی دلم نمیومد مامانم هم این سفر نره با هزار بدبختی همسرم و مامانم راضی کردم برن و براشون برنامه ریختم که یجوری برن و بیان که باهم دیگه تداخل پیدا نکنه تو کل این بارداری من حداقل هفته‌ای یکبار سر درد و دندون درد بد میگرفتم و باید میرفتم درمانگاه و سرم و آمپول وووووو ولی آخربار برای کم کردن دندون دردم دوتا کار انجام میدادم که خیلی خوب بود یکی اینکه نشاسته روی دندونم میذاشتم و یکی دیگه هم اینکه  آب و زردچوبه و نمک قرقره میکردم. تاثیر خوبی داشت ولی من که نشستن برام سم بود از شدت درد نمیتونسم سرم روی بالشت بذارم، دوماه آخر نشسته میخوابیدم که بشدت زجر آور بود چون دل درد بدی هم داشتم. بعد اربعین که گذشت دل دردهای من هم شروع شد تازه، وسط این اتفاقا دکترم گفته بود فقط صبح‌ها میتونه زایمان انجام بده و منم تصمیم گرفتم دکترم عوض کنم ولی پیش دکتر جدید که رفتم اصلا به این اوضاع من اهمیتی نداد و من برگشت پیش دکتر قبلی وقتی شرایطمو برای دکترم شرح دادم سونو نوشت که تو جواب سونو مشخص شد دهانه رحم باز شده و احتمال زایمان زودرس هست که متاسفانه من اول ۶ ماهگی بودم و این خطرناک بود. گذشت تا اول ماه ۸ بودم که مامانم دید یه لک پای چشمم افتاد و بعد فهمیدیم زوناست ولی دیر شده بود و پسرم به صورت مامانم دست زده بود یک هفته‌ای طول کشید که مامانم حالش خوب بشه و من هم شرمندش بودم با این حال بدی که داشت باز هم بنده خدا بچه منو نگه میداشت و مراقب من بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۰ بعد از دوهفته پسرم آبله گرفت که خب چون حالش بد بود من مجبور شدم بغلش کنم و اینکه فکر میکردم تو بچگی گرفتم و حالا دیگه نمیگیرم. شرایطم طوری بود که هر روز انقباض داشتم ولی خداروشکر به هفته ۳۶ رسیدم. وسط شرایط من، برای خواهرم هم خواستگار میومد که همش به مامانم اینا میگفتم به خاطر شرایط من کسیو رد نکنین. دخترم از اول بارداریم کلی رزق و روزی با خودش آورد، یکیش هم این بود که خونه مون رو تونستیم کاغذ دیواری کنیم و هفته آخر بارداری من مصادف شد با تموم شدن کار خونه و تمیز کردنش که چقدر همسرم و مامانم خسته شدن بنده خداها میگفتن ای کاش حالا دردت نگیره که ما یه استراحتی بکنیم و بعد بچه‌ت به دنیا بیاد. روز بعد از تمیز کردن خونه من نوبت دکتر داشتم وقتی به دکتر فاصله‌های دردهامو گفتم معاینه کرد و گفت سر بچه خیلی پایین اومده برو خونه استراحت کن که یکروز دیرتر هم به دنیا بیاد خیلی بهتره. ساعت ۱۰ شب بود. دردهام شدت گرفت ولی چون دکترم گفته بود شب نمیتونه زایمان انجام بده و من هم دکتر دیگه‌ای نمیشناختم کلی نذر و نیاز کردم که تا صبح بتونم دوام بیارم. شبش به خانواده آمادگی دادم که ممکنه نصف شب راهی بیمارستان بشیم. من هم چون از نظر آناتومی بدنم و جفت سر راهی شرایط زایمان طبیعی نداشتم، از استرس خوابم نمی‌برد. وقت اذان که شد نمازمو خوندم و به همسرم گفتم من دیگه از درد دارم میمیرم بریم بیمارستان به دوستم هم اطلاع دادم و ایشون هم با دکتر هماهنگ کردن وقتی تو بیمارستان نوار گرفتن گفتن انقباضات شدید و سریع رفتم برای زایمان وقتی بهوش اومدم درد شدید داشتم که هیچ جوره آروم نمیشد اون هم برای این بود که از شدت انقباضات دیواره رحم به شدت نازک شده بود و به سختی بخیه زده بودن بعد به هوش اومدنم چندساعتی طول کشید که آوردنش چون بهش اکسیژن وصل کرده بودن و همون شب بخاطر ناله کردن توی nicu بستریش کردن. نگم براتون من سزارینی با اون همه درد دیگه همه چی یادم رفته بودم و تو راهرو بیمارستان چقدر راه رفتم، فرداش هم بدون بچه با گریه اومدم خونه، چه روزای بدی بود. بچم دو روز بستری بود من با حال افتضاحم میرفتم بهش سر میزدم تا خداروشکر مرخص شد اومدیم خونه و داستان جدید ما بعد از دور روز شروع شد و من آبله مرغون گرفتم😫 همون شب که دونه‌هام ریخت بیرون من متوجه نشدم ولی خداروشکر بچه بخاطر زردی که داشت باید تو دستگاه میبود و شیرخشک بهش میدادن که زردی بیاد پایین وقتی صبح متوجه شدم دیگه بچمو تا یک هفته بغل نکردم ولی یکه هفته پر از اضطراب از اینکه نکنه بچم بگیره گذروندم تا اینکه این روزای سخت هم گذشت🤲 پسرم خیلی سخت با بچه ی دوم کنار اومد، الان هم که ۳ماهشه هنوز بعضی موقع‌ها میگه مامان نینی رو بذار پشت در😂😂 ولی خب شیرینی‌های زیادی هم داره من واقعا به این رسیدم که ما سر سفره این بچه‌ها نشستیم، چون خداروشکر زندگیم الان خیلی خوبه و اینکه رزق زیارتی بچه‌هام هم الحمدالله خیلی خوب بوده. دلم خیلی میخواد دوتا بچه دیگه هم بیارم ولی جرات گفتنشو به همسرم اصلا ندارم چون به حدی مخالف که به وازکتومی فکر میکنه و اونهم بخاط استرس‌هایی که تو بارداری من میکشه وگرنه خدایی عاشق بچه‌اس، فعلا هم دکتر به خودم گفته بارداری بخاطر نازک بودن رحمت، خطرناکه صبر کن درمان بشی شما هم برای من دعا کنین بتونم امر امام رو انجام بدم و سربازانی برای امام زمانم بیارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از جورچین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رئیس جمهور صداتون نرسیده!! درحالی که آقای رئیسی در چندین نوبت دستور اولویت تامین خوابگاه متاهلی برای دانشجویان متاهل را داده بودند،اماگویا مدیران میانی در وزارتخانه علوم ،بهداشت و دانشگاه فرهنگیان اتفاقات دیگری را رقم زدند!! 🔥🔥حکایت جالب چند دانشگاه را ببینید وبشنوید https://eitaa.com/joinchat/4262265154C2f493c18cb
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم، شما امر بفرما... 😍😘😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
امکان ندارد یکی از راه‌های حلال را بسته باشیم و راه‌های حرام باز نشود. در مسئله ازدواج نیز چنین است. تمام راه های حلال باید با کمال اطمینان تا آخر باز باشد. برداشت ما از اسلام این است که باید دریچۀ حلال را «تا آخر» باز کنیم، نه «نیمه باز»! یعنی هرچه حلال است، آزاد بگذاریم و الّا، آن نیازها از دریچۀ حرام سرریز می‌شود و کاری هم از دستمان بر نخواهد آمد! @haerishirazi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۱ من یه مادر ده‍ه هفتادی هستم، ۱۶ سال داشتم که ازدواج کردم، اون موقع مدرسه هم می‌رفتم. سن۱۷ سالگی پسرم علی اصغر به دنیا اومد و من یه سال نتونستم مدرسه برم. عاشق درس خوندن بودم و پشت کارم خیلی زیاد بود. پسرم یک سالش شده بود، رفتم ادامه ی درسمو بخونم، بچمو می گذاشتم پیش مادرشوهرم و می‌رفتم مدرسه ولی متاسفانه بعد از یه مدت مادرشوهرم گفت نمی تونه بچه رو نگه داره چون خواهر شوهرم که با یه بچه کوچیک با مادر شوهرم زندگی می کرد. هر روز بچه ها باهم دعواشون میشد و این وسط بچه من که کوچیک تر بود هر روز سروصورتش زخم بود. حالا مونده بودم چیکار کنم، کارم شده بود گریه با مدیر مدرسه صحبت کردم یه نفر رو پیداکردیم بچه رو نگه داره ولی بدشانسی بچه غریبی می کرد و مجبور شدم دوباره از مادرشوهر بخوام بچه رو هر جوری شده نگه داره. با بچه کوچیک درس خوندم، یه مدت مجبور شدم ترک تحصیل کنم، و مجدد از طریق بزرگسالان اقدام کنم، به هر سختی بود ادامه دادم و پسر دومم به دنیا اومد. دوران دبیرستانم با هر سختی که بود تموم شد و کنکور دادم و علوم تربیتی قبول شدم تو یه شهر دیگه و دانشگام اینجوری بود که یک هفته باید هر روز میرفتم دانشگاه، یه هفته تعطیل و این خیلی سخت بود با دوتا بچه، همسرم وقتی دید من خیلی برای درس خوندن پافشاری می کنم بهم پیشنهاد داد بیام شهر خودمون دانشگاه آزاد ادامه بدم. از اونجا انصراف دادمو اومدم شهر خودمون ثبت نام کردم. گذشت و خدا دخترم زینب رو بهم هدیه داد و من خیلی خوشحال بودم و من حالا با دوتا بچه و فرزند تو راهی میرفتم دانشگاه. دخترم اول فروردین ١۴٠٠ به دنیا اومد، درسم که تمام شد بلافاصله رفتم سرکار، شغلم معلم غیردولتی بود، حقوق خیلی کم ولی عاشق شغلم بودم. از برکت اومدن دخترم آنچنان این حقوق کم برام برکت داشت که کم نمیاوردم. حالا من با ۱۹تا شاگرد و سه تا بچه روزگار سپری می کردم. دوسه ماه از رفتنم به مدرسه می گذشت دخترم یک سال و چهارماهه شده بود که خداخواسته پسرچهارمم باردار شدم، شوک خیلی سنگینی بود، خیلی ناراحت دخترم بودم که هنوز کوچولو بود و از طرفی حرفای اطرافیانم خیلی آزارم میداد😔. میگفتن اینقدر بچه می خوای چیکار؟ باید صبر می کردی تا دخترت بزرگ بشه و... در این بین، دخترمم آنفولانزا گرفت و دکتر بستریش کرد. خبر بارداری، دخترم مریض، مدرسه هم داشتم، همه باهم فشار آورده بودن کم آوردم و به مدیر گفتم نمی تونم ادامه بدم ولی بنده خدا گفتن نه فقط خودت ما برات همیار میاریم تا شما بچت خوب بشه و برگردی. یه چند روزی بچم بستری بود و مرخص شد تا یکی دوهفته موندم خونه تا بچه جون گرفت و به مدرسه برگشتم. کم کم حالم بهتر شد و من پسرم رو اردیبهشت سال ١۴٠٢ دنیا آوردم😍 مهدی اینقدر شیرین و بامزه اس که ما هر روز به خاطر وجودشون خدارو شکر می کنیم و خوشحالم که با وجود همه سختی ها چهارتا فرزند دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خادم حرم بچه رو نگه داشته تا مادرش نماز بخونه😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خدمت به مردم... عمر شما در اثر خدمت به مردم زیاد می شود. بودن شما در سیر الی الله، منوط به این است که چقدر به افراد جامعه احسان می کنید و این در راس امور است. اگر از باب رحمت حق قصد ورود دارید، باید کمی پول خرج کنید و به فقرا و مسکینان و یتیمان کمک کنید. 📚رهنمای سلوک، ص ۶۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنبیه متجاوز... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥همسر شهید رضایی‌نژاد: اندازه تمام لحظات رفتن داریوش در تمام این دوازده سال منتظر این اخبار بودم... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرزندان رشید ایران! دیشب جایتان خیلی خالی بود. خیلی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥طوفان الاحرار... سالها بعد با افتخار از این شب یاد می کنم، که تا صبح بیدار ماندم و همراه با میلیون ها میلیون انسان آزاده روی زمین، دست به دعا برداشتم تا پهپادها و موشکهای ایرانی به هدف بخورن، سپس پا روی پا گذاشتم و اخبار اصابتها را با لذت خاص دنبال کردم، تا خود صبح! 🔻چند صحنه زیبا و خاطره انگیز در ذهنم ماندگار خواهد شد: اول اینکه موشکها از روی بین الحرمین گذشتند و از مسجدالاقصی رد شدند و از گنبد آهنین و پشتیبانی هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی عبور کردند و یکی یکی به هدف خوردند. همه خوشحالی ها دلچسب بودند اما خدا میداند خوشحالی مردم فلسطین و بخصوص غزه از همه دلچسب تر بود. خدایا شکرت کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۴۱ من خانمی متولد ۷۵ هستم یک دختر سرحال و پر از شور و هیجان 😊 از دوران راهنمایی خواستگارهای متعددی داشتم که همه بدون اینکه به من بگن رد میشدن، خودم هم واقعا اصلا حتی به ازدواج فکر نمی‌کردم، همه اش دنبال خوش گذرونی های خودم بودم و همه ی دنیام شده بود دوستای خوبم و سفر های زیارتی تو دوران دبیرستان تا اینکه سال آخر دبیرستان سال ۹۳ برای اولین بار یه خواستگار رو خانواده ام به منزل راه دادند و من فقط گریه میکردم و مدام می گفتم نمیخوام که نمیخوام ولی ته دلم چهره ایشون به شدت به دلم نشسته بود ولی سر زبونم مدام می گفتم نمیخوام نمیدونم چی شد می گفتم ازدواج نمیکنم و هی مراسمات پیش میرفت تا اینکه خودمو سر سفره عقد دیدم و بله رو گفتم، همسرم آدم بسیار شریف و مومنی بودن و هستن الحمدلله. ولی بعد از چند وقت دیدم ای بابا من چقدر محدود شدم، قبلا همش با دوست و رفیق اینور اونور بودم الان انگاری دست و پام بسته شده، متاسفانه از اون طرفم خانواده همسرم هی به ایشون گرا میدادن که چیزی براش نخری، پررو میشه، جایی زیاد نبریش پررو میشه و این باعث شروع اختلافات شدید ما شد. تا یک سال ونیم که تو عقد بودیم فقط بحث و جنگ داشتیم. خانواده همسرم چون عروس قبلی خیلی اذیتشون کرده بود همه رو جمع کرده بودن و سر من خالی کردن در ظاهر خوب بودن و همه جا از خودشون تعریف میکردن ولی در باطن با کارها و رفتارشون زندگی ما رو از ابتدا خیلی سرد کردن. گذشت و بعد از یک سال و نیم یه جشن خیلی ساده و بدون گناه گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگی مون. اوایل از این مراسم خیلی ناراحت بودم میگفتم خیلی ساده بوده ولی الان میگم خداروشکر مجلس بی گناه گرفتیم و برای زندگی رفتیم شهرستان و برای من که به شدت به خانواده وابسته بودم سختتتتت بود، همسرم که میرفتن سرکار شروع میکردم به گریه کردن... چون دوران عقد خوبی نداشتیم و همسرم فک میکرد که فقط مشکل از من بود (البته بعد چند وقت خودش اعتراف کرد که مشکل از خانوادش بوده) شروع کرد به اصطلاح به تلافی کردن و اذیت کردن😢 جوری که هر زمان میخواستم دیدن پدر مادرم برم باید کلی گریه و التماس میکردم آخرم میگفت من نمیبرمت خودت برو و زودم برگرد. یه چند ماه اول زندگی همینجوری گذشت و دید فایده نداره، خودشم داره اذیت میشه کم کم رفتاراش عوض شد و من دیدم بهتر شده، بحث بچه رو باهاش مطرح کردم و اول با مخالفت شدید مواجه شدم که بچه میخوام چیکار، تازه زندگیم داره سروسامون میگیره و از این حرفا. چندوقت گذشت و راضی شد که اقدام به فرزند آوری کنیم ولی خواست خدا چیز دیگه بود اینکه ما ۹ سال چشم انتظاری بکشیم😭 نه ساله سخت😭 چقدر دارو، چقدر دکتر، چقدر دعا، چقدر نذر و نیاز اما فایده نداشت که نداشت😔 خداروشکر خانواده همسرم رفتارهای منو که دیدن فهمیدن من مثل جاریم نیستم رفتاراشون خیلی باهم خوب و شد و تغییر کردن و اصلا بهم تیکه و طعنه نزدن تو این زمینه. تا اینکه اول محرم تو کانال دیدم خیلیا با روزه اول محرم صاحب اولاد شدن به همسرم پیشنهاد روزه رو دادم و هردو روزه گرفتیم و منم چله زیارت عاشورا به نیت شهید نوید برداشتم همون سال، همسرم اربعین رفتن کربلا و منم حسابی هر روز با امام زمان درد ودل میکردم و رفتم زیارت امام رضا جان بعد از اینکه همسرم از کربلا اومدن گفتن من از امام حسین فرزند سالم و صالح خواستم و دیگه جایی نمیرم، منم گفتم از امام زمان و امام رضا خواستم و دیگه عهد کردم جایی نرم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۱ بعد از چهار ماه دوره ام عقب افتاد برای اینکه دارو بخورم برای دوره ام، مجبور شدم برم آزمایش بدم. جواب رو گرفتم همونجا بهم گفتن عدد بتا پایینه و باید یه هفته دیگه دوباره آزمایش بدی و احتمالا باردار نیستی. با گریه اومدم خونه البته جواب های منفی برام عادی شده بود ولی هر دفعه هی امیدوار بودم. اومدم خونه خواستم دمنوش بخورم همسرم اجازه نداد، گفت تو که صبر کردی یه هفته دیگه هم صبر کن بعد یه هفته گفتم من حوصله ندارم برم شما خودت برو جوابم فقط پیامک کن بعد نیم ساعت پیام اومد عزیزم مامان شدنت مبارک😭😭😭😭 وااااااااااااای اصلا نمیدونین چه حالی داشتم، گریه امونم رو بریده بود و داد میزدم و فقط میگفتم خدایا شکرت، خدایا ازت ممنونم. بلند شدم با همون گریه ی بی امان نماز شکر خوندم. نماز شکر و هر روز می خوندم چون خیلی اذیت شده بودم به خاطر این نعمت الهی هیچکدوم از غربالگری ها رو هم نرفتم، به همسرم گفتم این هدیه با دعای اهل بیته هر چی باشه خداروشکر، اینم بگم کار همسرم اجباری و کاملا ناخواسته جور شد و اومدیم شهر و دیار من😍 سه ماه اول بارداریم خیلی سخت بود و من استراحت مطلق بودم. الهی خدا خیر کثیر بده به پدر و مادرم الهی خدا عمر با عزت به همه پدر مادرها و پدرمادر من بده واقعا زبانم عاجزه از تشکر کردن این دوران، همش سربارشون بودم و میدیدم که چقدر با عشق هوامو دارن این دوران شیرین با همه سختی هاش تموم شد و من مادر شدم😍 الهی که این مادر شدن نصیب همه ی آرزو مندا و چشم انتظارها بشه. الان دختر قشنگم که همه زندگی منو باباش شده خیلی ناز خوابیده و من دارم براتون تجربه مو مینویسم. همیشه با خودم میگفتم یعنی میشه منم یه روز برای "دوتا کافی نیست" تجربه بنویسم. برام دعا کنید ان شاءالله چهار پنج تای دیگه بتونم بیارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا